میراث مکتوب- آنچه در زیر میخوانید متن کامل سخنان دکتر یوسف محمدنژاد عالیزمینی، دبیر علمی همایش ملی «بازتاب فرهنگ و هویت ایرانی در زبان و ادبیات فارسی» است که همزمان با روز ملی بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، به همت پژوهشکده زبان و ادبیات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در روز ۲۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ برگزار شد.
بــه نـام خداوند جان و خـرد کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداونـد نـام و خداونـد جـای خداونــد روزی ده رهنمای
خداونـد کیـوان و گَردانسپهر فروزندۀ مـاه و نـاهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است نگارنـدۀ بـرشـده پیکر است
ایران و جهانِ ایرانی را با نامهایی همچون رودکی سمرقندی، فردوسی توسی، خیام و عطار نیشابوری، سنایی غزنوی، ناصرخسرو قبادیانی، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، مولانا جلالالدین محمد بلخی، سعدی و حافظ شیرازی، صائب تبریزی، بیدل دهلوی، ابونصر محمد فارابی، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، ذکریای رازی، شیخ شهابالدین سهروری و ملاصدرا شیرازی میشناسند. البته بر این نامها نامهای فراوان دیگری نیز میتوان افزود. اما اگر فقط به همین نامها هم بسنده کنیم، به وسعت و عظمت اندیشه، تاریخ، فرهنگ و ادب ایرانی پی میبریم. میراثی که ریشه در توس و ری و تبریز و نیشابور و شیراز از یک سو، و سمرقند و بلخ و بخارا و گنجه و خوارزم و فاریاب و غزنی و قبادیان و هرات، و دهلی از دیگر سو دارد و «زبان فارسی» به مثابۀ مهمترین خاستگاه تفکر و ابراز اندیشه و احساس مردمان این سرزمینها بیگمان نقشی بنیادین در پیوند میان آنان در طول تاریخ داشته است؛ امروزه هم با وجود کاسته شدن از گسترۀ نفوذ آن در سرزمینهای پیرامونی، میتوان ادعا کرد این زبان همچنان یکی از مؤثرترین و کارآمدترین عوامل پیونددهندۀ مردمان این سرزمینها با کانون و خاستگاه این میراث اندیشگانی، فرهنگی و ادبی، یعنی ایران، است.
ایران در طول تاریخ کهن خود با فراز و فرودها، و جنگ و گریزها، و کامیابها و ناکامیهای بسیاری روبرو بوده که در نتیجۀ آنها چیزهایی فراوان بهدست آورده و ناگزیر چیزهایی بیشمار نیز از دست داده و اکنون به جای و موقعیتی رسیده است که امروز در آن قرار دارد. بسیاری چیزها در این دوران در این قلمرو تاریخی و دیرین دگوگون گردیده است: جغرافیای ایران کوچک شده، دین رسمی مردمانش از زردشتی به اسلام تغییر کرده و مذهب رسمیشان از تسنن به تشیع گراییده است، حکومتها و حاکمان از پس هم، ایرانی و غیرایرانی، عرب و ترک و ترکمن و ایلخانی و … آمدند و رفتند، اما در این میانه «زبان فارسی» به مثابۀ زبان همدلی و زبان همبستگی ایرانیان، فراتر از هر قوم و قبیله و عشیرهای، نقشآفریده است و به امید خدا همچنان نقشآفرین خواهد بود.
بیگمان ایرانیان ماندگاری زبان فارسی و دستاوردهای فکری، فرهنگی، هنری و ادبی آن را وامدار حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی هستند که نقش بزرگی – و به تعبیر بهتر بزرگترین نقش- را در زنده کردن آن ایفا کرده است. شاهنامه، دو گنج بیمانند برای ایرانیان فراهم آورده است: «گنجِ زبان فارسی» و «گنجِ فرهنگ و هویت ایرانی». پس از فردوسی، هویت ایرانی در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت و نام «ایران» همچنان در ذهن و زبان مردم این سرزمین- بهویژه شاعران- زنده ماند و پیوسته با عبارتهایی چون «ایرانشهر»، «ایرانزمین»، «بیشۀ ایرانزمین»، «مرز ایرانزمین»، «ملکِ ایرانزمین»، «ایرانزمی»، «ملکتِ ایران»، «باغ ایران»، «بوم ایران»، ««دیار ایران»، «کشور ایران»، «حد ایران»، «اقلیم ایران» و … در هر دفتر و دیوانی تکرارشد:
همه عالم تنست و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد دل ز تـن بـه بـود یقین بـاشـد(نظامی گنجوی)
ایرانیان پس از تحمل دورههایی از ناکامی و فروپاشی سیاسی و چندپارگیِ سرزمینی، افزون بر برخی جنبشهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بهویژه نهضت فرهنگی- اجتماعی «شعوبیه» همواره در پی فرصتی بودهاند تا یکپارچگی سیاسی و سرزمینی خود را بازبیابند. در قرن دهم هجری با آغاز حیات سیاسی و حاکمیت صفویان که بر یکپارچگیِ سرزمینی، مذهب تشیع، تصوف و نوعی اندیشۀ ایرانگرایانه استوار بود، این فرصت تاریخی فراهم آمد. بیوجه نبود که صفویان از یک سو خود را «کلبِ آستانِ علی» میخواندند و بر حماسۀ عاشورا تأکید میکردند و از سوی دیگر به واسطۀ «شاهنامۀ فردوسی»، به مثابۀ مهمترین میراث فرهنگی و حماسۀ ملی ایرانِ پیش از اسلام، به شاهان پارسی اقتدا میکردند و رسم شاهنامهخوانی و نقّالی را در دربار و جز آن ترویج میکردند. وجود زیباترین و جذابترین و نفیسترین نسخۀ شاهنامه، یعنی شاهنامۀ مصوّر شاه تهماسبی، گواهی است بر جایگاه ویژه این نگرش در نزد صفویان. این نشان میدهد که حاکمان صفوی بهخوبی دریافته بودند که حاکمیت بر سرزمینی یکپارچه به نام «ایران» جز بر بستر این تاریخ و جغرافیا، و فرهنگ و میراث مشترک ممکن نخواهد بود.
