کد خبر:23238
پ
D985D987D8AFD988DB8C20D8AFD8A7D985D8BAD8A7D986DB8C_0

علامه قزوینی و بدیع‌الزمان فروزانفر از نگاه استاد مهدوی دامغانی

مرحوم دکتر احمد مهدوی دامغانی در گفت‌وگویی که چندی پیش انجام شده به بیان نکاتی دربارۀ دو تن از بزرگان فرهنگ و ادب ایران پرداخته‌اند.

میراث مکتوب- متنی که می‌خوانید گزارش گفت‌وگوی محمدحسین باغسنگانی با مرحوم استاد احمد مهدوی دامغانی است. در ادامه ابتدا مقدمۀ باغسنگانی و سپس شرح گفت‌وگو پیش روی شماست.

اول بار با نام و صدای دکتر احمد مهدوی دامغانی به لطف و مهربانی بانو شهلا امیری فیروزکوهی دختر گرامی و همدم عمر استاد سیدالشعراء امیری فیروزکوهی آشنا شدم. درست هنگامی که در حال تولید مجموعه برنامه رادیویی و تلویزیونی درباره زندگی و آثار استاد امیری فیروزکوهی بودیم. شهلا خانم شماره تلفن دکتر مهدوی دامغانی را در امریکا داد و گفت امشب ایشان منتظر تماس شما هستند. غروب به استاد تلفن کردم و با اشتیاق فراوان ایشان مواجه شدم و جهان زیبا و مغموم استاد که با شنیدن نام ایران بغض می‌کرد و می‌گریست، طوری به رویم باز شد که می‌شد رد اشکهایشان را از هزاران کیلومتر این‌سوتر هم دید. پس از بیست و سه سال، اکنون باز هم وضع به همان منوال بود و استاد با شنیدن نام ایران بغض می‌کنند و می‌گریند. گفتگوی زیر چند ماه پیش به صورت تلفنی انجام شد و حال که روح پرفتوح آن استاد والامقام در ملکوت اعلی است، بهترین جا برای انتشار این گفتگو، روزنامه اطلاعات است که دکتر مهدوی دامغانی به آن بسیار علاقه داشت و مقالات بسیاری از ایشان در آن منتشر شده است. به یاد سرور بزرگوار و فقیدمان حاج آقای دعائی که در نبود ایشان، سکانداری این روزنامه به یکی دیگر از ارادتمندان دکتر مهدوی دامغانی، جناب سیدعباس صالحی سپرده شده است. بخشهایی از این گفتگوی طولانی تقدیم می‌شود و بدین وسیله یاد و نام آن عزیز را گرامی می‌داریم.

 

جناب استاد، چرا وقتی نام ایران می‌آید، بغض می‌کنید و اشکتان سرازیر می‌شود؟

عجب سؤال سختی (با خنده)! من پیرمرد را با این سؤالات اذیت نکن! وقتی اسم ایران می‌آید، درونم آتش می‌گیرد (بغض).

 

دلتان برای ایران تنگ شده و طبیعی است.

نخیر، من در ایران زندگی کرده‌ام از بدو تولد در مشهد تا همین الان که در این آپارتمان در فیلادلفیا هزاران مایل دورتر از مشهد است. من همیشه در ایرانم؛ ایران من بزرگ‌تر است از این حرفها!

 

چقدر بزرگ است؟

به عظمت و بزرگی ایران حکیم طوس؛ به عظمت کاخ بلند شاهنامه، به بزرگی حافظ و سعدی، به بزرگی بزرگانی چون زکریای رازی، بوعلی سینا و ملاصدرا. ایران من به عظمت مولاناست.

 

ایران بزرگی است استاد مهدوی، کلاه از سر عقل می‌افتد!

این عظمت مدیون بزرگان ماست. چه همین افراد که نام بردیم و چه هم‌روزگاران ما. از استاد ما علامه بزرگوار محمد قزوینی، استاد عزیز ما بدیع‌الزمان فروزانفر و مرحوم بدیع‌الزمانی کردستانی و سیدالشعراء امیری فیروزکوهی، دکتر جعفر شهیدی، دکتر مهدی محقق، دکتر زرین‌کوب و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ادام الله ایامه و انعامه.

