کد خبر:15332
پ
20-11-18-153514img_8250-2_1

عشق، امید و شادی در نگاه شمس تبریزی

چهل‌ودومین نشست از درس‌گفتارهایی دربارۀ شمس تبریزی با موضوع «انسان‌شناسی شمس تبریزی» و با سخنرانی دکتر محمدجواد اعتمادی برگزار شد.

میراث مکتوب- چهل‌ودومین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی به «مقدمه‌ای بر انسان‌شناسی شمس تبریزی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۵ آذر با سخنرانی دکتر محمدجواد اعتمادی به صورت مجازی پخش شد.

اعتمادی سخنانش را این ‌چنین آغاز کرد و گفت: مولانا شمس را نادره‌مرد شگرف و عظیمی خطاب می‌کند که سخنانش و عجایب احوال پیچیدگی‌های جهان درون او و شخصیت غریب و چارچوب‌گریز و فهم‌گریز او چندان رازآلود و اسرارآمیز بوده که همچنان پس از گذشت قرن‌ها شمس را از اولیا خداوند می‌شناسیم و نمی‌توانیم به تمامی آ‌ن‌چنان که هست پرده از روی سیمای او برگیریم. شمس شخصیتی نهان است و خود خواسته که نهان از دیده‌ها باشد. جهان او چندان عظیم بوده که دو جهان بر شَرَف جهان او حسد می‌برد. هر چقدر که مولانا مشهور است شمس اما مستور است. چنین خواسته بوده که نهان از دیده‌ها باشد و در پرده‌های راز و ابهام پنهان است.

سال‌ها شمس تبریزی در پرده‌های راز پنهان بوده و همچنان راز وجود شمس در شگفتی‌ها نهان است اما چاپ کتاب مقالات شمس و تصحیح و انتشار این کتاب امکانی را برای ما ایجاد کرد که فراتر از آنچه در تذکره‌ها و در کتب مناقب درباره شمس آمده و فراتر از آنچه که مولانا درباره شمس گفته از طریق سخنان خود شمس تبریزی بتوانیم راهی به جهان اندیشه‌ها و معارف او بیابیم. ما باید از طریق سخنان شمس بکوشیم دریچه‌ای به این مساله بگشاییم که این انسان چگونه می‌اندیشیده و مجموعه نگرش و باور و تعالیم و اندیشه آرای او چه بوده است؟ درباره سخنان شمس کاوش‌های گوناگونی می‌توان انجام داد و مطالب متنوعی را می‌توان در مقالات شمس جست‌وجو کرد.

شمس انسان را چگونه موجودی می‌دیده است؟

انسان در نگاه شمس چگونه موجودی است و شمس چه مطالب و مفاهیمی را درباره چیستی وجود آدمی و حالات درونی و سویه‌های بیرونی او گفته است. شمس انسان را چگونه موجودی می‌دیده است؟ انسان در نگاه شمس جایگاه ویژه و اهمیت منحصر به فردی دارد و ما باید بکوشیم ابعادی از آنچه شمس تبریزی درباره انسان گفته کشف کنیم. شمس تبریزی می‌گوید: «زهی آدمی که هفت اقلیم و همه وجود ارزد» در نگاه شمس این انسان بیش از هفت اقلیم است و آدمی در نگاه شمس موجودی به فراخنایی هفت اقلیم و وسعت همه وجود است. شمس بر این باور است که آدمی خلاصه‌ای از همه عالم است. و در جای دیگری می‌گوید: «این خانه عالم نمودار تن آدمی است و تن آدمی نمودار عالم دیگر» انسان به تنهایی خود عالمی است. انسان در نگاه شمس عالم اکبر و این جهان عالم اصغر است. از نگاه شمس همه شگفتی‌ها و معجزات در درون انسان است و انسان را عالم بیکران توصیف می‌کند.

ساحت معرفت در عالم درون انسان از دریچه کلمات شمس به دو بخش تقسیم می‌شود: یک بخش معرفت و شناخت است و بخش دوم موانع معرفت و شناخت. شمس به انسانی که جویای معرفت است و در پی شناخت خویشتن است اشاره می‌کند و نشان می‌دهد چه مسایلی باعث موانع شناخت انسان می‌شود. آدمی وقتی دستخوش چه اموری بشود معرفت او دچار کژی می‌شود و خلل در کار شناخت آدمی می‌افتد.

