کد خبر:43629
پ
3570403

نگاهی به سروده‌های مسعود سعد سلمان در حبس

محمدجواد گودینی نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه به تازگی یادداشتی درباره مسعود سعد سلمان شاعر ادبیات کلاسیک فارسی نوشته است.

میراث مکتوب- مسعود سعد سلمان سراینده پرآوازه پارسی در عصر غزنویان بوده که در ادب پارسی به سرودن اشعاری حُزن آور و دردناک در زندان شهرت یافته و در آن، از شوربختی، اقبال نامیمون و گرفتاری های ناشی از خشم سلطان و به زندان افتادن، شِکوه کرده و ناله و فغانش به آسمان بلند است. وی سراینده ای است که اشعاری اندوهناک سروده و حالِ سخت و رنج بی شمارش را در حبس بازگو کرده و نسبت بدان نالان و گریان است.

او به سال ۴۳۸ هجری در لاهور دیده به جهان گشود (البته نقل های دیگری نیز درباره سال تولدش گفته شده) و اصالت وی از شهر همدان بوده است. پدرش نیز از کارگزاران حکومت غزنوی محسوب می گردید و به گفته مسعود، پدرش به مدت ۶۰ سال در خدمتِ زمامداران و بزرگان دولت غزنوی روزگار گذرانده است:

شصت سال تمام خدمت کرد / پدر بنده سعد بن سلمان

گه به اطراف بودی از اعمال / گه به درگاه بودی از اعیان (دیوان مسعود سعد سلمان، زندگی نامه)

فرزند سعد که بخش فراوانی از عمرش در بخش دیوانی و حکومتی به کار و خدمت مشغول بوده، مورد خشم پسرِ سلطان ابراهیم غزنوی (یا شخص سلطان) قرار گرفته و به فرمان وی، به زندان می افتد و تقریباً ۱۸ سال از عمرش را در حبس سپری می کند. پس از خروج از زندان (در حدود سن ۵۸ سالگی)، دیگر بیمار و رنجور شده بود، دیدِ چشمانش کم شده و رنج فراوانی را در این دوران تحمل نمود. (از رودکی تا بهار، ص ۲۱۹).

این رویداد (به زندان افتادنِ شاعر)، در زندگی شعری اش نیز اثری شگرف برجای نهاده و در بسیاری از سروده هایش با زبانی اندوهبار و خشمگین نسبت به روزگار، آن گرفتاری را مورد اشارت قرار داده و از آن می نالد و خود را شایسته این رنجِ بی پایان نمی داند.

شعرِ مسعود، به سبکی سروده شده که در آن روزگار رایج بوده و بر مدار سبکِ خراسانی حرکت می کند و تجربه های شعری که در زندان یافته بود، به پختگی، عاطفه و اندوهگین بودن شعرِ وی کمک شایانی می کند. سروده هایش بسیاری عاطفی، برانگیزاننده احساسات انسانی و تاثیر گذار بوده و شدتِ اندوه و ناگواری روزگار را در نگاه شاعر، منعکس می سازد. حَبسیه های وی (اشعاری که در زندان سروده شده و به شِکوه و گلایه از روزگار و بخت بد اختصاص دارد)، در ادب پارسی بی مانند بوده و سروده هایی که در زمانِ حبس سروده، بسیار تاثیر گذار و جانسوز است. با بررسی زندگی دیگر شاعران نامدار ادب پارسی می توان به این نتیجه رسید که سرنوشت وی در میان دیگر ادیبان و شاعران پارسی گوی بی نظیر است؛ اگر چه شاعری همچون خاقانی نیز مدتی به زندان افتاد، اما گرفتاری اش همانند مسعود سعد نبوده و دوران حبس وی نیز به این اندازه به طول نینجامید.

