میراث مکتوب- در حالی كه چیزی در حدود سی سال از درگذشت محمد ابن عبدالله (ص) میگذشت گروهی تندرو از مسلمانان [خوارج] پسرعمو و دامادش علی بن ابیطالب (علیهالسلام) كه چهارمین خلیفه مسلمین بود را در مسجد كوفه شهید كردند و اسباب به قدرت رسیدن شاخهای از اعراب به نام امویان بر كل جهانی كه تقریبا در زمان دومین خلیفه «عمر بن خطاب» به دست اعراب افتاده بود، شدند و عملا از سال ۶۶۱ میلادی تا ۶۸۰ میلادی معاویه بن ابوسفیان بر كل جهان اسلام حاكم شد و خلافت اسلامی را مبدل به سلطنت كرد و دیگر حق تعیین خلیفه بعدی توسط مسلمانان را با موروثی كردن خلافت در خانواده خود برچید و چیزی در حدود یك قرن سیاهترین و سختترین دوران حاكمیت بر مردمان كشورهای فتح شده را برپا كردند.
در دوران امویان، كارگزاران عرب به تحقیر و تعدی به ایرانیان كه همچنان در دین كهن خود بازمانده بودند میپرداختند؛ چه بسیار موبدان و هیربدان فارس در دوران ایشان كشته شدند و آتشكده مهم كاریان و آتشهای مقدس دیگر در زمان ولایت زیاد بن ابیه به دست عبیدالله بن ابی بكره خاموش شد؛ ویران كردن معبد نوبهار بلخ به دست قیس بن الهیثم السلمی والی خراسان (۴۲ هجری) یا كشتار به طریقان اران باز هم در سال ۴۲ هجری یا كشتار مردم سیستان در سال ۴۶ هجری تنها گزارشهایی است منتخب از خشونت خونبار وسیع امویان در ایران. حتی با اسلام آوردن ایرانیان باز هم امویان اجازه زیست برابر آنها با یك مسلمان عرب را نمیدادند و ایشان را موالی [بندگان آزاد شده] مینامیدند. هر چند ایرانیان در ظاهر با مسلمان شدن از قید بردگی آزاد میشدند باز هم با نام «مولی» تحت حمایت صاحبان اولیه خود باقی میماندند. با توجه به قوانین اسلام كه مسلمان برده نمیشود، بندگان آزاد شده وضعیتی بین بندگی و آزادگی پیدا میكردند و شرایط و مقررات ویژهای برای آنها فراهم میشد، به نوشته جرجی زیدان «موالی» در حقیقت شهروندان درجه دوم جامعه اسلامی آن روز بودند. اگرچه تحقیر آنها و مردم غیرعرب از دوران پیش از بنیامیه آغاز شده بود، اما در زمان حكومت آنان شدت یافت. اعراب خود را بالاتر از دیگران میپنداشتند و میگفتند: «ما نه تنها شما را از بردگی و اسارت آزاد ساختیم، بلكه از پلیدی و كفر و شرك نجات دادیم و همین كافی است كه از شما برتر باشیم.» اعراب دوران بنیامیه، در حفظ نژاد خود میكوشیدند و به غیرعرب و موالی، زن نمیدادند. حتی شدت تعصب امویان به حدی بود كه به نوشته مسعودی، امویان خلافت را بر پسر كنیز (غیرعرب) حرام میدانستند؛ زیرا مایل نبودند كنیز زادگان، عهدهدار خلافت شود. خواری و خفت موالی در عصر امویان تا آنجا بود كه به گزارش مطهر بن مقدسی، حاكمی چون حجاج نیز نتوانست سعید بن جبیر را كه از برجستگان تابعین بود به مسند قضاوت بنشاند! چراكه مردم كوفه بانگ برآوردند كه جز عرب كسی برای قضا شایسته نیست. گرفتن جزیه از نو مسلمانان، فرستادن موالی به میدانهای جنگ بدون پرداخت حقوق و مسائلی همانند این از جمله رفتارهای تحقیرآمیز امویان با موالی بود.
