میراث مکتوب- حکایتِ حکمت و معرفت، و روایتِ فرهنگ و معنویت در تاریخ ما، قصه ای بس شیوا و دل انگیز است. گاهی بسیار حماسی و قدرتمند، زمانی شور انگیز و عاشقانه، و در دورانی نیز مجروح و پژمرده، گذر کرده و گاهی در سراشیب افول و انحطاط بوده است. از هر زاویه و روزنه ای بدان بنگریم، در یک نکته باید موافقت کنیم؛ اینکه فرهنگ و تاریخ ما در مجموعه ای از تضادها زاده شده و در دل تناقض ها بار و بَر داده و دوام آورده است. گویی سرشت تاریخ ما، جدل و جدالی دائمی است میان انواع گرایش ها و اقسام باورها! رنگین کمانی از امیال و آرزوها در دل آن بنشسته است و توفانی از یأس و سرخوردگی و شکست نیز بدان پیوسته است. تاریخ ما تاریخ تضادها و به قول هگل بازتابی از«دیالک تیک روح و زمانه» است، فرهنگ ما فرهنگ دمسازی و همسازی تعارض ها، و هموار ساختن جاده های سنگلاخ با پرنیان و پرندی نیلگون است.
در اغلب فرهنگ های جهان، به ندرت می توان مصداقی کهنسال و پُردوام همانند ایران و جانِ خوگرفته با اجتماع نقیضین یافت. سختی کار آنجا رخ می نماید که یک محقق یا نویسنده یا اندیشمند ایرانی بکوشد این امور ناهمسان در تاریخ و فرهنگ را بی لکنت و هموار بیان کند. چگونه می توان جمع متناقضان و شراکتِ وحدت گونۀ تضادها را توضیح داد؟ شاید هیچ توضیحی کارساز نباشد، یعنی اساساً نیاز نباشد. به همین دلیل غالباً از بیان روشن و صریح طفره می رویم و به شرح توجیهات بسنده می کنیم. طبعاً نقد هم حضوری واقعی ندارد و این همه حاشیه بر متون، و حاشیه بر حاشیه در نسخ خطی، بازمی گردد به همان سطر اول؛ و علم تأویل هم نزد ما همین است و نباید با هرمنوتیک مترادف و همانند پنداشته شود. هرمنوتیک، بازاندیشی خلّاقانه و منتقدانه در فرایند جستار و پندار، کلمه و معناست، زنده ساختن یک واژه یا متن یا مفهوم یا باور و فرهنگ است. تصحیح مسیرِ پیدایش و تحولی است که یک متن یا مفهوم یا نقش درطول زمان و در عرض زبان یافته است. گذراندن از صافی معکوس فرهنگ و باور؛ بازنمایی آن در عمق فرهنگ ها و در سطح باورهاست…
دوگانه های سازش ناپذیر
این تاریخ و فرهنگ دیالکتیکی البته نزد ما ساده شد و به دوگانه هایی بدل گردید که گویی از روز ازل بوده و تا ابد هم برجای خواهد ماند. به حل و فصل و رفع هیچ یک نمی اندیشیم و مانند سنت و تجدد، دو دشمن سازش ناپذیر را می بینیم که نمی دانند چه نقاط و نیازهای مشترکی دارند و هریک می تواند به دیگری تشریک مساعی نماید و زندگی انسان ها را مثل خورشید روشن و گرم کند. دوگانه سازی، به مودت و پیوند، یا به ادغام و تکامل پدیده ها نمی انجامد و فقط موجب افزایش رنج های انسان و فرسایش بی پایان خواهد شد و بس! جنگ میان جبری و قَدَری، شیعه و سنی، زاهد و صوفی، معتزلی و اشعری، تصوف و فلسفه، فقه و عرفان، اخباری و اصولی و… تا همین اواخر که دوگانه های تازه ای سر برآورد و خودی و غیر خودی، غرب گرا و سنّتی، متخصص و متعهد، فقه پویا و فقه جواهری، انقلابی و لیبرال و… جایگزین همان جدل ها و معارضاتی شد که تمامی تاریخ ما و سراسر فرهنگ ما را در بر گرفت و بالاخره دانستیم که در دایرۀ قسمت چرخیده ایم و این ماجرا یک قصّه بیش نیست اما به بیان ها و صورت های مختلف و متفاوت سر برآورده و خودنمایی می کند.
با این چشم انداز، روشن است که سرگذشت اندیشه و علم و جنبه های مختلف معنا و معنویت در گذشتۀ ما تا چه اندازه بسیار پیچیده است. راه میان بُر وجود ندارد. ابتدا باید اندیشیدن را تمرین کرد و آموخت. کشف و شهود نمی تواند در چنین مسیر صعب العبوری باید بسیار خواند و بسیار دانست و استادان بزرگ و خوب دید تا قطعات و گوشه هایی از این تاریخ پر نشیب و فراز مکشوف شود. تجربه های بزرگ پیش چشم ماست.
