میراث مکتوب- در پی حمله مغول به خراسان بزرگ و ویرانی خراسان که مرکز دانش و ادب بود، در وهله نخست، هند و روم (بیرون ایران جغرافیایی آن روزگار) و قلاع اسماعیلی قُهستان (حوالی بیرجند امروز) به عنوان جزایری فرهنگی، حافظ فرهنگ ایران شدند. در وهله دوم، بهتدریج شخصیتهای فرهنگی به شیراز رفتند و شیراز به طور خاص و فارس به طور عام، مرکز فرهنگی ایران شد. «مکتب فلسفی شیراز» به پیشوایی عضدالدین ایجی (سده ۸ق) نویسنده دایرهالمعارف فلسفی ـ کلامی «مواقف» شکل گرفت و با خاندان دشتکی و کوشش جلالالدین دوانی (۸۳۰ ـ ۹۰۸ق) دنبال شد و حاصل این مکتب،صدرالدین شیرازی ملقب به صدرالمتألهین(۹۰۷ ـ۱۰۵۰ق)بود. همچنین «مکتب ادبی شیراز» به رهبری سعدی (۶۰۶ـ۶۹۰ق) در این شهر تشکیل شد. سعدی در مقام فردوسی دوم، متأثر از میراث ادبی خراسان بزرگ، آثاری بیمانند پدید آورد و نه تنها زبان و ادب فارسی را که به سبب حمله مغول آسیب جدی دیده بود حیاتی تازه بخشید، بلکه آن را به پایگاهی بلند رساند و خود را بعد از فردوسی چنان صاحب زبان فارسی ساخت که همچنان زبان ما، زبان اوست و زبان او زبان ماست. با ظهور سعدی و کوششهای او، نظم و نثر فارسی حکایتی دیگر یافت و در این میان، غزل چهرهای دیگر گرفت و در کنار غزل عاشقانه و عارفانه، غزل تلفیقی ظهور کرد که با حافظ، نتیجه نهایی مکتب ادبی شیراز به کمال خود رسید.
از سعدی تا حافظ
مکتب ادبی شیراز، بهتدریج به مکتب شعر فارسی بدل شد و شاعران فارسی سرا، به ویژه غزلسرایان، در سراسر ایران و حتی سراسر ایران فرهنگی، به این مکتب تعلق داشتند. همام تبریزی (۶۳۶ـ۷۱۴ق) دوستدار و پیرو سعدی در سرودن غزل، در تبریز میسرود. سلمان ساوجی (۷۰۹ـ۷۷۸ق) نیز که شاعر دربار جلایریان (۷۴۰ـ۸۳۵ق) به شمار میآمد، به مکتب شیراز تعلق داشت. پیوستگی سیاسی، اجتماعی و ادبی ـ هنری کرمان به شیراز و تعلق دو شاعر کرمانی خواجوی کرمانی (۶۷۳ـ۷۵۲ق) و میر کرمانی (۶۸۶ـ حدود ۷۶۰ق) به مکتب ادبی شیراز، آشکار است. هر دو سعدی را پشت سر دارند و حافظ را پیش رو؛ و گویی چنین مقدر و مقرر بوده است که چونان دیگر شاعران گروه تلفیق، زمینهساز ظهور شاعری گردند که روزگار (به تعبیر خود او) «قرعه کار» به نام او زده است و در میان شاعران گروه تلفیق، او را «به صدر مصطبه» هنرمندی و شاعری نشانده است: خواجه شیراز، حافظ. غزل تلفیقی پس از سعدی، تا خواجو سیر میکند و به مرحلهای از کمال میرسد که صورت نهایی آن، غزل حافظ است. بیت معروفی هست که بسیار دقیق و سبکشناسانه است:
استاد غزل سعدی است پیش همه کس، اما
دارد سخن حافظ، طرز سخن خواجو
آری، اما همین طرز چون به خواجه میرسد، حکایتی دیگر مییابد و موجب رشک و حسد اقران و همگنان میشود و خواجه که خود میداند سخن و طرز سخنش به گونهای است که تبیین و توجیه علمی آن سخت دشوار است، به تبیینی اعتقادی روی میآورد و میگوید:
حسد چه میبری ای سستنظم بر حافظ؟
قبول خاطر و لطف سخن، خداداد است
و اما «میر»: آنچه گفتیم، در مورد او که شاعری است از گروه تلفیق، نیز صدق میکند که میر چنان دیگر غزلسرایان این دوره، از یک سو تحت تأثیر سعدی است و میکوشد تا به شیوه سعدی بسراید و الحق در این کار بیتوفیق نیست و از سوی دیگر، از فعالان مسیری است که خدا حافظ را بر فراز نقطه کمال آن نشانده است.