تمام این ستمها به ایرانیان باعث شد كه ایرانیان به جرگه بزرگ مخالفان سرنگونی بنیامیه بپیوندند و نهایتا در سال ۷۵۰ میلادی یك فرمانده نظامی ایرانی با نام «بهزادان پور ونداد هرمزد» ملقب به ابومُسْلِمِ خُراسانی، رهبر جنبش سیاهجامگان در خراسان شود. او توانست با براندازی حكومت بنیامیه، حكومت بنیعباس را پایهگذاری كند. نام اصلی او بهزادان پور ونداد بود كه به توصیه «ابراهیم امام» یكی از بزرگان بنیعباس به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حكم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاكم خراسان و تسخیر مرو سپاهی را روانه عراق كرد و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری «مروان» آخرین خلیفه اموی را شكست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد؛ اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگرانكننده بود، سرانجام ابومسلم در سال ۱۳۷ هجری قمری به نحو توطئهآمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید. شورش عباسیان كه ابومسلم بدان پیوست، صرفنظر از دلیلی كه او برای پیوستن به این شورش داشت، موجب احیای فرهنگ ایرانی شد كه مدتها بر حكومت خلیفه تسلط داشت. همچنین مقدمهای برای ظهور سلسلههای محلی شد.
میانپرده ایرانی و زایش فردوسی
میانپرده ایرانی به دورانی از تاریخ ایران از حدود سده هشتم تا یازدهم میلادی گفته میشود كه طی آن، برای نخستینبار پس از حمله اعراب به ایران و با تحلیل رفتن خلافت عباسی، حكومت اقوام ایرانیتبار در ایرانزمین دوباره شكل گرفت؛ دورانی خاص از تاریخ ایران كه پس از فتح ایران توسط اعراب مسلمان در سده هفتم میلادی و سقوط شاهنشاهی ساسانی، دوباره دودمانهای مختلف ایرانی در فلات ایران حاكم شدند. این دوران از آنجایی قابل توجه است كه در زمانی مابین افول قدرت خلافت اعراب و ظهور تركان در سده یازدهم، روح و فرهنگ ملی ایران به دست حكومتهای ایرانیتبار و اینبار به شكل ایرانی – اسلامی زنده شد؛ بیشتر این دودمانها بر احیای زبان فارسی تمركز داشتند.
تُركان پارسیگو، بخشندگان عمرند!
فردوسی زاییده دوران امیران غزنوی است؛ غزنویان دودمانی تُركنژاد با فرهنگ تركی – ایرانی و سنیمذهب در بخشهای شرقی ایران بزرگ به ویژه خراسان بزرگ و افغانستان امروزی بودند كه به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تایید خلافت عباسی نیز بودند. نوزایی (رنسانس) زبان، فرهنگ و ادبیات فارسی در دوره تركان غزنوی در قرن یازدهم میلادی صورت گرفت، دربار امپراتوری غزنوی به دلیل حمایت از ادبیات فارسی چنان مشهور بود كه شعرایی همچون فرخیسیستانی برای ادامه فعالیت به نزد ایشان سفر كردند. مجموعه شعر كوتاه عنصری (شاعر پارسیگوی) به سلطان محمود و برادرانش نصر و یعقوب اختصاص یافت. سلطان محمود، غزنی را به مركز آموزش علوم تبدیل و فردوسی و ابوریحان بیرونی را به دربار خود دعوت كرد. او ترجیح داد كه شهرت و جلالش به زبان فارسی ثبت شود و صدها شاعر پارسیگوی در دربار او جمع شدند. وی كتابخانههای زیادی از ری و اصفهان به پایتخت خود آورد. با فتح ری و اصفهان به دست سلطان محمود، ادبیات فارسی در آذربایجان و عراق عجم گسترش یافت، غزنویان نوشتههای تاریخی به زبان فارسی تدوین كردند؛ تارخ بیهقی كه در نیمه دوم قرن یازدهم نوشته شده، نمونهای از آن است. با فتح شمال هند توسط سلطان محمود غزنوی فرهنگ و ادبیات فارسی به لاهور راه یافت كه بعدها شعرای مشهوری همچون «مسعود سعد سلمان» در هندوستان پرورش یافتند. لاهور تحت حكومت غزنویان در قرن یازدهم، دانشمندان پارسی را از خراسان، هند و آسیای مركزی جلب كرد و به یك مركز مهم فرهنگی زبان و ادبیات پارسی تبدیل شد.اگرچه پادشاهان غزنوی و فرماندهان نظامی آنها اصالتا ترك بودند ولی از نظر ترویج زبان فارسی و حمایت از شاعران پارسیگوی، اهتمامشان بیشتر از رقبای ایرانی خود یعنی سلسله آلبویه بود كه از شعرای عرب تمجید كرده و حامی بزرگ و مروج زبان و ادبیات عربی بودند.