تقلید مانع اصلی معرفت در سخنان شمس است

اولین و مهمترین مانع معرفت در نگاه شمس تبریزی تقلید است. شمس بارها می‌گوید آدمیان به دلیل تقلید است که توان معرفت به حقیقت، توان شناخت چیستی حقیقت و عالم وجود را از کف می‌دهند و دستخوش آفات بسیار می‌شوند. شمس می‌گوید: «هر فسادي كه در عالم افتاد از اين بود كه يكي، يكي را معتقد شد به تقليد، يا منكر شد به تقليد» این‌که آدمیان مقلدوار عمل می‌کنند و دچار تقلید هستند در نگاه شمس منشا بسیاری از فسادهایی است که در این عالم رخ داده است. تقلید منجر به این می‌شود که افراد کورکورانه به آن بپردازند. آفت تقلید چگونه مانع معرفت راستین می‌شود؟ مولانا نیز در این زمینه سخنان بسیاری از تقلید دارد.

خلق را  تقليدشان بر باد داد/ ای دو صد لعنت بر آن تقليد باد

خاصه تقليد چنين بي حاصلان/ خشم ابراهيم با بر آفلان

از محقق تا مقلد فرق‌هاست/ کین چو داوودست و آن دیگر صداست

شمس تبریزی می‌گوید: «مردی آن است که آن هست‌کننده را ببیند و هست کردن او را ببیند، چشم باز کند بی‌تقلید و بی‌حجاب خالق را ببیند.» به روایت شمس آنچه مانع می‌شود که آدمی حقیقت را ببیند، حجاب تقلید و مقلد است و آنچه محقق‌تر است مقلدتر است. یکی از سخنانی که شمس به مولانا گفت و این کلام در مقالات نیز هست: «قومی مقلد دلند، قومی مقلد صفا، قومی مقلد مصطفی، قومی مقلد خدا، از خدا روایت کنند. قومی هم مقلد خدا نباشند. از خدا روایت نکنند. از خود گویند.» این سخنان همه نغز است و پر حکمت آری هست اما ازآن تو کدام است؟

شمس می‌گوید: کسی نیست که در قلبش راه به معرفت برده باشد و فقط مقلدوار احادیث و سخنان بزرگان را نقل می‌کنید و می‌گویید. و در جای دیگر می‌گوید: چگونه تقلید را آفت صعب در راه معرفت است و مانعی برای معرفت راستین است. شمس بر این معنا بارها تاکید می‌کند که مقلدوار قرآن و احادیث را گفتن بی این‌که آدمی خوب چیزی از این معانی بچشد. درباره هوا شمس تبریزی سخنان بسیاری دارد. وجه مشترک این سخنان این است که کسی که دچار هوا است از توان فهم و کشف و تجربه حقیقت محروم می‌ماند. غلبه هوا منجر به نوعی نابینایی، کج فهمی و فقدان فهم می‌شود. وقتی آدمی مغلوب هوا می‌شود معرفت از کف می‌رود و هوا مانعی در راه معرفت است.

مسلمانی مخالفت هوا است و کافری موافقت هواست. وقتی آدمی دچار هوا است به تعبیر شمس کافر است. مستی به چهار قسم و به چهار مرتبه است که اول مستی هوا است و خلاف از این دشوار، عظیم، رونده، تیزرو و… باید تا از این مستی هوا درگذرد. وقتی کسی به سبب ماده‌ای مست می‌شود فرایند فهم و اندیشه و شناخت در او مختل می‌شود و توان فهم و اندیشیدن و نظر کردن و شناختن را از کف می‌دهد. کسی که دچار هوا است مستی هوا او را به نوعی ناتوان و عاجز می‌کند و کسانی که به تعبیر شمس به مستی هوا دچارند باید بکوشند تا از غلبه هوا که نوعی مستی است برهند تا دیده بینا به حقایق داشته باشند.

وقتی به قول شمس آدمی از هوا پر است و دچار هوا هست ادراک در او مختل می‌شود. شمس بر این باور است که آدمی باید از زندان هوا بیرون بیاید.

شمس درباره عشق سخنان بسیاری دارد

یکی دیگر از سویه‌ها و ساحات درونی انسان قلمرو عواطف و احساسات اوست. ما آدمیان بخش قابل توجهی از زندگی را به واسطه و از دریچه عواطف و احساسات از سر می‌گذرانیم. عواطف و احساسات در تجربه هر انسانی جایگاه منحصر به فردی دارد. شمس درباره این عواطف و احساسات چه سخنی دارد؟ در قلمرو احساسات و نگاه عارفان ما مهمترین مقوله در این زمینه عشق است. در ساحت عواطف آدمی عشق مهمترین تجربه احساسی آدمی است که در ادبیات عرفانی منزلتی ویژه دارد و عارفان ما سخنان بسیاری درباره عشق گفته‌اند و شمس درباره عشق سخنان بسیاری دارد.

