ميراث مكتوب- پنجاه و چهارمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب، با عنوان « تاريخ علم، منطق و فلسفه در آثار خواجه نصيرالدين طوسي» روز دوشنبه 9 اسفند ماه 85 در اين مركز برگزار شد. سخنرانان اين نشست، استاد عبدالله انوار، دكتر حسين معصومي همداني و دكتر احد فرامرزقراملكي بودند.
مديرعامل مركز پژوهشي ميراث مكتوب در ابتداي نشست گفت: خواجه نصير توسي، بزرگ ميراثبان علم و فلسفه و منطق و كلام در فرهنگ و تمدن اسلامي است.
دكتر اكبر ايراني افزود: روز پنجم اسفند به مناسبت روز خواجه نصيرالدين توسي معين شده و ما هم سعي مي كنيم از اين فرصت ها استفاده كنيم و اين روزها بهانه اي است براي اينكه اهل علم و علاقه مندان و دوستداران اين انديشمندان بزرگ دور هم جمع شوند و درباره انديشه ها و آثار و كارها و دستاوردهاي اين بزرگان بحث و گفتگو كنند. همان طور كه عزيزان مي دانند خواجه نصير توسي، بزرگ ميراثبان علم و فلسفه و منطق و كلام در فرهنگ و تمدن اسلامي هست و از حيث اينكه اين ميراثبان بزرگ، آثار ارزشمندي در موضوعات مختلف تاليف كرده، به نوعي در بحث كلام پاسدار انديشه هاي شيعي است با تاليف كتاب ارزشمند تجديد العتقاد كه بر آن شروح و حواشي بسيار زيادي تاكنون نوشته شده و همين دليل بر عظمت اين اثر گرانقدرست، منتها در عصري خواجه زيست كرد كه آن عصر قابل مطالعه و بررسي است.
وي ادامه داد: همان طور كه دوستان مي دانند حمله ويرانگر مغول به قصد نابودي تمدن اسلامي آغاز شد و از همان آغاز با ويراني بناهاي تاريخي و قتل و غارت و كشتن بزرگاني چون عطار و بزرگاني كه در واقع جزء بزرگان فرهنگ ساز ما بودند، اين حمله را آغاز كردند. خواجه نصير توسي در زمان هولاكوخان در واقع يك حضور سنجيده و عالمانه و كاملا حساب شده و برنامه ريزي شده اي داشت- حالا چه به اجبار و چه از روي دلخواه- آن قابل بحث و بررسي است، اما حاصل اين حضور خيلي ارزشمند است و نقش و تاثيري كه خواجه در دربار هولاكوخان داشت و در واقع كارهايي كه اين شخصيت بزرگ انجام داده، بسيار زياد است. با توجه به احياي فرهنگ اسلامي و علم و فلسفه به نوعي توانست يك دلگرمي و يك امنيت رواني به انديشمندان بدهد و آنها را حفظ كند كه در مناطق خودشان باشند و به توليد علم بپردازند. اين يكي از تحولات و يكي از نقش هاي اساسي است كه خواجه نصير ايفا كرد و توانست درباري ها و خاصگان و در واقع هولاكوخان را قانع بكند كه با بزرگان علم و فرهنگ مدارا كنند. ما مي دانيم كه در قضيه غارت بغداد، خواجه خيلي متهم بود و دلايل و اسناد معتبري هست كه خواجه هيچ نقشي در تحريك هولاكوخان براي فتح بغداد نداشته، اما ايشان جلوي كشته شدن خيلي از بزرگان را گرفت، از جمله ابن ابي حديد معتدلي شارح نهج البلاغه و برادرش كه قصد قتل او را داشتند و خواجه آمد و به هولاكوخان گفت اگر كه قرار است ايشان را به قتل برساني، من جانم فداي اين شخصيت است و به جاي ايشان من را بكش، كه هولاكوخان منصرف شد و گفت اگر كه مي خواستم تو را بكشم كه خب سالها پيش اين كار را مي كردم. داستان اعلا الدين جويني، داستان معروفي است كه به خواجه گفتند كه هولاكوخان دستور اعدام و قتل اين شخصيت را داده، ايشان هم گفت اگر هولاكوخان حكم را صادر كند ديگر نمي شود او را منصرفش كرد، بايد چاره اي انديشيد. از اين رو گويند كه اسطرلابي به دست گرفت