حكیم حكمت خسروانی
فردوسی در سال ۳۲۹ ه.ق برابر با ۹۴۰ میلادی در روستای پاژ در شهرستان توس در خراسان دیده به جهان گشود.نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده است. نام كوچك او را در منابع كهنتر مانند عجایبُ الْمخلوقات و تاریخ گزیده حمدُالله مُستوفی و «سومین پیشگفتار كهن شاهنامه»، «حسن» نوشتهاند. منابع دیگر همچون برگردانِ عربی بُنداری اصفهانی، «پیشگفتار دستنویس فِلُورانس» و «پیشگفتار شاهنامه بایسنقری» و نوشتههای برگرفته از آن، نام او را «منصور» گفتهاند. پیش از همه اینها، كهنترین منبعی كه از فردوسی و نام و تخلص و شهر او یاد كرده، گرْشاسْپْنامه اسدی طوسی است. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و «سومین پیشگفتار كهن شاهنامه»، «علی» گفته شده است. محمدامین ریاحی پس از بررسی كهنترین منابع، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی و این نام را با قرینههای دیگری كه وابستگی او را به یكی از شاخههای تشیع میرساند، سازگارتر دانسته است. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایه شاهنامه ابومنصوری در سی سالگی آغاز كرد. تنها سرودهای كه روشن شده از او است، خود شاهنامه است. شاهنامه نامدارترین سروده فردوسی و یكی از بزرگترین نوشتههای ادبیات كهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه.ق (۹۹۴ میلادی)، سه سال پیش از بر تخت نشستن محمود به پایان برد و در ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ میلادی، در هفتاد و یكسالگی ویراست دوم را به انجام رساند. فردوسی دهقان و دهقانزاده بود در پارسی امروز دهقان برابر با كشاورز استعمال میشود؛ اما دهقان مورد استعمال در آن دوران به معنی یك ایرانی اصیل و مالك زمینهای كشاورزی است و در عین حال واژه دهقان به معنی تاریخنگار هم به كار رفته؛ آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و همزمان با جنبش استقلالطلبی و هویتخواهی در میان ایرانیان سپری كرد. شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، زمانهای درخشان را برای پرورش زبان و اندیشه ایرانی آماده ساختند و فردوسی در هنر سخنوری آشكارا وامدار گذشتگان خویش و همه آنانی است كه در سدههای سوم و چهارم هجری، زبان فارسی را به اوج رساندند و او با بهرهگیری از آن سرمایه، توانست گفتار خود را چنین درخشان بپردازد. در نگاهی فراگیر درباره دانش و آموختههای فردوسی میتوان گفت او زبان عربی میدانست، اما در نثر و نظم عرب چیرگی نداشت. در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حكیم» همراه است كه از دید برخی اشاره به حكمت خسروانی دارد.داستانهای شاهنامه فردوسی ترجمه فارسی دری از كتاب خوداینامگ دربار ساسانی بود؛ اما این خوداینامگ چیست!