شمس خود برای مولانا پیغمبر عشق بود و آن عالم زاهد و عابد به اعجاز حضور شمس به عارف عاشق بدل شد. شمس بود که دست مولانا را گرفت و به اقلیم شگرف عشق رهنمون شد. در سخنان شمس تبریزی هم اشارات و عباراتی درباره عشق و جایگاه ویژه عشق در ساحت عواطف آدمی آمده و جملات و عبارات قابل توجهی ذکر شده است. شمس تبریزی می‌گوید: «اگر از جسم بگذری و به جان رسی به حادثی رسیده باشی. حق قدیم است از کجا یابد حادث قدیم را؟ ما للتراب و رب الارباب؟ نزد تو آنچه بدان بجهی و برهی، جانست، و آنگه اگر جان بر کف نهی چه کرده باشی؟ چون چنین بارگاهی است، اکنون او بی‌نیاز است تو نیاز ببر، که بی‌نیاز، نیاز دوست دارد. به واسطه آن نیاز از میان این حوادث ناگاه بجهی. از قدیم چیزی به تو پیوندد و آن عشق است. دام عشق آمد و در او پیچد، که یحبونه تاثیر یحبهم است. از آن قدیم،  قدیم را ببینی و هو یدرک الابصار. این است تمامی این سخن که تمامش نیست، الی یوم القیامه تمام نخواهد شد.»

نیاز مقدمه‌ای برای واقع شدن عشق است

شمس همچنین تاکید می‌کند که آدمی با پوشش‌های عقلانی و با علم جُستن از کتب به جَستن و رهیدن نمی‌رسند آن چیزی که می‌توانی بجهی و تنگناها و حوادث عالم را بگذرانی نیاز است. پیش این بارگاه بی‌نیاز باید نیاز ببری. عشق است که به روایت شمس قدیم است و حادث نیست. عشق همچون خداوند قدیم است. فقط عشق است که دریچه‌ای می‌گشاید به سوی تجربه حقیقت. از قدیم چیزی به تو پیوندد و آن عشق است، نام عشق آمد و در او پیچید. کلمه نیاز از سخنان محوری در مقالات شمس است. بارها تاکید می‌کند نیاز ببر در این آستانه با نیاز بیا. آنچه که منجر به گشایش توست نیاز است. نیاز مقدمه‌ای است برای واقع شدن عشق.

شمس در جایی دیگر می‌گوید: «سخن عاشقان هیبتی دارد آن عشق را می‌گویم که راستین باشد و خاکِ کفشِ کهنِ یک عاشقِ راستین را ندهم به سرِ عاشقان و مشایخِ روزگار که همچون شب‌بازان که از پسِ پرده خیال‌ها می‌نمایند، به از ایشان. زیرا که همه مُقِرّند که بازی می‌کنند و مُقِرّند که باطل است: «از ضرورت، از برای نان می‌کنیم.» جهتِ این اقرار، ایشان بِهَند.»

کلام مهم دیگری در مقالات شمس درباره عشق وجود دارد که به روایت شمس عشق به انسان دلیری و شهامت می‌بخشد. «اعتقاد و عشق دلی کند و همه ترس‌ها ببرد» آن چیزی که در ساحت عواطف آدمی منبع دلیری و شهامت انسان می‌شود عشق است به ویژه که با باوری صادق همراه می‌شود. آنچه که آدمی را توان غلبه بر شیطان می‌دهد عشق است. «این شیطان را هیچ نسوزد الا آتش عشق مرد خدا».

شمس کلامی هم درباره پدرش دارد: «نیک مرد بود و کرمی داشت، دو سخن گفتی، آبش از محاسن فروآمدی الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر» در روایت شمس پدرش ممکن است آدم خوبی باشد اما عاشق نباشد. آنچه در نگاه شمس در ساحت عواطف آدمی جایگاه جانشین‌ناپذیر دارد عشق است.

شمس تبریزی برای امید ارج قائل است

در قلمرو عواطف انسان مقوله‌ای دیگر است که بسیار مهم است و شمس بر این احساس انسان نگرش ویژه و تاکید خاصی دارد و آن احساس امید است. شمس تبریزی برای امید ارج قائل است و می‌گوید: امید به تعبیری برای انسان امری واجب است. یکی از ناب‌ترین سخنانی که در کتاب مقالات آمده این کلام اوست: «اما هیچ ناامیدی نیست اگر دو دم مانده باشد در آن دم اول امید است در آن دم دوم نعره‌ای بزن و گذشتی. هم به امید که امیدهاست و خنده‌هاست.»

