کد خبر:38046
پ
عبید زاکانی

عبید زاکانی سرآمد طنزپردازان ایران

نظام الدین (یا نجم‌الدین) عبیدالله زاکانی از زمرۀ سخن سرایان و نویسندگان بزرگ قرن هشتم هجری است که به مناسبت انتساب به خاندان زاکانیان مقیم در قزوین به «زاکانی» مشهور شده است.

اگر شربتی بایدت سودمند

ز داغی شنو نوشداروی پند

ز پر ویزن1 معرفت بیخته

به شهد ظرافت بر آمیخته

(کلیات عبید زاکانی2، رساله صدپند)

نظام الدین (یا نجم‌الدین) عبیدالله زاکانی (متولد سال 700 هجری و در گذشته 771 یا 772) از زمرۀ سخن سرایان و نویسندگان بزرگ قرن هشتم هجری است که به مناسبت انتساب به خاندان زاکانیان مقیم در قزوین به «زاکانی» مشهور شده است.

 شهرت نامبرده، به طور عمده، ناشی از طنزهای دلنشین و در عین حال گزندۀ اوست. وی به زبان هزل و مطایبه، به انتقاد از اوضاع به غایت نابسامان اخلاقی، اجتماعی و سیاسی عصر خود پرداخته است.

گرچه بسیاری از طنزهای عبید، کم و بیش، با محتوا و ادبیاتی مستهجن نگاشته شده است، ولی چنین به نظر می‌رسد که او بدین وسیله می‌خواسته است از یکسو بر تأثیر و مقبولیت انتقادات خود بیفزاید و از دیگرسو با مستتر کردن آنها در لفافۀ هزل و شوخی؛ خود را از بازخواست و تعقیب ارباب زر و زور و تزویر مصون دارد.

به طور کلی، طنزهای عبید اساساً جنبه تعلیمی دارد و از قضا این خصیصه در طنزهای بعضاً مستهجن مولانا جلال‌الدین محمدمولوی نیز مشاهده می‌شود. کما این که خود مولانا ضمن یکی از اشعارش با صراحت بدین موضوع اذعان کرده است:

هزل من هزل نیست، تعلیم است

بیت من بیت نیست، اقلیم است

(مثنوی، دفتر پنجم، دیباجه)

و نیز:

هزل تعلیم است، آن را جد شنو

تو مشو بر ظاهر هزلش گرو3

هر جِِِِدی هزل است پیش هازلان4

هزل‌ها جدّ است پیش عاقلان

(مثنوی نیکلسون، دفتر چهارم)

که مشابه این مضمون در کلیات عبید هم آمده است:

به مزاحت نگفتم این گفتار

هزل بگذار و جد از او بردار

شایان توجه است که بخش اعظم طنزهای عبید، در سخنان منثور او درج شده است. در ادامۀ سخن، نخست به ارائۀ تعریفی از اصطلاح «طنز» پرداخته و سپس ذیل عنوان‌هایی، گزیده‌ای از طنزهای او که قابل نقل باشد، ذکر می‌شود.

الف ـ تعریف طنز

«طنز» واژه‌ای عربی است به معنای سخن گفتن از کسی یا چیزی به تمسخر و استهزا و در اصطلاح اهالی ادب به نوشته‌ها و سخن‌های اطلاق می‌گردد که در برشمردن زشتی‌ها و ناپسندی‌های کسی یا جامعه‌ای از صراحت خودداری و اغلب به طور غیرمستقیم و به تعریض و کنایه از نقص‌ها و عیب‌های فردی یا کاری یاد می‌شود. این عدم صراحت، وجه افتراق «طنز» از «هجو» است.(دائره‌المعارف مصاحب، ذیل طنز)

ب ـ شواهد طنز در آثار عبید

1ـ رسالۀ اخلاق‌الاشراف

در این رساله که بهترین اثر انتقادی عبید محسوب می‌شود، وی به شدت به انتقاد از احوال و اخلاق بزرگان و اشراف عهد خود پرداخته است. به این ترتیب که ابتدا صفات و خصایلی از قبیل: حکمت، شجاعت، عفت، عدالت، سخاوت، حیا،ُ وفا، صدق و رحمت و شفقت را بنا به روش و شیوۀ عمل قدما تعریف کرده و آن را «مذهب منسوخ» 5نامیده است و سپس ضدّ هر یک از صفات مزبور را تعریف کرده و آن را صفت و راه و رسم معمول بزرگان و اشراف عصر خود دانسته و نام آن را «مذهب مختار »6 گذارده است.

این رساله که از شاهکارهای نثر فارسی است، شامل 7 باب است که در اینجا از باب رعایت اختصار، فقط از باب چهارم آن با تلخیص یاد می‌شود.

باب چهارم ـ عدالت

مذهب منسوخ

«اکابر7 سلف8 عدالت را یکی از فضائل اربعه شمرده‌اند و بنای امور معاش و معاد بر آن نهاده. معتقد9 ایشان آن بوده که: «بالعدل قامت السماواه و الارض»10 [و] خود را مأمور11: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان »12 بداشتندی.

بنابراین، سلاطین و امرا و اکابرو وزرا دائم همت بر اشاعت معدلت و رعایت امور رعیت و سپاهی گماشتندی و آن را سبب دولت و نیکنامی شناختندی و این قسم13 را چنان معتقد بوده‌‌اند که عوام نیز در معاملات و مشارکات، طریق عدالت کار فرمودندی …»14

مذهب مختار

«اما مذهب اصحابنا آنکه این سیرت، اسوء15 سِیَر16 است و عدالت مستلزم خلل بسیار، آن را به دلایل واضح روشن گردانیده‌اند و می‌گویند بنای کار سلطنت و فرماندهی بر سیاست17 است [و] تا از کسی نترسند، فرمان آن کسی نبرند و [اگر به اقتضای عدالت] همه یکسان باشند… بنای کارها خلل پذیرد و نظام امور گسسته شود.