آسان نیست، دشوار و حتی هراس انگیز است؛ اما در عین حال بسیار دل انگیز و با ارزش است و آنان که این راه را رفته اند و توشه ای اندوخته اند می دانند که چه موج های بی کران در این دریا است و چه ابرهای پر باران در آسمانش و چه بیشه زارهای عظیم در زمینش هست؛ در انتظار مشتاقانی که بیایند و ببینند و بهره ای ببرند.
تمدن و فرهنگ و دین
این ملت و این تاریخ از هزار و سیصد سال قبل در مسیر دیگری قرار گرفت و در محیط باورها و آیین هایش عنصری تازه را آزمود و بر اساس انگاره ها و آرمان های مخصوص خود آن را پرورش داد. قرن ها بود که در امپراتوری پهناور و پیچیده ایران و فرهنگ ژرف و شگرف ایرانشهری، نیازی مبرم به یک عنصر وحدت بخش و متعالی احساس می شد. همه در پیِ پدیده ای بودند که بتواند نقش الاهیات رهایی بخش را بازی کند. در همین اواخر ظهور مزدک و یارانش نشان از اشتیاق و شورِ روشنفکران و جان های آزاد برای همین رهایش و پالایش داشت. دین تازه نفسِ اسلام، طی دو سه قرن این نقش را بر عهده گرفت و با داد و ستد یا به قول استاد مرتضی مطهری: خدمات متقابل ایران و اسلام، از جوانب مختلف به پربار شدن و در مسیر حیات اقتصادی و معنوی و عقلانی، با کمک ایرانیان، موجب ظهور یک تمدن نوپا در پایان اولین هزاره مسیحی شد.
این جریان تمدنی، در داد و ستدی عظیم چهره خود و جهان را در قرون هشتم تا یازدهم میلادی به کلی دگرگون ساخت. «خدمات متقابل اسلام و ایران» در تمامی زمینه های علمی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و هنری و دینی، قابل مشاهده است و در هیچ نقطه ای بدون حضور و اثرگذاری ایرانیان نمی توان کارنامه ای را فراهم آورد و تاریخِ علم یا دانشی را جمع بندی و تحلیل کرد. ایرانیان البته گوهر فرهنگ خود را به واسطۀ زبان پارسی و ادب حماسی و عرفانی حفظ کردند اما آنچه باعث شد اسلام و ایران به وحدت تمدنی دست یابند و شکوهی خیره کننده را در قرن چهارم و پنجم تجربه نمایند، حل تضادهای فرساینده و رفع موانع و سدهای رشد و پیشرفت بود. نژادگرایی عربی و خشونت و ستم مضاعف، دشمنی با فلسفه و عقل و علم به نام دین و وحی، تحمیل شرایع و مذهب خلافت و میدان دادن به تعصب، رماندن دانشوران و حکما و نجبا، و رهاندن اوباش و چاپلوسان و مقدس مآبان و جاهلان…، مدتی کنار نهاده شد و صدای فارابی و بیرونی و بوعلی و فردوسی هم شنیده شد.
حتی دگراندیشان روزگار هم مجال سخن یافتند و ابن راوندی و بوالعلای معرّی و ابوعیسای ورّاق و حسین منصور حلّاج و حکیم عمر خیّام و ابو اسحاق صابی و محمد ابن زکریای رازی هم آزادی پرسش و پاسخی یافتند و معلوم شد اگر تمدنی بر پایه های مستحکم استوار شده باشد، علم و بحث و نقد و گفتگو و برهان آن را شکوفاتر می کند. ژرفا و پهنایش را می افزاید و از نقص و آسیب می کاهد. اما چه توان کرد که ناگاه سواره ای بی خرد و زاهدنما با لشکری از جهّال و متعصبان فرود می آیند و بساط علم و آزادی را برمی چینند و بارها برچیدند. از محمود غزنوی که انگشت گرد جهان کرده بود و قرمطی می جست تا سلاجقه و دیگر متعصبانی که تا امروز عقبه و مثال آنان را در لباس طالبان و القاعده و لشکر طیبه و داعش و بوکوحرام و سلفیان و مشابه آنان می بینیم.