و بخوريي و ادعيه اي و تسبيحي و با چند نفر راه افتادند رفتند به نزد خاصگان و نزديكان و گفت كه من احساس مي كنم اتفاق بدي براي هولاكوخان پيش آمده. گفتند نه هيچ اتفاقي پيش نيامده و ايشان سرحال و قبراق اند. گفتند تا من نبينم به چشم باور نمي كنم كه رفتند و به هولاكوخان گفتند كه بهر حال من در روابط عالم افلاك و تنجيم و اين مسائل، ديدم كه اتفاقي برايتان دارد پيش مي آيد و من جلوگيري كردم با ادعيه و باورهايي كه مي دانستم و خلاصه اين قضا از شما دور شد. هولاخان خيلي تشكر كرد و گفت كه حالا پاداش اين كار چيه؟ گفت: خب بهترين كار اين است كه شما بنده آزاد كنيد. صدقه بدهيد و زنداني ها را آزاد كنيد. دستور داد زنداني ها از جمله علاءالدين جوني آزاد شدند. اين به نوعي امنيت رواني تزريق كردن در جامعه آن دوره بود، جامعه قتل و غارت و صحرا گردان و بيابان گردان خونخواري كه اصلا هيچ فرهنگ و منطق و علم حالي شان نبود و خواجه توانست در آنها اين نفوذ و اين اعتماد سازي را به قول امروزي ها ايجاد كند و مانع از بين رفتن انديشه ها و اين آثار بشود.
در ادامه نشست، دكتر حسين معصومي همداني گفت: شك نيست كه تاثير خواجه نصير توسي به دليل جوانب آثار مختلف علمي اوست، اما نكته مهم اين است كه اين جوانب هر يك ديگري را تشديد كرده اند.
وي افزود: شاردن كه مي دانيد يك تاجر پروتستان فرانسوي بود و در دوران شاه عباس دوم و جانشينانش به ايران آمده بود، دنبال اين بود كه اجناس را كه آورده بود بفروشد، ولي در عين حال چون آدم بسيار تيز بين و با هوشي بود، خيلي به دقت جامه ايران آن روز را مطالعه كرد و حاصلش يك سفرنامه مهمي است كه تاثير خيلي زيادي داشت در آشنايي اروپايي ها با مشرق زمين و تصوري كه از ايران بعدها در اروپا پيدا شد و تا اين اواخر هم وجود داشت، بيشتر يكي از سر چشمه هاي اين سفرنامه شاردن بود. شاردن يك فصلي هم درباره علم آن زمان ايران يعني علم اواخر دوره صفوي نوشته و اتفاقاً اهميت اين كتاب و نوشته هاي شاردن در اين است كه چون خودش عالم نبوده، فضاي كلي جامعه را بيشتر منعكس مي كند. يعني پيداست چيزهايي كه نقل مي كند چيزهايي است كه خيلي شنيده و جزء متواترات بوده كه اينها را آورده و نه اقوال خاص يك عالم معين. بنابراين در مطالبي كه نقل مي كند، اشتباه علمي و اشتباه در تطبيق اسامي و اينها زياد است، ولي لپ مطالبش در خور توجه است. شاردن بعد از اينكه راجع به وضع كلي علوم در آن زمان صحبت مي كند، بعد يك بندي هم راجع به خواجه نصير مي گويد كه در ميان نويسندگان قرن هاي اخير آنكه از همه معروف تر و پيروانش بيشتر است، خواجه نصير توسي است كه در ميان دانشمندان آسيا شهرت فراوان و حرمت بسيار دارد و حدود 5/4 قرن پيش از اين مي زيسته است. وي مردي بود نژاده و ثروتمند، اينها در واقع چيزهايي است كه از محيطش گرفته و از بابت خرد و علم خود مشهور بود و سالها سمت رياست همه فرهنگستان هاي امپراطوري تاتارها را داشت كه در آن زمان بسيار گسترده بود. شايد اين انعكاسي است از داستان رياست خواجه نصير به رصد خانه مراغه كه تبديل شده به رياست همه آكادمي هاي امپراطوري تاتار، مي گويند كه زبان يوناني را بسيار خوب مي دانست و هيچ دليلي نيست كه خواجه نصير زبان يوناني را خوب مي دانست، زيرا او در آثار خود در برهان ها و قضايا و عوايد بسيار به شيوه يوناني نزديك است.
