میراث مکتوب- سیدابوالفضل رضوی در نشست «خاندان یعقوبی و رویکرد ایرانشهری در تاریخنگاری یعقوبی» که در پژوهشکده تاریخ اسلام برگزار شد، گفت: درباره یعقوبی و خاندانش پژوهشهای خوبی انجام گرفته و هنوز جا دارد که از زوایای دیگر این خاندان واکاوی شود. اما آنچه که مدنظر من بود این است که نسبت رخدادگویی یعقوبی در پرداختن به تاریخ تا اندیشههای ایرانشهری را به بحث بنشینیم. یعقوبی مورخی است که سال وفاتش به طور مشخص معلوم نیست. او در قرن سوم و دهه آخر یعنی سالهای ۲۹۳ یا ۲۹۴ بدرود حیات گفته است.
وی افزود: یعقوبی در دورهای حساس از تاریخ اسلام و ایران زندگی میکرد. از یک منظر این دوره دورهای است که نقش مسلم و محرزی از امارت طاهریان و صفاریان و… که در احیای فرهنگ و ادب ایرانی دارند، از نظرها پنهان نیست. آن رنسانس ادبی عصر سامانی و تلاش فکری و فرهنگی که در عصر آل بویه اتفاق افتاد تحول میمونی است. به نحو مشخصی تحول اسلامی مدیون این شرایط است.
رضوی بیان کرد: یعقوبی یک شخصیت ایرانی است. به لحاظ اعتقادی، بینش، دانش و رویکرد متفاوتی دارد و شخصیت دگراندیش را میتوانیم برای او در نظر بگیریم. او با تحولات ایران همنوا است و در عصری که تحولات در پرتو نظامهای امارتی رخ میدهد او در تحولات دخیل است. یعقوبی در همین جغرافیا در سیر و سیاحت است و به نظر میرسد که ابوحنیفه دینوری دین خاصی نسبت به فرهنگ ایرانی در خود احساس میکند. از بازه زمانی تحت تکوین نظامهای امارتی یاد میکنیم و به فال نیک میگیریم.
وی در ادامه گفت: نکته دوم توجه به شخصیت یعقوبی و نیاکان اوست. آنان در عصر عباسی زندگی میکردند. جزیی از موالی خاص به حساب میآمدند. نقش اثرگذار و مقام دبیری داشتند که این باعث میشود تحت تاثیر تحولات عصر اول عباسی قرار بگیرند. عصر اول عباسی دوره پویایی دانش، فرهنگ و مدنیت اسلامی است. چه از حیث تحولات تاریخ ایران در ذیل نظام امارتی و چه از نظر آنچه که در خلافت عباسی در حال رخ دادن است. هر دو این شرایط در بالندگی شخصیت یعقوبی اثرگذار است. او بدون تردید بینش و نگرش متفاوتی نسبت به مورخان همعصر خود دارد. کمااینکه در جغرافیا هم ید طولایی دارد. او با رویکرد جامعهشناختی به سراغ جغرافیا میرود و به طور کلی نگاه ساختاری به تاریخ دارد. به نوعی نگرش خاص خود را رقم زده است که بدون تردید همه اینها از یعقوبی شخصیت ویژهای ساخته است.
عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی افزود: خاندان یعقوبی حداقل از نیای چهارم به این طرف با خاندان بنیعباس عجین بودند. او در دوره منصور مدتی مقام فرمانروایی داشته است. یعقوبی با هر بینش و نگرش که به تاریخ داشت اما به تاریخ ایران رویکرد ایرانشهری داشته است. او دوره باستان و دوره ساسانیان را به صورت برجسته نشان داده است. بر اساس چه مؤلفههایی چنین ادعاهایی داریم که یعقوبی با رویکرد ایرانشهری به ساسانیان پرداخته است؟
رضوی بیان کرد: از آنجایی که ساسانیان جایگاه ویژهای در تاریخ باستان دارند، پس تمام مواریث پیش از ساسانیان از سوی این خاندان به نتیجه میرسد. در راستای همین ادعا یعقوبی میتوانست دو هدف را دنبال کند: هدف اول آن است که یعقوبی به عنوان یک ایرانی اصفهانی است و در تاریخ نامشخص به عراق مهاجرت کرده است. علقههای پررنگی دارد و تلاش میکند، هویت ایرانی را تقویت کند. مورخانی مانند یعقوبی، دینوری، مسعودی، گردیزی، رشیدالدینفضلالله و… عامدانه در پی این بودند که هویت ایرانی را پیدا کنند. آنچه که به عنوان ایران فرهنگی مطرح میشود.