 

استاد، به‌جاست از شخصیت‌های مهمی که جناب‌عالی با آنها حشر و نشر داشته‌اید، با هم حرف بزنیم.

اولین شخصیت باید استاد عزیز ما علامه محمد قزوینی باشد که وجود شریف ایشان باعث و بانی مسیری شد که بنده الان در آن هستم. بنده زبان فرانسه را هم به تشویق ایشان پی گرفتم. به تشویق ایشان بود که مشتاق وادی این معانی دلنشین در دین و ادب و فرهنگ شدم. با مهربانی ایشان و راهنمایی‌های ایشان بود که راه برای بنده روشن شد. فعلا تنها کسی که زنده است و قزوینی را دیده، من هستم. دیگر کسی زنده نمانده.

 

اول بار با اسم علامه قزوینی را در محیط خانه و در محضر ابوی شنیدید یا بعدها در مطالعات خودتان به ایشان رسیدید؟

هر دو. کتاب‌هایی که مرحوم قزوینی تصحیح کرده بود، در کتابخانه ما بود و من اینها را نگاه می‌کردم. قزوینی در طبقه درس‌خوانده نامی مشخص و آشنا بود، احتیاجی به معرفی نداشت. هر کس که مختصری در ادب کار کرده بود، ارادتمند قزوینی بود و برای سلامت ایشان دعا می‌کرد. من سال ۱۳۲۴ آمدم به تهران و از سال ۱۳۲۵ تا دو روز قبل از فوت مرحوم قزوینی در۱۳۲۷، خدمتشان می‌رسیدم. پنج شش مقاله هم در این زمینه نوشتم. خدا رحمتش کند! وجود لطیف ظریفی بود. خیلی عاشق علم و ادب بود؛ شیعه خیلی متعصبی هم بود. نسبت به کسانی که به حضرت امیر (صلوات الله علیه) بی‌ارادت و بی‌ادب هستند، سختگیر بود و خودش مشتاقانه ارادتمند امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) بود. یک روز عید غدیر سال ۲۶ یا ۲۷ بود، رفتم خدمت ایشان، خیلی خوشحال شد و گفت: مچه خوب کردی که عید غدیر آمدی» و گله کرد که: چرا دیگران نیامدند؟ فرمودند: «عید غدیر هویت شیعه است و باید قدر دانسته شود.»

 

پارسال گفتید غیر از شما یک نفر دیگر هم هست که علامه قزوینی را از نزدیک دیده.

بله، عروس میرزا احمدخان وهابی، برادرش، ایشان هم زنده است و علامه را دیده. جز من و این خانم، کس دیگری زنده نیست.

 

علامه قزوینی مستقیم از فرانسه به تهران آمدند؟

بله مستقیم آمدند تهران. مرحوم دکتر شایگان یک خانه برایشان گرفته بود. علامه و همسر و دخترشان سوزان خانم در این خانه ساکن شدند.

 

شنیدم که سوزان خانم در قید حیات هستند؟

گویا در ایتالیا هستند. خانم علامه سالها بعد فوت کردند، اما سوزان ساکن ایتالیاست. حالا ساکن کجای ایتالیا، نمی‌دانم و بی‌خبرم افسوس!

 

چرا علامه از خانه ناراضی بود؟

علتش را نمی‌خواهم عرض کنم، اصرار نکنید. از خود دکتر شایگان هم گویا دل خوشی نداشت. علتش را هم نمی‌توانم عرض کنم. بعد به پایمردی مرحوم علا و چند نفر دیگر از وزارت فرهنگ، یک خانه‌ای خریده شد در خیابان فروردین، روبروی دانشگاه تهران، با شش هفت متر عرض و بیست متر طول، در کل حدود ۱۵۰ متر مساحت داشت، در دو طبقه. دو تا اتاق بالا داشت، سه تا اتاق پائین. در خیابان فروردین، کوچه دانش.

