کد خبر:14983
پ
فاقد تصویر شاخص

درباره ابن بطوطه و سفرنامه‌اش

ابن‌بطوطه در گزارش‌های خود به جنبه‌ها و ساحت‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی توجه دارد.

میراث مکتوب- استاد محمدعلی موحد در «شب ابن‌بطوطه» که از سوی مجلۀ فرهنگی بخارا، روز پنجشنبه، چهاردهم مهرماه ۱۳۹۰ در خانه هنرمندان برگزار شده بود به سخنرانی پرداخته بود. متن سخنرانی ایشان در شمارۀ اخیر بخارا به چاپ رسیده است که آن را در ادامه می‌خوانید.

هر کو برود چیزی از او می‌ماند

از بد بد و از نیک نکو می‌ماند

آن چیز فرومانده نمی‌دانم چیست

چیزی است که عقل از او فرو می‌ماند

این رباعی یکی از فلسفی‌ترین رباعیات خیام است که تاکنون شرحی و تفسیری درباره آن نشنیده‌ایم. شاعر می‌گوید چیزی از گذشته در یاد آیندگان می‌ماند و استمرار پیدا می‌کند و این شاید رمزی است از بقای روح که هستی با مرگ پایان نمی‌پذیرد. چیزی از آدمی می‌ماند و به عالم یادها انتقال می‌یابد. می‌گویند انسان تنها موجودی است که تاریخ دارد. معنای آن چیست؟ یک معنای ظاهری این است که گذشته انسان‌ها ضبط می‌شود و به صورت تاریخ درمی‌آید و در دسترس آیندگان قرار می‌گیرد. آیندگان از نگرش، منش، کردار و پندار گذشتگان آگاه می‌شوند و راه آنان را پی می‌گیرند و این سر ترقی و پیشرفت این موجود انسان نام است که او را از سایر موجودات ممتاز می‌گرداند. تمام پیشرفت‌های بشری خانه‌زادان تاریخ‌ هستند چراکه پیشرفت در پرتو چراغ تاریخ صورت می‌گیرد. هرچه در خانه و مدرسه و در اجتماع یاد می‌گیریم، حاصل عمل گذشتگان و گزارشی از تفکرات آنان است. از خط، زبان، هنر، فلسفه و… هرچه داریم و فرا می‌گیریم، از گذشته است و این یعنی تاریخ.

اما تاریخ داشتن انسان یک معنای ژرف‌تری هم دارد و آن اشاره به تاریخ آگاهی و توجه به تاریخ است که در نهاد بشر سرشته شده است. حیوانات و شاید موجودات دیگر هم چیزی از گذشته فرا می‌گیرند ولی آن فراگیری به صورت ناآگاه است و نه از سر آگاهی و هوشمندی. آن فراگیری از سر آگاهی و هوشمندی است که مایه پیشرفت می‌شود و آموختن نام دارد. تاریخ قصه است؛ قصه گذشتگان. و انسان نیازمند قصه است یعنی نیازمند به مرور احوال گذشتگان و آنجا که قصه واقعی در میان نباشد، دست به جعل قصه می‌زند. ساختن قصه از مختصات انسان است و حکایت از نیاز

درونی او به ارتباط با گذشته دارد و قصه‌ها تماما – چه واقعیت داشته باشند و چه تخیلی و پنداری باشند – در ظرف گذشته جریان پیدا می‌کنید.