فلسفه و دشمنانش
این مقدمات از آن رو گفته شد که بدانیم در این صفحاتِ پهناورِ تاریخی با چه پدیده هایی رو به روییم. یکی از مهم ترین پدیده ها، فلسفه بود که با اشتیاقی زایدالوصف از سوی حکما و دانایان ایران استقبال شد. حکمای بزرگ جهان اسلام به ویژه در ایران، با ترجمه و خوانش و آموزش فلسفه یونان (علوم الاوایل یا کتب الاوایل) در معرفت شناسی (شناخت)، فلسفه نظری (هستی شناسی)، حکمت عملی (اخلاق و سیاست)، دانش محض (منطق و ریاضیات)، طبیعیات (علوم تجربی)، و زیبایی شناسی (شعر و موسیقی و هنر)، راه بینش و دانش و پیشرفت را یافتند. این مسیر نتایج بزرگ و روشنی داشت و دستاوردهای خیره کننده ای نصیب جهان اسلام نمود. اما به جای ترکیب و تقویت، تضاد و تضعیف علم و هنر و فلسفه و فرهنگ آغاز شد، از غزالی و ابوسعید ابوالخیر و ابوالحسن اشعری که هریک ستونی در طریقت خود محسوب می شدند تا بدانجا که به قول امام راحل شفای بوعلی و اسفار صدرالمتألهین را با انبر برمی داشتند و دست ها را از نجاست آن آب می کشیدند و اخباریگری و جهل و چاپلوسی و غلوّ قدرتی گرفت و چیرگی یافت. روشن است که سرنوشت ملت ها و مردمانی که با عقل و دانش اینگونه برخورد می کنند نباید و نمی تواند بهتر از سومالی و سوریه و افغانستان و نیجریه باشد.
در این تاریخ پر فراز و نشیب، هیچ گاه مرز دقیق فلسفۀ اسلامی با کلام و علوم عقلی دینی و حتی نقلی و کشفی، دقیقاً مشخص نشد و این از عجایب تاریخ ما است که مثل دایره هایی که در یکدیگر فرو رفته اند، زنجیره ای تشکیل شده که منطقه هایی خاکستری میان منطق و فلسفه با عرفان و کلام و حدیث و دین و ادبیات و دیگر علوم متداول در میانۀ حلقه هایش قابل مشاهده است. طبعاً افراط و تفریط هایی پدید می آمد که نمونه اعلای آن برخی از صوفیان ضد فلسفه یا دین داران ضد عقل بودند و فلسفه را رقیبی مزاحم معرفی می کردند. پیشنهاد آخر این بود که:
آزمــودم عقـل دوراندیــش را / بعد ازین دیوانه سازم خویش را
از همان اوان شکوفایی و ظهور تمدن مبتنی برعقل و علم و نقد و گفتگو و آزمون و زیبایی…، اژدهای فسرده در زمستان ضمیر بشر و جوامع بشری، بیدار شد. شاید مقاصد اولیه بر مبنای خیرخواهی استوار بود اما بزرگ ترین فجایع و مهالک بشری آنجا رخ می دهد که با چنین انگیزه هایی راه ناصوابی در پیش گرفته می شود و در پایان دیگر میان مقصد و مهلکه تفاوتی نیست. جریان تاریخی و بزرگ اشعری گری که معتزله را درهم کوبید و بساط برهان و علوم عقلی و آزادی اندیشه و تساهل و پرسشگری را به یکسونگری و تبلیغات و تجویزات استبداد حکومتی فروکاست و دست سیاست را به حریم اندیشه و علم و فضیلت باز کرد، بسیار نام های ناندار و گمنام می توان برشمرد. اما بی گمان در رأس آن ها امام محمد غزالی بود که ضربتی مهلک به پیکره حکمت و فلسفه و علوم عقلی در ایران وارد آورد و پس از او جریان قدرتمند صوفیه که با ظهور دو غول بزرگ شرق و غرب جهان اسلام؛ یعنی مولانا جلال الدین محمد مولوی و شیخ محی الدین ابن عربی، دیگر مجالی به عقل و فلسفه نداد که معتبر باشد و تکانه ای به اندیشه ها دهد. چنان با شور و شکوه و زیبایی به جنگ علم و عقل و فلسفه آمدند و بیشۀ اندیشه را آتش زدند که خاکستری نماند… هیچ امیدی باقی نماند:
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی منتها
ای آتشـی افروختـه، در بیشـۀ اندیشـه ها
خورشید را حاجب تویی، امید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی، هم منتها هم مبتدا
تنازع و فرسایش فرهنگ