در ادب عربی نیز «ابوفراس حَمدانی» از سرایندگان برجسته عصر عباسی (سده چهارم هجری)، مدتی را در اسارتِ رومیان گذراند و در این مدت، به سرودن اشعاری پرداخت که در ادب عربی به «اَسریات» یا «رومیات» شهرت یافته و شاعر در فراق دوستان و نزدیکانش می نالد، شوق خود را برای بازگشت به سرزمین نشان داده و گاه، خود را دلداری داده و به شکیبایی، آرامش و صبر دعوت می کند و در برخی سروده هایش، سیف الدوله حمدانی (امیر پرصلابت و توانای دولت حمدانیان) را مورد خطاب قرار داده و از حالِ ناگوار و دردناکش در حبس گفته و از او می خواهد برای آزادی اش از اسارت، اقدام نماید. (بررسی زندگی ابوفراس حمدانی و تاملی بر اشعارش، ص ۱۳). از این منظر، سروده های ابوفراس به اشعار مسعود سعد ارتباط و شباهت فراوانی می یابد؛ اگر چه موضوعات سروده شده توسط این دو شاعرِ تازی و پارسی با یکدیگر تفاوت داشته، اما در سروده های هر دو شاعر، وجوه مشترکی را می توان یافت؛ وجوهی همچون شکایت از روزگار، آرزوی رهایی از حبس و زندان، ابراز اندوه و شِکوِه از نگون بختی و…

مسعود در سروده هایش چند چیز را علت اصلی به زندان افتادنش می داند: یکی همت بلند خود، هوش سرشاری که از آن برخوردار بوده و زمینه حسادت دیگران را فراهم ساخته و اینکه تن به خواری و ذلت نمی دهد. اما آنچه بسیار از آن در فغان بوده و بسیار از آن یاد کرده، حسادتِ حسودانی بوده که به موقعیت وی رشک ورزیده و می کوشیدند او را از نظر سلطان انداخته و زمینه به حبس افتادن او را فراهم آوردند.

مسعود، دو دوره را در زندان سپری کرده است؛ یکی در قلعه های دهک و دیگر در قلعه مرنج در عصر سلطان ابراهیم و فرزندش سلطان مسعود بن ابراهیم. در پایان سال ۵۰۰ هجری، وی که ۱۸ یا ۱۹ سال را در حبس گذراند، مورد گذشت و عفو سلطان قرار گرفت. این گذشتِ سلطان، از وساطت و پایمردی مردی با عنوان «ثقة الملک» بوده و مسعود سعد، در سپاسگزاری وی سروده های داشته و از تلاش وی برای آزادی اش، تقدیر کرده است؛ از جمله در جایی چنین می گوید:

چرخم چو بخواست کشت بی هیچ گمان / جاه تو بزمدگانیم کرد ضمان

گویم همه شب زشام تا صبحدمان / ای دولت طاهر علی باقی مان (دیوان مسعود سعد سلمان، ص ۷۱۷).

به هر روی مسعود سعد سلمان از تیره روزی، گرفتار کینه توزی درباریان گردید و سالهای بسیاری از عمر خویش را بدون جرم به زندان افتاد و در حبس، سروده های بسیار خلق نمود که گواهی است از سینه پرقهر و اندوه فراوانش در این محنت و شوربختی و ناله او از گرفتاری و عذابش در زندان. وی در این اشعار اندوهبار، خود را سزاوار حبس ندانسته و خودش را با گرگی که او را به دَریدن حضرت یوسف (ع) متهم نمودند، تشبیه ساخته و چنین می سراید:

