کد خبر:22611
پ
Neshast2054-sokhanranan-b-1

استاد انوار: كتاب منطق خواجه نصير، اساس القتباس است

استاد عبدالله انوار در نشستي با عنوان « تاريخ علم، منطق و فلسفه در آثار خواجه نصيرالدين طوسي » گفت: 5 كتاب در بين كتب خواجه نصير بسيار معروف است، يكي كتاب اخلاق ناصري، يكي كتاب شرح اشارت و تنبيهات، يكي كتاب محيطي اش، يكي كتاب تحرير اقليدس و يكي كتاب منطق اش كه اساس القتباس است.

ميراث مكتوب- استاد عبدالله انوار در نشستي  با عنوان « تاريخ علم، منطق و فلسفه در آثار خواجه نصيرالدين طوسي » گفت: 5 كتاب در بين كتب خواجه نصير بسيار معروف است، يكي كتاب اخلاق ناصري، يكي كتاب شرح اشارت و تنبيهات، يكي كتاب محيطي اش، يكي كتاب تحرير اقليدس و يكي كتاب منطق اش كه اساس القتباس است.
وي در پنجاه و چهارمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب كه روز دوشنبه 9 اسفند ماه 85 در اين مركز برگزار شد، افزود: متاسفانه بايد بگويم كه آن 4-5 كتاب امروز ديگر ارزش ندارد، اما اخلاق ناصري اش ارزش ندارد، به دليل اينكه خودش مي گويد شب در قهستان در بالاي كوه بوديم ناصر الدين اسماعيلي از من خواست طهارت العراق في ابن مسكويه را به فارسي ترجمه كنم. خود كتاب طهارت العراق ترجمه  اخلاق نيكو ماحوس ارسطو است كه به هيچ وجه اخلاق نيكو خوش ما ارسطويي قابل انطباق در عالم اسلام نبوده، زيرا وقتي اين اخلاق نيكوي خوش ما را شما بخوانيد، ارسطو مي گويد كه من نقشه ام اين است كه انسان را آزاد تربيت كنم، انساني كه به قول خودشان اصطلاح eng باشد. براي جمع كار بكند و انساني باشد درست بر خالق انساني كه در اسلام تربيت مي شود. مي گويد الدنيا مزرعه الاخره، ما انساني هستيم كه براي آخرت بايد تربيت بشويم. اين دوتا خيلي تناقض دارد و از اين جهت هم بود كه طهارت العراق نگرفت و اگر هم مي بينيم كه ناصرالدين خليفه به اين گفت علت ديگري داشت. در هفدهم رمضان 557 حسن الي ذكره سلام در بالاي كوه الموت فرياد قيام قيامت كرد. ما دو تا قيامت داريم يكي كه قيامت اخروي است، يكي اينكه يك ديني وقتي قائم(ع) آمد آن دين از بين مي رود، يك دين ديگر بيايد. حسن الي ذكره سلام گفت: قائم(ع) آمده و دين منسوخ شده و ديني وجود ندارد. همين كار باعث شد كه يك بار افيكور زيادي در عالم اسلام پيدا شد. عجيب است كه هاتسن مي گويد كه جامعه را اگر ول كني، خودش ضد ضد را به وجود مي آورد همانطور كه اخلاق افيكوري زياد شد، كتاب-هاي اخلاقي هم آن روز زياد شد و اگر اينكه ناصرالدين خليفه به اين مي گويد طهارت العراق را ترجمه كن، براي جلوگيري از آن كار است. در آنجا تعدادي اش از اخلاق ناصري اوصاف الاشراف است. ما امسال مجتي خواجه تذكره النصريه اش را تدريس كرديم. در فيزيك سن فيليسته دولانتو يعني طبيعت كار خودش را به سادگي انجام مي دهد. اين دواير و فلك هاي متعددي كه آمده، اگر بخواهد پيش برود، اصلاً بيان گردش افلاك و سماوات را نمي كند. ناچار بايد اين را تغيير دهيم، يعني يكي ديگر را آورد كه اين اتفاقاً هم همين طور شد. وقتي كه تغيير داد قواعد او با سن فيليسته دولانتو يعني سادگي كار طبيعت بيشتر خواند. و در تذكره النصيره هي دواير مي دهد و مي گويد اين دواير اين جور بايد حركت بشود، خودش هم به حدس صحبت مي كند.

