ميراث مكتوب: دكتر علي رواقي در مركز پژوهشي ميراث مكتوب اعلام كرد: تاريخ زبان به معناي واقعي كلمه هنوز نوشته نشده ،چون كه اين كار بدون شناخت گونهشناسي زبان، امكان ندارد.
وي كه در نشست گونهشناسي ترجمههاي كهن سخن مي گفت، افزود: تاكنون كتاب هاي بسيار به اسم تاريخ زبان نوشته شدهاند, اما به دليل دشواريهايي كه مهمترين شان همان سبكشناسي است, تاريخ زبان به معناي واقعي كلمه هنوز نوشته نشده است. چون كه اين كار بدون شناخت گونهشناسي زبان امكان ندارد. چگونه ميتوان تاريخ زبان نوشت ،بدون اينكه از حركت گونهها در مناطق مختلف و در دورههاي مختلف زماني و در ملوك الطوايفي هاي گوناگون آگاه باشيم؟ به همين ترتيب تصحيح متون كهن هم بدون آشنايي با گونهشناسي زبان ناممكن است. چون كه اگر كسي گونهشناسي ندارند و واژههاي حوزههاي فرهنگي و جغرافيايي را نداند, آنها را چيزهاي عجيب و غريب تصور ميكند و كنارشان ميگذارد. نمونهاش وجود لغات عجيب در ترجمه تفسير طبري است و نادرستي هاي فراواني كه در چاپ آن وارد شدهاند، قطعاً ناشي از كوتاهي شادروان استاد يغمايي نيستند، بلكه نتيجه ناشناخته بودن زبان ترجمهاند.
وي ادامه داد: در برخي از حوزهها پيوندهاي گونهشناسي عميقتر از حوزههاي ديگر هستند كه بايد به شيوه علمي و منطقي درباره آنها كار بشود، البته شيوههاي تصحيح متون كه الآن در اين جا مطرح هستند و در اروپا سابقه ششصد ساله به صورت علمي دارند, بايد به طور كلي عوض بشوند. علتش هم اين است كه اگر تقسيمبندي سبكشناسي فارسي را بر پايه دورههاي حكومتي بگذايم – مثل كارهايي كه استادان شادروان دكتر موجه و دكتر محمد جعفر محبوب در زمينه سبك خراساني و شعر فارسي انجام دادهاند, و كارهاي كساني كه در ادامه سبكشناسي بهار كار كردهاند – به جايي نخواهيم رسيد. به دليل اين كه در هر دوره حكومت ها تغيير ميكنند، اما اين تغييرات جدي نيستند, مگر اين كه بنيادي و ريشهكننده باشند. مثلاً اگر بخواهيم در زمينه سبكشناسي دوره مشروطه كار كنيم نميتوانيم بگوييم كه تا سال 1357 يك دوره داشته است و از آن سال به بعد يك دوره ديگر. تغييرات سبكي و سبك هاي نوشتاري چنان نيستند كه پيوند مستقيم با حكومت ها و تغيير آنها داشته باشند.
دكتر علي رواقي افزود:اگر نخستين ترجمه را ترجمه تفسير طبري بگيريم- بگذريم از اين كه ترجمه به دست خود طبري انجام گرفته است يا نه- آنچه در اين جا اهميت دارد اين است كه در حوزه ماوراءالنهر صورت گرفته است. تصور من اين است كه آشفتگي و پراكندگي مذاهب و پريشانياي كه در روزگار سامانيان در زمينههاي مختلف امر مذهب وجود داشته, دولت ساماني را واداشتهاند كه يك ترجمه دولتي يعني به اصطلاح رسمي فراهم بياورند تا روايي و رسميت بيابد و اختلافات كمتر شوند، لذا اين تفسير را انتخاب كردند تا جنبه گونهاي زبان در كار نباشد و تفسيري حاوي همه نظرها و آراء كه جنبه روايي داشته باشد,در دست باشد و درواقع يك ترجمه درسي بود.
وي گفت: چنان كه نوشتهاند, كتاب هايي به زبان محلي يا گونه سيستاني وجود داشتهآند كه البته باقي نماندهاند و به دست ما نرسيدهاند, مگر همين قرآن قدس كه درواقع نوعي زند و پازند فارسي قرآن است. در زبان فارسي هيچ كتابي يافت نميشود كه به اندازه قرآن قدس دربردارنده اين همه واژههاي پهلوي باشد و از وجه ساختاري و آوايي تا اين اندازه به زبان پهلوي نزديك باشد. نكته در خور توجه اين است كه در آن روزگار هر ترجمه قرآن براي يك حوزه زباني معين انجام ميگرفت نه براي جاهاي ديگر و مثلاً همه ايران زمين و در نتيجه ترجمه متأثر از ويژگي هاي زباني محل ترجمه بود.
جنبش روي آوري به زبان فارسي و بهرهگيري از آن در ارتباطات و مخصوصاً نوشتهها در همه نقاط وجود داشته ،اما در سيستان محسوستر و نمايانتر بوده است، چنان كه داستان يعقوب ليث آن را نشان ميدهد. نكتهاي كه در اين جا مطرح ميشود ،اين است كه يعقوب دستور ترويج كدام زبان فارسي را داده است؟ زيرا كه در آن هنگام حداقل سه گونه زباني در سيستان رواج داشته است: زباني كه مدتي بعد از روزگار يعقوب در تاريخ سيستان متجلي ميشود, زباني كه مهذب الاسماء زنجي قلعه گاهي به آن نگاشته شده و زباني كه در احياء الملوك به كار رفته است. بحث را به اين سه كتاب محدود ميكنم، چون كه فعلاً از آن خطه ،كتاب ديگري در دست نداريم.