خداینامه تركیبی از كلمه «خودای» به معنی سرور و «نامگ» به معنی كتاب است. مورخین و نویسندگان دوره اسلامی خوداینامگ را به «سیرالملوك» ترجمه كردند و در قرنهای سوم و چهارم هجری كه فارسی دری به عنوان زبان نوشتار رواج یافت، ایرانیهای مسلمان لفظ «خدا» را غالبا به جای «الله» به كار میبردند و شاهنامه را به جای خوداینامگ یا سیرالملوك وضع كردند. در همان دوران به واژههایی بر میخوریم كه معنی كهن «خدای» را همچنان حفظ كردند، از جمله آنها لقبهای برخی از پادشاهها چون «سامانخدات»، «بخاراخدات» و «كاولخدای» بود. در شاهنامه فردوسی، خدا به معنی «شاه» و «سرور» فراوان به كار رفته است. در زبان فارسی نو مفهوم كهن «خدا» در تركیبهایی چون «دهخدا»، «كدخدا» و «ناخدا» (در اصل ناوخدا) باقی مانده است. خداینامه تقریر حماسههای ایرانی از زمان كیومرث تا خسروپرویز كه در میانه پادشاهی یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به وسیله دهقانان دانشور تالیف شد.
خداینامه نه تنها رویدادهای زمان پادشاهان را در برداشته؛ بلكه در آن خطبهها و كلمات قصار و وصایای آنان نیز ذكر شده بود، ابن مقفع در سده ۸ میلادی این خداینامه را به عربی ترجمه كرد و به صورت گستردهای مورد استفاده تاریخنگاران مسلمان قرار گرفت كه هر دو برگردان پارسی و عربی آن از دست رفته است. اینك نزدیكترین و كاملترین خداینامه در دست ما همین شاهنامه فردوسی است، چنانكه گفتیم فردوسی از شاهنامه ابومنصوری استفاده كرد و شاهنامه ابومنصوری كه به نثر بود را به نظم برگرداند و در شاهنامه ابومنصوری كه خود را از نژاد اصیل دهقانان میدانست منابع خداینامه و دیگر كتب حماسی و تاریخی ایران دسترسی داشته.
اما بنمایه فلسفی و اندیشهورزی داستانهای خداینامه و شاهنامه فردوسی «حكمت خسروانی» است؛ حكمت خسروانی فلسفه و عرفان ایران باستان است كه به اندیشمندان آن فرزانگان خسروانی یا خسروانیون گفته میشود. واژه خسروان به معنی شاهانه و ملكان است. خسروانیون به گفته فیلسوف ایرانی «شهابالدین یحیی سهروردی» عارفانی بودند كه حقایق را پس از ادراك از راه كشف و شهود به زبان راز و در پوشش «نور و ظلمت» بیان كردهاند. سهروردی، معرفت یا آگاهی این حكیمان را با عنوانهای حكمت اشراق یا خمیره خسروانی و خود آنان را «حكیم متأله» باز میشناساند. یعنی فلاسفهای كه با میزان عقل و شهود قلبی (عشق) به حقیقت میرسند. سهروردی، اینگونه حكیمان (حكیم متأله) را در كتاب «المشارع و المكارمات» اینگونه میشناساند: «موقعی میتوان او را حكیم متأله نامید كه كالبد برای او، در حكم پیراهن باشد، هرگاه بخواهد بدر آورد، رها كند و هر گاه بخواهد به تن كند.» حكمت خسروانی قائل به اسارت نور در محبس و زندان تن و تكاپوی آن برای آزادی و بازگشت است. (رضی، ۱۳۷۹: ۴۴۶)
حكمت خسروانی بنیانهایی دارد:
– اول این بنیانها این است كه خداوند یگانه است كه فزاینده است و ایستا نیست و رهرو راه خردمندی سروش خدایی را خواهد رسید.
