ميراث مكتوب- دكتر نجفقلي حبيبي، در سي و پنجمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب گفت: نراقي، فلسفه نويس و كلام نويس بسيار مسلطي است و به تمام دانشهاي زمان خودش مسلط بوده است.
وي در اين نشست كه با عنوان «نقد و بررسي كتاب جامعالافكار و ناقدالانظار» روز دوشنبه 11 مهر ماه 84 در اين مركز برگزار شد، افزود:ابتدا يك چند نكتهاي را راجع به نراقي و يك مقدار مقدماتي كه فكر ميكنم در اين جلساتي كه دانش پژوهان جوان تشريف دارند و يك مقداري بر سيره خلف بزرگوار ما كمي توجه بشود، شايد ارزشش بيش از آني باشد كه به خود مباحث فني و به تعبير كلامي موضوع بخواهد پرداخته شود. مرحوم نراقي آنچه كه در زندگياش اتفاق افتاده و سخت كوشياش براي در واقع به نظم آوردن همه مطالب گذشتگان در حوزههاي مختلف علمي خيلي شگفتانگيز است. در شرح حال صاحب جواهر هست كه گفتهاند كه وقتي داشته جواهر را مينوشته، براي اينكه اين كتاب به پايان برسد، نذر ميكند كه حتي اگر حج واجب هم برايش اتفاق بيفتد، مشرف نشود و كتاب را تمام كند. من نميدانم حالا ايشان هست يا مرحوم مامقاني، صاحب تنظر المقال، ميگويند كه وقتي داشته كتاب را مينوشته احتمالاً همين صاحب جواهر هست، يك بچه كوچكي داشته كه خيلي حالش بد بوده، زنش مراقبت بچه را به عهده ميگيرد تا اواخر شب، مثلاً بعد از نيمه شب كه گذشته بعد خيلي خسته ميشود و به آقا ميگن كه حالا من ميخواهم چند دقيقهاي بخوابم، شما مواظبت بكنيد از بچه كه حالش خيلي بده تا مثلاً بعداً ببريمش نزد طبيب، ايشون ميخوابه و بچه حالش منقلب ميشود و خلاصه فوت ميكند، اما آقا دوباره بيتفاوت به حال بچه، مينشيند به كار علمياش تا صبح كه خانم پا ميشوند براي نماز و ميبينند كه بچه فوت كرده، داد و فرياد ميكند كه پس چرا من را بيدار نكردي، ميگويد براي همين كه اگر تو را بيدار ميكردم ذهن من را مغشوش ميكردي و من نميتوانستم كار علميام را بكنم، البته ممكن است كه كساني ساده لوحي كنند و اين جور آدمها را متهم كنند مثلاً به يك نوع قساوت و غفلت از امر خانواده، ولي وقتي زندگي اين آدمها را ميبينيم، اعمالشون را ميبينيم و آثاري كه بعد از خودشان مانده يعني كارهايي كه حضرت امام رضوان الله تعالي عليه فرمود:«كار را براي خدا كنيد تا آثارش باقي بماند» اين كارهايي است كه آثارش باقي مانده و معلوم ميشود آنها نيت شون بالاتر از اين حرفها بوده، حالا بچه يا اين يا آن، حتي هر جور شده و ايستادند تا اين كتاب را تمام كنند. نراقي از همين نوع آدمهاست، يعني روزگارش را وقتي بررسي ميكنيم، ميبينيم كه در يك روزگار بسيار سختي اين آدم زندگي ميكرده و حالا وقتي كارهاش را نگاه ميكنيم با اين موشكافي و با اين دقت نظر كه نيازمند هست كه انسان يك فراغت بال بسيار خوبي داشته باشد و در اين چنين وضعي از نظر فقر كه خوب ميگويند كه اصلاً نميشود نمونه برايش آورد كه چقدر اين آدم فقير بوده كه حتي دوباره، يكبار ديگر در تاريخ آدم را ياد فارابي مياندازد كه ميگويند رفته داخل كوچه تا پاي چراغ گزمهها كتابهايش را مطالعه كند و حتي از اين بدتر هم نوشتهاند، اما از يك طرف يك مناعت طبعي داشته كه ميخواسته هيچ كس نفهمد كه دردش چيست، از يك طرف مثلاً حتي ميرفته در دستشوييهايي كه حالا چراغي، شمعي، چيزي بوده آنجا يك جور هم مطالعه كند كه در عين حال هم نفهمند كه ايشان چراغ ندارد و اينجا معطل است و اين مناعت طبع، اينها را در شرح حالش نوشتهاند.
