میراث مکتوب- اگر مثنوی نوعی عشق نامه یا کتاب عشق باشد، شاهنامه نوعی خردنامه و کتاب خرد است. شاعری را نمی شناسیم که به اندازۀ فردوسی بر اهمیت خرد تاکید کرده باشد. البته اشعار ناصر خسرو نیز خردپذیر و عقل محور است.
قبل از ورود محتوایی به شاهنامه، لازم است تفکیک ظریفی بین عقل و خرد بگذاریم. «عقل» در زبان عادی، به عقل سلیم و عرفی اشارت دارد و «خرد» به نوعی فرزانگی و حکمت که در برگزیدگان و عقلای هر قومی یافت می شود. همچنین عقل می تواند کارگزارِ نفسانیت گردد و خرد چنین نیست. اگر بخواهیم به زبان مولانا سخن بگوییم، اولی عقل جزئی و نفس مدار است و دومی، عقل کلی و حکیمانه. خرد نزد فردوسی از عقل جزئی متمایز است و بنابراین فرمانبر اهریمن و نفسانیت نیست:
به نیکی خرد رهنمای تو باد
زمین و زمان خاکپای تو باد
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نیاید سوی کیش اهریمنی
اولین و بهترین آفریده خدا :
شاهنامه با نام خدایی شروع می شود که خرد را آفریده است و اگر داد و انصاف دهیم، خرد بهترین آفریدۀ اوست:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راهِ داد
رابطه خرد با چشم و گوش و زبان
اولین مخلوق خدا خرد است که هم محافظ زندگی ماست و هم محافظ سه پاسبان وجود که عبارتند از چشم و گوش و زبان. فردوسی معتقد است که خرد با پاسبانی و حفاظت از واردات و صادراتِ چشم و گوش و زبان، موجب سعادت بشر می شود:
نخست آفرینش، خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بیگمان و
خردمند باش و بی آزار باش
همیشه زبان را نگهدار باش
خردمند سخن سنجیده می گوید و بادبان خرد را به کار می گیرد تا راه درست را بیابد و در عین حال به موقع هم از لنگر سخن استفاده
می کندو هر چه را به ذهنش می رسد، بر زبان
نمی راند:سخن لنگر و بادبان با خردبه دریا خردمند چو بگذرد دانش و قدرت:فردوسی مانند فوکو، دانش را با قدرت پیوند می دهد با این تفاوت که نگاه فردوسی به این رابطه، مثبت و نگاه فوکو منفی است:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
خرد و نیکبختی
سعادت هر دو دنیای ما در گرو حسن استفاده از عقل است:
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وَزویت غمیست
وزویت فزونی، وزویت کمیست
انسان بی خرد، کور است و راهش را گم می کند:
خرد چشمِ جانست چون بنگری
تو بیچشم، شادان جهان نسپری
خرد و صلح طلبی
فردوسی بر آن است که به راه انداختنِ جنگ و کین توزی از سر بی خردی است و جنگ طلبی، آبروی انسان را بر باد می دهد. جنگ طلبی به کین توزی آغشته است و خردمندی بر حزم:
به دانش نیاید سر جنگجوی
نباید به جنگ اندرون، آبروی
سر مرد جنگی، خرد نسپرد
که هرگز نیامیخت کین با خرد
کینه از جنس آتش است و خرداز جنس آب و ابلیس هم بی خرد است و حاکمِ خوب به آشتی تمایل دارد نه به جنگ:
یکی پر ز آتش، یکی پر خرد
خرد با سرِ دیو کی برخورد
خرد باید اندر سر شهریار
که تندی و تیزی نیاید به کار
تو را خشم با آشتی گر یکیست
خرد بی گمان نزدِ تو، اندکیست
خرد و افزون طلبی
دشمن خرد، طمع و زیاده خواهی و به قول فردوسی،»آز» است و آزِ تاج و تخت هم خرد را نابود
می کند و هم عدالت را پایمال می کند. نمونه دارندگان این آز در شاهنامه، برادران ایرج(سلم و تور) و اسفندیار هستند:
پزشک تو پندست و داد و خرد
مگر آزِ تاج، از دلت بستُرَد
خردمند می داند که دنیا فانی است لذا فزون طلبی و زیاده خواهی پیشه نمی کند:
فزونی نجست آن که بودش خرد
که برما بد و نیک هم بگذرد
فردوسی می گوید نیاکان مانیزبرخردورزی تاکید موکد داشتند:
کسی را که کوتاه باشد خرد
به دین نیاکان خود ننگرد
حاکم ظالم، پاس خردمندی و خردمندان را نمی دارد:
به شهری که بیداد شد پادشا،
ندارد خردمند بودن روا
غرور و خردمندی
و اما خودرایی غیر از خردمندی است و مغرور شدن به خرد، عین بی خردی است و خردمند حقیقی کسی است که خرد دیگران را به خرد خود می افزاید. اگر گمان کنی داد و وام خرد را گزارده ای و همه چیز می دانی، روزگار بلایی به سرت می آورد که دوباره به کلاس اول بوی:
چو گویی که وامِ خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
محمدامین مروتی
منبع: روزنامه اطلاعات