اما اين گونههاي زباني يا گويش ها، همان زباني نيستند كه يعقوب دستور به ترويج آن داد, بلكه زباني كه يعقوب ميخواست در مقام زبان فارسي رواج بيابد همان است كه در قرآن قدس ديده ميشود و اين نكتهاي است كه براي اول بار در اين جا مطرح ميشود. دليل اين نظر چيست؟ اين است كه يعقوب برآمه و بركشيده زرتشتيان بود و به وسيله آنان پشتيباني و تأمين ميشد. زرتشتيان ميكوشيدند تا كسي را بيابند كه حكومت بغداد را ساقط كند. طبعاً چنين كسي نميتوانست از خوارج باشد, زيرا كه آنان پيش از آن نشان داده بودند كه از نظر فكري نميتوانند با زرتشتيان سازگاري داشته باشند. چنان كه يعقوب پس از دست يافتن به قدرت اولين كاري كه كرد، كشتن و از ميان برداشتن خوارج و غلات بود.
و اما فارسي مورد نظر يعقوب همان است كه در آن گفته ميشود: «بود و بهود از صفت ايزدي است.» و اين بود و بهود از همان كلمات هستند كه همواره در ترجمه «كن فيكون» قرآن به كار رفتهاند. پس يعقوب نميخواست زباني را كه دويست سال بعد در تاريخ سيستان جلوه كرد, رواج دهد, بلكه در انديشه ترويج زبان گفتاري و حتي زبان نوشتاري آن روزگار در سيستان بوده كه همان زبان قرآن قدس است.
دكتر علي رواقي افزود :منظور از اين بحث ها روشن كردن اين نكته است كه در آن روزگار دو گونه زباني رايج بوده است: گفتاري و نوشتاري. زبان سيستاني يك گونه فارسي است كه برگرفته از پهلوي است و اين نكته مخصوصاً در ماوراءالنهر مشهود است, چنانكه در زبان رودكي هر دوگونه به چشم ميآيد. نمونه گونه گفتاري شعر رودكي ،ابياتي هستند كه در كليله و دمنه به كار رفتهاند و در آنها لغات سغدي ديده ميشود، اما گونه نوشتاري او كدام است؟ – همان شعر كه ميگويد: «مادري را بايد كرد قربان…» درواقع, در قصيده رودكي واژههاي حوزهاي ديده نميشود. علت آن اين است كه در اين اشعار روي سخن شاعر با مخاطب عام است. چنان كه شاهنامه هم لغت حوزهاي خيلي كم دارد كه تعدادشان به تعداد انگشتان دو دست نيست. يعني در سراسر شاهنامه ده واژه محلي خراساني يا طوسي پيدا نميشود. درواقع, شماري از كتاب ها اين گونهاند, يعني كه زبانشان نوشتاري است, مثل همان شاهنامه يا تاريخ بييهقي، ولي واژههايي كه در قرآن قدس به كار رفتهاند واژههايي گفتاري هستند كه در حوزه سيستان كاربرد داشتهاند و اين امر طبيعي است. وگرنه ترجمه براي چه كسي انجام گرفته است؟ آن هم ترجمهاي به عظمت قرآن قدس با آن قطع و حجم و البته هنگام چاپ كوشيدهايم تا همان قطع را محفوظ بداريم.
ذكر اين نكته لازم است كه تصحيح متون بدون تبحر در گونهشناسي ،امكان ندارد. به اين معني كه اگر مثلاٍ ترجمه تفسير طبري در حوزههاي بجز ماوراءالنهر, مثلاً در ري, نوشته ميشد, ضروري بود كه به زبان مردم ري يعني رازي باشد، نه ماوراءالنهري كه مردم ري آن را نميفهميدند و علت تفاوت نسخهها، همين است. لذا اگر بخواهيم ترجمه تفسير طبري را تصحيح كنيم بايد از زبان ماوراءالنهري كمك بگيريم ،نه زبان رازي يا به شيوه التقاطي متوسل شويم.
درواقع, اگر كسي گونهشناسي نداند و به كار تصحيح بپردازد به مشكلات بسيار برخواهد خورد. مثلاً ترجمه تاريخ طبري يا كتابي كه به وسيله آقاي محمد روشن با نام تاريخنامه طبري تصحيح شده,در ماوراءالنهر فراهم آمده و روايت هايي هم در حوزه مركزي ايران-به زبان رازي-داشته است. در تصحيح اين كتاب چون كه گونهشناسي مورد عنايت قرار نداشته, مشكلات و ايراديابي پديد آمده ، البته موضوع گونهشناسي قبلاً مطرح نبوده و من در مقدمه قرآن قدس به آن اشارهاي كردهام.
سخن ديگر اين است كه شناخت گونهها موكول به شناخت حوزههاي زباني است. همان طور كه در تعريف گونه گفتيم, كاربرد زبان در حوزه (مكاني) و دوره (زماني) استو گويش ها زيرمجموعه گونهها هستند, برعكس نظر زبانشناس هاي ما كه گويش را گونه گرفتهاند و زبان به حساب ميآورند. گويش به عنوان لهجه جاافتاده و لذا گونه را برابر «واريانت» گذاشتهاند, يعني ساختاري ديگر از زبان. زبان مفهومي مطلق است كه در گونههاي مختلف بازتاب مييابد, درست همچون مثل, يعني سايههايي از زبان گونه كاربردي. به همين دليل تهيه يك فرهنگ جامع زبان فارسي مشكل است و تاكنون از فراهم آوردن آن عاجز بودهآيم. نام آنچه هم اكنون تهيه ميشود «فرهنگ حروفچيني» است و به هيچ وجه نميتوان آنها را فرهنگ جامع نهاد.