میراث مکتوب- قرار بود کرونا را شکست دهیم و از میدان این مبارزه جمعی پیروز و سربلند بیرون آییم؛ اما هنوز هم که هنوز است این کروناست که ایرانیان را هرروزه به رگبار میبندد و گروهی را روانۀ بیمارستان و شماری دیگر را عازم گورستان میکند. مادامکه اقتصاد بیمار است و تجارت خارجی تعطیل و شکستن تحریم خلاف اصول قلمداد میشود و تزریق واکسن سرعتی لاکپشتی دارد، ابتلا به بیماری و درافتادن به کام مرگ و سپس سوگواری و دریغاگویی و تسلیت گفتن کار همارهمان خواهد بود.
دیروز که داشتم سررسید سال ۱۳۸۱ را تورق و یادداشتهایش را مرور میکردم، چشمم بدین یادداشت افتاد: “دریافت ۲۰۰ هزارتومان بابت ویرایش کتاب التعریفِ قاضی صاعد”.
این کتاب را در دورۀ دانشجویی در مقطع دکتری در بیمارستان ویرایش کرده بودم! بدین توضیح که چون در بهمن ۱۳۷۸ بین دو ترم دانشگاه، برای انجام یک عمل جراحیِ ناشی از جراحات زمان جنگ در بیمارستان شهیدرجایی بستری شدم، فرصت بیکاری ایام تختخوابی را برای ویراست این اثر غنیمت شمردم. به یاد دارم پس از ترخیص، جمعهروزی دوست شریفم دکتر غلامرضا جمشیدنژادِ اول، مصحح این اثر، همراه استادم آقای دکتر عالمزاده، برای پیگیری کار ویرایش و نهاییشدن آن و هم بهرسم عیادت، از سر لطف و کرم به بندهمنزل آمدند. در آن ساعات خوش از هر دری سخن گفتیم و شنیدیم. باری با خواندن این یادداشت کوتاه در سررسید، خاطرات آن دیدار و گفتارهای نغز و توصیههای حکیمانهای که شنیده بودم، همه در برابرم قد کشید و بر آن شدم در اولین فرصت زنگی به دکتر جمشیدنژاد بزنم؛ با خود گفتم حال که دیدن چهره مهربانش نامقدور است، با شنیدن صدای استوار و گیرایش جانم را تازه میکنم، مخصوصا که از دیدار آخرم با او چندسالی گذشتهاست. آخرین بار او را در نشستهای ماهانۀ چهارشنبهها در مؤسسۀ میراث مکتوب دیده بودم که به همت آقای دکتر اکبر ایرانی تشکیل میشدهاست.
اما امروز که بهناگهان در اینستاگرام خبر سفرش به سرای ابدی را خواندم و فهمیدم که او نیز قربانی ویروس کووید و شیوۀ مبارزه با آن در ایران شده، در کار جهان سخت فروماندم و مصرع “ای بسا آرزو که خاک شده” در ذهنم برای چندمین بار معنا شد.
جمشیدنژاد فرزانهای بود بس نازنین. دروس حوزوی را در زادگاهش خراسان و سپس تهران و نجف آموخت. از دانشگاه تهران هم در رشته تاریخ و تمدن ملل اسلامی دکتری گرفت و در کنار تدریس در مدارس و دانشگاههای تهران، تألیفات و تصحیحات عالمانهای از خود بر جای گذاشت.
اما نازنینی و آراستگیاش به فضیلتهای اخلاقی، به قول ابوالفضل بیهقی، “جای دیگر نشیند”. او با همه عمق و گستره علمی، بههیچرو اهل ریا و سمعه و خودنمایی نبوده و از اظهار فضل بکلی برکنار مانده بودهاست. با همه مشغلهها و دغدغهها چنان آرامشی داشت که میپنداشتی در شمار بیکارترین و بیعارترین آدمیان است. این آرامش کوهوار چون با خوشرویی و مهربانیاش درمیآمیخت، آدمی را شیفتهوار بهسوی خود جذب میکرد. این خوشرویی و آن آرامش، فروتنیاش را چنان در چشم و دل معاشران بازمینمود که همگان در پیش او احساس راحت و آرامش و یگانگی میکردند و هر کسی چنین میپنداشت که به او بیش از دیگران نزدیک است.
نازنینا مردا که او بود!
قنبرعلی رودگر