آن کس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نَکُشَد و مصادره نکند و خود را مست نسازد و بر زیردستان اظهار عربده و غضب نکند، مردم از او نترسند و رعیّت فرمان ملوک بزند [و] فرزندان و غلامان، سخن پدران و مخدومان نشوند [و در نتیجه] مصالح بلاد و عباد18 متلاشی گردد و از بهر این معنی گفته‌اند [که]: «پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند».

[و نیز] می‌فرمایند: «العداله تورث و الفلاکه»19. [در تایید این سخن] کدام دلیل واضح‌‌تر از اینکه پادشاهان عجم چون ضحاک تازی و یزدجرد بزه‌کار… تا [هنگامی که] ظلم می‌کردند دولت ایشان در ترقی بود و ملک معمور20 و چون به زنان کسری نوشیروان رسید و از رکاکت21 رای و تدبیر وزرای ناقص‌عقل شیوه عدل اختیار کرد، در اندک زمانی، کنگرۀ ایوانش بیفتاد و آتشکده‌ها که معبد ایشان بود به یکباره بمرد و از روی زمین محو شد… بُخت النصر تا دوازده هزار پیغمبر را در بیت‌المقدس، بی‌گناه، نکشت و چند هزار پیغمبر را اسیر نکرد… دولت او عروج22 نکرد و در دو جهان سرافراز نشد…

2ـ رساله صد پند

بنا به تصریح عبید، اندرزهای این رساله از سخنان افلاطون (خطاب به ارسطو) که توسط خواجه‌ نصیرالدین طوسی از یونانی به فارسی برگردانده شده، و نیز از «پندنامه انوشیروان» اقتباس شده است که در اینجا از گزیده‌ای از آنها یاد می‌شود:

ـ  طمع از خیر کسان ببُرّید تا به ریش مردم توانید خندید.

ـ گرد در پادشاهان مگر دید و عطای ایشان به لقای دربانان ایشان ببخشید.

ـ مسخرگی و قوادی و دف‌زنی و غمازی و گواهی به دروغ‌دادن و دین به دنیا فروختن و کفران نعمت پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید و از عمر برخوردار گردید!

ـ در خانه مردی که دو زن دارد آسایش و خوشدلی می‌طلبید.

ـ راستی و انصاف و مسلمانی از بازاریان مطلبید!

ـ در راستی و وفاداری مبالغه مکنید تا به قولنج و دیگر امراض مبتلا نشوید!

ـ هر دغا23 که بتوانید در نرد و قمار بکنید و تا مقا24 تمام گفته شود!

ـ هزل خوار مدارید و هزاران را به چشم حقارت منگرید.

3ـ رسالۀ دلگشا

این رساله حاوی حکایت‌های غالباً کوتاهی است که در دو بخش تنظیم شده است: حکایات عربیّه و حکایت‌های فارسی که از بخش اخیر چند مورد نقل می‌شود.

حکایت:

«سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند. خوشش آمد. گفت: بادنجان طعامی است خوش. ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت. [سلطان] چون سیر شد گفت: بادنجان، سخت مضر چیزی است. ندیم باز در مضرّت بادنجان مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: ای مردک! نه این زمان مدحش می‌گفتی؟

[در پاسخ] گفت: من ندیم توام نه ندیم بادنجان مرا چیزی می‌باید گفت که تو را خوش آید نه بادنجان را.»

حکایت:

«یکی از دیگری پرسید که: «قلیه»25 به قاف کنند26 یا به غین؟ گفت: قلیه نه به قاف کنند و نه به غین. قلیه به گوشت کنند.»

حکایت:

«در مازندران علا نام حاکمی بود سخت ظالم. خشکسالی روی نمود. مردم به استسقا27 بیرون رفتند. چون از نماز فارغ شدند، امام بر منبر دست به دعا برداشته، گفت: اللهم ادفع عنا البلاء و الوبا و اللا».27

درویشی گیوه در پا نماز می‌گذارد. دزدی طمع در گیوۀ او بست گفت: با گیوه نماز نباشد. درویش [قصد او را] دریافت و گفت: اگر نماز نباشد گیوه باشد!

ـــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت‌:

1ـ غربال، الک، پالونه

2ـ به تصحیح شادروان عباس اقبال، انتشارات اقبال

3ـ فریفته، دلبسته

4ـ هز‌ل‌گویان

5ـ متروک، از اعتبار ساقط شده

6ـ شیوه عمل اختیار شده

7ـ جمع اکبر، بزرگان

8ـ گذشته، پیشین

9ـ اعتقاد، باور

10ـ آسمان‌ها و زمین به عدل استوار شده است.

11ـ موظف به اجرای

12ـ خداوند به عدل و احسان فرمان می‌دهد.

13ـ موضوع

14ـ پیش گرفته بودند.

15ـ بدترین

16ـ جمع سیرت، شیوه رفتاره

17ـ تنبیه، مجازات

18ـ جمع عبد، بندگان

19ـ عدالت موجب بدبختی است.

20ـ آباد

21ـ  سستی، ضعف

22ـ ترقی

23ـ تقلب، نادرستی

24ـ قمارباز

25ـ نوعی خوراک از گوشت

26ـ نویسند

27ـ طلب باران

28ـ ما را از شر بلا و و علا نجات بده

احمد کتابی

منبع: روزنامه اطلاعات

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612