منظور من این نیست که مولانا هدفش نابودی عقل و فلسفه و تضعیف علم و دانش بوده است. خیر. بلکه وقتی تکثر فرهنگی و آزادی پرسش و اندیشه از بین می رود، شکوفایی و پیشرفت متوقف و تمدن و تعالی تعطیل می شود. رشد نامتوازن سبب خواهد شد که برترین امکانات و نتایج نابود شود یا در مسیری خلاف اهداف و آرمان های انسان ها حرکت کند. بزرگان و آموزگارانی هستند اما سخن و ثمری در کار نیست. لفظ بی محتوا و معنا بازیچه می شود و ابتکار و خلاقیت، همراه با شور و اصالت از میان می رود. باید عقل فلسفی باشد تا معرفت شناسی صوفیانه محک بخورد و فهم و نقد شود. هنوز نمط هشتم و نهم و دهم الاشارات والتنبیهات شیخ الرئیس ابوعلی سینا بهترین و دقیق ترین مدخل و مطلب برای شناخت عرفان و تصوف است. رابطه متقابل و داد وستد شعر و عرفان، عرفان و دین، کلام و فلسفه، تفسیر و ادبیات، نجوم و دین، فقه و اصول عقلی، و…
در اوج شکفتن تاریخ تمدن اسلامی، برای خوشایند جبارانی چون خلیفگان عباسی، جامعۀ متکثر و شکوفا را به اجتماعات پراکنده و خموده و فاقد نوآوری بدل کردند و شجاعت و آگاهی را به بند کشیدند. به جای اعتلا و پیشرفت، درگیری و حذف را به سنت رایج بدل کردند تا آنکه به قاعده ای مرسوم بدل شد. این جدل ها و تناقض های حل نشدنی در جامعۀ ما در راه رشد و توسعه، تزاحم و توقف ایجاد می کرد و غلبه و استیلای یک جریان به حذف دیگر نحله ها می انجامید. با این همه در چند برهه یا لحظه از تاریخ فرهنگ ما، این روند به دلایلی که امکان و فرصتِ مطرح کردنش در این جا نیست تغییر کرد و نوعی تفکرِ خلّاق و پویا و وحدت بخش، توانست جان به در برد و به دور از این تزاحم ها و تضادها سر برآورد. همین نمونه ها نشان می دهند که اگر دست تعدی و جهل و تعصب کوتاه شود، مجال و استعداد هست و اشتیاق و امید و دانایی به سرعت راه علم و فلسفه و پیشرفت در تمامی زمینه ها را باز خواهد کرد.
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
یکی از قهرمانان بزرگ و ستارگان این جریان، صدرالمتألهین شیرازی معروف به ملاصدرا بود که کوشید طرحی نو درافکند و با استعداد درخشان و آثار مبتکرانه اش سرنوشت حکمت و فلسفه و تفسیرهای عقلی از شریعت و تصوّفِ نظری را در ایران شیعی و صفوی دگرگون نماید.
نقش او تنها محدود به دورانِ خوش آغاز و بدفرجامِ صفویان نبود؛ بلکه آرام آرام از طریق شاگردان و شارحانش به گفتمان غالب در عرصۀ مدارس و محافل علمی و دینی ایران بدل شد. در اینجا ابتدا به سراغ زندگی و افکار و آثار ملاصدرا می رویم و مروری بر آن داریم و سپس تأملی در میراث و نتایج حکمت و روش فلسفی موسوم به حکمت متعالیه می نماییم. درباره زندگی و آثار او مقالات و کتاب های فراوانی نوشته شده است که ما قصد تکرار آن را نداریم. اما چکیده ای بر اساس منابع موجود را در اینجا مرور می کنیم تا شرایط زندگی و آموزش فلسفه و نتایج و دستاوردهای وی را نشان دهیم.
طرحی از زندگی فیلسوف
محمد بن ابراهیم قوامى شیرازى، ملقب به صدر المتألهین یا ملا صدرا در نهم جمادىالاولى سال۹۸۰ق، در شیراز، دیده به جهان گشود. پدرش ابراهیم بن یحیى قوامى از وزیران دولت فارس در شیراز و از خاندان معتبر و معمر قوامى بود. نوشته اند وی صاحب فرزند پسر نمىشد، لذا نذر کرد درصورتىکه خداى متعال به او پسرى ببخشد، به فقیران و اهل علم، کمک کند. آرزوى وى تحقق یافت و او را به تحصیل و فراگیری علم و دانش گمارد.
با درگذشت پدر، محمد براى تکمیل تحصیلات به اصفهان که مرکز دانش و دولت در عهد صفویه بود، مهاجرت کرد. هنگام هجرت به اصفهان، از مقام علمى و عملى ممتازى برخوردار بود، زیرا در ابتداى ورود به حوزه اصفهان، در درس شیخ بهاء الدین عاملى شرکت نمود؛ شایستگى حاضر شدن در درس شیخ بهائى، که شیخ الاسلام عهد بود نشان می دهد که محمد از نظر علمی معتبر و دارای شرایط لازم بوده است. او چنان شیفته آموختن بود که همه اموالى را که پدرش بر جاى گذاشته بود، در راه تحصیل دانش صرف کرد. آموزش فلسفى – عرفانى از زمان شیخ محمود شبستری و شارحان فصوص الحکم و به ویژه سید حیدر آملی رواج و رونقی داشت. این مکتب، اشتیاقى را در او برانگیخت و مسیر اندیشه هایش را تعیین کرد.
