ميراث مكتوب- نهمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب با عنوان نقد و بررسي كتاب محبوب القلوب قطب الدين اشكوري در تاريخ 4 اسفندماه 82 در تهران برگزار شد.
محمد اشكوري ديلمي لاهيجي، ملقّب به قطبالدين و بهاءالدين، صاحب منصب شيخ الاسلامي، از حكما و عرفاي بهنام سدة يازدهم هجري و از شاگردان برجستة ميرداماد بهشمار ميآيد. او آثار گرانبهايي از خود به يادگار گذاشته كه شاخصترين آنها محبوبالقلوب است.
در ابتداي نشست دكتر محقق در مورد فلسفة اسلامي صحبت كرد و گفت: در فضاي دورهاي كه در زير ساية استقلال ايران و نشر مكتب شيعه به وجود آمد, خاصه مكتب ميرداماد، مكتب ملاصدرا و بعد از او فيض كاشاني، عبدالرزاق لاهيجي و حاج ملاهادي سبزواري، در حقيقت فلسفه را زنده و ابقاء كردند. در جهان عرب و تسنّن رمقي از فلسفه باقي نمانده بود. بزرگترين اهانت ها به ابن سينا شد؛ ابن سينا را «مخنث دهري» گفتند، آن هم نسبت به كسي كه اگر خواسته باشيم واقعاً ده مغز متفكر در جهان اسلام بشمريم, بدون ترديد يكي از آنان ابن سيناست. در تمام علوم گفتند او «مخنث دهري» است و به صورتهاي مختلف شفاء را شقاء گفتند و صريحاً از ابن سينا و فلسفه فارابي تبري ميجستند.
وي ادامه داد: حكمت اين نيست كه من بار حكمت را بر دوشم بكشم، اين حكمت بايد در وجود من متحد بشود، به قول فرنگيها united. كتاب محبوب القلوب در اين دورهها فراهم آمده و تا آنجا كه ما نگاه كرديم، جامعيتي دارد كه در كتاب هاي پيشين كمتر ديده شده است. قبل از آن قديمترين كتاب رسالة حُنين بن اسحاق بوده دربارة آثار جالينوس كه آثار فلسفي و منطقي را هم در آنجا ذكر ميكند و ما پيش از اين، آن را چاپ كردهايم.
دكتر ثبوت نيز در مورد فن تاريخ نويسي به سخنراني پرداخت و افزود: كساني كه در جهت احياي اين آثار كوشش ميكنند، در واقع فرهنگ گذشته را به امروز منتقل ميكنند و از انقطاع فرهنگي و از گسيختگي و گسستگي در فرهنگ ما جلوگيري ميكنند، سعي آنان مشكور باد.
وي همچنين گفت: شيوة تاريخ فلسفه نويسي در عالم اسلام متأثر از همان شيوهاي است كه خود فيلسوفان اسلامي تقريباً به صورت عام داشتند و عبارت بود از هماهنگ كردن مكتبها و نظريات مختلف با همديگر مثلاً وقتي كه به آثار فارابي مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه در اثبات يگانگي دو مكتب افلاطون و ارسطو با وجود تمام اختلافاتي كه فكر ميكنيم ميان آنها هست، كتاب نوشته و نشان ميدهد كه اين دو يك چيز ميگويند و كاملاً با هم هماهنگ هستند. از دورة فارابي به بعد هم هر چه جلو ميآييم ميبينيم كه تمايل به ايجاد هماهنگي ميان مكتبها و نظريات مختلف، بيشتر ميشود تا به سهروردي ميرسيم كه كوشش ميكند تا نظريات فرزانگان ايران باستان را با نظريات فيلسوفان يونان اعم از ارسطو و افلاطون و تصوف اسلامي و حتي آرا و نظرات حكماي هند را همه با هم در يك قالب بريزد و به عنوان نظرات هماهنگ با همديگر معرفي كند و اوج اين شيوه را در مكتب حكمت متعاليه ميبينيم كه سهروردي، افزون بر كوششهايي كه سابقاً در جهت ايجاد هماهنگي شده بود، سعي ميكند تا مكتب محيالدين عربي را هم با آنچه از تعاليم اهل بيت در اخبار و احاديث گرفته بوده، هماهنگ كند.
