میراث مکتوب- شیخ شهاب الدین سهروردی عارف اندیشمندی است که حکمتی به نام اشراق را بنیان گذاشت و رسالهای به نام عقل سرخ را قلم زد. این رساله فلسفی و به زبان رمز است. نکته قابل توجه، کاربرد شیخ از عناصر و اساطیر اوستایی و شاهنامه در این رساله است.
شیخ اشراق، شهاب الدین سهروردی، آثار فارسی خویش را غالباً بصورت رسالههای کوتاه و رمزی نوشته است. در میان آثار متعدد او «عقل سرخ» از شهرت و جایگاه خاصی برخوردار است. این رساله نیز رمزهای زیادی دارد و نیاز است که این رموز گشوده شود. در واقع رمزها دریچهای به روی ما میگشایند تا بتوانیم حقیقتی را که این رموز نشانه و نمودی از آن هستند در درون خود تجربه کنیم.
اما سوالی که میتوان مطرح کرد این است که این تجربهها کجا صورت میگیرد؟ در واقع سهروردی این بحث را در ادامه بحثی که ابن سینا مطرح کرده بود، بیان میدارد و او جهانی مجزا از حواس و عقل معرفی میکند و سهروردی آن را جهان خیال ـ ملکوت ـ جهان روح یا نفس یا دقیقتر خیال فعال مینامد. (همه این نامها مترادف ند.) ژس میتوان گفت زبان رساله، زبان رمز است و مکان وقوع آن جهان خیال.
طرح داستان عقل سرخ در پی قصه کیخسرو به ما امکان میدهد که به بهترین وجه دریابیم که سهروردی در تأویل خود چه دریافتی از داستان حماسی دارد و چگونه حماسه پهلوانی ایرانی را در پایان به حکایت عرفانی بدل میکند. شیخ معتقد است که فرد با استفاده از کتب راه را مییابد و به سوی تحقق معنوی رهنمون میشود. اما کتب امکاناتی بالقوه بیش نیستند برای گام نهادن در اقلیم هشتم یعنی عالم مثال باید جامه حواس جسمانی را از تن به در کرد. در دل تصوف ایران اسلامی شخصیتهای شاخص سنت زرتشتی ایران سربرآوردند که این نشان دهنده استمرار فکری ایران در قبل و بعد از اسلام است.
نامگذاری رساله عقل سرخ
علت نام نهادن رساله سهروردی به نام عقل سرخ این طور بیان شده که سرخی درواقع حالت است نه رنگ. در واقع دلیلی که کربن در این کتاب مطرح میکند این است که سرخ شفق فام از آمیختگی نور و تاریکی شب، سفید و سیاه حاصل شده است. رنگ اساساً معنایی فراحسی و کارکردی رمزی دارد. هر چه موجودی به سرچشمه وجود نزدیکتر باشد بیشتر به سفیدی میگراید و هر چه به مرتبه خلق نزدیکتر باشد بیشتر به سیاهی میگراید.
عقل:
عقل در این قصه همان خویش کاری را دارد که پویماندرس در اولین رساله حکمی هرمسی ایفا میکند. (نوس) عقل به مثابه آموزگار هرمس بر او ظاهر میشود و به او تعلیم راز میدهد. کلمه عقل، کلمهای است که بر عقول کروبی یعنی مجموعه طولی عقول دهگانه به کار میرود. که آخرین این عقول جبرئیل، روح القدس فرشته وحی است.
یکی دیگر از نکات مهم این است که اشراقیان حکمت خود را حکمت خسروانیان میدانند. در واقع سهروردی خود را جام کیخسرو میداند. ادعای سهروردی این است که فرزانگان جهان باستان آموزهای واحد را تعلیم میدادند که حکمت اشراق نام داشته و مدعی بوده که این حکمت در ایران در بین مغان زرتشتی بوده و در یونان هم در مکتب فیثاغورس و افلاطون وجود داشته است. در نهایت این آموزه دست به دست منتقل میشود تا به حلاج میرسد.