– دوم خردورزی است؛ بنیان حكمت خسروانی راستی بیپایان است و نیكی با هستی همسان است.
– سوم هنجار و داد و قوانین پیشرفت در هستی است، حكمت خسروانی ایستایی را مینكوهد و نوگرایی را میپسندد.
– چهارمین بنیان نفی كردن نیرو است و حكیم با هستی كنشگر است.
– بنیان پنجم «فر» است و فر از كلیدیترین معروفات حكمت خسروانی است. یعنی آدمی میرسد به جایی كه هستی او را یاری میكند تا در هستی بیفزاید و افزوده شود و فر را چندین اصل است. اول آنكه به ارث نیست، دو آنكه همیشگی نیست و سومی اینكه فر از كل هستی جدا نیست.
– بنیان ششم حكمت خسروانی وحدتآفرینش است.
– بنیان هفتم گشوده راهی است، یعنی اینكه فزایندگی هستی را پایان نیست.
– بنیان هشتم بهرهجویی است از هستی.
– بنیان نهم نو شدن است.
– بنیان دهم نوروز است، به این معنا كه آدمی و هستی باید نو شوند.
– بنیان یازدهم چنین است كه پوچی ناپایدار است و چون ناپایداریاش پدیدار شد، گمراهان و بداندیشان از زشتی كردار خود باز خواهند گشت.
– در سرانجام بنیان دوازدهم و آخرین حكمت خسروانی، رهانندگی از ایستایی است.
اندیشه بنده كمترین بر آن است داستانهای شاهنامه را نهتنها از زاویه داستانهایی حماسی، بلكه نگاهی چون نظر كردن به داستانهای مثنوی مولوی باید نگریست و شخص فردوسی را نهتنها شاعری سُترگ و حماسهسرا، بلكه حكیم و صوفیای خسروانی دانست.
منابع:
1- افشار، ایرج (۱۳۹۰) . كتابشناسی فردوسی و شاهنامه (از آغاز نوشتههای پژوهشی تا سال ۱۳۸۵) . تهران: میراث مكتوب.
2- التون، دانیل (1390) . تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان در زمان حكومت عباسیان.ترجمه مسعود رجبنیا. تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
3- خالقیمطلق، جلال (۱۳۹۱) . «فردوسی». در اسماعیل سعادت. دانشنامه زبان و ادب فارسی. ج. ۴. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
4- خطیبی، ابوالفضل (۱۳۹۳) . «خداینامه». در حسن رضایی باغبیدی، محمود جعفریدهقی. تاریخ جامع ایران. ج. ۵. به كوشش سید محمدكاظم موسویبجنوردی. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. صص. ۶۷۵- ۷۰۴.
5- رضی، هاشم (1379) . حكمت خسروانی سیر تطبیقی فلسفه و حكمت و عرفان در ایران باستان از زرتشت تا سهروردی و استمرار آن تا امروز – تهران: انتشارات بهجت.
6- ریاحی، محمدامین (۱۳۷۵) . فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او. تهران: طرح نو.
7- صدیقی، غلامحسین (۱۳۷۲) . جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری. ترجمه یحیی مهدوی. تهران: پاژنگ.
8- مفتخری، حسین (۱۳۹۲) . «تاریخ سیاسی، اجتماعی ایران (از ظهور اسلام تا ظهور طاهریان)». تاریخ ایران، از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان. تهران: سمت.
9- نیكویی، علی (1401) . نقش رودكی در هویت ایرانی. دیپلمات (فصلنامه وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران) شماره 2. صص73-77
10- نیكویی، علی (1402) . دلی لبریز از عشق ایران.دیپلمات (فصلنامه وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران) شماره 3. صص 73-77
11. Yusofi, G. H (1985) . “ABU MOSLEM KORASANI “. Encyclopædia Iranica. Vol. ۱ (1nd ed.) . New York: Bibliotheca Persica Press. p. 341–344.
علی نیکویی
منبع: روزنامه اعتماد