هر آنچه جز این است، از ادیان و آیینها و اقوام و زبانها و گویشها، سراسر جلوههایی است از تنوع، مدارا و همزیستی ایرانیان که قرنها تداوم داشته و بخش بزرگی از آن در زبان و ادبیات فارسی و دیگر متون به این زبان متجلی شده است. آن بخش که به تاریخ پیش از اسلام میرسد، افزون بر کتیبهها، سنگنگارهها، کتابها و متون تاریخی، در قالب روایتهای اسطورهای و داستانهای حماسی و پهلوانی و تاریخی در شاهنامه بازتاب یافته است. بخشیهایی دیگر البته به گونههایی متنوع در رباعیات خیام، مثنویهای سنایی غزنوی و عطار نیشابوری، مثنوی معنوی مولوی، بوستان و گلستان سعدی، دیوان حافظ، مجموعۀ آثار و رسائل فارابی و ابن سینا، کیمیای سعادت، سیاستنامه و قابوسنامه، اخلاق ناصری، جهانگشای جوینی، مجموعۀ کتب و رسائل شیخ شهابالدین سهروردی و ملاصدرا، و آثار دیگر شاعران و نویسندگان و متکلمان ایرانی آمده است. این دیوانها و کتابها و رسالهها همچون آینههایی هستند که مردم ایران خاستگاههای تفکر، تاریخ، تمدن و فرهنگ مشترک و هویت جمعی خود را در آنها میجویند و میبینند.
میدانیم که تاریخ ایران تاکنون با برشهای گوناگونی روبرو بوده است که بزرگترین آنها طبقهبندی آن به تاریخ ایران پیش از اسلام و تاریخ ایران پس از اسلام است که هر کدام از این دو مقطع تاریخی اهمیتی بنیادین در شناسایی، تبیین و تحلیل فرهنگ و هویت ایرانی در روزگار ما دارند. البته در این فرایند، نمیتوان تاریخ معاصر ایران را که در مواجهۀ با فرهنگ و تمدن جدید غرب رقم خورده و منشأ تحولات بزرگ فکری در این کشور شده و به دگرگونیهای بنیادی در عرصههای گوناگون فرهنگی، اجتماعی و سیاسی انجامیده است، نادیده گرفت. اما باید گفت آنچه فرهنگ و هویت ایرانی را در پی این رخدادهای دورانساز هزارانساله تا به روزگار ما تداوم بخشیده است، حاصل اندیشه، اراده و انتخابِ ایرانیان در بیش از حدود یکهزار و چهارصد سال پیش بوده که دین اسلام را همراه با حفظ زبان فارسی و آداب و سنن ایرانی و میراث مشترک ملی خویش پذیرفته و به آموزهها، مناسک و آداب و رسوم و عادات دینی آن از آن روزگار تا به امروز پایبند بوده است و گمان نمیرود که بخواهد آینده را جز با اعتماد و اتکا به این ارکان هویتیِ هزاران ساله رقم بزند: «گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را!»