هدف داستان عقل سرخ:
طرح داستان عقل سرخ در پی قصه کیخسرو به ما امکان میدهد که به بهترین وجه دریابیم که سهروردی در تأویل خود چه دریافتی از داستان حماسی دارد و چگونه حماسه پهلوانی ایرانی را در پایان به حکایت عرفانی بدل میکند. شیخ معتقد است که فرد با استفاده از کتب راه را مییابد و به سوی تحقق معنوی رهنمون میشود. اما کتب امکاناتی بالقوه بیش نیستند برای گام نهادن در اقلیم هشتم یعنی عالم مثال باید جامه حواس جسمانی را از تن به در کرد. در دل تصوف ایران اسلامی شخصیتهای شاخص سنت زرتشتی ایران سربرآوردند که این نشان دهنده استمرار فکری ایران در قبل و بعد از اسلام است. سهروردی توانست اصل محوری حاکم بر تأویل خویش را نه تنها در تلاوت قرآن، بلکه در قرائت شاهنامه فردوسی که برای ایران حکم کتاب مقدس را دارد. در واقع سهروردی شاهنامه را چنان میخوانده که مسیحیان کتاب مقدس را میخواندند، یعنی شاهنامه گویی تنها در شأن او سروده شده است. این دقیقاً میتواند همان شیوه پروکلوس (فیلسوف نوافلاطونی) باشد که بسیار بر فلسفه اسلامی و حتی برخی نحلههای نظری عارفان تأثیرگذار بوده است.
شخصیتهای مهم شاهنامه در عقل سرخ
۱. کیخسرو
۲. زال
۳. رستم
۴. اسفندیار
داستان عقل سرخ و قصه غربه الغربیه، دو داستانی که سهروردی در آن از عناصر آیین زرتشتی نوافلاطونی و سنت هرمسی استفاده کرده است. در واقع میان این دو داستان همان نسبتی برقرار است که میان رساله حی بن یقظان و رساله الطیر ابن سینا وجود دارد. و دو داستان شیخ نیز مکمل یکدیگرند و یک کل را درواقع تشکیل میدهند.
در فصل سوم هفت موضوع حکایت مطرح شده و هفت مورد از عجایبی که پیر داستان برای باز تعریف میکند عبارتند از:
۱. کوه قاف که جایگاه پیر و آشیان اصلی باز است.
۲. گوهر شب افروز
۳. درخت طوبی
۴. دوازده کارگاه
۵. زره داوودی
۶. تیغ بلارک
۷. چشمه زندگانی
داستان عقل سرخ:
ـ در شروع سهروردی اشاره میکند که دوستی از دوستان من سوال کرد که مرغان زبان همدیگر دانند؟
در جواب گفتم: آری، آن دوست از من پرسید: تو از کجا می دانی مرغان زبان همدیگر دانند؟ در جواب گفتم چون من خودم زمانی یک باز بودم.
نماد باز:
چرا شیخ از میان همه پرندگان باز را برگزیده است؟ برای پاسخ به این سوال این نکته قابل بیان است که این پرنده در اساطیر باستان ایران، یونان و هند چهره مقدسی دارد، چنان که زئوس خدای بزرگ رومیان باستان عقاب یا باز را بسیار دوست داشت و او را دارای قدرت خارق العاده میدانست. در اساطیر ایران هم، شاهین یا باز جایگاهی ویژه دارد.
در افسانههای آفرینش به عنوان پیک خورشید معرفی شده که در کشتن گاو نخستین با مهر همکاری کرده است. نکته دیگر اینکه از دیرباز برای نمایاندن روح و روان آدمی از صورت پرنده یا غالباً باز استفاده میکردند. در نتیجه سهروردی هم با توجه به اساطیر قبل اسلام و با توجه به ادبیات دوران اسلامی برای نمودن «جان» در قالب مادی تمثیل باز را برگردانده است که سابقه ذهنی برای خواننده دارد. همچنین پرنده تجسم و رمز آزادی و تعالی یافتن هم محسوب میشود و در واقع خود را یک موجود آزاد در ابتدا میداند.
در داستان اشاره میکند که چون در آن شخص بنگریستم محاسن و رنگ روی سرخ بود. شاید بتوان گفت داستان به همین لحاظ عقل سرخ نامیده شده است.
وقتی وارد صحرا شد، به این معناست که راه حواس بسته میشود و از تعلقات مادی دور شده و با عقل سرخ مواجه میشود. اما این عقل سرخ کیست؟ در واقع این فرشته راهنما باید روح تالقدس، جبرئیل یا همان عقل اول یا دهم باشد. در واقع به عنوان عقل کل، اولین فرزند آفرینش محسوب میشوند و اینکه عقول دهگانه نسبت به هم تقدم زمانی ندارند بلکه تقدم آنها نسبت به یکدیگر علّی است.