عشق او به فلسفه و گرایش به آن، موجب توجه به درس فیلسوف عصر خود، محمدباقر میرداماد (متوفاى ۱۰۴۰ق) شد. صدر المتألهین، در بسیارى از نوشتههایش، از او به فضل و فهم و بزرگى یاد نموده و از جمله در شرح حدیث اول اصول کافى، آورده است: «سید و سند و استاد و تکیهگاه من در معالم دین و علوم الهى و معارف حقیقى و اصول یقینى…»
مراحل اندیشه
سه مرحله اساسى زندگى علمى صدر المتألهین قابل تشخیص است. اول، دوره شاگردى و آموزش و بحث و بررسى نظریههاى متکلمان و فلاسفه و گفتوگوهاى آنها، که در مقدمه تفسیر سوره واقعه، بدان اشاره دارد: «در گذشته به بحث و تکرار، اشتغال فراوان داشتم و کتابهاى حکما و فلاسفه را بسیار مىخواندم تا آنجا که مىپنداشتم به دانشى دست یافتهام، اما هنگامى که به یافتههاى خود نظر کردم، با وجود اینکه در باره مبدأ و معاد و منزه بودن خداوند از صفات امکان و حدوث و همچنین بخشى از مسائل در باره نفس انسانى بسیارى مطالب مىدانستم، دریافتم که با دانش واقعى و حقیقت هستى که جز از طریق مکاشفه و ذوق به دست نمىآید، بیگانه هستم».
در این جستار مراد او از دانش واقعى، مکاشفات عرفانى است. بعدها در مقدمه «اسفار»، از اینکه در ابتداى عمر خود، در گرایش به روش اهل بحث (فلاسفه و متکلمان)، زیادهروى کرده، اظهار پشیمانى و به درگاه خداوند استغفار می کند. در این دوره او به حوزه های علمی متفاوت و متمایزی دسترسی دارد و آزادانه از هریک بهره می گیرد. با استمرار آموزش و اندیشه مستمر، به نظریه های مستقل و خاص می رسد و به بلاغت ویژه ای برای تقریر نظریه ها و تألیف کتاب هایش دست می یابد. در این دوران نگارش آثارش را آغاز می کند و در این آثار، روش میان فلسفه و کلام و عرفان پیوندی می جوید و برهان و عرفان را با استادی و شیوایی به هم ربط می دهد. حاصل این نوع فلسفه ورزی که به قول خود او بحثی و کشفی است، دریافتی واحد از معارف جهانی است که او در آن آموزش دیده و مهم ترین داده ها و دستاوردهایش را آموخته است. اگر میان شریعت و طریقت و حکمت، دین و عرفان و فلسفه چنین وحدتی هست، پس جهان عینی که تجلی همان عالم ذهنی است و هردو آینه وار یکدیگر را بازمی تابند، نیز باید چنین وحدتی مشاهده و فهمیده شود. اقامه برهان در اثبات و ضرورت وحدت وجود، حاصل همین شیوه و دوره است. صدرا رساله ای به نام طرح الکونین، در باره وحدت وجود تألیف می کند.
مخالفت و تبعید
این آزادی و خردورزی، در جامعه ظاهرگرا و زاهدپسند، موجب می شود او را دگر اندیش و نظریاتش را باطل و مفسده بپندارند. جمعی از کوته اندیشان و درازآستینان به تهدید و سخت گیری روی می آورند و چنان روزگار را بر فیلسوف جوان و خردمند تنگ می گیرند که به گوشهنشینى و اعتزال از مردم روى می آورد. ظاهرگرایان و مقدس مآبان باز هم دست بر نمی دارند تا آنکه صدرا به منطقه ای دورافتاده و کوهستانی در حوالی قم، در روستایی به نام کهک، از مردم دوری و گوشه گیری می کند. هجرت ناگزیر و درحقیقت تبعید فیلسوف پانزده سال به طول می انجامد. صدر المتألهین، شرح گوشهنشینى خود را در مقدمه «اسفار» با عباراتى مسجع و زیبا، بیان نموده است:
«من وقتى دیدم زمانه با من سر دشمنى دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز، شعلههاى آتش جهالت و گمراهى برافروختهتر و بدحالى و نامردى، فراگیرتر مىشود، ناچار روى از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیاى خمودى و جمود و ناسپاسى به گوشهاى پناه بردم و در انزواى گمنامى و شکستهحالى پنهان شدم. دل از آرزوها بریدم و همراه شکستهدلان بر اداى واجبات، کمر بستم و کوتاهىهاى گذشته را در برابر خداى بزرگ به تلافى برخاستم. نه درسى گفتم و نه کتابى تألیف نمودم، زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القاى درس و رفع اشکالات و شبهات و… نیازمند تصفیه روح و اندیشه، تهذیب خیال از نابسامانى و اختلال، پایدارى اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالى که گوش مىشنود و چشم مىبیند، چگونه چنین فراغتى ممکن است… ناچار از همراهى با مردم، دل کندم و از انس با آنان مأیوس گشتم تا آنجا که دشمنى روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بىاعتنا شدم، آنگاه روى فطرت بهسوى سببساز حقیقى نموده، با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زارى برخاستم و مدتى طولانى بر این حال گذراندم؛ سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت، نور الهى در درون جانم تابیدن گرفت و دلم از شعله های شهود مشتعل گشت، انوار ملکوتى بر آن افاضه شد و اسرار نهانى جبروت بر وى گشود و در پى آن به اسرارى دست یافتم که در گذشته نمىدانستم و رمزهایى برایم کشف شد که به آنگونه، از طریق برهان نیافته بودم و هرچه از اسرار الهى، حقایق ربوبى، ودیعههاى عرشى و رمز و راز صمدى را که با کمک عقل و برهان مىدانستم، با شهود و عیان، روشنتر یافتم. در اینجا بود که عقلم آرام گرفت و آرامش یافت و نسیم انوار حق ، صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست». (اسفار، ج ۱، ص ۷).