 

چه اسم جالبی!

از اول این‌طوری نبود. وقتی علامه به این کوچه تشریف آوردند، اسم کوچه عوض شد و کاشی خورد به نام کوچه دانش و مشهور عام و خاص شد. از وجود مبارک آن علامه بزرگوار. جمعه‌ها خیلی‌ها خدمتشان شرفیاب می‌شدند.

 

شما چطور شرفیاب شدید؟

صیت شهرت استاد ما علامه محمد قزوینی عالمگیر شده بود و من هم جوانی بودم جویای نام. به مرحوم استاد بزرگوار بدیع‌الزمان فروزانفر (رحمه الله علیه) که خیلی به بنده محبت و لطف داشت، گفتم: «آقا می‌شود شما من را به علامه قزوینی معرفی کنید و از ایشان بخواهید که به دیدارشان بروم؟» گفتند یک نامه بنویسم به علامه و تعیین وقت شود. نامه که نوشتم، علامه فوری پاسخ دادند که: «روز جمعه تشریف بیاورید.» من هم سر از پا نشناخه، رفتم و چند نفری می‌آمدند که خدا همه آنها را رحمت کند: مرحومان عباس اقبال، سیدمحمد محیط طباطبایی، آقای حسن تقی‌زاده، دکتر جلال شادمان…

 

تقی‌زاده هم می‌آمد؟

ایشان جمعه‌ها نمی‌آمدند. روزهای دیگر به مناسبت برنامه و کار همراه آقای دکتر قاسم غنی می‌رفتند که همدم و همراه علامه قزوینی بود. من این سعادت را پیدا کردم که هر جمعه خدمتشان می‌رفتم، از ساعت ده تا دوازده ظهر. در همان اول دخترشان سوزان‌خانم در استکان‌های دوران جنگ و کاشی نعلبکی‌های ساخت ایران چای می‌داد و علامه هم پذیرایی می‌کردند. زمان جنگ بود و هنوز مصنوعات غربی وارد ایران نشده بود. مهمانان چای می‌خوردند، سؤالاتی می‌کردند و نظر علامه را می‌پرسیدند. مرحوم علامه هم نظر خودش را می‌فرمود. من کوچکترین عضو آن جلسه بودم و مرتب و با اشتیاق سخنان ایشان را یادداشت می‌کردم.

 

ارادت علامه قزوینی به حضرت امیرالمؤمنین(ع) از چه نوعی بود؟

یک روز در جمعی که مرحوم عباس اقبال هم بودند، من کتابی دست داشتم و دوستان درباره‌اش داد سخن دادند. علامه شنید، رو کرد به ما گفت: «این چه کتابی است؟» مرحوم اقبال گفتند: «کتاب محمد کردعلی است درباره امام علی (ع).» به یکباره علامه قزوینی برآشفت و رنگ صورتش از خشم تغییر کرد، رو به من کرد که: «بنداز دور آن کتاب خبیث را! دیگر اسم این آدم بی‌حیا و منحوس را پیش من نیاورید!» عرض کردم: «به چه علت جناب استاد؟» مرحوم اقبال دستم را فشرد که یعنی ساکت باش و ادامه نده. بعد هم داستانی تعریف کرد، گفت: «محمد کردعلی، وزیر فرهنگ سوریه، آمد به پاریس٫ روزی که در سوربن سخنرانی داشت، ما به اتفاق علامه آنجا بودیم. کردعلی گفت: وقتی ابن ملجم که دستش بریده مباد با همان دست ضربه زد به علی…» تا با این لحن درباره امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) حرف زد، علامه به من اشاره کردند: «بلند شو سالن را ترک کنیم و برویم.» همین در ذهن علامه قزوینی مانده بود که همیشه کردعلی را به عنوان دشمن حضرت امیر(ع) تلقی می‌کرد و باقیمانده عمرش از او نفرت داشت. منظور اینکه شیعه خالص و مخلصی بود. خداش رحمت کند!