وي همچنين گفت: نظريه سيارات در واقع ترجمه فرانسوي يك اصطلاح لاتين است كه در آن زمانها، در اروپا به چيزي مي گفتند كه معادلش در ايران و در دنياي اسلام علم هيات بود. در مقابل نجوم رياضي، هيات توصيفي بيشتر، نوعي كه در بعضي آثار خواجه نصير هست. وي در همه اينها و علم نظريه سيارات كه آن را ايرانيان علم شريف مي نامند، تبحر داشت. خب حتماً مي گفتند علم شريف؛ هيات و اين شده علم شريف و بيش از هر علم ديگر در آن مهارت دارند و نيز در رياضيات و پزشكي و اخلاق و تقسيمات فضا، نوشته هاي بسيار دارد. خواجه نصير همه اين علوم را كه در واقع يك مشت اطلاعات مغشوش است، به صورتي بسيار روشن و منظم در آورد. بسياري از دانشمندان آثار او را در هندسه و نجوم بر آثار نويسندگان باستان ترجيح مي دهند و كسان ديگري هم كه به اين اندازه حسن نظر ندارند، آنها را با آثار نويسندگان دوران باستان قابل مقايسه مي دانند و در جاي ديگري باز شاردن مي گويد وقتي كه راجع به نجوم و رياضيات بحث مي كند مي گويد به معروفترين نويسنده ايرانيان در اين رشته خواجه نصير دانشمند است كه پيش از اين با تكريم تمام از او ياد كردم. وي از جمله به مجطي بطلميوس بسيار پرداخته و به شيوه خود خلاصه ايي از آن فراهم آورده است،از آن بيشتر به اصول اقليدس پرداخته و قضاياي بسياري بر آن افزوده است؛ اين يكي از اولين اظهار نظرهايي است كه ما در واقع از اروپايي ها درباره خواجه نصير مي بينيم، ولي اولين نيست، براي اينكه در 1594 يك چايخانه اي كه در رم تاسيس شده بود به اسم چاپخانه مديچي به قصد اينكه آثاري چاپ بكند براي استفاده عموماً مسيحي هاي مشرق زمين مسيحي هاي اطراف مديترانه، لبنان و شام به تصور اينكه دارد تحرير اقليدس خواجه را چاپ مي كند. يك تحرير اقليدس ديگري را كه بر آن هم در واقع در مكتب خواجه نصير نوشته شده، چاپ كرد به اسم خواجه نصير و اين كتاب كه يك نمونه چاپ زيبا هست و هنوز هم نسخه هايي از آن هست باعث شد كه بعضي از انديشه هاي رياضي خواجه نصير به خصوص در مورد اصل توازي اصل پنجم اقليدس در اروپا مورد بحث قرار بگيرد، از جمله جان واين كه يكي از رياضي دانان معروف قرن هفدهم بود معاصر نيوتن و دوست نيوتن بود به يكي از دوستان عربي دان خودش توصيه كرد كه اين بخشي را كه در اين كتاب به اصطلاح در آنجا كوششي شده بود، براي اثبات اصل پنجم از اصول اقليدس اين را به انگليسي ترجمه كند و واليس از اين ترجمه در درس خودش استفاده مي كرد و احياناً از طريق اين ترجمه بود كه اين مسئله به اصطلاح بعضي شيوه هايي كه در اثبات اصل پنجم و بعضاً بعضي شيوه هايي كه براي اثبات اصل پنجم اقليدس مي شده، احياناً از طريق اين ترجمه بود. بعد از آن در واقع مهمترين، يعني تجديد حيات خواجه نصير در نوشته هاي تاريخ علم و زياد شدن ارجاعات به خواجه نصير در نوشته هاي تاريخ علم در بحث هايي بود كه به اصطلاح از اواسط قرن بيستم در حوزه مدل ها و الگوهاي غير بطلميوسي شروع شد و به خصوص بر سر اين مسئله كه به نظر مي آمد كه هنوز هم اين چنين است، كه بعضي از الگوهايي كه كوپرنيك در سره بيان حركت سيارات به كار برده، عيناً با بعضي از الگوهاي خواجه نصير منطبق است. ظاهراً اولين كسي كه اين نكته را تشخيص داد مورخ بزرگ نجوم نوينگ واير بود كه با ديدن يك شكل، در يك رساله خواجه نصير گفت كه اين شكل بطلميوسي نيست و اين ميدان را براي عده زيادي كه در اين مساله تا الان تحقيق مي كنند، باز كرد. بهر حال اينها تاثيرهاي خواجه نصير در خارج از ايران است، اما تاثير او در سرزمين هاي اسلامي و ايران به حدي عظيم بوده كه تعيين حدودش واقعاً دشوار است. مي شود گفت كه تاثير خواجه نصير تاريخ از دستاوردهاي جزئي علمي اش، خاص علمي اش، عمدتاً از دو جهت بوده؛ يكي شخص او بوده كه يك نمونه و الگو و اسوه اي شده براي دانشمند جامع الاطراف و عده زيادي بعد از او سعي كردند كه از اين نمونه تقليد كنند و چنين دانشمندي باشند و ديگري آثار علمي او كه دست كم در زمينه هايي افق پژوهش را براي اهل علم بعد از او تعيين كرده. هر دو در همان اصلاعات دست و پا شكسته شاردن اين دو جنبه ديده مي شود.
