ميراث مكتوب- هفتاد و چهارمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب با عنوان نگارش متون علمي به زبان فارسي در سده هاي نخستين هجري( نوآوري يا ادامه سنت پيشين ) و با سخنراني دكتر حسن رضائي باغ بيدي روز دوشنبه 2 آذرماه 88 در اين مركز برگزار شد.
در ابتداي اين نشست مدير عامل مركز پژوهشي ميراث مكتوب از انتشار كتاب «الابنيه عن حقايق الادويه» به صورت عكسي خبر داد كه در بهمن ماه، برنامه رو نمايي اش برپا مي شود. دكتر اكبر ايراني همچنين گزارشي از فعاليت هاي سالجاري مركر ارائه داد. در ادامه، آقاي كرامتي به معرفي تنها سخنران نشست پرداخت و گفت: آقاي دكتر حسن رضايي باغ بيدي، دكتراي فرهنگ و زبان هاي باستاني از دانشگاه تهران و در حال حاضر عضو گروه فرهنگ و زبان هاي باستاني دانشگاه تهران هستند و فكر كنم به زودي هم به رتبه استادي برسند كه هرچند، سال ها پيش حق ايشان بوده است.
نشست با سخنراني دكتر حسن رضايي باغ بيدي پيرامون جنبه هاي زباني آثار علمي ادامه يافت. دكتراي فرهنگ و زبان هاي باستاني از دانشگاه تهران بر اين باور بود كه اگر چه فقط اسم خيلي از كتاب ها براي ما باقي مانده و اصل اين كتاب ها متأسفانه از ميان رفته، ولي اين طور هم نبوده كه از زمان ابن سينا و بيروني، نگارش متون علمي به زبان فارسي آغاز شده باشد. وي تاكيد كرد كه بيروني وقتي تصميم مي گيرد التفهيم را به فارسي بنويسد، با متون فخيم فارسي مي نويسد. اين كتاب نمي تواند يك شبه خلق شده باشد، اين كساني كه مي گويند، بيروني واژه هاي نو ساخت كه بتواند اين كتاب را بنويسد، خيلي بعيد است كه يك نفر، يك شبه بتواند يك كتاب فارسي با اين نثر فخيم، خودش توليد كرده باشد و قطعاً اين متكي به كارهاي قبل از خودش بوده است.
در پايان اين نشست جلسه پرسش و پاسخ برگزار شد كه بخشي از آن در پي مي آيد:
آقاي دكتر مجتبايي گفت: تبريك مي گم به آقاي دكتر رضايي و زمينه بسيار بسيار مهمي را ايشان مورد تحقيق قرار داده اند، براي آن كه تصور مي شده كه فرهنگ ايراني بعد از اسلام قطع شده و از نو يك فرهنگ ديگري شروع شده است. اين تصور به كلي نادرست است.
آقاي دكتر رضايي هم در ادامه افزود: جالب اينجاست كه در اين دو قرن اول (قرن اول و دوم كه آقاي دكتر اشاره فرمودند) معمولاً مي گويند دو قرن سكوت، حالا به هر دليلي، همان طور كه نشان داده شد، هيچ تضادي بين پهلوي و فارسي و عربي نيست. و در آن زمان به خاطر آنكه فرهنگي آمده بود و قالب شده بود؛ اين نظر شخصي بنده است و ممكن است درست نباشد، ولي چرا در آن زمان ما توليدي نداريم؟ يكي از دلايل مي تواند اين باشد كه ببينيد مثلاً در قرن چهارم، بزرگان ما در آن زمان دو خطر را حس مي كردند. حالا يك عده كه بزرگان دين زردشتي بودند در واقع، كه آن ها دين قالب، تهديدي براي دين خودشان محسوب مي شده و همه هم و غم شان حفظ دين زردشتي بود. بنابراين ديگر فرصت اين كه بخواهند به مباحث ديگر علمي بپردازند، چندان نداشتند و همه سعي شان بر اين بود كه بتوانند اين متون اندك را حفظ كنند، اين متون را با چنگ و دندان براي آيندگان نگهداري كنند. عده ديگري هم مثل فردوسي مي خواستند همان ارتباط فرهنگي كه آقاي دكتر فرمودند را نگه دارند و نگذارند آن ارتباط قطع شود، بنابراين پرداختند به مسائل اساطير و داستان ها و مباحث فرهنگ ايران باستان، چون كسي نگران اين نبود كه علم از دست برود.
آقاي دكتر صادقي از اولين هم و غم موبدان و دانشمندان ايراني كه حفظ متون خودشان بوده و اين كه، مضامين و مطالب را حفظ و به عربي برگردانند، گفت و افزود: نهضت ترجمه از آن موقع شروع شد كه اين ها بايستي اساسش حفظ مي شد و از ضربه مصون مي ماند. در نتيجه، توليد ديگر آن موقع نبوده است، يعني توليد علم يا ترجمه اي كه از سنسكريت، از يوناني و سرياني و اين ها بود، ديگر مطرح نيست. فقط هم و غم ترجمه دانشمندان ما اين بوده كه اين كتاب هاي خودشان را برگردانند، چه آن هايي كه علمي بوده، چه آن هايي كه ادبي، تاريخي و اساطيري بوده، همه اين ها برگردانده شود به عربي و محفوظ بماند.
آقاي دكتر معصومي نيز با طرح اين موضوع كه ابن سينا و اينها چرا به عربي مي نوشتند، گفت: در زمان ابن سينا، زبان عربي در حوزه آثار فلسفي زباني بوده كه يك سابقه تقريباً يك قرن و نيم و دو قرن داشت. به هر حال كار براي يك آدمي مثل ابن سينا اين فارسي نويسي دشوار تر بوده است. نكته ديگر اين كه اين آثار عربي خطاب به مخاطبيني نوشته مي شده كه تقريباً مشخص بودند، يعني اهل علم بودند. خلاصه هر آدم اهل علمي آن زمان ها مثل همان انگليسي كه ما ياد مي گيريم، با اين تفاوت كه آن ها خوب ياد مي گرفتند و ما ياد نمي گيريم ، آن ها عربي را خوب ياد مي گرفتند، ما انگليسي را خوب ياد نمي گيريم.
آقاي دكتر ذاكري با اشاره به اين مساله كه تا شك نباشد، علم به وجود نمي آيد، افزود: بايد اول شك را ايجاد كرد تا علم به وجود بيايد. من از دوره ساساني مي خواهم عرض كنم كه ما هيچ اثر علمي موجود نداريم، مطلقاً. آن چه كه داريم از اوستاست كه مثلاً در ونديداگ، جز مشتي خرافات و اساطير هيچي نيست، چيزي كه به درد بخورد، مطلقاً درش نيست. راجع به دو قرن سكوت هم، دو قرن سكوت نبوده، اينكه دو قرن عدم كاغذ بوده است. كاغذ نداشتند كه بنويسند.