در ادامه دكتر اذكايي اجمالاً از جريان فكري كه معتقد به جدايي دين و فلسفه است و امروزه به عنوان مكتب تفكيك شناخته شده ، گفت و ادامه داد: عرايض بنده براساس و مبتني بر نگرة تفكيك و نقدي است كه بر مؤلّف قطبالدين اشكوري، براساس نگرة تفكيك وارد شده كه البته، بعد از تأليف كتاب است. او بعد از اين كه احوال و اوصاف حكيمان متقدم و اسرار و كلمات ايشان را در كتاب جمع كرده، يازده بيت به فارسي در بد و بيراه به حكمت اشراقي و مشائي از خود گفته و ضمن آنها، عقل را كه سلوك اهل حكمت و فلسفه است، نقض كرده و آن را برابر با جهل دانسته است: «حكمي كو به راه عقل پويد/ گويي علم خود از جهل جويد» (صفحة 93). جايي ديگر آورده كه: «آخرالدرجات الحكمه، اول الدرجات النبوه». نقد اين عبارت اين است: اگر چنين باشد ديگر نيازي به حكمت كه ادني از نبوت است، نيست، البته مراد از نبوت هم نزد او شريعت است، نه حقيقت ديني. اين درست مشابه همان سفسطة معروف عمر بن خطاب است در مورد علوم ايرانيان، هنگامي كه دستور داد تا كتابخانهها را بسوزانند و گفتند: آخر در اين ها علوم مندرج است. گفت با وجود قرآن، يا اين ها مخالف قرآن هستند يا موافق قرآن. اگر مخالف قرآنند كه بايد سوخته شوند، اگر هم موافق قرآن هستند كه ما خود قرآن را داريم و از اين علوم بي نيازيم. اگر دقت كنيم ميبينيم كه اين عبارت اشكوري به اين معناست. اشكوري كار تخليط دين با فلسفه را بدان جا كشانده كه مانند ابوالحسن عامري در الامه الي الابد، ديني كردن فلسفه را با يهودي بازي يعني با يهودي كردن فلاسفة يوناني و چسباندن آنان به انبياي اسرائيل، يكي كرده است.
وي ادامه داد: در مسائل فلسفي متداول بين حكما هم كه بايد با تقرير خاص فلسفي مطرح شوند، اشكوري به روايات مذهبي و حكايات موهوم استشهاد و استناد كرده و نتيجه گرفته كه زايد هستند. شرح احوال حكماي دورة اسلامي ابداً به ترتيب تاريخ سنواتي يعني كرونولوژيك يا ترتيب زماني نيست و اين عيب فاحش، يكسره گيج كننده است، بويژه كه اهميت خاص براي اين به اصطلاح تاريخ الحكماء قائل شده است.
سخنران پاياني، مصحح كتاب، دكتر ديباجي بود كه به سرگذشت آشنايي ايشان با اين اثر و چگونگي تصحيح و بازنويسي آن پرداخته و در ادامه به اجمال نويسنده و اثر را معرّفي كرده و به شماري از كاستيهاي محتوايي آن اشاره كرد و گفت: كتاب محبوب القلوب اشكوري را اول بار شخصي به نام حاج ميرزا نصير در 1317 قمري چاپ كرد كه من در ابتدا از آن اطلاعي نداشتم و بعداً مطلع شدم. بعد از مدتي گذشت كه به محبوب القلوب توجه داشتم، متوجه شدم كه جلد اوّل يعني مقالة اوّل آن در 1317 قمري چاپ شده است. كار دوم اين شخص را شادروان دكتر محدث با عنوان تفسير لاهيجي چاپ كرد و اطلاعات بسيار خوبي در مقدمة آن ارائه داد و ما در مقدمة خود مقداري از همان اطلاعات را نقل كردهايم.
وي همچنين گفت: دربارة تأليف محبوب القلوب قطبالدين در مقدمة آن نوشته كه در سال 1058 يك آتشسوزي در لاهيجان رخ داد و كتابخانة من سوخت. در اين كتابخانه نسخههاي بسيار نفيسي به خط مؤلفان آنها از جمله كتاب هاي خواجه نصير به خط خودش وجود داشتند كه اين آتش سوزي موجب از بين رفتن آنها شد. خيرالرجال و ثمره الفؤاد كه از ديگر آثار اوست، در 1075 تأليف شده است. تاريخهايي كه از مؤلّف محبوب القلوب در دست داريم به سال هاي 1058 تا 1095 مربوط ميشوند، اما در فاصلة آخرين اثر كه 1088 است تا 1095، خبري از او در دست نيست و قاعدتاً قطبالدين بايد در اين فاصلة زماني در گذشته باشد. اين تنها تاريخي است كه ميتوانيم از او به دست بدهيم. هيچ گونه تاريخ ديگري در مورد اين شخصيت نداريم. فقط ميدانيم كه در چند مورد ميرداماد را استاد خودش معرفي كرده است.