به گفته دكتر معصومي، يك حوزه ديگري كه باز خواجه در آن خيلي آثار كمي دارد و آنچه كه دارد، واقعاً قابل توجه نيست، چون در حوزه هاي ديگر واقعاً قابل توجه است، علم جبر است. علم جبر يكي از مهمترين علوم دوره اسلامي است، ولي خواجه نصير تنها چيزي كه در جبر نوشته يك رساله بسيار ابتدايي است در جبر از نوع رساله هايي كه رياضي دانان درجه 3و4 بعدي مثل شيخ بهايي و امثالهم نوشته اند، چيز بيشتري نيست، در حالي كه خواجه نصيري كه مثلاً كشف الغنا را نوشته، خواجه نصيري كه الرساله الشافيه را نوشته، خواجه نصيري كه تذكره را نوشته، يك رياضي دان و منجم نوآور جدي است. بهر حال تا حدودي اين ناهماهنگي ها نشان مي دهد كه مقدار زيادي از اين ناهماهنگي ها از محيط علمي آن زمان مي آيد. نكته دوم اين كه خواجه كه بهر حال يك شحصيت هم سياسي بود هم مذهبي و همه تقريباً به يك معني قبولش داشتند، اين علوم بعد از خواجه است كه وارد آموزش مدرسه مي شود و به طور جدي نجوم و رياضيات به عنوان علومي كه در مدارس تدريس بشوند، نه اينكه در خانه هاي اشخاص يا در دربارها، البته قبلش بوده، ولي در اين سطح نسبتاً خوب در مدارس تدريس بشوند، اتفاقي است كه بعد از خواجه مي افتد و بهر حال همه اينها تا حدود زيادي تاثير داشته روي تاريخ علم در قرون بعدي كتاب تذكره خواجه را وقتي شما نگاه كنيد از بين 13-14 تا شرحي كه دارد همه شارح هايش از جنس اسم هايشان را مي خوانم، ديگر لازم نيست توضيح بدهم قطب الدين شيرازي، ملاعلي بيرجندي، شمس الدين خفي، ملا فتح الله شيرواني، ميرسيد شريف جرجاني، كمال الدين فارسي، نظام نيشابوري و قياس الدين منصور دشتكي شيرازي كسي به نام جلال الدين فضل الله يا عبيدالله عبيدي همه اينها تا حدودي خودشان تيپ خواجه نصيراند، به جز شايد مثلا كمال الدين فارسي كه به تيپ دانشمند رياضي دان متخصص بيشتر شباهت دارد، ولي همه اينها حكيم اند، متكلم اند يا اغلبشان تا حدودي و بعضي-هايشان فقيه اند، بعضي هايشان مثل قياس الدين منصور دشتكي شيرازي واقعاً خودش يك جور خواجه نصير است. حالا در مقياس نمي دانم چند درصد بوده، ولي بهر حال بر روي آن الگو بوده است. به يك معني مي شود گفت كه واقعاً هنوز هم كه ما تصوري از علم داريم به عنوان يك مجموعه بسته اي از معارف كه بايد فقط آموخته بشود و تدريس بشود و از نسلي به نسل ديگر منتقل بشود، مقدار زيادي اين تصور محصول به يك معني خواجه نصير است، بدون اينكه ما امروز ديگر از آن وجوه خوب و اين تصور استفاده زيادي بكنيم.
استاد عبدالله انوار به عنوان سخنران بعدي نشست،گفت: 5 كتاب در بين كتب خواجه نصير بسيار معروف است، يكي كتاب اخلاق ناصري، يكي كتاب شرح اشارت و تنبيهات، يكي كتاب محيطي اش، يكي كتاب تحرير اقليدس و يكي كتاب منطق اش كه اساس القتباس است.