اما دوست عزیزم دهباشی که این مجلس مرهون همت اوست از من خواسته است که در سخنانم بیشتر نظر به جوانان داشته باشم که احتمالا از ابن‌بطوطه تنها نامی شنیده‌اند و نمی‌دانند که او کیست و چرا من سفرنامه او را ترجمه کرده‌ام. خب، عرض می‌کنم که ابن‌بطوطه در درجه اول یک قصه‌گو است؛ قصه‌گویی بسیار تیزهوش و تیزبین و گرم‌دهن. او نه مرد تحقیق، تتبع، فلسفه، ریاضی و این قبیل چیزهاست و نه اهل معنویات، دین، عرفان و عوالم مبتنی بر کشف و شهود، آری او یک‌پا در مدرسه دارد و پای دیگر در خانقاه، اما نه در مدرسه می‌ماند و نه در خانقاه. اصلا او قصد ندارد در هیچ‌جا بماند. در سفری هم که رفت و قریب ۳۰ سال طول کشید، در هیچ‌جا قصد اقامت نکرد. حتی می‌گوید دوبار از یک راه نمی‌رفتم. هشت سال در دهلی به عنوان قاضی مذهب مالکی جاه و مقامی داشت اما مسلمانان دهلی غالبا حنفی بودند و اندکی شافعی، مالکی اگر هم بود نادر بود. او هشت‌ماه نیز در مالدیو عنوان «قاضی اعظم» داشت یعنی قاضی‌القضات،‌ آخر سر هم در شهر تامسنا از مراکش قاضی بود که اجل محتوم سراغش آمد. کاتبان بعضی از نسخه‌های خطی سفرنامه او را به عنوان «الشیخ‌‌الامام» معرفی کرده‌اند. ویرایشگر سفرنامه او ابن جزی که مردی دبیرپیشه و شاعر بود، او را «شیخ فقیه زاهد پرهیزگار ثقه دانای هوشمند» می‌خواند. از من بپرسید، در هوشمندی‌اش شک ندارم. هوشمند بود اما القاب دیگرش را واقعا نمی‌دانم که بود یا نبود. او البته فقه خوانده بود. تمایلات صوفیانه عمیق هم داشت حتی گاهی چله می‌نشست و ریاضت می‌کشید. پرهیزگاریش هم البته در این حد که کلاه دیگری را بر ندارد و جیب کسی را نزند، آری پرهیزگار بود. اما او نه متخصص و صاحب نظر در فقه بود و نه مظهر زهد و تقوی بود و نه آمادگی آن را داشت که دل از دنیا برکند و از لذات زندگی چشم بپوشد. پروفسور گیب، مترجم انگلیسی سفرنامه او، می‌گوید آمیزه‌ای بود از فرشته و شیطان. شاید این مناسب‌ترین وصفی است که درباره او می‌توان آورد. رند است و در حق او کس این گمان ندارد. اما کسی نمی‌تواند انکار کند که او قصه‌گویی چیره‌دست و تیزبین است که آنچه را که می‌بیند با تمام باریکی‌ها و ظرایفش به خاطر می‌سپارد و با شیرینی و گیرایی خاصی بازگو می‌کند. من او را به عنوان قصه‌گو شناختم و حکایت‌های او بود که مرا مجذوب خود کرد. آشنایی من با او به نخستین سال‌های نوجوانی برمی‌گردد. پدرم که در روزگار خود از بازرگانان معتبر بود، در سراشیب حوادث همه نفایس و طرایف اموالش را فروخته بود. من آن سال‌های رفاه و رخاء پدر را ندیده بودم. کتاب‌هایی که از بقیه‌السیف حراج‌ها در خانه ما باقی مانده بود، منحصر بود به چند جلد کتاب دعای مورد علاقه شخصی پدر و چند جلد کتاب به زبان ترکی که خریداری نداشته و چند کتاب پاره‌پوره ناقص مانند گلستان و تاریخ معجم و وصاف و جهانگشای نادری و تذکره‌الشعرای دولتشاه سمرقندی که هیچ‌کدام کامل و تمام نبودند و حتی ارزش آن را نداشته‌اند که خریداران اموال زحمت حمل آنها را متقبل شوند و من که حتی پول برای خرید کتاب‌های درسی خود را نداشتم، با اوراق زخم‌خورده و تحقیرشده این کتاب‌ها انس گرفتم و به قول مولانا چون سگ قحط که در استخوان افتد، با ولع و شوق تمام آنها را می‌خواندم و از جمله آن کتاب‌ها جلد اول مرآت البلدان تالیف اعتمادالسلطنه بود که در واقع دانشنامه شهرها و آبادی‌ها است و مولف در ذیل شهرهایی مانند اصفهان و ایذه و بغداد و تبریز که ابن‌بطوطه از آنها دیدن کرده شرحی را از سفرنامه وی نقل کرده است. در همان زمان‌ها که دو خاورشناس معروف فرانسوی، دیفرمری و سانگینتی، مشغول چاپ متن کامل سفرنامه ابن‌بطوطه بودند، اعتمادالسلطنه هم در پاریس مشغول تحصیل بود و با این کتاب آشنایی پیدا کرده بود.

این بود سابقه آشنایی و دلبستگی من با ابن‌بطوطه، بعدها که من در دوران خلع ید در آبادان به سر می‌بردم، در یک دکان کهنه‌فروشی یک نسخه از مختصر بیلونی را پیدا کردم که گزیده‌ای است از رحله ابن‌بطوطه، کتاب او مرا بر سر شوق آورد که در جست‌وجوی متن کامل رحله باشم و بالاخره چندماهی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که به تهران آمدم، ترجمه را براساس متن منقح چاپ پاریس شروع کردم و در آن روزهای تلخ و نومیدی ابن‌بطوطه مونس و همدم من شد و روزها و شب‌ها با او به سر آوردم. تصادفا همین مختصر بیلونی بود که سبب آشنایی خاورشناسان با رحله ابن‌بطوطه شد چون اول کشیش انگلیسی به نام سموئیل‌لی مختصر بیلونی را پیدا کرد و ترجمه‌ای از آن به سال ۱۸۲۹ به دست داد و آن مایه توجه محققان شد که رفتند سراغ متن کامل، و چاپ آن چنانکه اشاره کردم، به همت دو خاورشناس فرانسوی در پاریس به انجام رسید.