 

استاد بارها اشاره کرده‌اید که علامه قزوینی بهترین راهنما و سرمشق بودند برای شخصیت‌های محققی که در آن زمان کوشا بودند مثل استادان فروزانفر، همائی، مدرس رضوی، بهمنیار، علی‌اکبر فیاض و دیگران. واقعا ایشان در این حد تأثیر داشت؟

بله، درست است که علامه قزوینی بیشتر در تاریخ احاطه داشت، اما به مسائل دیگر هم احاطه داشت. همین بزرگانی که اسمشان را بردید غیر از مرحوم همائی که من ایشان را هیچ وقت در محضر علامه زیارت نکردم. با اینکه مرثیه‌ای هم در رثای علامه سرودند. گویا ایشان در روزهای خاصی به دیدار علامه قزوینی می‌رفتند.

 

دیدار علامه مراسم خاصی داشت؟

همه نظریات خودشان را عرضه می‌کردند و اگر حرفشان صحیح بود، علامه تکمیل می‌کرد و اگر ایرادی می‌دید، نظر خودش را می‌فرمود و همه را قانع می‌کرد.

 

یک بار گفته بودید شوق و اشتیاق را در چشم همه حضار می‌توانستید ببینید.

دقیقا. گاه‌گاهی مرحوم دکتر محمد معین می‌آمد. بعضی اوقات هم بحث بالا می‌گرفت و اختلاف نظر پیدا می‌کرد و اوضاع متشنج می‌شد؛ اما مرحوم قزوینی به صورت لذت‌بخشی می‌خندید، بعد چند جمله می‌گفت و دکتر معین متوجه نکته می‌شد و هر دو می‌خندیدند. خدا رحمت کند همه‌شان را (گریه). دکتر فخرالدین شادمان، عباس اقبال، محیط‌طباطبایی، مرتضی مدرسی چاردهی، اینها همه می‌آمدند. هفته‌ای هفت هشت نفری می‌شدیم. جمعه‌های خوبی بود. شصت سال است که از سالروز وفات ایشان گذشته، افسوس!

 

جناب‌عالی اغلب آثار علامه قزوینی را به‌خوبی می‌شناسید. مرزبان‌نامه را که خود شما همکاری کردید و اشعار عربی‌اش را استخراج کردید. تسلط علامه به ادب عربی شگفت‌انگیز نبود؟

فراموش نکنید که اولا علامه قزوینی قبل از اینکه به لندن برود، علوم ادب عربی را در تهران پیش اساتید مبرز آن موقع دیده بود؛ مثل شمس‌العلما قریب گرکانی (یعنی حاجی میرزا محمدحسین قریب) که در زبان و ادبیات فارسی و عربی تسلط بی‌مانندی داشت. علامه به معنای واقعی کلمه، ادب عربی را تحصل کرده بود و احاطه به شعر عرب داشت. از «جهانگشای جوینی» مشخص می‌شود که ایشان تا چه مایه و پایه در ادبیت و عربیت استاد و ماهر بود؛ اما من نفهیدم که کلام و فلسفه را همان زمان آموختند یا نه. هیچ وقت هم نپرسیدم.

 

صرف و نحو و فقه و کلام و حکمت را نخست نزد پدر و بعد نزد شیخ فضل‌الله نوری، میرزاحسن آشتیانی و شیخ محمد آملی تحصیل کردند و گویا از محضر ادیب پیشاوری هم استفاده کردند. آیا شما مرحوم ادیب پیشاوری را دیده بودید؟