در اینجا میتوان به این نکته اشاره کرد که در عرفانهای قبل از اسلام این مورد به صورت سروش، سپنتا آرمئیتی، وهومن و دئنا و در مانویت توم نامیده میشده، اما در عرفان اسلامی سهروردی آن را عقل سرخ یا جبرئیل، سیمرغ مینامد و فارابی آن را عقل فعال نامیده است.
ـ و در آن ولایت که من بودم دیگر بازان هم بودند
مراد از باز که به آن اشاره شد (جان)، و مراد از ولایت عرش یا ملکوت است
ـ آنگاه هر دو چشم بر من دوختند و چهار بند مخالف بر من نهادند و ده کس را بر من موکل کردند، پنج را روی سوی من و پشت بیرون و پنج را پشت سوی من و روی بیرون.
مراد از دوختن چشم باز یا روح:
۱. به این معنا که روح در عالم خاکی دیگر آنچه در عالم ارواح میدید، نمیبیند. ۲. اشاره به چگونه اهلی کردن باز دارد که در آغاز چشمان او را میبندد (این برداشت تمثیلی از روش تربیت باز و اهلی کردن آن در ادب فارسی قبل از سهروردی هم نمونههایی وجود داشته است)
مراد از چهار بند مخالف: در واقع همان عناصر اربعه مقصود هست که در فلسفه به آن امهات اربعه گویند. (آب ـ باد ـ خاک ـ آتش، که معتقدند همه موجودات جهان مادی از ترکیب چهار آخشیج مخالف یکدیگر آفریده شدهاند.)
صحرا:
وقتی این رهایی صورت گرفت وارد صحرا میشویم. نخستین قرارگاه شخص وقتی از ظواهر فرار میکنیم.
پورنامداریان معتقد است که سهروردی صحرا و بستان را دو کلمه مترادف در مقابل شهر بکار برده و صحرا رمز عالم مثال است در مقابل شهر که رمز عالم محسوس است. درواقع جایگاه آزاد گشتن از هر قید و بندی.
بعد از آن، در آن صحرا شخصی را دیدم که میآمد، فرا پیش رفتم و سلام کردم و به لطفی هر چه تمامتر جواب فرمود.
یکی از پایههای اصلی اغلب داستانهای رمزی دیدار روح یا نفس با اصل آسمانی خویش است. که این اصل آسمانی با تعلیم و هدایت خود نفس را برای کوچ آماده میکند. فرشتهای است که در پیکر انسانی و در نقش پیری روحانی در عالم مثال در برابر سالک ظاهر میگردد.
در داستان اشاره میکند که چون در آن شخص بنگریستم محاسن و رنگ روی سرخ بود. شاید بتوان گفت داستان به همین لحاظ عقل سرخ نامیده شده است.
وقتی وارد صحرا شد، به این معناست که راه حواس بسته میشود و از تعلقات مادی دور شده و با عقل سرخ مواجه میشود. اما این عقل سرخ کیست؟ در واقع این فرشته راهنما باید روح تالقدس، جبرئیل یا همان عقل اول یا دهم باشد. در واقع به عنوان عقل کل، اولین فرزند آفرینش محسوب میشوند و اینکه عقول دهگانه نسبت به هم تقدم زمانی ندارند بلکه تقدم آنها نسبت به یکدیگر علّی است.
در اینجا میتوان به این نکته اشاره کرد که در عرفانهای قبل از اسلام این مورد به صورت سروش، سپنتا آرمئیتی، وهومن و دئنا و در مانویت توم نامیده میشده، اما در عرفان اسلامی سهروردی آن را عقل سرخ یا جبرئیل، سیمرغ مینامد و فارابی آن را عقل فعال نامیده است.
ـ گفتم از چه سبب محاسنت سپید نگشته است؟ گفت: محاسن من سپید است و من پیری نورانیم. اما آن کس که تو را در دام اسیر گردانید و این بندهای مختلف بر تو نهاد و این موکلان را بر تو گماشت مدتهاست مرا در چاه سیاه انداخت. این رنگ من که سرخ میبینی از آن است. اگر نه من سپیدم و نورانی و هر سپیدی که که نور به او تعلق دارد چون با سیاه آمیخته شود سرخ نماید.