 

سفرنامه ابن بطوطه/ نشر کارنامه

باری، ابن‌بطوطه چنانکه گفتم از روزی که شناختمش هیچ‌گاه مرا رها نکرد. روزهایی که به ترجمه او پرداختم، دست مرا گرفت و همراه خود به ۷۰۰سال پیش برد، زمان جوانی‌های حافظ، با هم میهمان قاضی مجدالدین شیرازی شدیم که ممدوح حافظ بود و مردم شهر، مولانای اعظمش می‌خواندند. قاضی مجد در ۷۵۶ وفات یافت و تاریخ وفات وی را حافظ در عبارت «رحمت حق» رقم زد: کنف رحمت حق منزل او دان وانگه/ سال تاریخ وفاتش طلب از «رحمت‌حق»، با ابن‌بطوطه به زیارت سعدی رفتم. درست زمانی بود که علی‌ابن احمد بیستون به جمع و ترتیب دیوان سعدی اشتغال داشت. سعدی را در خانقاهی که خود در اواخر زندگی ساخته بود، دفن کرده بودند. خانقاه او باغ قشنگی داشت و سفره‌خانه‌ای، تربت او زیارتگاه مردم شیراز شده بود. می‌آمدند آنجا در سفره‌خانه غذا می‌خوردند و لباس‌های خود را در حوضچه‌های مرمرین خانقاه می‌شستند. با ابن‌بطوطه به زیارت شاه‌چراغ رفتیم. در مسجد جامع شیراز پای درس قاضی مجدالدین نشستیم. سر خاک شیخ شطاح روزبهان بقلی و شیخ‌عزالدین زرکوب رفتیم. در مدرسه و خانقاهی که در کنار مزار شیخ ابوعبدالله خفیف ساخته بودند، شب‌های آدینه مراسمی با حضور تاش‌خاتون مادر شاه شیخ ابواسحاق برگزار می‌شد. آن شیخ ابو عبدالله خفیف از همدوره‌های جنید و حلاج بود و این شاه شیخ ابواسحاق همان است که حافظ در زمان دولت او گفت:

راستی خاتم فیروزه بواسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

این شاه شیخ که هم شاه بود و هم شیخ، آدم خوبی بود گشاده‌دست بود و نامجو، هرگز گمان نمی‌برد که دولتش به آن زودی سرآید، دست به یک کار بی‌نظیری هم زده بود و آن نظیره‌سازی به ایوان کسری و طاق مداین بود که عبید زاکانی شعرها در وصف آن ساخته است. شاه شیخ معماری از تبریز آورده بود که مهندسی بنا را برعهده داشت و مردم شیراز ذوق‌زده بودند که شهرشان تالی مداین خواهد بود و داوطلبانه در کار کندن پی و تهیه ابزار و مصالح آن بنا مشارکت می‌کردند، اما روزگار به کام شاه شیخ نبود، مبارزالدین مظفر، همان که حافظ محتسب شهرش می‌خواند، در یورشی بی‌امان کاخ آرزوهای او را در هم ریخت.

با ابن‌بطوطه به اصفهان رفتیم و دو هفته در خانقاه علی بن سهل مهمان بودیم. ابن‌بطوطه از دست شیخ خانقاه خرقه پوشید، شیخ یک خرقه نفیس پولک‌دار، معروف به هزار میخی، به او داد. همراه اردوی سلطان ابوسعید بهادرخان، آخرین پادشاه معتبر از سلسله ایلخانان مغول، از بغداد تا تبریز رفتیم. در راسته جواهرفروشان تبریز به تماشای انواع جواهرات نشستیم که چشم‌ها را خیره می‌کرد و غلامان زیبا با جامه‌های فاخر، دستمال‌های ابریشمین بر کمر بسته، در خدمت جواهرفروشان بودند و جواهرات را به زنان ترک عرضه می‌کردند. به آبادان رفتیم و تکیه خضر را دیدیم که در روزگار ما ویرانه‌ای بیش از آن به جای نمانده است. در ایذه با اتابک افراسیاب دوم فرمانروای لرستان ملاقات کردیم و در مراسم تعزیه‌داری که به مناسبت مرگ تنها فرزند او برپا شده بود، شرکت جستیم. در قونیه به زیارت تربت جلال‌الدین محمد مولانا رفتیم که ۶۰‌سال پیش درگذشته بود و پیروانی داشت که به نام او «جلالیه» خوانده می‌شدند.