استاد انوار ادامه داد: من هندسه شفاء بوعلي را سطر به سطر با تحرير اقليدس خواجه و با كار خود آقاي اقلديس مطابق كردم، اولا 13 قضيه اقليدس ترجمه شده، آن 2 قضيه كه آن 15 تا كه تحرير مي دهد مال قساء بن اوقاي بربكي باري در اينجا من مي توانم بگويم كه به مراتب شيخ قوي تر از خواجه است، براي اينكه وقتي قضايايي را كه خلق مي كند، يعني مال اقليدس را بيان مي كند و مي گويد: فيه طريقه الاخرا و كاشكي اينجا مي شد من برايتان مي نوشتم كه يك قضيه اي است در هندسه به نام تقسيم خط به نسبت ذات وسط به طرفين معادله درجه دوم است
اقليدس راه حلي كه مي دهد بسيار پيچيده است امروز خيلي راحت تر اين قضيه را ثابت مي كنند. آنجا مي گويد كه بايد يك چهار ضلعي را بسازيم. عجيب است كه همين مي گويد بسازيم، البته زبان يوناني نمي دانستم از زبان انگليسي و فرانسوي اش استفاده كردم، ولي بلافاصله خواجه هم و شيخ هم هر دو مي گويند سن نه، ولي اين چه جور است به قدري مشكل بود كه البته اين روزي اگر هندسه شفا چاپ شود، سن نه حلش كرده ايم. باري در آنجا وقتي كه نظريه. آقاي اقليدس را مي گويد و شيخ مي فرمايد و فقيه نظر الاخرا «يعني نظر ديگري هم در اينجا هست» يك راه حل ديگر خود شيخ مي گويد، ولي شك نيست خواجه كتابها را خوب تحرير مي كند. خوب expose مي كند.
وي تاكيد كرد: قول امام فخر رازي خيلي جاها برخواجه مي چربد، حتي آخر كتاب يك جا به هم مي رسد كه مي گويد: خواجه مي گويد نسخه من اين بود، نسخه تو آن است. كار به نسخه كشي همين كارهايي كه امروز دانشكده هاي ادبيات مي كنند. به نام نسخه بازي مقام خواجه نبايد اين بيايد مقام بالايي است و اما چرا در تجديد العقايه ش نمي شود منكر شد كه پايه را بر يك كلام شيعي گذاشته و انصافاً هم خوب كار كرده، البته شاگردش علامه شرح هايي را كه بر اين كرده، خيلي خوب اين كتاب را بسط داده، اما كار اصلي خواجه منطق اساس القتباس است. آن هم دو قسمت اش يكي منطقي كه فرنگي ها امروز مي گويند كه منطق فرمه ياdormal logicدر اينجا خواجه آن چيزي كه بخواهيد فكر كنيد، انجام داده. در يك جلسه اي بود راجع به بحثmodar logic و منطق موجهه كه از آن نكات دقيق منطق هست، حتي شيخ هم در اناتيغ هاي اول و در اناتيغ هاي دوم از زيرش در رفته، گفته اينها را من در جواني نوشتم و در كتاب لواحق من مستور است و كتاب لواحق از بين رفته و نيست. براي اينكه من مقادير زيادي منطق خواندم و يگانه مردي كه وارد اين ميدان شده، خواجه است. ارسطو كارش هميشه اين بوده كه هرچيزي كه بيان مي كرده، برايش يك صورت قائل بوده و يك ماده قرار مي داده، در منطق هم همين صورت. همين منطق خواجه مي آيد در قسمت ماده قضايا كه بهش مي گويند صفاعات؛ خواجه خيلي روي هوا كار مي كند، يعني لون هون خوانده و شرح داده، اين يك مورد هم نيست. هشتاد مورد كه بنده اينها را در