وي افزود: متاسفانه بايد بگويم كه آن 4-5 كتاب امروز ديگر ارزش ندارد، اما اخلاق ناصري اش ارزش ندارد، به دليل اينكه خودش مي گويد شب در قهستان در بالاي كوه بوديم ناصر الدين اسماعيلي از من خواست طهارت العراق في ابن مسكويه را به فارسي ترجمه كنم. خود كتاب طهارت العراق ترجمه ي اخلاق نيكو ماحوس ارسطو است كه به هيچ وجه اخلاق نيكو خوش ما ارسطويي قابل انطباق در عالم اسلام نبوده، زيرا وقتي اين اخلاق نيكوي خوش ما را شما بخوانيد، ارسطو مي گويد كه من نقشه ام اين است كه انسان را آزاد تربيت كنم، انساني كه به قول خودشان اصطلاح eng باشد. براي جمع كار بكند و انساني باشد درست بر خالق انساني كه در اسلام تربيت مي شود. مي گويد الدنيا مزرعه الاخره، ما انساني هستيم كه براي آخرت بايد تربيت بشويم. اين دوتا خيلي تناقض دارد و از اين جهت هم بود كه طهارت العراق نگرفت و اگر هم مي بينيم كه ناصرالدين خليفه به اين گفت علت ديگري داشت. در هفدهم رمضان 557 حسن الي ذكره سلام در بالاي كوه الموت فرياد قيام قيامت كرد. ما دو تا قيامت داريم يكي كه قيامت اخروي است، يكي اينكه يك ديني وقتي قائم(ع) آمد آن دين از بين مي رود، يك دين ديگر بيايد. حسن الي ذكره سلام گفت: قائم(ع) آمده و دين منسوخ شده و ديني وجود ندارد. همين كار باعث شد كه يك بار افيكور زيادي در عالم اسلام پيدا شد. عجيب است كه هاتسن مي گويد كه جامعه را اگر ول كني، خودش ضد ضد را به وجود مي آورد همانطور كه اخلاق افيكوري زياد شد، كتاب-هاي اخلاقي هم آن روز زياد شد و اگر اينكه ناصرالدين خليفه به اين مي گويد طهارت العراق را ترجمه كن، براي جلوگيري از آن كار است. در آنجا تعدادي اش از اخلاق ناصري اوصاف الاشراف است. ما امسال مجتي خواجه تذكره النصريه اش را تدريس كرديم. در فيزيك سن فيليسته دولانتو يعني طبيعت كار خودش را به سادگي انجام مي دهد. اين دواير و فلك هاي متعددي كه آمده، اگر بخواهد پيش برود، اصلاً بيان گردش افلاك و سماوات را نمي كند. ناچار بايد اين را تغيير دهيم، يعني يكي ديگر را آورد كه اين اتفاقاً هم همين طور شد. وقتي كه تغيير داد قواعد او با سن فيليسته دولانتو يعني سادگي كار طبيعت بيشتر خواند. و در تذكره النصيره هي دواير مي دهد و مي گويد اين دواير اين جور بايد حركت بشود، خودش هم به حدس صحبت مي كند.
استاد انوار ادامه داد: من هندسه شفاء بوعلي را سطر به سطر با تحرير اقليدس خواجه و با كار خود آقاي اقلديس مطابق كردم، اولا 13 قضيه اقليدس ترجمه شده، آن 2 قضيه كه آن 15 تا كه تحرير مي دهد مال قساء بن اوقاي بربكي باري در اينجا من مي توانم بگويم كه به مراتب شيخ قوي تر از خواجه است، براي اينكه وقتي قضايايي را كه خلق مي كند، يعني مال اقليدس را بيان مي كند و مي گويد: فيه طريقه الاخرا و كاشكي اينجا مي شد من برايتان مي نوشتم كه يك قضيه اي است در هندسه به نام تقسيم خط به نسبت ذات وسط به طرفين معادله درجه دوم است
اقليدس راهحلي كه مي دهد بسيار پيچيده است امروز خيلي راحت تر اين قضيه را ثابت مي كنند. آنجا مي گويد كه بايد يك چهار ضلعي را بسازيم. عجيب است كه همين مي گويد بسازيم، البته زبان يوناني نمي دانستم از زبان انگليسي و فرانسوي اش استفاده كردم، ولي بلافاصله خواجه هم و شيخ هم هر دو مي گويند سن نه، ولي اين چه جور است به قدري مشكل بود كه البته اين روزي اگر هندسه شفا چاپ شود، سن نه حلش كرده ايم. باري در آنجا وقتي كه نظريه. آقاي اقليدس را مي گويد و شيخ مي فرمايد و فقيه نظر الاخرا «يعني نظر ديگري هم در اينجا هست» يك راه حل ديگر خود شيخ مي گويد، ولي شك نيست خواجه كتابها را خوب تحرير مي كند. خوب expose مي كند.