با ابن‌بطوطه به روسیه رفتیم، به استانبول رفتیم که هنوز دست مسلمان‌ها نیفتاده بود. امپراتوری بیزانس در داخل حصار شهر واپسین نفس‌های خود را می‌کشید. به هندوستان و مالدیو و سیلان و جاوه و چین رفتیم و هر کجا که رفتیم نه‌تنها در ایران و فرارود و افغانستان که قلمرو سنتی فرهنگ ایران بود بلکه در دوردست‌ترین نقاط از اقصای شرق تا مغرب و اندلس، جا به ‌جا نشان از زبان و فرهنگ ایران بود و نخبگان ایرانی از بازرگان و فقیه و صوفی همه جا حضور داشتند.

باید بگویم که سفرنامه ابن‌بطوطه سبب توجه ویژه خاورشناسان به گستره نفوذ ایران در جهان آن روز شده است. حتی در فهرست کارهایی که عرب‌ها در پیرامون رحله کرده‌اند، چند رساله و مقاله درباره ایران دیده می‌شود. مثلا «وجه ایرانی فی‌رحله ابن‌بطوطه» یا عناوین مشابه دیگر. دکتر عبدالهادی التازی که بهترین و قابل اعتمادترین متن عربی رحله چاپ فرهنگستان مراکش را فراهم آورده. خود دو رساله مستقل درباره ایران دارد. در مقدمه رحله هم می‌گوید: الفارسیه کانت منتشره فی المنطقه کلها حتی فی بلادالصین.

ابن‌بطوطه در گزارش‌های خود به جنبه‌ها و ساحت‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی توجه دارد و تقریبا هیچ بعدی از ابعاد زندگی مسلمانان آن عصر نیست که ابن‌بطوطه اطلاعات جالبی درباره آن ارائه نکرده باشد. سفرنامه او خزانه‌ای از اصطلاحات رایج روزگار است. اصطلاحاتی که اکنون برای ما ناآشنا می‌نماید و من حدود ۷۰۰ تا از آنها را در آخر کتاب فهرست کرده‌ام. فهرست مشتمل بر نام انواع ظروف، البسه، کفش، کلاه، زر، زیورها و میوه‌ها و درختان و… ژانسن مستشرق بلژیکی رحله را اطلس اغذیه مشرق‌زمین (l’Atlas gastronomique de l’orient) می‌نامد. رحله یادداشت‌های سفر است، تاریخ و زندگی‌نامه خودنوشت است، داستان است، همه اینها هست و خیلی چیزهای دیگر. سرتاسر آن حکایت نخبگان فرهنگی و سیاسی است. مرادم از نخبگان فرهنگی علما و مشایخ تصوف‌ هستند که دو بستر عظیم فرهنگ زمان یعنی مدرسه و خانقاه را نمایندگی می‌کردند و مرادم از نخبگان سیاسی، پادشاهان، امرا، وزرا و دیوانیانند که حکومت می‌راندند و زمام امور را در دست داشتند. توجه به نخبگان فرهنگی در اوایل سفرنامه بیشتر و پررنگ‌تر است. ولی هرچه پیشتر می‌رود، توجه به نخبگان سیاسی معطوف می‌شود و دلمشغولی ابن‌بطوطه با ارباب قدرت بیشتر می‌شود. اما یک منظر دیگر هم هست که رنگ و جذابیت خود را از اول تا آخر این سفر ۳۰ساله از دست نمی‌دهد و آن منظر زن است. ابن‌بطوطه تا از زادگاه خود جدا می‌شود، در همان روزهای اول سفر که به صفاقس می‌رسد، دختری را عقد می‌کند و چون به طرابلس (تریپولی لیبی) می‌رسد، عروس راه می‌اندازد اما وقتی با پدرزن خود بگومگو پیدا می‌کند، خیلی به راحتی آن زن را طلاق می‌دهد و یک دختر قابسی را به جای صفاقسی می‌آورد و کاروان را یک روز نگه می‌دارد تا همسفران در ولیمه عروسی شرکت کنند و این جریان همین‌طور ادامه دارد. در شام، مکه، شیراز و آناتولی و دشت قبچاق و مالدیو و… حتی در آفریقای مرکزی هرجا که می‌رود دیده از روی زن برنمی‌دارد و از سخن گفتن درباره تعلقات خاطر خود باز نمی‌ایستد، از یاد زنانی که در این سفر دور و دراز دلش را ربوده‌ بودند، از بردن نام آنها چون گلستان، حورنسب، مرغلیطه (مارگارت)، مبارکه و… از توصیف خلق و خوی و ادا و اطوار آنها ابا نمی‌کند. رحله ابن‌بطوطه از این نظر منبع بسیار غنی و گرانبهایی است که ما را از اوضاع و احوال و شرایط زندگی این نیمه همیشه مستور و پنهان جامعه آگاهی می‌دهد.

 

(نقل از بخارای ۱۳۹ ـ مهر و ابان ۱۳۹۹)

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612