ميراث مكتوب- دكتر پرويز اذكائي معتقد است كه اشكوري كار تخليط دين با فلسفه را بدان جا كشانده كه مانند ابوالحسن عامري در الامه الي الابد، ديني كردن فلسفه را با يهودي بازي يعني با يهودي كردن فلاسفة يوناني و چسباندن آنان به انبياي اسرائيل، يكي كرده است.
وي در نهمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب با عنوان نقد و بررسي كتاب محبوب القلوب قطب الدين اشكوري در تاريخ 4 اسفندماه 82 در تهران، گفت: عرايض بنده براساس و مبتني بر نگرة تفكيك و نقدي است كه بر مؤلّف قطبالدين اشكوري، براساس نگرة تفكيك وارد شده كه البته، بعد از تأليف كتاب است. او بعد از اين كه احوال و اوصاف حكيمان متقدم و اسرار و كلمات ايشان را در كتاب جمع كرده، يازده بيت به فارسي در بدو بيراه به حكمت اشراقي و مشائي از خود گفته و ضمن آنها، عقل را كه سلوك اهل حكمت و فلسفه است، نقض كرده و آن را برابر با جهل دانسته است: «حكمي كو به راه عقل پويد/ گويي علم خود از جهل جويد» (صفحة 93). جايي ديگر آورده كه: «آخرالدرجات الحكمه، اول الدرجات النبوه». نقد اين عبارت اين است: اگر چنين باشد ديگر نيازي به حكمت كه ادني از نبوت است،نيست، البته مراد از نبوت هم نزد او شريعت است، نه حقيقت ديني. اين درست مشابه همان سفسطة معروف عمر بن خطاب است در مورد علوم ايرانيان، هنگامي كه دستور داد تا كتابخانهها را بسوزانند و گفتند: آخر در اين ها علوم مندرج است. گفت با وجود قرآن، يا اين ها مخالف قرآن هستند يا موافق قرآن. اگر مخالف قرآنند كه بايد سوخته شوند، اگر هم موافق قرآن هستند كه ما خود قرآن را داريم و از اين علوم بي نيازيم. اگر دقت كنيم ميبينيم كه اين عبارت اشكوري به اين معناست. اشكوري كار تخليط دين با فلسفه را بدان جا كشانده كه مانند ابوالحسن عامري در الامه الي الابد، ديني كردن فلسفه را با يهودي بازي يعني با يهودي كردن فلاسفة يوناني و چسباندن آنان به انبياي اسرائيل، يكي كرده است.
وي ادامه داد: در مسائل فلسفي متداول بين حكما هم كه بايد با تقرير خاص فلسفي مطرح شوند، اشكوري به روايات مذهبي و حكايات موهوم استشهاد و استناد كرده و نتيجه گرفته كه زايد هستند. شرح احوال حكماي دورة اسلامي ابداً به ترتيب تاريخ سنواتي يعني كرونولوژيك يا ترتيب زماني نيست و اين عيب فاحش، يكسره گيج كننده است، بويژه كه اهميت خاص براي اين به اصطلاح تاريخ الحكماء قائل شده است.
و اما مختصري هم راجع به متن بگويم. صفحه شماري متن اثر مستقل از شمارهگذاري صفحههاي مقدمة مصححان نيست، بلكه به شمار ترتيبي از صفحة 89 دنبالة همان است، البته اين شيوة نادرست در جلد دوم كنار گذاشته شده است. مقدمة مصححان تا صفحة 10 است و متن كتاب از «مقاله الثانيه» از صفحة يك آغاز شده است. خب, چرا همين ترتيب در جلد اول رعايت نشده است؟