اساس الاقتباس نوشتم، متن اش را از شيخ گرفتم، نوشتم. متن انگليسي اش را هم كه از مال ارسطو است، گرفتم نوشتم، البته اين باز هم مقام خواجه را نمي آورد، چون يكي مثل منطق ماده صناعات خمس همچنين چيز عمقي در منطق، ولي در قسمت منطق صورت آنچه كه بايد فكر كنيد، فكر كرده و در آورده و چون انصافاً هم رياضي دان بوده، تمام اينها را به صورت رياضي در آورده است. منطقي ها در قضايا از جهت نفي و اثبات موضوع و محمول، تقسيماتي دارند و هر قضيه اي را كه امروزه در يكي از اين مباحث منطق هست و ناظر و واقف به تقسيمات بسياري از قضايا مي شود، قبلا و پيش از ورود بر آنها به وقت بيان آن تقسيمات بسيار مشكل گشا و رافع ابهام است. منطقي ها مي گويند اگر موضوع قضيه و محمول آن بدون حرف نفي مي آيد، قضيه را محصله مي گويند، اعم از آنكه خود قضيه سالبه باشد يا موجبه و بدين ترتيب در قضيه  موجبه هر انسان ناطقه است و هيچ انساني سائل نيست، چون موضوع در هر دو قضيه انسان است و به صورت نفي نيامده، يعني ناانسان گفته نشده و همچنين محمول هم بدون حرف نفي است، چنين قضايا را قضاياي محصله الموضوع و المحمول مي گويند. در قضيه صادره اين قضيه را معدوله به قولي و معدوليه به قولي ديگر مي گويند و بدين ترتيب با ورود ادات نفي بر موضوع و محمول و يا بر هر دو و با در نظر گرفتن سلب و ايجاد قضاياي زير به دست مي آيد، البته 8 قضيه است، قضيه معدوله الوضوع و محسنته المحمول موجبه چون نابينا راه رونده است قضيه معدوله الموضوع و محسنه المحمول سالبه اينها توي تقسيماتي هست كه از خود خواجه عرض كردم. محصله المحول سالبه چون نابينا كتابخوان است چه قضيه محصله الموضوع و معدوله المحول موجبه چون نويسنده ناساكن انگشت است، اين ترجمه عربي است، الكاتب متحرك الا سابر ترجمه كردند كه كاتب را نويسنده ساكن الاسابر متحرك الاسابر جنبده اسابر گفته ترجمه كرده نا ساكن انگشت است. اسابر هم به انگشت ترجمه كرده، قضيه محصله الموضوع و معدوله المحموله سالبه چون نويسنده ناساكن انگشت نيست، پنجم قضيه معدوله الموضوع و معدوله المحموله چون ناخوش و ناراحت است. ششم، قضيه معدوله الوضوع و معدوله المحموله سالبه چون ناخوش نادان است. شايد بگوئيد كه ناخوش و نابينا صفت است، نه صفاتي است كه در اثر تداوم جاي اسم گرفته و بالنتيجه مي تواند موضوع قضيه واقع بشود. در اين امثله ناخوش و نابينا صفاتي هستند كه در عرف صورت اسمي گرفته و ذات ما نفوذ در آنهاست. اين يك مسئله بزرگي است در منطق و علم الوصول اسلامي كه آيا در مشقق ذات مقبوض است يا مقبوض نيست. وقتي كه مي گوئيم قائم آيا در قائم فقط صرف است ذات هو قائم(ع) ذات در آن ملفوذ است يا نيست، ولي اكثر اصوليون و منطقيون مي گويند كه در مشتقات مثل نابينا، ناشنوا يا قائم در زبان عربي اش وقتي كه موضوع قضيه واقع بشود ذات در آن ملفوذ است.