آقای پور نامداریان چاه سیاه را رمز عالم کون و فساد تعبیر میکند یا همان مغرب که در مقابل «مشرق» است. در واقع چاه سیاه، جهان سایه و اجسام مادی و محل غروب و افول نور و روشنی است.
قرار گرفتن مغرب به عنوان جهان تاریکی در مقابل مشرق در ادبیات زرتشتی هم وجود دارد و این نکته قابل تأمل است.
ـ سپس گفتم ای پیر از کجا میآیی؟ گفت از پس کوه قاف که مقام من آنجاست و آشیان تو نیز آنجایی که بود اما فراموش کردهای.
کوه قاف:
طبری درباره کوه قاف میگوید: این کوه عالم ما را در میان گرفته است و تمام آن از زمرد است و رنگ آسمان نتیجه تابش آن است. دو شهر جابلقا و جابلسا «عالم مثال» در دنباله آن قرار گرفتهاند. در این کوه نه خورشیدی، نه ماهی و نه ستاره است. در واقع همان فلک الافلاک هست. پس جایگاه اصلی نفس ـ که نماد آن باز است در داستان همان جا است.
ـ گفتم این جایگاه چه کردی؟ گفت من سیاحم و پیوسته گرد جهان میگردم. عجایبها بینم. گفتم از عجایبها در جهان چه دیدی؟ گفت: هفت چیز، اول کوه قاف، که ولایت ماست، دوم گوهر شب افروز، سیم درخت طوبی، چهارم دوازده کارگاه، پنجم زره داوودی، ششم تیغ بلارک، هفتم چشمه زندگانی.
نماد کوه قاف را که در سطرهای پیشین بررسی کردیم. اما مراد از گوهر شب افروز ماه است. درخت طوبی نشانه خورشید، دوازده کارگاه همان دوازده برجاند. زره داوودی جسم انسان است. تیغ بلارک نشان مرگ است. چشمه زندگانی نماد حیات جاودان است که عارف بعد از طی کردن مراحل سلوک به آن میرسد.
ـ گفتم مرا از این حکایتی کن. گفت اول کوه قاف گرد جهان آمده است و باز ده کوه است و تو چون از بند خلاصی یابی آنجایی خواهی رفت زیرا که تو را از آنجا آوردهاند و هر چیزی که هست عاقبت با شکل اول رود.
مراد از یازده کوه این است که ۱ ـ کوه فلک الافلاک ۲ ـ فلک البروج ۳ ـ افلاک هفت گانه ۴ ـ فلک اثیر ۵ ـ فلک زمهریر که جمعاً یازده فلک میشود. عروج انسان به عالم بالاتر وقتی است که از زندان تن رها شود و به مقام فنا فی الله برسد. یا به قول فلاسفه قوس صعود را طی کند. این سخن میتواند یادآور این شعر حافظ هم باشد.
طایر قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
ـ او سپس میپرسد بدان جا راه چگونه برم؟ جواب میشنود که راه دشوار است. راه سلوک نیازمند اراده قوی است. اول باید از دو کوه گرمسیر و سردسیر عبور کنی (افلاک اثیر و زمهریر). بعد میگوید من این کوهها را سوراخ میکنم و از آنها رد میشوم. جواب میشنود که این کار ممکن نیست ولی آن کس که استعداد دارد بدون سوراخ کردن به لحظه میتواند بگذرد.
استعداد را به ریاضت و ترک هوس و غلبه بر نفس میتوان تعبیر کرد.
ـمانند روغن بلسان که اگر دست برابر آفتاب بداری تا گرم شوداز پشت دست درآید به سبب خاصیت آن.
یعنی باید طوری لطیف و پاک بشوی که براحتی بتوانی از هر چیزی عبور کنی تا خالص نشوی نمیتوانی از جهان خلق عبور کنی.
بعد شیخ به مراحل سلوک اشاره میکند و اینکه هر سالکی به قدر توان خود میتواند طی طریق کند. برخی در همان آغاز راه میمانند و عدهای هم تاپایان راه را طی میکنند.
درخت طوبی:
اما این چه نوع درختی است؟ درخت طوبی درواقع رمز خورشید است در جهان خیال یا ملکوت و جای درخت طوبی را در بهشت میداند. چون بهشت را سهروردی و طبری در آسمان چهارم میدانند.