حکیمان و فیلسوفانی که درباره امید سخن گفته‌اند بر این مساله تاکید کردند که امید از این جایگاه حقیقت پیدا می‌کند. ما بی‌خبر از این هستیم که ساعت و دقیقه‌ای دیگر چه چیزی رخ می‌دهد. به قول شمس به همین دلیل حتی اگر دو نفس از عمرمان مانده باشد چون نمی‌دانی در نفس دوم چه اتفاقی می‌افتد نفس اول امید است حتی اگر نفس دوم پایان راه باشد. در کتاب مقالات چندبار این جمله در سخنان شمس هست: «نومید نشوید که امیدهاست نومید مشو که رویت به صفاست و نور پاک.» در قلمرو عواطف شمس احساس امید را ارج می‌نهد و آدمیان را برحذر می‌دارد از این‌که مغلوب نومیدی و مقهور یاس بشوند.

مولانا نیز تاکید بسیاری بر امید دارد: «هله نوميد نباشي که تو را يار براند / گرت امروز براند نه که فردات بخواند» درباره خداوند نیز می‌گوید: ابلیس ز لطف تو امید نمی‌برد، امید چندان حقیقت دارد که ابلیس می‌تواند از رحمت خداوند ناامید نشود. «امید همه جان‌ها از غیب رسید آمد / نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان» درباره عواطف انسان در نگاه شمس آن‌چه که در مقوله عشق و امید قابل توجه است احساس شادی است. شمس تبریزی واقعا به طرز غریبی انسان شادمانه‌ای است. شادی شمس کران و نهایت ندارد، شادمانی شمس بی‌نهایت است. وی درباره شادی انسان سخن می‌گوید و نمی‌خواهد احساسی را ترسیم کند، سخن او این است که هنگامی که سالک به میزان طریقت گمشده نزدیک‌تر می‌شود و به تقرب و ساحت قدس راه می‌برد شادی و خوشی او رو به فزونی می‌رود.

شادی شمس حد و نهایت ندارد

در نگاه شمس خوشی روشنایی است. احساس خوشی درباره انسان به روایت شمس بازتابی است از روشنی درون او و گشایشی که در دل او رخ داده است. و عبارت بسیار نابی در کتاب مقالات است. شمس آدمیان را در دو دسته تقسیم می‌کند: کسانی که مثل دوزخ هستند، ترشروی و بدخلق و پریشان‌احوال و تلخ و کسانی که خوش‌روی و خوش‌خوی و گشاده‌رو هستند. شمس دسته اول را دوزخ و شیطان توصیف می‌کند و گروه دوم از آدمیان را بهشت نامیده است.

شمس می‌گوید: «هر که را خلق و خوی فراخ دیدی، و سخن گشاده و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند، که از سخن او ترا گشاد دل حاصل می‌شود، و این عالم و تنگی او،‌ بر تو فراموش می‌شود، آن فرشته است و بهشتی. و آن‌که در سخن او قبض می‌بینی و تنگی و سردی که از سخن او چنان سرد می‌شوی که از سخن آن‌کس گرم شده بودی، آن شیطان است و دوزخی.» وقتی شمس درباره احساسات و عواطف انسان سخن می‌گوید تاکید او بر شادی است و این شادی بازتابی از روشنی دل و گشایش درون است.

شمس خود را غم‌زدا توصیف می‌کند و درباره سویه‌های بیرونی انسان و ساحت زندگی انسان در بیرون وجود او تاکید می‌کند. در سویه‌های بیرونی مهمترین مطلبی که در نظر آدمی می‌آید قلمرو روابط انسان است و روابط گوناگونی که آدمی دارد به تبع موضوع رابطه انسان با دیگری جایگاه منحصر به فردی دارد. در سخنان مولانا و شمس تاکید ویژه‌ای بر مقوله همنشینی و صحبت به معنی همنشینی و مصاحبت هست. شمس تبریزی به مقوله رابطه انسان با انسان دیگر با دید والایی پرداخته و دیدگاه او درباره‌ی رابطه انسان با انسان دیگر معرفت‌بخش و قابل تامل است.