دكتر حبيبي ادامه داد: نوشتهاند كه، بارها از اصفهان برايش نامه نوشتند ، از نراق، نامه نوشتند كه بيا، خانوادهات، پدرت كشته شده، چي شده، فلان شده، هر چي نامه ميآمده، ميگذاشته زير تشكچهاي كه مينشسته و اصلاً نامهها را باز نكرده كه متوجه بشود آقا اين اتفاق ها افتاده، براي اينكه نميخواسته هيچ امري او را از ادامه تحصيل و كار علمي باز بدارد. اينجا انصافش اين هست كه يك كمي آدم تأمل كند، چه دغدغهايي براي اينها وجود داشته، حالا مثلاً اين متكلم اينجوري گفته، اين آنجوري گفته، دغدغهايي كه تو وجود اينها هست براي دفاع از اسلام، براي دفاع از حقيقت، دفاع از انديشه، دفاع از علم، دفاع از بشريت، چه چيز، چه دغدغهايي است كه تا اين حد كه حاضر نميشود چندين سال آنجا درس ميخوانده و همه خانواده و مسائلي كه برايشان پيش ميآيد و براي اين نامه مينوشتند كه بيايد و ايشان از اصفهان تا كاشان هم كه راهي نبوده، باز هم نميآيد و…. در دورهايي كه ايشان زندگي ميكرده در آثار خودش، بعضيها در مقدمات، بعضي ها در اواخر كتاب، همين كتاب جامع الافكار در آخرش ميگويد كه در چه وضعيتي اين كتاب را نوشته،از يك طرف در فضاي محيط علمي آن روزگار مواجه بوده با دو تا حادثه سخت و قدرتمند، يكي جريان تصوف، صوفي گري كه در واقع يك نوع عوامزدگي هم هست. ديگر حالا شما ببينيد اين آدمها چه ميكشيدند، صوفي گري در واقع تمام آن شعبات فرهنگي جامعه را گرفته، تصوف خيلي سطحي، مبتذل و هر نوع فكر و انديشه با همين شيوههاي صوفيه قزلباشها و صفويه، دنباله همانها هستند. به هر حال ميكوبند و از بين ميبرند و اصلاً كار علمي را تكفير ميكنند و خلاصه از زندگي آدم را ساقط ميكنند. يك وقتي گرفتار ميشويد به دام تحجر، ببينيد كه چه ميكنند، حالا حسابش را بكنيد كه فضاي كلي جامعه در دستان تصوف هست، خيلي سطحي و نه عرفاني متعالي، از يك طرف گرفتار اينها شده و از يك طرف اخباريگري كه حالا ايشان خيلي عجيب است كه يك مدت شاگرد شيخ يوسف بحراني است كه خودش از سران اخباري هست. اخباريگري هم از يك طرف، پس كار تعقل، انديشه و هر گونه كار خلاصه تَفَلسُف را از آدم اين جوري ميگيرد و فضاي زندگي براي اين جور آدمها بسيار بسيار تنگ ميشود. حالا آن فقر مالي، آن محيط اين جوري از نظر علمي و فرهنگي كه گلايه ميكند در مقدمه كتاب شرح الاهيات شفا كه اين روزگار، روزگار شگفتانگيزي است. فكر نكنيد كه مثلاً ما استعدادمون كم است يا لياقت نوشتن يا مثلاً كارهاي علمي را نداريم، اين روزگار اصلاً روزگاري است كه در آن علم مرده و اصلاً كسي رغبت نميكند به طرف علم برود و كسي طالبان علم را احترامي برايش قائل نيست، ارزشي قائل نيست، فكر و انديشه ارزش ندارد، صوفيگران اخباري گري يك جور داعيه دارد و آن تصوف عاميانه يه جور ديگر داعيه دارد، حالا فضاي اجتماعي هم بدتر از آن. فضاي اجتماعي كه نراقي در واقع در آن قرار گرفته، بين حمله افاغنه به اصفهان و سقوط پايتخت صفويه كه يك دولت قدرتمندي بوده، به هر حال سقوط كرد. چند سالي بعد از تسلط افغانيها احتمالاً نراقي متولد شده، ولي به اصطلاح تبعات اين سلطه وحشتناك و خونبار، قطعاً وقتي كه نراقي در اصفهان درس ميخوانده، همچنان بر اصفهان حاكم بوده است. دراين دوره حالا نادرشاه بالاخره ميآيد. افشاريه ميآيند، اصفهان را آزاد ميكنند، ولي تا بخواهند مسلط بشوند بر امور به خصوص كه نادر هم جنگهايي داشته، مشكلات ديگري هم داشته، تقريباً مواجه ميشود با داستان زنديه و كريمخان زند. كريم خان زند در همين حال و هوا فوت ميكند و نراقي يكي از رنجهايي را كه ذكر مي كند همين است كه ميگويد پادشاه ايران مرده و در واقع بازماندگان زنديه براي تصاحب قدرت كه كدامشان مسلط بر امور بشوند، بين خودشان يك نوع جنگهاي داخلي دارند و يك هرج و مرج و آشفتگي فوق العاده وحشتناكي هم سراسر جامعه و كشور را گرفته است، اين از نظر سياسي.
