ميراث مكتوب: دكتر اصغر دادبه در جريان نشست نقد وبررسي كتاب منطقالمخلص گفت: فخر رازي تقريباًدر همه علوم روزگار خود وارد بوده و حتي اگر مسألهاي را قابل قبول نميدانسته, آن را به بهترين وجه وارسيده است.
وي كه در مركز پژوهشي ميراث مكتوب سخن مي گفت ، افزود:شيران تاريخ ،جان هايي هستند كه در برابر ارزشها ميايستند, آنها را نقد ميكنند و همچون شير ميغرند و ميدرند. بديهي است كه در اين ميان معدودي هستند كه حرف هاي تازه ميزنندو در شير بودن فخر رازي ،هيچ ترديد نيست. درواقعيت، فخر رازي صاحب تقريباً 194 تا 200 اثر بوده كه برخي از آنها به جا ماندهاند و پارهاي ديگر از ميان رفتهاند. برخي آثار هم منسوب به او هستند و اين نكته نشان ميدهد كه فخر رازي در تقريباً همه علوم روزگار خود وارد بوده است.سنتِ ما در گذشته اين بوده– و هنوز هم هست – كه بگويم فخر رازي مسائل را نميفهميده و به همين دليل هم ”امام المسككين“ ناميده شده, زيرا كه اگر مسائل را ميفهميد ،خيلي حرف ها را نميزد.
وي ادامه دد:همه اينها نشان ميدهند كه موضوع چيزهاي ديگر بوده است. خفتن در بستر ايقان و يقين، شايد از جهاتي مطلوب باشد, ولي اگر قرار باشد كه حركتي صورت بگيرد، قطعاً با آن جزء ميت ها ناممكن خواهد بود, البته شايد ايقان و يقين عرفاني, كه بعد از طي كردن بسيار فراز و نشيب ها به دست ميدهد, مطلوب باشد، اما اگر قرار باشد كه در علم, فكرو فلسفه در بستر ايقان بخوابيم و هيچ ترديد نكنيم, همه چيز متوقف و راكد ميشود. درست است كه ابن سينا بزرگ است و كسي در بزرگي او ترديد ندارد, اما حركتش كه وحي نيست. فقط وحي است كه محل انتقاد نيست. وقتي كه قرار باشد كه از اعتقاد و باورهاي برآمده از وحي فاصله بگيريم و صحبت از خرد و عقل و نقد و علم كنيم,بي آن كه به نقد بپردازيم,سرجايمان ايستادهايم. حداقل قضيه اين است كه در تاريخ ما فخر رازي در سر جاي خود بود, جايي كه حيف از دست رفت.
دكتر اصغر دادبه با تاكيد بر اين موضوع كه من در اين موضوع ترديد نداشتم كه در روزگار فخر رازي هيچ كس به فخر رازي ”امام المشككين“ نگفته و اين لقب از برساختههاي زمان هاي بعد است، گفت: بسياري از اتهاماتي هم كه بر او ميبندند مربوط به بعد از آن روزگار است. مثل اخراج خانواده مولوي از بلخ به فتواي فخر رازي و هيچ كس ،حتي نويسندهاي مثل اميرعليشير به اين نكته توجه نكرده كه مولوي به سال 604 متولد سده و فخر رازي در سال 606 درگذشته است. چگونه ممكن است كه امام فخر رازي كه به قول ايشان بر مشرقِ ظاهر بود, چنان فتوايي در باب مولانا كه مشرقِ باطن دانسته شده و در آن سال ها هيچ اسمي از او در ميان نبوده, صادر كند؟ نكته اين است كه حمله مغول در سال 609 و 610 هوشياران را برانگيخت كه از زادبوم خود بگريزند و به جاهاي ديگر بروند، اما فخر رازي چند سال پيش از بروز آن فاجعه درگذشته بوده است. چه گونه ممكن است كه اين حمله و هجرت بهاء ولد, پدر مولوي در سال 614 به تحريك و فتواي امام فخر رازي بوده باشد؟ يا قضيه غرق شدن مجدالدين بغدادي در دجله. اين ها را نه عقل تأييد ميكند و نه نقل و نه تاريخ.
وي معتقد است:اما يك چيز قطعي و انكارناپذير است و آن اين كه سير تفكر ما در آن روزگار, پيش از حمله مغول و يا آن پيشرفت هايي كه بعد از سدههاي طلايي دست داده بودند, به جايي رسيده بود كه ميبايست حكايتي ديگر آغاز ميشد و در جايگاه نقد و شك قرار ميگرفتيم و درواقع زمينهها به گونهاي فراهم آمده بودند كه فخر رازي قهرمان ماجرا شد. اكنون زمان آن بود كه نقد آثار باقيمانده از بزرگان گذشته صورت گيرد و براي هيچ كس عجيب نبود كه امام فخر رازي دست به چنين كاري بزند و مثلاً بگويد كه ابن سينا كج يا راست رفته است، اما بعدها كه اين دوره طلايي بسيار مهم, با آن زايندگي و بالندگي, بر اثر حمله مغول پايان گرفت. حاشيهنويس شديم، البته منكر اين نيستيم كه بعضي از ”حاشيه“ها, همچون حاشيههاي تَفتازاني در منطق از جهت علمي بسي ارزشمند هستند, ليكن اين را هم نميتوان انكار كرد كه در اين دوره ديگر خيلي مبتكر و زاينده نبودهايم. معمولاً آنچه را كه ديگران, مخصوصاً بزرگان گفتهاند, ميپذيريم و با پذيرش آنها چونان وحيِ مُنزل, به هر منتقد شكاك به چشم منفي نگاه ميكنيم.