وی در ادامه گفت: هدف دوم یعقوبی اما مهمتر است و آن نقد شرایط زمانهای است که در آن به سر میبرد. آنچه که تحت عنوان رویکرد ایرانشهری مطرح میکنیم، جایگاه حکومت در پرداختن به شرایط جامعه به سوی شرایط بهتر است. شهریاران تلاش میکنند با آبادگری، اعتنا به خلق و توجه به صناعت، مصالح و منافع جمعی به حکومتداری بپردازند. شاید یعقوبی مانند دینوری عامدانه تلاش میکند تا با پرداختن به سلوک نیک شاهان ساسانی به فرمانروایان و حاکمان عصر خود این را بگوید که مشروعیت تا جایی است که با کارکرد درست مناسبات جامعه و حکومت در مسیر هموار قرار بگیرد.
رضوی افزود: او سعی دارد با زنده کردن نام و نشان ایران هویت ایرانی را استمرار ببخشد و از طرف دیگر یک نمونه آرمانی به جامعه و حکومت ارائه بدهد و بگوید مردم باید در مملکتداری دخیل باشند. وجه مردمی شاهان را که لحاظ میکند، زمانه خودش را نقد میکند. شاید ادعای ما این است که یعقوبی در پرتو ایرانشهری میخواهد دو هدف را دنبال کند، اندیشه ایرانشهری چیست؟ به چه منظومه اندیشه ایرانشهری میگوییم؟ ایرانشهر، ایران یا پارس یک مفهوم است که در سه قاب ایران جغرافیایی، ایران سیاسی و ایران فرهنگی میتواند معنا داشته باشد. این سه سخت در هم تنیدهاند و رابطه نامتوازن در دوره باستان ندارد.
وی بیان کرد: وقتی میگوییم ایران جغرافیایی، ایران و حدود و ثغور ایران مدنظر است که بیشتر در اسطورهها مشخص است. حدفاصل ماوراءالنهر تا بینالنهرین یا از جیحون تا فرات ایران جغرافیایی را شکل میدهد. البته این حدود و ثغور دچار فراز و فرودهایی نیز شده است. اما ایران فرهنگی حول مفاهیم دادگری، خردورزی و دین ورزی و مفاهیمی از این قبیل سیر میکند. ماحصل کارکرد ایرانیها یک نظام سیاسی تقریبا متمرکز است که تلاش میکند رویکرد متراکمی داشته باشد. اما این عملکرد در پرتو عملکرد شهریاری انجام میگیرد که بایست به ثبات نسبی، دادورزی و خردورزی آراسته باشد. ایرانشهر تنها یک جغرافیای سیاسی محض نیست بلکه روح و روان فرهنگی هم دارد.
عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی در ادامه گفت: کسانی که در این بستر زندگی میکنند از چه قومیت و نژادی هستند؛ همه جزیی از ایرانشهر قلمداد میشوند و مادامی که از آن روح فرهنگی مشترک برخوردارند و از نظام سیاسی مشترک که منافع و مصالح جامعه را دربرمیگیرد، از یک همنوایی برخوردارند که آنها را در مجموعهای تحت عنوان انیران قرار میدهد. نکته مهم اینکه ماحصل در همتنیدگی جغرافیایی، سیاسی و فرهنگی یک نظام اخلاقی اجتماعی داریم که نقطه مرکزی و محوری آن دادگری است و عملا مناسبات جامعه و حکومت بر اساس آن شکل میگیرد. ایران جغرافیایی، ایران سیاسی و ایران فرهنگی یک کلیت در هم پیوسته هستند که در قالب مفهوم واژه دادگری خود را نشان میدهد که معطوف به شهریار یا شاهنشاه موضوعیت پیدا میکند.