اسفار و آثار
با گذر از این دوره، صدرالدین به نگارش مهم ترین اثر خود اسفار یا کتاب الاسفار الاربعة یا الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة که مشتمل بر افکار و نظریههاى فلسفی ابتکاری و مکاشفات عرفانى اوست می پردازد. او در آستانه رنسانس علمی و فلسفی و ادبی در اروپای قرن شانزدهم، واپسین حاصل معرفت فلسفی عصر خود را گرد آورده و در اسفار و آثار متعدد دیگرش نظیر المبدأ و المعاد؛ الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة؛ اسرار الآیات و انوار البینات؛ المشاعر؛ الحکمة العرشیة؛ شرح الهدایة الاثیریة؛ شرح الهیات الشفاء و…بیان و تبیین می نماید. این کتابها، دربردارنده اصول و مبانی حکمت متعالیه و اساس مهم ترین نظریه های ملاصدرای شیرازی است که اصل آن در اسفار نوشته شده است. به نظر صدر المتألهین، دانش از دو راه به دست مىآید:
۱- گفتوگو و فراگیرى و آموزش که بر پایه قیاسها و مقدمات منطقى، استوار است؛ و ۲٫ علم لدنى که از راه الهام و کشف و حدس به دست مىآید.
قرآن، برهان و عرفان
صدرا، علم لدنى را قوىتر و محکمتر از دیگر علوم می پندارد و دسترسى به آن را از راه تهذیب و پالایش و مجاهده و مراقبه میسر می داند. اما این کافی نیست و فیلسوف باید به مباحث برهانى هم بپردازد و آن نیز مستلزم تحقیق و آموزش و تفکر و بحث و درس است.از این نظر به نوافلاطونیان نزدیک است. او باور دارد که انسان به هر دو علم نیازمند است و باید برهان و عرفان را با هم جمع نماید؛ چنانکه خود وى، جمع نموده و علاقمندان و هواداران صدرا و حکمت متعالیه مدعی هستند که وی تنها کسى است که در این جمع، موفق بوده و به درجهاى رسیده که هیچیک از فلاسفه و عرفاى اسلامى به آن نرسیده است. او خود نیز در جای جاى آثار متعددش به این معنا تصریح و تأکید کرده است.
ملا صدرا منتقد کسانى است که یکى از دو شیوه را به کار مىبرند، در این باره مىنویسد: «به سخنان بیهودۀ صوفیه مشغول نباش و به گفتههاى فیلسوفنمایان اعتماد مکن» (مفاتیح الغیب، ص ۳، اسفار، ج ۱، ص ۴). او در مقدمه تفسیر سوره فاتحة الکتاب از گروه نخست، به بدعتگذار گمراهکننده و از گروه دوم، به تعطیلگران گمراه تعبیر کرد است؛ بنابراین، فلسفهاى که او دیگران را به آن فرامىخواند و بر آن پافشارى مىکند، ترکیبی است از روش مشائیان و اشراقیان و ایجاد وفاق میان این دو شیوه.
صدرالمتألهین، با مشاهده نزاع بی پایان و بی حاصل متکلمان و فلاسفه و عرفا و فقها و محدثان، به جست و جوی راهی رفت تا نزاع شرع و عقل را چاره کند تا مردم بدانند شریعت و فلسفه و عرفان، نه در برابر هم که در کنار هم قرار می گیرند و هر دو روشنگر یک حقیقت هستند. صدرا در صدد بود آثاری خلق کند که تفسیر شریعت با زبان فلسفه قلمداد شود و شرح فلسفه با زبان شریعت باشد، شرح برهان با زبان قرآن دانسته شود. اما آن حقیقت واحدى که به اعتقاد صدرا، برهان و عرفان و قرآن، را به هم پیوند می دهد دستیابی به معرفت است، یا وصول به حقیقت؟ متعلُّق این معرفت کیست و چیست؟ بی شک خداوند است و تقرب از راه تعقل و تهذیب به حق تعالی.