وي تاكيد كرد: قول امام فخر رازي خيلي جاها برخواجه مي چربد، حتي آخر كتاب يك جا به هم مي رسد كه مي گويد: خواجه مي گويد نسخه من اين بود، نسخه تو آن است. كار به نسخه كشي همين كارهايي كه امروز دانشكده هاي ادبيات مي كنند. به نام نسخه بازي مقام خواجه نبايد اين بيايد مقام بالايي است و اما چرا در تجديد العقايه ش نمي شود منكر شد كه پايه را بر يك كلام شيعي گذاشته و انصافاً هم خوب كار كرده، البته شاگردش علامه شرح هايي را كه بر اين كرده، خيلي خوب اين كتاب را بسط داده، اما كار اصلي خواجه منطق اساس القتباس است. آن هم دو قسمت اش يكي منطقي كه فرنگي ها امروز مي گويند كه منطق فرمه ياdormal logicدر اينجا خواجه آن چيزي كه بخواهيد فكر كنيد، انجام داده. در يك جلسه اي بود راجع به بحثmodar logic و منطق موجهه كه از آن نكات دقيق منطق هست، حتي شيخ هم در اناتيغ هاي اول و در اناتيغ هاي دوم از زيرش در رفته، گفته اينها را من در جواني نوشتم و در كتاب لواحق من مستور است و كتاب لواحق از بين رفته و نيست. براي اينكه من مقادير زيادي منطق خواندم و يگانه مردي كه وارد اين ميدان شده، خواجه است. ارسطو كارش هميشه اين بوده كه هرچيزي كه بيان مي كرده، برايش يك صورت قائل بوده و يك ماده قرار مي داده، در منطق هم همين صورت. همين منطق خواجه مي آيد در قسمت ماده قضايا كه بهش مي گويند صفاعات؛ خواجه خيلي روي هوا كار مي كند، يعني لون هون خوانده و شرح داده، اين يك مورد هم نيست. هشتاد مورد كه بنده اينها را در اساس الاقتباس نوشتم، متن اش را از شيخ گرفتم، نوشتم. متن انگليسي اش را هم كه از مال ارسطو است، گرفتم نوشتم، البته اين باز هم مقام خواجه را نمي آورد، چون يكي مثل منطق ماده صناعات خمس همچنين چيز عمقي در منطق، ولي در قسمت منطق صورت آنچه كه بايد فكر كنيد، فكر كرده و در آورده و چون انصافاً هم رياضي دان بوده، تمام اينها را به صورت رياضي در آورده است. منطقي ها در قضايا از جهت نفي و اثبات موضوع و محمول، تقسيماتي دارند و هر قضيه اي را كه امروزه در يكي از اين مباحث منطق هست و ناظر و واقف به تقسيمات بسياري از قضايا مي شود، قبلا و پيش از ورود بر آنها به وقت بيان آن تقسيمات بسيار مشكل گشا و رافع ابهام است. منطقي ها مي گويند اگر موضوع قضيه و محمول آن بدون حرف نفي مي آيد، قضيه را محصله مي گويند، اعم از آنكه خود قضيه سالبه باشد يا موجبه و بدين ترتيب در قضيه موجبه هر انسان ناطقه است و هيچ انساني سائل نيست، چون موضوع در هر دو قضيه انسان است و به صورت نفي نيامده، يعني ناانسان گفته نشده و همچنين محمول هم بدون حرف نفي است، چنين قضايا را قضاياي محصله الموضوع و المحمول مي گويند. در قضيه صادره اين قضيه را معدوله به قولي و معدوليه به قولي ديگر مي گويند و بدين ترتيب با ورود ادات نفي بر موضوع و محمول و يا بر هر دو و با در نظر گرفتن سلب و ايجاد قضاياي زير به دست مي آيد، البته 8 قضيه است، قضيه معدوله الوضوع و محسنته المحمول موجبه چون نابينا راه رونده است قضيه معدوله الموضوع و محسنه المحمول سالبه اينها توي تقسيماتي هست كه از خود خواجه عرض كردم. محصله المحول سالبه چون نابينا كتابخوان است چه قضيه محصله الموضوع و معدوله المحول موجبه چون نويسنده ناساكن انگشت است، اين ترجمه عربي