استاد انوار همچنين گفت: حالا ببينم چه جور مي توانيم معدوله بگوييم از كلماتي استفاده كرد كه معني نفي دهند، ولي معدوله نمي باشند. معني اش معني معدوله است، ولي به ظاهر معدول است، مثل جاهل كور است. كور مي گويد عدم است و يك سلسله قضاياي عرميه در اين موارد آورده كه منطقي هاي ديگر اگر هم آوردند. بعدا از خواجه گرفته اند در اينجا جاهل به جاي نادان و كور به جاي نابينا كه هر دو معدوله اند، قرار گرفته اند. خواجه با اين مثال مي گويد در منطق مي توانيم از كلماتي چون جاهل و كور كه معني نفي و عدميه دارند، استفاده كرد و در تفهيم به محصله و معدوله به كار برد و قضاياي

سومي به نام عرميات داخل قضايا كرد. پرويوز سيونهاي ارسطو 2 تاست، يكي پرو پروز معدوله است و يكي پرويوزسيونهاي محصله، ولي اين پروپوزسيونهاي يعني پرو عرميه از كارهاي خواجه است. ما در فلسفه 2 جور عدم داريم، يكي عدمي است كه شائبه وجود در آن نمي شود كه در باب تقابل مي گويند كه متقابل او اثبات است، ولي يكجور عدم هايي هستند كه عدم الملكه مي گويند. عدم الملكه يعني شي ء كه الان عدم است، ولي يا شخص اين شي يا نوع اين شي يا جنس اين شي امر معدوم را مي تواند داشته باشد مثل نابينا در انسان كه انسان من حيث هو انسان چيه ؟ بيناست اگر يك شخصي نابينا بود. اين نابينايي عدم صرف نيست، بلكه دو شخص اين فرد ملكه بينايي را دارد. يك وقتي هست كه عدميات مي آيد در نوع مي شود به قول خواجه اكمه اكمه يعني بچه سگ آنها معتقد بودند كه بچه سگ وقتي كه به دنيا مي آيد، چشم ندارد، ولي نوع سگ يا اينكه نه در جنس است باز به نظر آنها كژدم و كورموش اينها مثالهايي است كه من از خواجه گرفته ام. مي گويد اينها حيواناتي هستند كه جنس آن حيوان چشم دارد، ولي اين نوع از آن جنس ها قابل چشم نيستند. پس عدمي را كه در عدميات خواجه نصير، عدمياتي هستند در تقسيمات پرويوزسيونها در تقسيمات قضايا مي آورد. اين جور عدم را ياد كرده اند، بعد خواجه متوجه مي شود كه نه، يك مقدار عدميات ديگري هم هست كه مي تواند داخل بشود و آن اخصت المتقابلين يعني شما وقتي به يك شي اشرف المتقابلين را، اسناد مي دهيم، در مقابلش هم اخصت المتقابلين را اشيا ء مي دهيم، ولي باز هم مي گويد در اينجا متوجه باشيد كه در اخصت المتقابليني را كه داريد اسناد مي دهيد، بايد جنبه و جودي داشته باشد، يعني چه اشرفش چه اخذتش كه باهم ديگر متقابل هستند، ضدين باشند. ضدين چي هست؟ دوام وجودي است كه از جهت واحد قابل صرق است. پس آن عدم صدقي كه هيچ گونه شائبه درش نباشد، در تقسيمات خواجه وارد نشده، پس به اين ترتيب خواجه قضايا را به سه قسم كه از قضيه محصله، قضيه عدميه و قضيه بعد از آن منطقي خاصيتش اين است كه وقتي مطالبي را مي گويد اين مطالب را با مطلب ديگر كه خودش مقايسه مي كند و با قول خودش نسبت برقرار مي كند. حالا ببينيم خواجه در اينجا چه كار كرده و خواجه در اينجا مثل همه منطقي ها مي گويد قضيه محصله، اعم از قضيه معدوله المحمول موجبه هست، زيرا اگر زيدي وجود ندارد، بگويم دانا نيست. اين قضيه صادق است، چرا به قول منطقي ها سالبه به انتقاء موضوع، ولي در معدوله المحمول چنين حكمي صادق نيست. يعني زيدي كه وجود ندارد نمي توانيم بگوئيم نادان است، چون از قضيه موجبه است. قضيه موجبه ناچار بايد موجود وجود داشته باشد، زيرا حكم ايجابي هيچ گاه بر امر عدمي نمي رود و بدين ترتيب قضيه معدوله المحول موجبه يك