صدرالمتألهین، بی تردید یکى از بزرگان فلسفه اسلامى است. او و ابونصر فارابى و ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسى، همگى از بزرگان فلسفه اسلامى به شمار مىآیند. بنیان فلسفه اسلامى، بر آراى آنها نهاده شده و صدرالمتألهین که آخرین فیلسوف بزرگ اسلامى محسوب مىشود، آثار و آراى دیگران را تفسیر نموده و بزرگترین فیلسوف قرون اخیر در جهان اسلامى است؛ گرچه در عرفان و مکاشفه نیز سرآمد است.
درگذشت فیلسوف
صدرالدین محمد پسر قوام الدین شیرازی، چند بار به زیارت کعبه رفت و گویا با با پاى پیاده به زیارت بیتالله می شتافت، در هفتمین سفر، در سال ۱۰۵۰ق، در سن ۷۰ سالگى، در شهر بصره، بیمار شد و درگذشت. مکان دفن او دقیقاً مشخص نیست. اما گفته اند پیکر او را به شهر نجف بردند و در طرف چپ صحن حرم امام على(ع)، به خاک سپردند. پس از مرگش، حکمت و آثارش توسط شاگردان و شارحان بسیار ترویج شد و اثری وسیع بر حکمت و فلسفه بعد از خود نهاد. ملا محسن فیض کاشانى و ملا عبد الرزاق لاهیجى، دو شاگرد برجسته و نامدار صدرالمتألهین و داماد او بودند که آثار متعدد و مهمی از خود برجای نهادند. ملاصدرا، فیض و فیاض، هرسه شعر می سرودند و این سنت بزرگ ادبی و زیباشناختی را ترک نکردند. دیوان هرسه حکیم منتشر شده است. فیض کاشانی و فیاض لاهیجی، شاعران خوب عارف مسلک در دوره صفوی بوده اند اما شعرهای ملاصدرا چنگی به دل نمی زند.
دستاورد ملاصدرا
زندگینامه و متنی که آوردیم، چندین سال قبل نوشته شده بود و برای آشنایی با ملاصدرا و آراء و آثارش می تواند مفید باشد. اما آن چه دربارۀ «حکمت متعالیه» به عنوان دستگاه فلسفی و فکری ملاصدرا می توان گفت، دو مسیر موازی است که اولی ابداع در معانی و نظریه پردازی فلسفی بوده و دوم تعالی زبانی است. او با برهان های اوجودگرایانه، نظریه معروف خود به اسم حرکت جوهری را مطرح کرد که اساس آن بر خلق مدام و تحول ذات اشیاء قرار داشت. صدرا هیچ تضادی میان دین و باورهای اسلامی و ذات متحول و متحرک عالم نمی دید. این نشانه و دلیلی وجودگرایانه بر جریان بی انقطاع فیض الاهی محسوب می شد. برهانی که جان تازه و تحرکی گسترده را در فکر و روش زندگی نخبگان و محافل علمی آن دوره برانگیخت.
دومین مسأله، این بود که ملاصدرا برای بیان نظریات نوآورانه اش، باید زبان مناسبی می جست و بیان تازه ای می آزمود. او زبان برتر را یافت و درحقیقت آن را تدوین و تأسیس کرد. یکی از دلایل اعتبار حکمت متعالیه، همین ارتفاع و اعتلای زبانی بود که به انقطاع فلسفه و تعطیل علوم فلسفی و عقل ناب پایان بخشید و راهی تازه فراروی حکما، فلسفه دانان و فلسفه خوانان در ایران نهاد. تا آنجا که طی سه قرن پس از او نه تنها حکمت متعالیه، که دو جریان مهم حکمت مشاء و حکمت اشراقی نیز جان تازه ای یافته و کرسی های تدریس فراوان در مدارس و محافل علمی به دست آورد.
سومین نظریه و ابتکار ملاصدرا، آزمودن وحدت سه شاخه معرفتی مسلمانان بر اساس هدف و نتیجه واحد، یعنی وصول به حقیقت بود. او فلسفه و عرفان و شریعت را شاخه های درخت واحدی می دید یا معرفی می کرد که ریشه یکسانی دارند و میوه واحدی می دهند. این تئوری بی سابقه نبود اما تقریر و برهان ملاصدرا مبانی تازه ای برای آن فراخهم کرد و از برهان برای عرفان و از منطق برای شرح احادیث اصول کافی، و از روایات معصومین (س) برای اثبات مقامات و منازل طریقت بهره گرفت. در واقع برهان فلسفی را چنان فراگیر ساخت که عرفان و شریعت نیز با آن ممزوج و مؤانس شد. این ابتکار چه نتایجی داشت یا چه ایراد و انتقاداتی بدان می توان وارد کرد، خارج از بحث ماست، اما شجاعت و ابتکار صدرا بی شک ستودنی است. این دستاوردها، گوشه هایی از لوازم و نتایج آزادی افکار و تعقل سنجیده و آموزش بر اساس سنن صحیح و پربار مدارس عالیه (آکادمیک) است. رویدادی که در نیمه اول عصر صفوی به بار نشست و هنوز می توان حس و حال آن را با قدم زدن در میدان بزرگ نقش جهان و نگریستن به مسجد شیخ لطف الله درک کرد.