با وجود این، امروزه گروههایی از روشنفکران و نخبگان فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، رویکردشان به هویت ایرانی تحت تأثیر تحولات فکری یکصد و پنجاه سالۀ اخیر و برخی گفتمانهای غالب سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، ذاتانگارانه، تقلیلگرایانه، ایدئولوژیک و یکسویه است که نادیدهانگاری و انکارِ بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی، و پیشینۀ تمدنیِ مردمِ این سرزمین، نتیجۀ قطعی آن است؛ نخبگانی که در سالیان نه چندان دور با رویکرد باستانگرایانۀ رمانتیک و میهنشیفتگی کوشیدهاند فقط بر نژاد، تاریخ، فرهنگ و میراثِ ایرانِ پیش از اسلام تمرکز کنند و شاخصۀ اسلامی و شیعیِ هویتِ ایرانی را نادیده بگیرند یا کوچک بینگارند. گروههایی نیز بهویژه در چهار دهۀ اخیر بدون توجه به آن تجربۀ شکستخورده، با رویکردی کاملاً مخالف با آن، بنیادگرایانه درصدد نادیده گرفتن و یا کوچک انگاشتن و حتی انکارِ پیشینه، تاریخ، فرهنگ و میراثِ مشترکِ ایران باستان برآمدهاند، که به احتمال بسیار همچون گروه نخست جز شکست و ناکامی نصیبی نخواهند برد. طرفه آنکه بر هر دوی این گفتمانهای پرنفوذ، برچسبِ «حکومتی» خورده و در دو نظام سیاسیِ بهکلی مخالف یکدیگر، به جان و دل ایرانیان راه نیافته است. البته نباید نادیده گرفت که در حاشیۀ این دو گفتمان تقلیلگرایِ با قدرت، گروههای سیاسی تجزیهطلب و مخالفِ یکپارچگیِ سرزمینیِ ایران قرار دارند که تحت لوای گفتمانهای پانیستی و واگرا با سوء استفاده از ایدههای پسامدرنیستی و با طرح برخی ادعاها و شعارهای بیپشتوانۀ قومگرایانه در راه ازهمگسیختگی این هویتِ مشترک تاریخی ایرانیان گام برمی دارند. بهنظر میرسد ایران و تداومِ هویت تاریخی و یکپارچگیِ سرزمینی آن، این جماعت را سخت آزار میدهد.
دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود
در چنین موقعیت پرمخاطره و تشتتآمیزی که میتوان «بحران هویت» و فروپاشیِ «یکپارچگی سرزمینی» و «انسجام ملی» را پیامدِ طبیعیِ تداوم آن فرض کرد، دیدگاهی دیگر هست که با نفی این تقلیل-گرایی، یکسونگری و جداییطلبی، به یکپارچگی سرزمینی و پیوستگی تاریخی و انسجامِ فرهنگی و هویتی ایرانیان با تمرکز بر دو پایۀ اصلی «سرزمین» و «دین» باور دارد و «زبان فارسی» را به مثابۀ مهمترین بستر بروز و تجلیِ آرمانهای سرزمینی و دینی ارج مینهد و بر نقش «میانجی» آن در ایجاد همگرایی ملی تأکید میورزد. ما در بحث «فرهنگ و هویت ایرانی» با نفی دیدگاه فقط این(میهنشیفتگی) یا فقط آن(بنیادگرایی دینی) و نیز نفی قومگرایی، معتقد به «هم این» و «هم آن»، و «همگرایی» مردمسالارانه و برابرخواهانۀ ایرانیان صرف نظر از قوم و قبیله و عشیره و زبان و دین و مذهب هستیم؛ چنانکه پیشینیان ما این گونه بوده و علیرغم تنوع قومی، زبانی، دینی و مذهبی قرنها با هم و در کنار هم زیستهاند. این همگرایی ایرانیان در طول تاریخ حاکی از برخورداری از فرهنگ و هویت مشترکی دیرینه و پیوسته است که بخش زیادی از آن در متون ادبی، تاریخی، اخلاقی و فلسفی-کلامی به زبان فارسی بازتاب یافته است.
بر اساس این دیدگاه، ما در این همایش از اندیشمندان و استادان زبان و ادبیات فارسی، تاریخ، فلسفه، جامعه شناسی، علوم سیاسی، زبانشناسی و فرهنگ و زبان باستانی و … دعوت کردهایم تا با نگاهی نو به میراث فکری، فرهنگی و تاریخی ایرانیان، بهویژه میراث زبانی و ادبی پارسی، به بازشناسی و تبیین «فرهنگ و هویت ایرانی» بپردازند و نشان دهند که پیشینیان ما در طول تاریخ چه تلقی و برداشتی از «خود» داشتهاند؟ فهم آنان از «ایران» و «ایرانی» چه بوده و در طول دورههای تاریخی مختلف چه تغییر و تحول و تطوری در آن رخ داده است؟ «زبان فارسی» چه نقشی در این تغییر و تبدیل و تطور داشته است؟ کدام شاخصهها را میتوان جزو شاخصههای بنیادین و ماندگارِ هویتیِ ایرانیان دانست و چگونه میتوان از این بنیانهای هویتی و خاستگاههای فکری و فرهنگی برای جلوگیری از «بحران هویت» در جهانِ آشوبناکِ امروز بهره برد و به بازسازی و تبیین «هویت ملی ایرانیان» در این روزگار پرداخت و از این خانه و از این نظرگاه با جهان به گفتگو نشست و در بازیابی هویت انسانی نقشآفرین بود؟