ميراث مكتوب: دكتر موحد نيز در جريان نشست نقد وبررسي كتاب منطقالمخلص گفت: شك هاي امام فخر قلابي و ساختگي نيستند. يعني كه او خوب فهميده بود كه واقع آن طور كه بايد باشد ،درك شدني نيست. اين شك، شكِ بيخود نيست، يعني كه شك «قلت اقولايي» نيست.
وي كه در مركز پژوهشي ميراث مكتوب سخن مي گفت، ادامه داد: ما ميگوييم: قوه بخار يك شيء را به حركت درميآورد. كانت ميگويد اين واقع نيست، اما بيخود ميگويد، زيرا كه من ميآيم و از همان قوه ماشين بخار نيرو ميگيرم و كار به دست ميآورم. به قول فيزيكدان ها وقتي كه با جهان بيرون برخورد ميكنيم ،واقع را ميگيريم و به درون ميآوريم، اما اين قول كهنه شده و فيزيكدان ها ديگر اين حرف را نميزنند. فلاسفه هم زبان در كام كردهاند، اما شك به حال خود باقي است.
وي افزود: سؤالي كه آقاي دكتر دادبه مطرح ميكند درواقع يك سؤال اجتماعي و سياسي است كه لازمه ورود در آن اين است كه آدم تا اندازهاي مورخ باشد و مثلا” بفهمد كه بعد از فتنه مغول چه بلايي بر سر ما آمد. در كتابي كه اخيرا” از ديميتري گوماس به فارسي ترجمه شده ، چنين آمده كه از يونان و رنسانس كه بگذريم، تحولي روي نداده ، زيرا كه در جمع اگر بيست ميليون صفر را زير صفر بگذاريد و جمع كنيد، ميشود: صفر. تفريق چيست؟ اين كه اضافه يكي را بر ديگري نشان دهد. دو تا صفر را هم كم كنيد، نتيجه صفر ميشود. ضرب هم همين طور. پس آنچه كارناپ ميگفت كه خودمان را از ديد ارسطو اندازه ميگيريم و دستگاهي هم عرضه كرد، قدرت واقعي و نفسالامري ندارد.
و اما راجع به لغت «قضيه حقيقه» هم حرفي دارم، و اين همان است كه قدما به آن « نفس الامري» ميگفتند. در توضيح مطلب بايد گفت دستگاهي كه ميخواهيم درباره آن تفكر كنيم، دستگاهي است كه واقعيت را نميرساند، بلكه دستگاهي است اعتباري كه معادل آن كنوانسييونل/Conventional است. فيزيكدان ها اين قول را نميپذيرفتند و ميگفتند: حرفي كه شما ميزنيد و فلاسفه ميزنند، مهمل است. شما «ژونگره رومو» ميكنيد. ژونگره نوعي بازي است كه در آن چيزهايي را به هوا مياندازند و آنها را ميگيرند. فيزيكدان ها ميگويند شما با كلمات بازي ميكنيد. ايرادي هم كه از نظر فيزيك به كانت گرفته ميشد، ناشي از همين امر بود. كانت ميگفت: «من شيء واقع يعني نومن/nomen را درك نميكنم. و چيزي را درك ميكنم كه فنومن/ phenomen نام دارد. استدلالش هم به اين ترتيب بود كه: وقتي ميخواهم با اين نكته توجيه بشوم، من يعني آن نفس من، آن قوه دراكه من بر آن بار ميشود و آن را در خود جذب ميكند و وقتي كه آن را به درون خود برد ،امري پديد ميآيد كه به نام «فنومن» عرضه ميشود كه مجموعه بيرون و درون است.
پس بيرون صد در صد گرفته نميشود. كانت اين طرز برداشت را ترانساندانتال/transcendental ميناميد كه مرحوم محمدعلي فروغي آن را «متعاليه» ترجمه كرده و البته خيلي درست نيست،
دكتر موحد ادامه داد:درحقيقت، انسان قدرتي دارد كه وقتي كه يك حادثه يا امر را بيان ميكند، ميتواند هم با قضايايي به كنه آن برسد و هم مملوكاتش را عرضه كند، البته خواجه نصير به اين حرف ايراد گرفته كه ايرادش شايد درست باشد و شايد هم نباشد، اما به نظر من قول امام فخر كه در حمل بايد به اين طريق برويم، درست است. لكن در اين مورد مسئله اصليتر، ذات و مسئله ذاتي است. ميگويند ذات چيزي است كه از اجزايي تشكيل ميشود كه با حصول آن اجزا ذات محقق ميشود. خوب، خاصيتش چيست؟ خاصيتش اين است كه وقتي كه ذات داشته باشيم، ذاتي هم همراهش داريم. هر وقت كه گفتيم «انسان حيوان ناطق است» حيوانيت با انسان هست، ناطقيت هم با آن هست. ولي وقتي كه در امور نگاه ميكنيم، ميبينيم كه گاهي از اوقات اموري داريم كه همواره همراه ماهيت هستند، ولي جزو ذاتي آن نيستند. مثل مثلث كه سه ضلع ذاتي آن هستند، ولي وقتي كه مثلث تشكيل شد ،سه زاويهاش از آن جدا نميشوند.