از کرده خویش پشیمانم / جز توبه، ره دگر نمی دانم

کارم همه بخت بد بپیچاند / درکام زبان همی چه پیچانم؟

این چرخ به کامِ من نمی گردد / بر خیره سخن همی چه گردانم…

تا زاده ام شگفت محبوسم / تا مرگ مگر که وقف زندانم

یک چند کشید و داشت بخت بد / در محنت و در بلای الوانم

چون پیرهن عمل بپوشیدم / بگرفت قضای بد گریبانم

بر مغز من ای سپهر هر ساعت / چندین چه زنی که من نه سندانم…

سبحان الله مرا نگوید کس / تا من چه سزای بندِ سلطانم؟

من اهل مزاح و ضَحکه و رنجم / مردِ سفر و عصا و انبانم

از کوزه ی این و آن بود آبم / در سفره ی این و آن بود، نانم

پیوسته اسیر نعمت اینم / همواره رهین منت آنم…

کس در من هیچ نجنباند / پس ریش چو ابلهان چه جنبانم؟

ایزد داند که هست همچون هم / در نیک و بد آشکار و پنهانم

و الله که چو گرگ یوسفم و الله / بر خیره همی نهند بُهتانم

در بند ز شخص روح می کاهم / از دیده ز اشک مغز میرانم

غم طبع شد و قبول غمها را / چون تافته ریگ زیر بارانم

چون سایه شدم ضعیف در محنت / وز سایه خویشتن هراسانم (همان، ص ۳۵۳- ۳۵۱).

مسعود سعد که از شوربختی با خشم سلطان غزنوی روبرو گردید، خود را سزاوار این همه رنج و اندوه ندانسته که بدون هیچ گونه گناه و خطایی به حبس گرفتار شده و روانه زندان گردیده است:

شخصی به هزار غم گرفتارم / در هر نفسی به جان رسد کارم

بی زلّت و بی گناه، محبوسم / بی علت و بی سبب گرفتارم

در دام جفا شکسته مرغی ام / بر دانه نیوفتاده منقارم

خورده قَسَم اختران به پاداشم / بسته کمر آسمان به پیکارم

بی تربیت طبیب، رنجورم / بی تقویت علاج، بیمارم

محبوسم و طالعست منحوسم / غم خوارم و اخترست، خونخوارم

امروز به غم فزونترم از دی / و امسال به نقد، کمتر از پارم

طومار نِدامت است طبع من / حرفیست هر آتشی ز طومارم

یاران گزیده داشتم روزی / امروز چه شد که نیست کس یارم؟

هر نیمه شب آسمان ستوه آید / از گریه سخت و ناله زارم

زندان خدایگان که و من که؟ / ناگه چه قضا نمود دیدارم؟

بدیست گران به دست و پایم در / شاید که بس ابله و سبکبارم

محبوس چرا شدم، نمی دانم / دانم که نه دزدم و نه عیارم

آخر چه کنم من و چه بد کردم / تا بندِ مَلِک بود سزاوارم

مردی باشم ثناگر و شاعر / بندی باشد محل و مقدارم؟

جز مِدحت شاه و شُکر دستورش / یک بیت ندید کس در اشعارم

ترسیدم و پشت بر وطن کردم / گفتم من و طالع نگونسارم

بسیار امید بود در طبعم / ای وای امیدهای بسیارم

قصه چه کنم دراز بس باشد / چون نیست گشایشی ز گفتارم (همان، ص ۳۵۷- ۳۵۶).

از آنجا که مسعود سعد، عمری را در دربار گذراند و با امیران و وزیران در ارتباط بوده، بخش گسترده ای از دیوان او ستایش و مدح شاهان و درباریان بوده است؛ اگر چه حبسیات (سروده هایش در بند و زندان که حاوی اشعاری با مضامین اندوه، شکایت از روزگار، وساطت قرار دادن بزرگان دربار برای آزادی از حبس، تاسف بر عمری که در زندان سپری می گردد و …) نیز بخش فراوانی از سروده هایش را نیز به خود اختصاص داده است.