وی افزود: شاهی که به صفاتی آراسته است و مردمی که با هم همنوایی و پیوستگی دارند که به همه اینها ایرانشهر میگوییم. در این منظومه فکری و نظامی که از آن یاد میکنیم، نهاد شاهی در راس است. به این صورت که از عصر اسطوره جهان از یک نظم کیهانی برخوردار است که اهورامزدا در راس آن قرار دارد. در زمین نیز در قالب وجود یک شهریار برخوردار از فره ایزدی، یک نظم زمینی به وجود میآید که در پیوند با نظم آسمانی است. نظم مردم سرزمین ایرانشهری نمادی است از نظم کیهانی. کدام یک اول به وجود آمده است؟
رضوی بیان کرد: برای پاسخ به این پرسش دو ساحت داریم. ملکوتی، کیهانی و آسمانی، زمینی و رئالیستی که اینها تلاش میکنند در مطابقت با هم قرار بگیرند اما نکته این است که کدام اول به وجود آمده است. ابتدا نظم زمین را به وجود آوردیم. بعد نسبت دادیم به نظم آسمانی و خواستیم مطابقت ایجاد کنیم. این نکتهای است که از حیث پرداختن به نظم شهریاری هم مهم جلوه میکند. پرسش من این است که آیا این شاهانی که در راس نظام سیاسی قرار گرفتند و میخواهند تحقق بخش اشه بر روی زمین باشند، آیا ابتدا مشروعیت کسب کردند بعد دارای فره ایزدی شدند؟
وی در ادامه گفت: اگر قائل باشیم به این بر اساس منابع اساسی ایرانی ساکنان ایرانشهر همه صاحب فره بودند. خود ایرانشهر تجلی نظم کیهانی از نوعی قداست و نژادگی برخوردار است. همه کسانی که در ایرانشهر زندگی میکنند فرهمند هستند. بالاخره نیازمند تشکیل حکومت میشوند. آن وضعیت طبیعی اولیه که مطرح میکند این خلق و خو آنها را ملزم کرد که حق سیاسی خودشان را به یک حاکم و دولت و حکومت واگذار کند. بایستی حق فرهی خود را به چه کسی عطا کنند؟ دنبال فردی بودند مانند جمشید یا دیااکو که از شایستگی و کفایت برخوردار باشد. خرد، مهرورزی و دادگری داشته باشد. خودآگاه و ناخودآگاه به سراغ آدمهایی از این دست میروند و حق فرهی را به او عطا میکنند.
رضوی افزود: ما با مفهوم شاه مواجه میشویم. شاه در لغت از شایستگی میآید. چون صاحب لیاقت و شایستگی است، مردم به سراغ او میروند و حق فرهی خود را به او میدهند. شاه خود نیز فرهمند است اما این فرهی که دیگران عطا میکنند، چشمه فرهی پدید میآید و شاه میشود. حقوق فرهی در وجود شاه به تبع این امر جایگاهی مییابد که تحت فره ایزدی، خدایان این حقوق فرهی را تأیید میکنند و در پناه این جایگاه مردمی خودبخود شاه از فره ایزدی برخوردار میشود.
وی بیان کرد: شاه نیاز جامعه است. مردم او را به وجود میآورند و تا زمانی که مردم به او توجه نشان میدهند، از فرهی برخوردار است. زمانی که کارکردهای درست را دارد در جایگاه شاهی قرار میگیرد و زمانی که به هر دلیلی غفلت بورزد و به سمت آنچه که به نظام استبدادی یاد میکنند، سوق پیدا کند از جایگاه فرهی سقوط میکند. در تاریخ دینوری میتوان با این رویکرد بحث را دنبال کرد. یعقوبی هم نگاه ویژهای به تاریخ ساسانیان دارد. وقتی هم که به عملکرد شاهان در پرتو این نگاه میپردازد، به دو اصل توجه دارد. دادگری خردورزی و مهرورزی شاهانه را برجسته میکند و در جایی دیگر بدمنشی آنان را نیز نقد کرده است. مردم تا زمانی با شاهان همراه هستند که آنها دادگری و مهرورزی را داشته باشند.
منبع: ایبنا