ـ سیمرغ آشیانه بر سر طوبی دارد بر اثر پر سیمرغ میوه بر درخت پیدا شد و نبات بر زمین
در واقع شیخ میگوید اگر درخت طوبی نبود هیچ میوه و درختی در عالم ما نبود. این درخت را میتوان معادل درختی به نام ویسپوبیش یا هرویسپ تخمک در عقاید زرتشتی دانست که دربردارنده تخمه همه گیاهان است.
سیمرغ:
این پرنده اسرار آمیز بصورت «Saena meregha» در اوستا آمده که در فارسی به سیمرغ تبدیل شده است.
سیمرغ در اساطیر ملی و حتی مذهبی قبل از اسلام جایگاهی والا دارد. اما سهروردی سیمرغ را نمادی از آفتاب گرفته است. (حتی در رساله صفیر سیمرغ از این مرغ اساطیری چهره دیگری ارائه میدهد و آن را مظهری از انسان کامل و عارف میداند.
پورنامدارایان معتقد است که سهروردی سیمرغ را صورت مثالی نورالانوار میداند و هم صورت مثالی خورشید یا نفس ناطقه فلک خورشید که قوت آن از جرم خورشید به او تعلق میگیرد.
ـ سپس درباره دوازده کارگاه سوال مطرح میکند که این دوازده کارگاه چیست؟
چهارمین شگفتی است که پیر با آن رو به رو میشود و آن دوازده کارگاه است که پس از آن هفت کارگاه دیگر قرار دارد که هر کدام استادی دارند. دوازده کارگاه اول میان این هفت استاد به این صورت تقسیم شده که هر کدام مسئولیت یک یا دو کارگاه را دارند که میتوان گفت نماد دوازده برج است.
در آخر هم به زره، تیغ بلارک و چشمه زندگانی اشاره میکند.
زره: در واقع همان عنصری است که در کارگاهها بافته میشود (همان غلاف یا تکه چرمی است که جام جهان نمای کیخسرو در آن نهاده شده است.)
زره را میتوان با تیغ بلارک از خود دور کرد.
تیغ بلارک: فرشته مرگ که با یک ضربه همه حلقههای زره را از هم میگسلد که این ضربه برای غیر سالک خیلی سخت است، اما برای سالک نرم و لطیف است.
در آخر هم سوال میکند ای پیر چه کنم تا آن رنج بر من سهل بود؟ گفت چشمه زندگانی بدست آور و از آن چشمه آب بر سر ریز تا این زره بر تن تو بریزد و از زخم تیغ ایمن باشی.
ـ هر که معنی حقیقت یافت بدان چشمه رسدو چون از چشمه برآمد استعداد یافت. چون روغن بلسان که اگر کف برابر آفتاب بداری و قطره از روغن بر کف چکانی از پشت دست بدرآید. اگر خضر شوی از کوه قاف آسان خواهی گذشت.
درنهایت به این نکته اشاره دارد اگر خضر شوی از کوه قاف آسان میتوانی بگذری و دوباره به راز روغن بلسان اشاره میکند. این پایان راه است. در حقیقت خضر برای راوی یک شخص غایب نیست که داستان او را نقل میکند.
جمع بندی:
سهروردی با استفاده از رمزهای عرفانی ـ اسطورهای و با کمک گرفتن از الگوی مناظره، از آفریده شدن انسان و گذر وی از دشواریهای راه سلوک در رساله عقل سرخ سخن میگوید. به نظر میرسد سهروردی همان عقل سرخ است که راه رسیدن به آرمان شهر و کشف و شهود آسمانی را در قالب الفاظ برای کسانی که میخواهند از این مسیر عبور کنند به تصویر میکشد.
منابع:
۱. ذاکری، مصطفی، عقل سرخ، مجله گزارش میراث، شماره ۵۰ ـ ۵۱، ۱۳۹۲
۲. پورنامداریان، تقی، شرح و تأویل داستانهای رمزی سهروردی، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۹۰
۳. مجتهدی، کریم، سهروردی و افکار او، پژوهشگاه علوم انسانی ۱۳۹۳
۴. کربن، هانری، انشاالله رحمتی، از حماسه پهلوانی تا حماسه عرفانی (۱)، اطلاعات حمت و معرفت، شماره ۷، ۱۳۸۹
۵. گلی، مجتبی، در مکتب عارفانه سهروردی (راز و رمزهای عقل سرخ)، فصلنامه تخصصی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی، شماره ۷، ۱۳۹۵
منبع: راسخون