است، الكاتب متحرك الا سابر ترجمه كردند كه كاتب را نويسنده ساكن الاسابر متحرك الاسابر جنبده اسابر گفته ترجمه كرده نا ساكن انگشت است. اسابر هم به انگشت ترجمه كرده، قضيه محصله الموضوع و معدوله المحموله سالبه چون نويسنده ناساكن انگشت نيست، پنجم قضيه معدوله الموضوع و معدوله المحموله چون ناخوش و ناراحت است. ششم، قضيه معدوله الوضوع و معدوله المحموله سالبه چون ناخوش نادان است. شايد بگوئيد كه ناخوش و نابينا صفت است، نه صفاتي است كه در اثر تداوم جاي اسم گرفته و بالنتيجه مي تواند موضوع قضيه واقع بشود. در اين امثله ناخوش و نابينا صفاتي هستند كه در عرف صورت اسمي گرفته و ذات ما نفوذ در آنهاست. اين يك مسئله بزرگي است در منطق و علم الوصول اسلامي كه آيا در مشقق ذات مقبوض است يا مقبوض نيست. وقتي كه مي گوئيم قائم آيا در قائم فقط صرف است ذات هو قائم(ع) ذات در آن ملفوذ است يا نيست، ولي اكثر اصوليون و منطقيون مي گويند كه در مشتقات مثل نابينا، ناشنوا يا قائم در زبان عربي اش وقتي كه موضوع قضيه واقع بشود ذات در آن ملفوذ است.
آخرين سخنران نشست، دكتر احد فرامرزقراملكي بود كه گفت: خواجه توسي از موثرترين دانشمندان دوره اسلامي است، البته نه موثرترين، بلكه يكي از كساني است كه در تاريخ علوم مختلف بسيار موثر بوده، اما چالش اصلي اينجاست كه نحوه اين تاثير چگونه است؟
وي افزود: در زمينه جايگاه تاريخي خواجه توسي، چند تا مسئله جدي قابل چالش و جود دارد كه يكي ميزان و نحوه تفسير خواجه بر متاخزان است. به لحاظ كمي بدون ترديد خواجه توسي از موثرترين دانشمندان دوره اسلامي است، البته نه موثرترين، بلكه يكي از كساني است كه در تاريخ علوم مختلف بسيار موثر بوده، اما چالش اصلي اينجاست كه نحوه اين تاثير چگونه است. يك بررسي نقادانه لازم است تا بدانيم كه آيا بر رشد كمي، موثر بوده يا بر توسعه كيفي علوم و يا در جهت گيري ها و ساماندهي هاي نظام معرفتي حاكم بر دوران بعد. چالش دوم انتساب برخي از آثار خواجه توسي به توسي است. اين چالش را متاسفانه قدماي ما ترك كرده اند و وارد نشده اند. به عنوان مثال به طور جد بحث شده كه آيا تجديد العتقاد از خواجه توسي است و يا نه؟ و كساني كه اين چالش را طرح كرده اند به راحتي عبور كرده اند كه نمي شود كه مال خواجه توسي نباشد، درحالي كه آنهايي كه در انتساب اين كتاب تشكيك كرده اند، ادله ايي را آورده اند و مهمترين ادله شان مقايسه تجرير با ديگر آثار خواجه توسي است،البته تجديد كتاب بسيار موثري در همه تاريخ بعد از خواجه است. اهل سنت و شيعه همه در باب تجرير سخن گفته اند. به تعبير حضرت استاد نوراني اگر ما آثاري كه بر تجرير شرح و نوشته شده، احيا كنيم خود يك كتابخانه مهمي را خواهيم داشت، اما انتساب تجريد به خواجه توسي جدا جاي بحث دارد. من نمي گويم راي من اين است كه اين انتساب قابل اثبات هست يا نيست، خب در مقاله اي تحت عنوان تجريد براي دايره المعارف بزرگ اسلامي سعي كرده ام كه موضوع خودم را با ادله اي كه دارم، بيان كنم، همچنين خود شرح اشارات، البته در اين كه خواجه شرح اشارات نوشته،شكي نيست، اما اينكه اين شرح اشارات در حد بسيار بالايي يعني در حد بيش از 65 در صد اخذ و اقتباس هست، جاي چالش است و آثاري را يافته ايم كه خواجه از شروحي كه