نه، افسوس توفیق نیافتم، خدا رحمتش کند! علامه هم گمان نکنم در نزد ادیب پیشاوری شاگردی کرده باشد. ما از ارادتمندان ایشان بودیم. ذکر خیرشان هم در محضر علامه قزوینی بود؛ اما حرفی از درس و بحث زده نشد. علامه قزوینی و ادیب پیشاوری گویا دیدار داشتند، اما رابطه استاد و شاگردی وجود نداشت. مرحوم ادیب پیشاوری در سال ۱۳۰۹ در خانه بهاءالملک مهمان بود و در همان سال فوت کردند. ادیب پیشاوری کم با دیگران رفت و آمد می‌کرد و بیشتر به خلوت انس و الفت داشت و عمده نشست و برخاست‌هایش نیز با جمعی محدود از یاران و مریدان و نیز افاضل و اهل علم و ادب بود. او تا پایان عمر همسر نگرفت و یکسره در تجرد زیست. زندگی ادیب در واقع به‌تمامی یک زندگی زاهدانه بود، حتی خانه‌ و سرپناهی به نام خویش نداشت و سالهای زندگی در تهران را تا زمانی که میرزا محمدعلی خان قوام‌الدوله زنده بود، در منزل او سپری می‌کرد و پس از وفات وی، به دعوت حاجی میرزا حسن‌خان محتشم‌السلطنه، در منزل او اقامت کرد؛ اما در هفته، سه شب متوالی را در منزل علیرضاخان بهاءالملک می‌گذراند. در همین خانه بود که ادیب صبح روز شنبه، دوم محرم الحرام سال ۱۳۴۹ (برابر با خرداد ۱۳۰۹) سکته می‌کند و فلج می‌شود و یک ماه در بستر می‌افتد؛ تا اینکه در روز دوشنبه، سوم ماه صفر (برابر با نهم تیرماه) به رحمت حق می‌پیوندد. پیکر ادیب را پس از تشییعی باشکوه که رئیس‌الوزرای وقت و وزیران مملکت نیز در آن حضور داشتند، در آستان امامزاده عبدالله(ع) در شهر ری به خاک می‌سپارند.

 

از میان آثار علامه قزوینی شخصاً به کدام کار پژوهشی ایشان توجه و دلبستگی بیشتری دارید؟

همه کارهای علامه خوب است. مثل اینکه در گلستان پر گلی، با هم قدم بزنیم، بعد بپرسید کدام یک از این گلها، بهتر است؟ واقعا نمی‌شود گفت کدامش بهتر است. چرا که همه آثار علامه حاصل تحقیقات وسواس‌گونه و دقیق ایشان بود. مثل آن تحقیقاتی که ایشان درباره چهار مقاله کردند. برخی از این دقتها در زندگینامه‌ای که شما درباره زندگی علامه قزوینی نوشتید، از شرح ملاقات با ادوارد بروان در کتابخانه پاریس تا صرف سالها وقت موقع تصحیح «جهانگشای جوینی» برای یافتن یک بیت از شاعری مجهول که واقعا لذت‌بخش بود خواندن این داستان به قلم شما. آقای دکتر زرین‌کوب مشابه همین داستان را اینجا که تشریف داشتند، به نقل از مرحوم آربری در هاروارد برای بنده و تاجماه همسرم تعریف کردند. تحقیقات علامه بر روی جهانگشای جوینی افسانه‌وار است. کار ایشان بر روی تذکره‌الاولیاء عطار نیز همین طور است. کاری که ایشان بر روی «شَدّالازار فی حط ‌الاوزار عن زوار المزار» کرده‌اند، واقعا ستودنی است. کارهای علامه در درجه اول تحقیق و پژوهش ادبی است. دو جمعه قبل از وفات علامه، من خدمتشان بودم؛ مرحوم عباس اقبال با صفحات چاپ‌شدۀ «شَدالازار» که غلط‌گیری کرده بود، آمد و به علامه نشان داد. علامه یکی دو غلط به ذهنش رسید و تذکر داد و بعد هم درگذشت و چاپ کتاب را ندید.

 

شناخت ایشان نسبت به ادبیات فارسی و کارشان درباره حافظ مشخص است؛ اما عجیب نیست که توجه چندانی به مولانا و فردوسی نداشتند؟

درباره مولانا چیزی مرقوم نفرمودند. حافظ هم بیشتر کار مرحوم دکتر قاسم غنی بود تا علامه. دکتر غنی کتاب را عرضه کرد و علامه هم نظریات خودش را افزود.