فرد از دو فرد قضيه محصله سالبه است. پس اين كار مهمش را كرد كه بين اين دو تا عموم و خصوص مطلق است. اين يك فردي است از دو فرد. او ولي در قضايايي كه موضوع قضيه وجود دارد، معدوله المحمول و محصله سالبه بله وقتي وجود داشته باشد، چه بگوئيم زيدي وجود داشته، چه بگوئيم زيد نادان است و چه بگوئيم زيد دانا نيست، هر دو متساوي الصدق اند، يعني آغازي را كه اين دو قضيه بر آنها پياده مي شود، مساوي هستند، البته اينكه اين مطلب در منطق شيخ الاشراق كه قضيه بطيه را مي گويد خيلي توضيحات را زير مي گذارد. يعني ناچار هم هست چون مي خواهد يك قضيه كلي به نام بطيه بگويد، تمام قضايا قوي آن قابل صدق باشد، ولي در قضايايي كه موضوع قضيه وجود دارد، معدوله المحمول محصله متساوي الصدق مي باشد. حالا، خواجه مي گويد كه اين دو تا با هم مساوي است. چگونه فرق بين محصله معدله المعمول موجبه و قضيه ساله محصله بگذاريم؟ مي گويد خيلي آسان است. حرف نقي تان اگر مقدم بر رابطه است، اين قضيه حرف نفي تان قضيه ساله است، مثل زير ليث هو و كاتب هو. زبان عرب مي دانيم زباني است كه محض و ثلاثي نيست و غالباً  در اين جور كارها ما در فارسي مي گوييم زير عالم است و از كلمه  است استفاده مي كنيم، ولي عرب كه ندارد از كلمه ((هو)) استفاده مي كند و لذا زير ليث هو قائم، ليث كه مقدم بر ((هو)) شده اين قضيه را قضيه سالبه مي كند، ولي اگر آمديم گفتيم زيد هو ليث به  قائمن، اين ليث مي خورد به محمول، قضيه معدوله مي شود و به اين ترتيب خواجه براي تشخيص اين دو تا مي گويد كافي است كه شما ببينيد كه حرف نفي تان روي كدام طرف است، روي هو است يا اين طرف هو است. يعني زيد هو است و اما در فارسي هم همين طور مي گويد. اگر شما ديديد حرف نفي تان ماقبل ((است)) آمد، قضيه سالبه است. اگر بعد از ((است)) آمد اين قضيه معدوله است. خواجه چون از تعريف اين 3 قضيه فارغ آمد، نكته مهم كار خواجه اين است. مي گويد در منطق منطقي ها به اعتبار حال عموم و خصوص توا و تعانه بين قضاياي معدوله المحمول سالبه و عدميه مي كند. هم در قضايا شخصيه و هم در قضايايي محصوره و براي بيان اعتبار او آغاز از قضيه شخصيه مي كند و مي گويد محمول خواهي نبود. وقتي كه مي خواهند يك محمولي را به موضوع كنند خواهي نبود از آنكه او را مقابلي بود به يا به عدم ملكه يا به آن كه به آن ماند و يا نبود و اگر بود يا ميان طرفين متوسطي بود، چون فاطر به معني ولوم بين گرم و سرد كه واسطه واقع شده، كه ميان وارد است و مقنله العدل و الجور ميان عالم و عادل و جور و يا محتمل ميان صادق و كاذب يا نبود پس از آنكه خواجه حال محمول را مشخص كرد به جان موضوع مي پردازد، چيزي كه امروز در منطق رياضي هم به آن برخورده اند كه همان طوري كه محمول روي موضوع اثر مي گذارد، متقابلاً موضوع هم روي محمول هايش اثر مي گذارد. خواجه اينجا فهميده و مي گويد كه وقتي شما مي خواهيد محمولي را به موضوعي اسناد بدهي، بايد در اينجا هم ببيني كه خود موضوع هم اين محمول را مي تواند بپذيرد يا نمي تواند بپذيرد. پس از آنكه خواجه حال محمول را مشخص كرد به حال موضوع مي پردازد و مي گويد موضوع يا وجودي بود يا عدمي و اگر وجودي بود يا موصوف بود به يكي از دو متقابل و متوسط كه اعتبار حمل ايشان كرده ايم يا نبود و اگر نبود يا هر دو در او به قوت بود يا نبود پس اقسام و حصر عقلي 6 است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612