پيش از خود نوشته شده، استفاده بسيار زيادي كرده، استفاده هاي اخذ و اقتباس. مي دانيم كه اشارات از وقتي كه نوشته شد، چالش آور بود. عده اي بر او رد نوشتند، عده اي هم جواب رد نوشتند و مي دانيم كه كسي هم آمد و زبده النقد نوشت. يعني اينقدر نقد نويسي رسم شده بود و دفاع، حتي ما محاكمه نويسي غير از محاكمه خيلي معروف قطب رازي كه نبايد به نام كاتبي آن را خواند، اين محاكمه، يكي از محاكمات است. علامه حلي مي دانيم كه كتابي دارد به نام المحاكمات بين شراح الاشارات، نه شرح اشارات و معلوم هست كه اساساً پرونده اي باز بوده. من در يك مقاله اي ديگري قريب به 25 شرح رد و جواب را بر اشارات را معرفي كرده بودم. بنابراين، اين هم يك چالش است. يعني ميزان انتساب آثار خواجه توسي به خواجه توسي در بعضي از آثار چالش است كه بايد در بحث هاي تاريخ علم به معناي عام كلمه به آنها پاسخ داد.
دكتر فرامرزقراملكي ادامه داد: نكته بعدي و چالش بعدي منابع خواجه توسي است. خواجه توسي از كدامsouse، از كدام منابع بر مي گيرد و به كدام منابع نظر مي اندازد. قاعدتاً رشد علم تاثير از خلف و تاثير از سلف و تاثير بر خلف است، برگرفتن از پيشينيان و تاثير گذاشتن بر پسينيان. آن پيشينياني كه خواجه از آنها برگرفته، جاي بحث است. استاد دكتر معصومي همداني در باب جايگاه علم يعني جايگاه خواجه توسي در علم به معناي خاص كلمه، به بعضي از اين چالش ها پاسخ دادند. هم ميزان تاثير، هم نحوه تاثير و هم اينكه خود خواجه تصريح كرده كه چه منابعي را در دست داشته ام و به چه منابعي مراجعه كرده ام، ولي انصافش اين است كه در آثار كلامي و الهياتي و حتي منطقي خواجه توسي اين چالش ها زنده است و پاسخ قانع كننده اي را نمي بينيم. اين نكته را هم بيافزايم در اين زمينه كه تصوري كه ما از ارتباط فخر و خواجه داريم تا حدودي فريبنده است و تا حدودي مانع تحقيق جدي در اين چالش هاي تاريخي شده، براي اينكه همه ما بر اساس مقدمه اي كه خواجه بر شرح اشارات نوشته، بر اساس آن چنين انگاشته ايم كه فخر رازي در مقام رد فلسفه ابن سيناست و خواجه توسي در مقام دفاع و جواب است و همين نگاه مي تواند خيلي از نكات را از منظر ما مورد غفلت قرار دهد، براي اينكه مي دانيم اشارات كه فخر رازي براي آن شرح نوشت و خواجه بر شرح اشارات فخر كه آن را هرج تشخيص داده بود و خواست جواب بدهد، بالا خره اين سه علم را در خود دارد منطق طبيعات و الهيات. همه به نيكي مي دانيم كه در منطق قصه فخر و خواجه، كاملا معكوس الهيات است، يعني در منطق فخر رازي. بنده بر حسب الانارات في شرح الا شارات عرض مي كنم در منطق، فخر رازي مدافع نوآوري ابن سينا در اشارات است. جاي جاي اين نوآوري را به زبان آورده، تمجيد كرده و نشان داده، به ويژه در مقايسه با شفا، اما خواجه توسي غالباً همه اينها را انكار مي كند. همه اينها را مي گويد اختلاف در تعبير است. همه اينها را يك جوري بيان مي كند كه آن نوآوري كه فخر رازي در خصوص منطق اشارات مي كند به ديده نيايد. متاسفانه منطق انارات تصحيح نشده، البته دوستاني تصحيح كردند، من هم دست به كار اين هستم، ولي تا حالا چاپ نشده. يك تصحيح منقع داوري هاي ما براساس بخش طبيعيات و الهيات انارات شكل گرفته است در حالي كه در بخش منطق، اصلاً قصه اين نيست.