سعدی و میر
پس از سعدی، هیچ شاعری ظهور نکرد که شیفته او نباشد و از او نیاموزد. این یک قاعده کلی است که میر نیز مشمول آن است. غزلهای میر، استوارترین برهان در اثبات مدعای ماست؛ این مدعا که غزلهای میر تحت تأثیر غزلهای سعدی سروده شده و حال و هوای غزلهای سعدی را دارد، هم بدیهی است و هم قطعی که غزل سعدی (با قید احتیاط: غزل عاشقانه سعدی) در بالاترین قله هنر شعر قرار گرفته و غزلهای پیروان او در هر نقطه از کوه هنر که قرار گرفته باشند، فروتر از ستیغ این کوه قرار گرفتهاند و غزلهای میر در پرتو شیوایی نسبی و تقریباً یکدستی در این کوه، جایگاهی مناسب دارد. برای روشنتر شدن موضوع، سه غزل از غزلهایی را که میر به استقبال از غزلهای سعدی سروده است، مورد توجه قرار میدهیم:
یکم) استقبال از غزل سعدی، به مطلع:
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
«میر» میگوید:
هر که را روز وصال تو شبی روی نماید
از درش خندهزنان دولت جاوید درآید
گره از کار فروبسته شوریده عشقت
تا نقاب از رخ زیبا نگشایی، نگشاید
هر نفس پیرهن صبر چو گل چاک زند دل
تا سر زلف تو بر برگ سمن، غالیه ساید
دوم) استقبال از غزل سعدی به مطلع:
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود، شاید
«میر» میگوید:
ای آن که ز دیدارت نور بصر افزاید
جایی که بود رویت، ماه ار نبود شاید
حسن رخ زیبایت، لطف لب شیرینت
در شرح نمیگنجد، در وصف نمیآید
نی چون تو نگاری را ایام کند پیدا
نی چون تو عروسی را مشاطه بیاراید
چون زلف بود حالم، در عین پریشانی
گر بخت مرا روزی رخسار تو بنماید
سوم) استقبال از غزل سعدی به مطلع:
من آن نیام که دل از مهر دوست بردارم
وگر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
«میر» میگوید:
من آن نیام که ز روی تو چشم بردارم
وگر کُشند به تیغ و کشند بر دارم
اگر نه عشق تو ورزد، مباش گر جانم
وگر نه روی تو بیند، ز دیده بیزارم
رسد به اوج فلک صیت سرفرازی من
ز خاک پای تو گر ذرهای به دست آرم
حافظ و میر
میر چونان دیگر شاعران گروه تلفیق که در فاصله عصر سعدی تا دوران حافظ زیستهاند، زمینهسازان ظهور حافظ هستند. حافظ از این شاعران اثر پذیرفته و آثاری برتر و کمالیافتهتر پدید آورده است و این از آن روست که به گفته فیلسوفان حوزه هنر: در هنر، کمال مطرح است، نه ابداع؛ فیالمثل نمیگویند کدام شاعر نخستین بار چشم را به نرگس تشبیه کرده یا قد را به سرو، بلکه میگویند کدام شاعر هنرمندانهتر چشم را به نرگس و قد را به سرو تشبیه کرده است؟ تا این موضوع نیز روشن و روشنتر گردد سه نمونه به دست میدهیم، اما این بار استقبال حافظ را از میر مورد بررسی قرار میدهیم:
یکم) استقبال حافظ از این غزل میر:
دلی که شیفته آن عذار گلگون است
معیّن است که چون لاله غرقه خون است
مپوش طلعت میمون که نیکبختان را
رخ تو فرخ و دیدار تو همایون است