 

شما با این حافظه شگفت از گنجینه ادب عرب و فارسی، وقتی برای علامه قزوینی می‌خواندید، در سیمای ایشان چه می‌شد دید؟

من نور را در سیمای علامه قزوینی می‌دیدم، کیف می‌کرد. لذت را در وجود بابرکت ایشان می‌دیدم. تشویق می‌کرد و دنبالۀ شعر و نثری را که می‌خواندم، می‌خواند و جان می‌داد به آن لحظه؛ مخصوصاً مواقعی که شاهد شعری برای کلمه و یا موضوعی می‌خواستند و من از حافظه نقل می‌کردم، ایشان بال درمی‌آوردند و یادشان که می‌آمد، بقیه را می‌خواندند. ما هم غرق شور و شعف می‌شدیم.

 

از میان شعرای عرب به چه کسانی بیشتر دل می‌دادند؟

بُحْتُری، جناب ابوعُباده حسینی بحتری که در ۲۸۶ هجری قمری از دنیا رفته است. بحتری قصیده‌ای درباره ایوان مدائن، طاق کسری دارد که مرحوم علامه اواخر عمر، خیلی شیفته آن شده بود و مرتب هوس می‌کردند آن را بشنوند. از بس که ایران‌دوست بود. این قصیده را که می‌خواندم، اشک از چشمشان جاری می‌شد.

 

وضع مزاج علامه قزوینی چطور بود؟

جثه نحیف و لاغری داشت. خیلی ضعیف بود و خیلی مراقب که مبادا باد بخورد و گرفتار سرما شود. خانمشان و سوزان خانم هم زیاد از ایشان مراقبت می‌کردند. مهمانان و مشتاقان هم مراعات می‌کردند و به نکات خانم توجه داشتند.

 

حضرت عالی یادداشت‌ها و نامه‌های ایشان را دیده‌اید؟

بله، خدا رحمت کند ایرج افشار را!

 

نوشتن این نامه‌ها و یادداشت‌ها جربزه‌ای می‌خواهد.

معلوم است. قزوینی خودش بود و زنش و یک دختر و حقوقی که وزارت معارف به ایشان می‌پرداخت. ایشان تمام وقتش را می‌گذاشت برای همین تحقیقات. دلخوشی‌اش همین بود که کار می‌کند و کار می‌کند و آثارش منتشر می‌شود.

 

دلخوشی خود شما چیست استاد؟

جانم! من در این ۹۵ سالگی مطالعه می‌کنم (بغض) و بعد از فوت همسرم تاجماه که امروز سالگرد ایشان بود، اغلب دلتنگم و کم‌کار. در این مدت دو سه مقاله بیشتر نتوانستم بنویسم و منتشر کنم. حوصله ندارم، ولی مطالعه می‌کنم. قریب دو سه‌هزار جلد کتاب اینجا هست، مطالعه می‌کنم. خودم را غرق در این کتاب‌ها کردم و مطالعه می‌کنم.

 

مرحوم استاد فروزانفر را چطور دیدید؟ ایشان هم حافظه شگفتی داشت.

بله، شگفتی ایجاد کرده بودند. مرحوم فروزانفر آیتی بود. اگرچه عنوان آیت‌الله برای فقها اطلاق می‌شود. اگر برای ادیب هم چنین لقبی بتوان گفت، ایشان آیت‌الله‌العظمی بود. خدا رحمتش کند! من مقاله‌ای درباره ایشان نوشتم به نام «استادی که آسمان بر سر چون اویی در ایران سایه نینداخت». نوع منحصر به فردی بود. من هیچ کسی مثل فروزانفر نیافتم، چه در حافظه از ادب عرب و عجم، و چه در مراتب علمی. مرحوم فروزانفر خدمت علامه قزوینی شرفیاب می‌شد. نه در روز جمعه که امثال بنده می‌رفتیم. به اتفاق تقی‌زاده و دیگران می‌رفت. شکی ندارم که مرحوم همایی، فروزانفر، تقی‌زاده و چند تن دیگر با هم جلساتی در منزل علامه قزوینی داشتند. مرحوم قزوینی مکرر از استاد فروزانفر در کتاب‌هایش نام برده و همیشه هم به ما می‌گفتند: «الان دیگر مثل آقای فروزانفر نیست» و درست می‌گفت. فروزانفر چیز عجیبی بود؛ موجودی بود که نمی‌شد گفت کس دیگری مثل او در آن دوران باشد؛ اما مرحوم همائی از نظر اخلاقی از استاد فروزانفر بهتر بود.

