میراث مکتوب- مهدی بیانی، بنیانگذار کتابخانه ملی درباره پیشنهاد خرید یک نسخه خطی ماجرایی را که بر او رفته است، به نگارش درآورده و از شور و هیجان و امید و ناامیدی خود برای خرید این نسخه خطی گرانبها میگوید.
در سال ۱۳۱۸ که آن هنگام نیز من بنده نگارنده افتخار خدمتگزاری کتابخانه ملی را داشتم، روزی نسخهای خطی برای فروش به این جانب عرضه شد و با مختصر مطالعهای دریافتم که یکی از مهمترین کتابها و نسخه منحصر تصنیفی را در دست دارم که لااقل نهصد سال از عمر آن گذشته و از آسیب تندباد حوادث و دستخوش چپاول مغول و تاتار مصون مانده است.
نسخه کتاب فارسی «هدایه المتعلمین فی الطب» تصنیف ابوبکر ربیع بن احمد الاخوینی بخاری بود. از فروشنده قیمت کتاب را جویا شدم- یکهزار تومان پیشنهاد کرد- جواب رد به او ندادم و اعلام خریداری آن را برای کتابخانه ملی به روز بعد موکول کردم. فروشنده کتاب را نزد من گذاشت و خود رفت.
من بدون فوت لحظهای شخص وزیرفرهنگ وقت [اسماعیل مرات] را ملاقات کردم و نسخه را به ایشان عرضه داشتم و آنچه از اهمیت آن دریافته بودم اظهار کردم. وزیر به من دستور دادند که بدون تامل، نسخه خریداری شود و مخصوصا تاکید کردند که به هر قیمت کتاب نباید به صاحبش مسترد شود. با عالمی سرور و شادمانی به کتابخانه بازگشتم و کتاب را نگاهداشتم.
روز بعد فروشنده مراجعه کرد و نتیجه تصمیم کتابخانه را جویا شد. گفتم کتابخانه خریدار کتاب شماست. گفت من هم آماده فروش هستم ولی به کمتر از دو هزار تومان نمیفروشم. با اینکه قیمت کتاب را در ظرف یک روز دو برابر کرده بود، جواب منفی بدو ندادم و تصمیم کتابخانه را به روز بعد موکول کردم. او رفت و مراتب را به استحضار مقام وزارت رسانیدم. گفتند به هر قیمت هست کتاب را بخرید.
دیگر روز فروشنده نزد من آمد. داستان روز پیش تکرار شد. منتهی گفت: از سه هزار تومان کمتر نمیفروشم. من هم قصه را از سر گرفتم و وزیر هم دستور خود را تکرار کرد.
روز چهارم که فروشنده به کتابخانه آمد و من آمادگی کتابخانه را برای خریداری کتاب به قیمت پیشنهادی وی اعلام کردم، اظهار کرد که از فروش کتاب منصرف شدهام.
دانستم دیگری از همکاران خودم که در این معامله وارد بوده است او را به طمع انداخته است. به او گفتم متاسفم به شما بگویم که از طرف وزارت فرهنگ دستور دارم که کتاب را به شما بازپس ندهم و به هر قیمت که بخواهید از شما خریداری کنم. معترضانه به وزارت فرهنگ رفت و اندکی بعد وزیر با تلفن به من گفت که جریان مطلع شدم، اجازه ندارید کتاب را تسلیم کنید، زیرا که این کتاب از نفایس آثار این مملکت است و به ملت ایران تعلق دارد و البته به هر قیمت که پیشنهاد کند وزارت فرهنگ خریدار آنست.
نمیدانم وزیر با صاحب کتاب چه گفتوگو کرده بود که چند روزی وی را ندیدم و به من مراجعه نکرد و من با خاطر مجموع آن نسخه نفیس را از آن کتابخانه ملی دانستم زیرا مطمئن بودم به هر قیمت که باشد دولت خواهد خرید. پس روزی مطالعه بیشتری به مطلب و کیفیت کتاب کردم و چند صفحه یادداشت از قطعات آن و چند قطعه عکس از صفحات آن برداشتم و منتظر شدم تا معامله آن بگذرد و با فراغت بیشتر و فرصت کافی، چنانکه رسم است، این نسخه نفیس را به علاقهمندان و اهل آن معرفی کنم. روزی که درست ماهی از این ماجرا گذشته بود و مرا پروای آن کتاب نبود زنگ تلفن مرا به خود آورد، وزیر فرهنگ با حال برآشفته و درهم گفت: «مرا مستاصل کردند، کتاب را به صاحبش برگردانید…»
برگرفته از نامه بهارستان سال سوم، شماره دوم، دفتر۶، ص۵۰۱، به نقل از دبا