چنین که چشم تو آغاز کرد خونریزی
چه جای فتنه ایام و دور گردون است؟
ز آب دیده گریان من بگردد سنگ
دل تو هیچ نگردد ز حال خود، چون است؟
حافظ این سان به استقبال غزل میر رفته است:
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
دوم) استقبال حافظ از این غزل میر:
در دور ماه رویت خورشید آن ندارد
گل با وجود حسنت، لطفی چنان ندارد
غنچه دهان شیرین دارد، ولیک چون تو
شکّر ز لب نیارد، دُر در دهان ندارد
حافظ اینگونه به استقبال غزل میر رفته است:
جان بی جمال جانان، میل جهان ندارد
هرکس که این ندارد، حقا که آن ندارد
سوم) استقبال حافظ از این غزل میر:
زهی خجسته زمانی که یار بازآمد
نگار سرو قد گلعذار بازآمد
صبا ز طرّة جانان چو بوی مشک آورد
دل شکستهدلان را قرار بازآمد
ز کوی عشق و ز میخانه محبت دوست
گمان مبر که کسی هوشیار بازآمد
حافظ با دگرگون ساختن ردیف از «آمد» به «آید»، به استقبال غزل میر رفته است:
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان، غمگسار بازآید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید
تأمل در غزلهای میر و سپس درنگ در غزلهایی که حافظ از آنها استقبال کرده است، بار دیگر این نظریه را پیش چشم میآورد که: در هنر، کمال مطرح است، نه ابداع!
نتیجه
الف) بزرگی رنگپریده: شاعران گروه تلفیق که سعدی را پشت سر خود دارند و حافظ را پیش رو، البته شاعران بزرگی هستند که نور بزرگی آنان چونان نوستارههای تابان در نور ماه و خورشید، رنگ میبازد و نور خیرهکننده خورشید هنر سعدی و ماهتاب هنر حافظ، مجالی برای پرتوافکن شدن انوار ستارههای تابناک هنر آنان باقی نمیگذارد. اگر قطع نظر از سعدی و حافظ در هنر آنان بنگریم، به واقع هر یک هنرمندانی ارجمندند و شاعرانی گرانمایه.
ب) شیوایی و رسایی: سخن میر چونان دیگر شاعران گروه تلفیق، هم شیواست، هم رسا (فصیح و بلیغ) و به سبب رسایی، در حد خود، مؤثر نیز هست. بدیهی است که تأثیر، درجات مختلف دارد. در آثار شاعران طراز اول، آثاری هست با تأثیر شدید که به زبان ساده میتوان گفت «تکاندهنده» است. برای تقریب ذهن، از خواجو مدد میطلبم. در دیوان خواجو، غزلهایی هست سخت مؤثر و بهراستی «تکان دهنده». در اینجا ابیاتی را به عنوان نمونه از یک غزل خواجو میآورم و میافزایم که در میان غزلهای میر، غزلهای شیوا رسا (یعنی فصیح) و بلیغ (مؤثر) هست؛ اما هنوز غزلها یا ابیاتی که بتوانم آنها را «تکاندهنده» بخوانم، نیافتهام. و اما ابیات تکاندهنده خواجو از یک غزل تکاندهنده:
به آب گل، رخ آن گلعذار میشویند؟
و یا به قطره شبنم، بهار میشویند؟
به کوی مغبچگان جامههای صوفی را
به جامهای می خوشگوار میشویند
هنوز نازده منصور تخت بر سر دار
به خون دیده او پای دار میشوند
بسا که شرحنویسان روزنامه گل
ورق ز شرم تو در جویبار میشویند
*جُنگ هنر مس (با تلخیص)
دکتر اصغر دادبه
منبع: روزنامۀ اطلاعات