 

چطور؟

مرحوم علامه همائی دنبال جاه و مقام نبودند؛ به سیاست کم‌توجه بود و دلش می‌خواست در فقر باشد؛ اما استاد فروزانفر علاقه زیادی به پست و مقام داشت و دلش می‌خواست در صدر باشد. در سیاست هم قواعد مشخصی نیست. از دکتر مدرس رضوی شنیدم که دو روز پیش از وفات استاد فروزانفر، ایشان را نزد دکتر نهاوندی دیدم که دکتر گفت: «قلب شما مثل ساعت کار می‌کند و قلب جوانی دارید.» احتمال می‌دهم استاد فروزانفر از موضوع بیرون رفتنش از چرخه تدریس در دانشگاه تهران توسط دکتر جهانشاه صالح و بازنشستگی زودتر از موعد، آزرده‌خاطر شد و همین باعث سکته قلبی ایشان شد. به نظرم دلشکسته شده بود. شاید علت مرگ ایشان همان بود که از کار تدریس بازمانده بود و زودتر اجباراً بازنشسته‌اش کرده بودند. این موضوع برای ایشان گران تمام شده بود.

 

شما چه جایگاهی برای استاد فروزانفر قائل هستید؟

من مثل فروزانفر ندیدم. من که هیچ، ایران مثل او ندیده است. جامع صفات والا بود. در روزگار ما کمتر کسی به آن حد از جامعیت رسید. مرد شریف و نجیبی بود و بزرگوار و دلسوز؛ تنفر و تکبری در مقابل زیردستان نداشت. نهایت توجه را به آنها داشت و فروتن بود. نسبت به همکارانش با کمال احترام و ادب رفتار می‌کرد؛ خودشناس بود. خودشناسی یکی از بالاترین صفات است. مولای ما امیرالمؤمنین می‌فرماید: «رحم الله امرء عرف قدره و لم یتعد طوره: خدا رحمت کند کسی را که قدر خودش را بداند.» فروزانفر اندازه خودش را می‌شناخت و بیشتر از اندازه خود، نه کاری می‌کرد و نه حرفی می‌زد. این زمان کمتر کسانی هستند که قدر خودشان را بدانند؛ لاف‌زنی‌های زیاد. همه بدون شاهد، از گذشته می‌گویند! اما هیچ وقت مرحوم فروزانفر ندیدم حرف بی‌سند بزند. مدعی نیستم استاد فروزانفر از نظر دینی مثل مرحوم شهابی و استاد مدرس رضوی بود، نه، شاید یک سهل‌انگاری‌ها داشت، اما فوق‌العاده نسبت به پیامبر اکرم(ص) و ائمه (علیهم السلام) احترام می‌گذاشت. ندیدم و نشنیدم که نام پیامبر گرامی برده شود و احترام استاد فرزانفر، جلی و عیان نشان داده نشود. ندیدم و نشنیدم که نام حضرت امیر(ع) گفته شود و استاد فروزانفر نعت ایشان را نیاورد. یک خاطره از یک مجلس روضه یادم آمد.