دكتر ثبوت در ادامه نشست گفت: بزرگواري به نام مولانا عبدالسلام، آخرين بازمانده از حكمت شناسان هندي كه فلسفة اسلامي/ ايراني را خيلي خوب ميدانست و سالها اين رشته را تدريس كرده بود، ميگفت: “ملاصدرا مطالبي را كه در حقيقت از خود او بودند و شاهكار فكريش به حساب ميآمدند, به ديگران نسبت ميدادو به اين و آن ميبست. قضاياي عمدهاي همچون حركت جوهري، آن هم به آن شكل خاص كه او طرح ميكرد، يا اتحاد عاقل به معقول و يا تشكيك در وجود… كه همه به آن شكل كه ملاصدرا مطرح ميكرد، از خود او هستند.”
دكتر ديباجي نيز گفت: نكتهاي كه دكتر ثبوت مطرح كرد، نوعي خلط مبحث است. منظور من اين نبود كه ملاصدرا نظرات فلسفي خود را از ديگران گرفته و نقل كرده است. ادعايي كه دارم- و به يك دو مورد و حتي 20-30 مورد محدود نميشود-اين است كه مؤلف اسفار بعد از نوشتن «الهمني ربي» تا برسد به «ام يقل به احد» هشت صفحه از محييالدين عربي نقل ميكند و اسمي از منبع خود نميبرد. بله, اگر كسي در يك يا دو و يا سه جا قولي را نقل ميكند، ولي فراموش ميكند كه منبع آن را ذكر كند يا هنگام نقل، وسيلة وارسي نداشته است و لزومي هم در كار نبوده, يك امر است و نقل هشت صفحه مطلب از كتابي بدون ذكر آن، امري ديگر.
در پايان اين نشست، استادكريمي گفت: متن مورد بحث در جلسة امروز اثري است چند وجهي؛ از سويي به شرح احوال اهل حكمت و فلسفه از قديميترين دوران ها تا سدة يازدهم هجري اختصاص دارد و از سوي ديگر هم دربردارندة آراي حكمي و نكتههاي بديع فلسفي آنهاست و مشتمل بر آموزههاي مكتب هاي گوناگون يوناني، هندي، ايراني و اسلامي، آن هم با نگاهي تطبيقي و تحليلي؛ نگاهي برآمده از نكتهآموزي هاي مؤلّف دانشور اين اثر، از حكماي نامور روزگارش، از جمله ميرداماد عليه الرحمهكه البته بهرهگيري گستردة مؤلّف از منابع تاريخي و فلسفي و ادبي مرتبط با اين اثر هم رنگ و جلايي خاص و درخشنده بدان بخشيده است.
صدوقي سهاهم گفت: ميگويند مرحوم تقيزاده در يك سخنراني گفته بوده كه در چهل پيش بمبي انداختم كه بعداً منفجر شد. من هم ميخواهم با اجازة دوستان بمبي بيندازم. به اين معني كه بنده گمان ميكنم كه ما نه تاريخ فلسفه به معناي خاص آن داريم و نه تاريخ فلاسفه. گمان ميكنم كه تاريخ فلسفه عبارت است از بيان تطورات مسائل فلسفي، يعني اين كه مسائل عمدة فلسفي را به عنوان يك شخص زنده فرض كنيم و براي آن تاريخ بيان كنيم. از طفوليت و پيري آن و چگونگي زندگي يافتن و مرگش بگوييم كه متأسفانه چنين چيزي نداريم. همچنين گمان ميكنم كه معناي اصطلاحي تاريخ فلاسفه، كشف حلقات تاريخي فلاسفه باشد.
وي ادامه داد: در اين كه در آثار ملاصدرا نمونههاي منقول از آثار ديگران، بدون ذكر نام آنان هست، هيچ حرف و بحثي نيست. اين از مسلمات است،اما از طرف ديگر اين هم صحيح است كه ملاصدرا خلاق مباني است و هيچ نيازي به آثار ديگران ندارد.
محمدي هم به بحث وارد شد و گفت: من تا جايي كه با آثار ملاصدرا آشنايي دارم، نظرم اين است كه او گاهي اقوال ديگران را مختصر ميكند يا تغيير ميدهد و در جاهايي كه مخالف عقايد گذشتگان است، پس از نقل آنها به نقدي ميپردازد و اشكالي ميكند و پاسخ ميدهد.
عليزاده نيز گفت: چند سال پيش كه قرار بود كنگرة ملاصدرا برگزار شود، دكتر يثربي به تصحيح كتاب اكسيرالعارفين براي ارائه به آن كنگره پرداخته بود و من هم در قسمتي از كار دستيار وي بودم. سه، چهار نسخه را مقابله كرديم و دكتر يثربي آنها را تصحيح و ترجمه كرد. بعد از ترجمه متوجه شد كه اين كتاب عيناً ترجمة عربي يكي از رسائل فارسي بابا افضل است، لذا از چاپ آن منصرف شد و به همين علت كنگرة ملاصدرا هم آن كتاب را با اين كه خيلي زيبا تدوين شده بود، چاپ نكرد.