اوج تاکید شمس و اهمیت رابطه میان دو انسان

او می‌گوید: «لاشک با هر که نشینی و با هر چه باشی خوی او را گیری زیرا همنشین تو را در عالم خویشتن کشد.» اگر دو انسان در فضای رابطه با هم قرار می‌گیرند به ترتیب بر هم اثر می‌گذارند و در کار ایجاد در دیگری هستند. این سخن مهمی است. شمس تاکید می‌کند برحذر باش از همنشینی با جاهلان کسانی که وقتی با آن‌ها همنشین می‌شوی جهل‌شان به تو سرایت می‌کند: «صحبت بی‌خبران سخت مضر است، حرام است صحبت نادان حرام است، طعامشان حرام است طعام حرام که از آنِ نادانی است، آن به گلوی من فرو نمی‌رود.»

شمس تاکید دارد بر این‌که مراقب باش که با چه کسانی می‌نشینی اما به همین میزان تاکید دارد که دچار عزلت و بریدن از خلق نشوی. وی درباره زاهدی که از خلق بریده و به غاری در کوهی رفته است اشاره می‌کند. شمس می‌گوید: «زاهدي بود، در كوهی. او كوهي بود، آدمي نبود، آدمي بودي، ميان آدميان بودي كه فهم دارند، و وهم دارند،  قابل معرفت خدايند، در خلوت مباش و فرد باش.» این جمله یکی از عبارات کلیدی شمس درباره‌ی روابط انسان است که در خلوت مباش و فرد باش. لازم نیست از اجتماع آدمیان ببری اما هر چند که در میان آدمیان هستی خودت باش. با آدمیان بنشین اما میزان اثرپذیری‌ات از آن‌ها را کاهش بده.  

آنچه که در میان رابطه مولانا و شمس رخ داده قطعا نگرش ویژه‌ای درباره رابطه انسان با انسان نقش داشته است. این‌که دو آدم چگونه بر هم تاثیر می‌گذارند تا جهان دیگرگونه‌ای برای یکدیگر بیافریند در سخنان شمس اهمیت بسیاری دارد. شمس می‌گوید: «کسی می‌خواستم از جنس خود تا او را قبله سازم و روی بدو آرم که از خود ملول شده بودم تا تو چه فهم کنی این سخن که می‌گویم که از خود ملول شده بودم. اکنون چون یافتم آنچه من بگویم فهم کند و دریابد.» و این سخن ناب شمس که می‌گوید: «مقصود از وجود دو عالم ملاقات دو دوست بود که روی در هم نهند جهت خدا. مقصود نان نی، نانبا نی، قصّابی و قصّاب نی. چنان که این ساعت، به خدمت مولانا آسوده‌ایم.» این سخن اوج تاکید شمس است و اهمیت رابطه میان دو انسان.

سخن در نگاه شمس ارجمند و والاست

شمس می‌گوید: «چه شادم به دوستي تو كه مرا چنين دوستي داد. خدا اين دل مرا به تو دهد! مرا چه آن جهان چه اين جهان. مرا چه قعر زمين چه بالاي آسمان. مقصود از وجود عالم ملاقات دو دوست بود كه روي در هم نهند…» از سویه‌های بیرونی دیگر درباره انسان قلمرو سخن و ساحت کلام است. البته که شمس درباره سخن انسان هم سخنان نیکویی دارد و آنچه درباره قلمرو گفتار و سخن درباره انسان گفته قابل تامل و کاوش بسیار است.

«هنوز ما را اهلیت گفت نیست، کاشکی اهلیت شنودن بودی. تمام گفتن می‌باید و تمام شنودن! بر دل‌ها مُهر است و بر زبان‌ها مُهر است، و بر گوش‌ها مُهر است. اندکی پرتو می‌زند؛ اگر شکر کند افزون کند.» شمس بر این باور است که سخن پیش سخندان بی ادبی است. سخن در نگاه شمس ارجمند و والاست. سخن آن چیزی است که سویه‌های وجود انسان را تشکیل می‌دهد و آدمی ملزم است قدر و منزلت والا و ویژه برای سخن قائل باشد و بکوشد سخن حق بگوید.

شمس می‌گوید: «سخن در اندرون من است هر که خواهد سخن من بشنود در اندرون من درآید.» سخن محبوب شمس سخن عارفان و اولیا و صاحبدلان و عاشقان بوده است. آنجایی که می‌‌گوید سخن صاحبدلان خوش باشد، تعلمی نیست. تعلیمی است و آن‌جا که می‌گوید سخن عاشقان هیبتی دارد. و در جای دیگر می‌گوید:‌ «طعن زدند که از بی‌مایگی سخن مکرّر می‌کند. گفتم بی‌مایگی شماست. این سخن من نیکست ‌و مشکل، اگر صد بار بگویم، هر باری معنی دیگر فهم شود و آن معنی اصل همچنان بکر باشد».

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی شهر کتاب

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612