روز تاسوعایی بود. بنده می‌خواستم بروم روضه منزل مرحوم آیت‌الله حاج میرزاخلیل کَمَره‌ای. از کنار منزل سیدالشعراء امیری فیروزکوهی گذشتم، دیدم ایشان هم از منزلشان درآمدند به قصد خانه مرحوم کمره‌ای که در خیابان زرین‌نعل خانه این دو بزرگوار روبروی هم بود و از عجایب اینکه هر دو در یک روز فوت کردند: ۱۹ مهر ۱۳۶۳! خدمت حضرت امیری فیروزکوهی سلام و عرض ادب و دستبوسی کردم و با هم مشرف شدیم منزل آیت‌الله کمره‌ای؛ خیلی شلوغ بود، تنی چند از علما برخاستند و برای استاد امیری جا باز کردند. من هم پشت سرشان ایستادم و تکیه دادم به دیوار؛ روضه خیلی خوبی بود و مستفیض شدیم و طبق مجالس قدیم، در فاصله روضه‌خوان بعدی چای می‌دادند. ناگهان دیدم که مرحوم فروزانفر وارد شدند. تا وارد شد، مرحوم کمره‌ای از جا برخاستند و خیلی استقبال کردند. جا خیلی کم بود و استاد فروزانفر خواست همان دم در بنشیند که مرحوم امیری فیروزکوهی نگذاشت. استاد را دعوت کرد و کنار خودش نشاند. من هم رفتم وسط، روبروی این دو بزرگوار و نزدیک منبر. آن دو گرم صحبت شدند و استاد فروزانفر تفقدی به من کرد و احوال من و پدرم را پرسید و گفت چه کار می‌کنی و اظهار محبتی راجع به یکی دو مقاله‌ای که نوشته بودم و چاپ شده بود، کردند و گفتند: «دانشکده ادبیات هم می‌روید؟» عرض کردم: «بله، طبق امر حضرت عالی برای دوره دکتری می‌روم» که خوشحال شدند. همین حرفها بود که فروزانفر رو کردند به امیری فیروزکوهی و گفتند: «من همیشه دست توسلم به اجداد بزرگوار تو دراز بوده. به هر جا رسیدم، از برکت همین توسلات بوده؛ اینجا هم آمدم، چون اینجا بیشتر مجلس فضلاست…» در این بین صلوات بلند شد و روضه‌خوان بعدی که بر منبر رفت، گویا امیری از احوال خودش شکایت کرد که فروزانفر ‌گفت: «من هم دست کمی از شما ندارم…» با هم مصافحه کردند، بعد استاد امیری دستش را گذاشت روی دست استاد فروزانفر و هر دو دستشان را تکان دادند. روضه‌خوان مصیبت که می‌خواند، دیدم مرحوم فروزانفر عینکش را به دست راست گرفته، شانه‌هایش می‌لرزید، گریه می‌کرد و اشکهایش را پاک می‌کند.

 

بهترین شاگردان ایشان چه کسانی بودند؟

تعداد شاگردان ایشان کم نبود. هم در دانشگاه تهران، هم در دانشگاه معقول و منقول، هم در مدرسه سپهسالار.

 

در مشهد و محضر استاد ادیب نیشابوری هم گویا دوره‌ای ایشان به جمعی از شاگردان ادیب درس می‌دادند.

بله، ایشان مخصوصا در مباحثه‌ها خیلی جدی و فعال بودند.

 

نزدیکترین‌ها چه کسانی بود از محضر درس ایشان؟

دکتر سیدجعفر شهیدی، دکتر مظاهر مصفا، دکتر مهدی محقق. الان بقیه‌السف همۀ آنها، وجود مبارک دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی است. با اینکه مدت تلمذ ایشان از نظر زمانی کم بوده، ولی همان زمان کم ده برابر بیشتر از مابقی بوده است. الان هم چشم و چراغ همه اهل ادب و اهل علم و تحقیق در روزگار ما هستند. ایشان در حال حاضر جانشین به‌حق استاد فروزانفر به شمار می‌آیند.

 

خداوند شما را حفظ کند و سایه شما بر سر فرهنگ و ادب ایران زمین مستدام باشد.

قربان شما! خدا سلامتتان بدارد. خدا ملت سرفراز ایران را همیشه سرفراز داشته باشد.

منبع: روزنامه اطلاعات

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612