وي همچنين گفت: بعد زلزله ظاهراً آمده و كشتار و ويراني و نابودي و طبيعي است كه در آن فضا وقتي زلزله بيايد، حالا بيماري وبا پشتش شروع ميشود و نراقي از اين حرف كه فاجعه در حساب ياد ميكند كه در چنين فضاي بسيار سختي هم از نظر سياسي كه مملكت آشفته است و حاكمي نيست، تسلطي نيست، امنيتي نيست، هركي به هر كيه، از طرفي بيماري يك طرف، وبا يك طرف، زلزله يك طرف، فقر بسيار بسيار شديد يك طرف،حالا ميشود فهميد كه آن هم از جنبه رواني كه حالا صوفيه و اخباري گري هم هست. يك آدمي ميخواهد كار انديشهاي بكند، خردورزي بكند، بعد با اين موشكافي و با دقت تمام اين حواشي، مثل كتابهايي كه قبل نوشته شده در حوزههاي كلام، اينها را نشسته، دانه دانه با آن خط هاي بد، نامناسب، اينها را استنساخ كرده، تنظيم كرده، بعد نقد كرده، اين همه توي كتابش هست. مشخصه چقدر اين آدم ظريف كار كرده و دقيق اين مسائل را بررسي كرده است. اينقدر موشكافي قطعاً نيازمند يك آرامش ذهني است. قطعاً نيازمند يك فضاي روحي مناسب است و اين آدم اصلاً اين فضا را ندارد. من واقعاً هميشه فكر ميكنم اينها چه آدمهاي شگفتانگيزي هستند در تاريخ. شايد خداوند اين جور آيات و نشانههاي خودش را باقي ميگذارد كه بالاخره انسانها قدر مسائل را بدانند كه ميشود پس. كمي بايد تلاش شود. ايشان همين كاري را كه با جامعالافكار كرده، واقعاً كار شگفت انگيزي است. شايد 8-7 سال، ده سال پيش يك رسالهي دكتر در آمد. اين قدر اين ظرايف و لطايف دارد كه اصلاً آدم حيرت زده ميشود. بعد تماماً اجتهاد ميكند، نقد ميكند، هيچ جا نميايستد كه حالا اين جوري گفتند كه ايشان فقط يك گردآوري كند، به هيچ وجه من الوجوه. اولاً در گردآوريش بسيار منظم است و مطالب را هم سرجاي خودش ميآورد، بعد هم نقد ميكند، ايراد ميگيرد، اعتراض ميكند، با همه موشكافيهاي لازم. بنابراين فقط خواستم يك يادآوري بكنم كه اين خلف صالح شما، چه كساني بوده اند.
دكتر حبيبي از بزرگاني چون استاد گرجي به عنوان همان خلف صالح ياد كرد و گفت: اينها، واقعاً چه كردند كه اين علم باقي بماند. شما خودتان را بگذاريد در يك چنين فضايي، در بيرون هزار متلك به تو بگويند كه تو مثلاً متكلمي، فيلسوفي، هم اخباريها به او طعنه بزنند كه شما بيديني،كلام رسول خدا را گذاشتي و آمدي داري چه كار ميكني؟ هم متصوفه به او طعنه بزنند. اين هم آن فضاي اجتماعي شگفتانگيز و فقر فاحش واقعاً. نراقي بيشترين كارش اين بوده كه در واقع مبناي عملش شرح تجريد قوشچي هست و حواشياي كه بر آن نوشته شده و دانشمنداني كه بعد از خواجه حالا اعم از شيعه و سني در مسائل كلام و به خصوص در بخش اثبات واجب و صفات ثبوت سلبي كار كردند، ايشان تمام حوزه كارش را آورده اينجا و بسيار موشكافانه كار كرده، البته يا حالا دستهبندي كردند كه حالا ميفرمايند براي عقايد و نوآوريهايش واقعاً كار سختي است. خيلي بايد كاركرد تا تمام آن كتابها را يك بار بررسي كنيم و ببينيم كه در آنها دقيق چه گفته و تازگيهاي اين آدم چيست؟ ولي از همين نحوه ورود به مسائل و بحث و جدل و قيل و قال كه در كتاب ميآورد، پيداست كه اولاً فلسفه نويس و كلام نويس بسيار مسلطي است و از نظر شخصيت، به تمام دانشهاي زمان خودش مسلط بوده، يعني فقه، كلام، فلسفه، رياضي، اصول و ادبيات.