او که روزگار سختی را در زندان پشت سر نهاد، گاه به یاد جوانی افتاده و حسرت خود را از سپری شدن روزگار جوانی، ابراز می دارد:

دریغا جوانی و آن روزگار / که از رنجِ پیری، تن آگه نبود

نشاط من از عیش کمتر نشد / امید من از عمر، کوته نبود

ز سستی مرا آن پدید آمدست / درین مه که هرگز در آن مه نبود

سبک خشک شد چشمه بخت من / مگر آب آن چشمه را ره نبود؟

بسا شب که در حبس بر من گذشت / که بینای آن شب جز اَکمه نبود

سیاهی سیاه و درازی دراز / که آنرا امید سحر گه نبود

یکی بودم و داند ایزد همی / که بر من موکل کم از دَه نبود

بُدم نا امید و زبان مرا / همه گفته جز حَسبِیَ الله نبود

به شاه ار مرا دشمن اندر سپرد / نکو دید خود را و ابله نبود

که او آب و باد مرا در جهان / همه ساله جز خاک و جز که نبود…

جدا گشتم از درگه پادشاه / بدان درگهم بیش از این ره نبود

گرفتم کنون درگه ایزدی / کزین بِه مرا هیچ درگه نبود (همان، ص ۱۲۳- ۱۲۲).

وی که در دوران حبس، جوانی و شادابی خود را از دست داده و موهای سر و صورتش سپید گردید، در تاسفِ سپید شدن مویش چنین سروده است:

مویم آخر از سپید نگشت / گر چه اول جز از سیاه نرست

رنگ آن سرخ هم نشد گر چند / مردم آن را به خون دیده بشست

مرد را چون سپید گردد موی / تن چو موی سپید گردد سست

نادرستی بودش رنگ دوم / چون درستیش بود رنگ نخست

دوزخ جاودانه جست آن کس / کز جهان عمر جاودانی جست

پند این مستمند بشنو نیک / دل بر آن نِه که آن سعادتِ تُست (همان، ص ۵۸۵)

مسعود پس از رهایی از حبس، مسئولیت کتابخانه سلطنتی را می پذیرد و با تجربه تلخی که از نزدیکی شاهان و امیران داشته، کوشید خود را به کارهای فرهنگی سرگرم ساخته و از هیاهوی سیاست دور باشد؛ اگر چه گاهی در این دوره نیز همچون دورانِ پیش از حبس، در ستایش برخی بزرگان و درباریان شعر سروده و زبان به مدحشان می گشود. او که عمری در رنج، حسرت و اندوه سپری نمود، سرانجام در سن ۸۰ سالگی چشم از جهان فروبست. (هزار سال شعر فارسی، ص ۷۸).

مسعود سعد سلمان شاعر پرآوازه عصر غزنوی که شغل درباری و دیوانسالاری برایش رنجِ ۱۸ ساله را در زندان های غزنویان به همراه داشت، سراینده ای بی نظیر در تاریخ ایران محسوب می گردد و آنچه او را از دیگر شاعرانی که مدتی را در حبس روزگار گذرانده و گرفتار خشم زمامداران زمان خود شده بودند (همچون خاقانی و فرخی یزدی) متمایز می سازد، طولانی بودن زمانی است که شاعر در زندان گذرانده است. به گفته برخی تذکره نویسان، هنگامی که وارد زندان گردید، موی سپیدی در سر نداشت و هنگام خروج از آن، موی سیاهی برایش باقی نمانده بود! رنج، محنت و عذابی که در حبس تجربه نمود، در شعرش به طور کامل انعکاس یافته و او را به شاعری بی نظیر در ادب پارسی بدل ساخته است.

فهرست منابع:

۱- ابراهیمی، جعفر (و دیگر مولفان)، هزار سال شعر فارسی، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ۱۳۷۴

۲- اسلامی ندوشن، محمد علی، از رودکی تا بهار، تهران، کومش ۱۳۸۳

۳- گودینی، محمد جواد، بررسی زندگی ابوفراس حمدانی و تاملی بر اشعارش، میراث ماندگار ۱۴۰۱

۴- یاسمی، رشید (به کوشش)، دیوان مسعود سعد سلمان، انتشارات امیر کبیر ۱۳۶۲

منبع: مهر
مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612