بنا بر این، همۀ جریاناتی که تا قبل از صدرالدین با یکدیگر خصومت داشتند، جنبه های مشترکی در آثار او می جستند و زبان واحدی می یافتند که می توانست امکان مفاهمه و گفت و شنید در پردۀ عقل و دل، و صلح و صلاح را برای همه فراهم کند.
ملاصدرا به همین دلیل محبوبیت یافت و از سوی مورخان فلسفه نیز به رسمیت شناخته شد تا آن جا که لقب واپسین فیلسوف بزرگ جهان اسلام به او داده شد و هم اینک آثارش و شرح ابداعات فلسفی او در بسیاری از کتب و رسائل مربوط به تاریخ و فلسفۀ اسلامی دیده می شود.
روشنگری و رواج فلسفه
سرنوشت ملاصدرا در زمان حیاتش با دشمنی مقدس مآبان و عوام زدگان به تیرگی گرایید. او را متهم کردند که با طرح نظریه اصالت وجود و صیرورت بشر در سفرهای اربعه، توحید و مقام ربوبی را خدشه دار کرده است. پناه بر خدای متعال! یک قرن بعد اخباریون به زعامت ملا امین استر آبادی و حدیث گرایان افراطی و اهل غلوّ، کار و کوششی پیگیر را آغاز کردند تا اثر و ثمر کارهای صدرالدین شیرازی و دیگر حکمای معاصر و قدیم را به کلی ابطال و بی اعتبار سازند. فلسفه که جای خود داشت، آنان مقدمات ضروری عقلی در فقه را که بعدها به اسم علم اصول الفقه رواج و رونق یافت تخطئه و انکار می کردند. یک بار دیگر چرخه تاریک تاریخ تکرار شد.
اما ملاصدرا نیز مانند ابوعلی سینا و خواجه نصیرالدین و مولانا جلال الدین و بزرگانی در این تراز، به این توفانها نابود نمی شوند و ریشه و موجودیت ستبر و اصیل آن در عقل و نیازهای ژرف تفکر ریشه دارد. پس باز هم در میان اندیشمندان و افراد هوشمند می بالند و در محافل علمی و مدارس شکوفا می شوند. آنان علاوه بر زندگی علمی، فلسفی یا عرفانی و مقام عالمانه ای که دارند، مرتبه و زیستِ عامیانه نیز داشته اند؛ جایی که در باورها و قصه های مردم حضور می یابند و به مثابه عقول یا قلوبی بزرگ و سرشار از برکت و کرامت، مشکل گشایی می کنند و عبرت می آموزند و برای مردم تصویری بزرگ از اهمیت و اعتبار فرهنگ و دین و علوم ما محسوب می شوند.
در سال ها و دهه های اخیر ملاصدرا و فلسفه متعالیه، اهمیت و رونق تازه ای یافته است. ملاصدرا بالاخصّ این بخت را داشته است که از حدود شصت سال قبل به واسطۀ کتاب های نویسندگان پارسی زبان محبوب و قدرتمندی همچون سید حسین نصر و علامه طباطبایی و مرتضی مطهری و هانری کربن و سید جلال الدین آشتیانی و جواد مصلح و بالاخره ذبیح الله منصوری و… تبدیل به چهره ای شناخته شده بشود. نام گذاری خیابانی مهم به نام او در پایتخت و سپس مؤسسات و سازمان هایی که همین نام را داشته اند و چند سال قبل نیز در ستایش او سریالی تلویزیونی که بسیار مقبول و خوش ساخت بود، سبب شد تا نام ملاصدرا در میان توده مردم جایگیر شود و حتی به چهره ای محبوب و تاحدّی عامّه پسند هم بدل شود.
همچنان که در میان اهل علم، از طلاب تا دانشجویان فلسفه خوان، آثار صدرا و خوانش کتب و نظریات او جایگاه ویژه ای پیدا کرد. این جایگاه ویژه دو جریان علمی را پدید آورده است؛ یکی خودجوش و محصول فرایند طبیعی علوم عقلی در ایران؛ که متضمن تصحیحات و ترجمه ها و شرح های متعدد از آثار ملاصدرا و چاپ های متعددِ کتاب های او است: و این آثار و مکتوبات در حوزه و دانشگاه مورد استفاده و منبع آموزش است. و دیگری جریانی حکومتی که بنیادی بزرگ به نام ملاصدرا ایجاد کرده و گفتمان غالب را در فلسفه از این رهگذر دنبال می کند.
چه زمانی حکمت و دانش در خارج از مدارهای طبیعی علم و آموزش و پردازش عقلی توانسته است رشدی معقول بیابد و به شکوفایی رسد؟ باید شکیبا بود و دید. والسلام
سید مسعود رضوی
منبع: روزنامه اطلاعات، ضمیمه فرهنگی