کد خبر:5309
پ
keivani-m-2

جهان را اگر اصفهانی نبود، جهان آفرین را جهانی نبود

شاعرِ ما بی گمان این بیت غرورآمیز را در وصف شهری نگفته که شهروندانش پیکر بیجانی را برنمی تابند و اجازه نمی دهند زیر گوشه ای از خاکِ آن که وی عاشقش بود، آسوده بیارامد.

ميراث مكتوب – شاعرِ ما بی گمان این بیت غرورآمیز را در وصف شهری نگفته که شهروندانش پیکر بیجانی را برنمی تابند و اجازه نمی دهند زیر گوشه ای از خاکِ آن که وی عاشقش بود، آسوده بیارامد. این بیت زبان حال آنهایی است که این شهر هنرپرور را می شناسند ومی دانند جایگاه آن در تاریخ کجاست و حتی در امروزِ روز چه مایه آبروی ایران عزیز در چشم جهانیان است. شهری با آن همه تاریخ پرافتخار، با آن غنای فرهنگی و سرمایه های علمی و ادبی کارش به جایی می رسد که دفن مردی نادرالوجود که عمری را در شناختن و شناساندن میراث فرهنگی این مرز و بوم گذراند، برایش بزرگ ترین مسألۀ روز می شود، کار وکاسبی را کنار می گذارد ، آرام و قرار را از خود می گیرد، و «چو بید بر سرِ ایمان خویش» می لرزد ، چه خبر ا ست؟ می خواهند جنازۀ «کافری» را، طبق وصیت صاحبش به خاکِ آن بسپارند!

آنان که چنین می کنند گویا نه از ارزش تاریخی- فرهنگی اصفهان خبر دارند، نه معنای لفظ «کافر» را می دانند ، نه هیچ از خدمات کم نظیر این «کافر» به ایران مطّلعند، نه از سماحت و روح مدارای بزرگان و اولیای دین چیزی خوانده اند، و نه به حساسیت اوضاع کنونی ایران وقعی می گذارند. ولی شاید آنهایی که این جماعت معدود را تحریک و بسیج می کنند چیزهایی در این زمینه ها بدانند، النهایه اغراض سیاسی و گرایش های ناسنجیدۀ جناحی چنان دیدۀ بصیرتشان را پوشانده که حاضرند «برای یک دستمال قیصریه را آتش بزنند».

دیاری که امثال ابو عبدالله حمزة بن حسن اصفهانی، ابو نُعَیم اصفهانی، مافـَرّوخی اصفهانی، ابوالقاسم راغب اصفهانی، ابوالفرج اصفهانی، جمال الدین عبدالرزّاق و پسرش کمال الدین اسماعیل خلّاق المعانی، نشاط ها، هاتف ها، سید ابوالحسن مدیسه ای ها، جهانگیر قشقایی ها، حاج آقا رحیم ها، همایی ها و ده ها بل صدها از این قبیل مردان بزرگ را در دامان خود پرورده است، از کارِ سبکی که بعضی ا ز ساکنانش نسبت به علم و عالم روا داشته اند – آن هم درآستانۀ ورود به نیمۀ دوم از هزارۀ دوم هجری که امروزِ عالم فردا دیگرکهنه شده – سخت دل آزرده است. بناهای شکوهمند مساجد، پل ها، بازارها و… ،که هر یک نقش جهانند و باعث اعجاب جهانیان، این کار را در شأن خود و سزاوار معماران چیره دست خود نمی دانند، و هریک به زبان حال اهل اصفهان را ملامت می کنند. چه بسا در حوالیِ همان نقطه ای که گروهی فریاد نفرت سرمی دادند و مرگ بر این و مرگ برآن می گفتند روزگاری جلال تاج اصفهانی با آواز ملکوتی خود مرغان خوش نوای بیشۀ حبیب را به نغمه خوانی وامی داشته است. داد و هوارهای خصمانۀ گوشخراش در فضایی پراکنده شد که سال ها با آوای ساز جلیل شهناز و نوای نای حسن کسایی خو گرفته بود. عظمت مسجد جامع، شکوه مدرسۀ مادر شاه (مدرسه و مسجد چهارباغ) و معماری و کاشی کاری مسجد شیخ لطف الله هر گزبا خشم و خشونت سازگاری و مناسبتی ندارد. روزی که حسین مسرور(متخلص به «سخنیار») شاعر توانای اصفهانی از سرّ فخر می فرمود:

پیشه ورِ با هنرِ اصفهان ای به هنر سرمۀ چشم جهان

جنس ترا خلق به جان می خرند بیش ز جنس دگران می خرند

خیز پــُــر از پرده کن و پارچه تیمچه وحجره و بازارچه

اطلسِ گُـُـلدار تو باشد بسی صاف تر از برگ گل اطلسی …

روح و ذهن هم ولایتی های اصیل خود را نیز به صافی و لطافت همان اطلس گلدار تصور می کرد و در مخیّله اش نمی گنجید که روزی لطافت در این شهر جای خود را به خشونت بدهد، و گروهی تمامی گرفتاری ها و مشکلات اساسی را یک سو نهند و بر سرِ هیچ ماجرا کنند و برشهرِ پر مشکل خود بی سبب مشکلی دیگر بیفزایند. آیا آنهایی که از اعتقادات دینیِ جمعی تلقین پذیز به ناروا سوء استفاده می کنند و واقعیات را به سود اهداف سیاسی وغیردینی خود قلب می کنند ، از ده ها نارسایی و دردِ بی درمان اصفهان آگاه نیستند؟ انبوه معضلات اقتصادی و تجاری به کنار، آیا به هوای آلوده و زیانبار شهر و، از همه فاجعه بارتر، به کمبود آب در این شهر نمی اندیشند؟ آیا به وضع دردناک آنچه در تاریخ، اصفهان را اصفهان ساخته، یعنی زاینده رود نگاه نمی کنند؟ رود زیبایی که اصفهان بزرگ و فرسنگ ها این سو و آن سوی آن را سیراب می کرد و طراوت می بخشید اینک به جای آب روان آتش سوزان در دل دارد. برنامه ریزها و مهندسان اعتراض ها به دفن عاشقی ایران دوست بر لبِ زاینده رود بهتر است درغمِ لب تشنۀ آن باشند. خداوند سخن ، ملک الشعرا بهار خراسانی، در تصنیفی که سرود و تقدیم اهالی اصفهان کرد، این تجلّیگاه هنر و صنعت را «بهشت ثانی» خواند و به «زنده رودِ» آن سلام رساند. اینک باید سر از خاک برآورد وبربستر خشک این رودِ روزگاری زنده اشک دریغ بیفشاند.

اسلامی که صاحبان صلاحیت و مسلمان های بی غرض و مرض می شناسند، با خاکسپاری یک ایرانشناس نامدار که هیچ، با دفن پلید ترین مخلوقات خدا هم خفّ به ابرو نمی آورد؛ همان گونه که با بوسۀ احترام آمیز دختری بر گونۀ پیری هشتاد ساله که به مثابۀ پدر بزرگ اوست خانۀ ایمان فرونمی ریزد.

مکن به چشم حقارت نگاه در منِ مست
که آبروی شریعت بدین قدَر نرود

هم مصلحت دین هم سود این مهندسان دراین است که این گونه نگران دین نباشند؛ دین خدا را با دنیای خود درنیامیزند که خدای دین را ناخشنود می کند. آیا بهتر نیست که به جای آموختنِ درس فریاد زدن، تهدید کردن و شکستن و ویران کردن ، به این بندگان خدا عقلانیت یاد بدهند و بیاموزند که چگونه می توانند به حل مشکلات زیست- محیطی، اقتصادی، اجتماعی و تربیتی اصفهان کمک کنند؟

اگر بسیج کنندگان خیرِ خود را فقط در آشوب به پا کردن و مجلس به هم زدن می بینند، این وظیفۀ دانایان شهر، به ویژه دانشگاهیان اصفهان است که، در کنار فعالیت های صرفاً آکادمیک، مقداری نیز به روشنگری و ارشاد مردم بپردازند، مخصوصاً استادان تاریخ ایران واسلام و ادبیات فارسی که در کتب و روایات خوانده اند رسول خدا (ص) و دیگر بزرگان دین ما نسبت به غیر مسلمان های زنده رفتارشان چگونه بوده، مرده ها که جای خود دارد. آموزه های دینی به ما گفته و می گویند که «لگد به گور مرده نباید زد»، و از لحظه ای که فردی دستش از دنیا کوتاه شد دیگر حساب و کتابش با خدا و در جهان دیگر است. پس چگونه است کسی را که در زندگی به مسیحیت اقرار داشته، اکنون پس از مرگش «کافر» می خوانند؟

ریچارد نلسن فرای (ژانویه 1920- مارس 2014)، ایرانشناس آمریکاییِ سوئدیّ الاصل، که آنه ماری شیمل، متخصص عرفان اسلامی، تنها یکی از ده ها شاگرد او بود، شیفتۀ ایران بود و همیشه نقش عظیم ایرانیان را در ساختن تمدن و فرهنگ اسلامی به دیگر ملل گوشزد می کرد، تا دو سال قبل آن قدر عزیز دولت ایران بود که به پاس خدمات علمی و فرهنگی اش به این مرز وبوم خانه ای در اصفهان به وی اهدا کرد. او وصیّت کرده بود که در کنار زاینده رود در جوار دو ایران شناس آمریکایی دیگر( آرثر پوپ و فیلیس آکِرمن) دفن شود و درشهریور 1386/ سپتامبر 2007 آقای احمدی نژاد، رئیس جمهور وقت، با این خواستۀ پیرمرد موافقت کرد. پرسش این است که چنانچه امروز او همچنان در مقام ریاست جمهوری بود، دلواپسان اسلام فریاد وااسلامشان باز در اصفهان به آسمان برمی خاست؟ یقیناً نه، چون قضیّه واقعاً نه اسلام بلکه اثرات دردِ از دست دادن مناصب قدرت و منابع مکنت و تلاش برای تخریب دارندگان فعلیِ آن مناصب و آن منابع است. قرائن نشان می دهد که دلواپسان امروزِ اسلام همان ناسیونالیست های مصلحتی هستند که دو سه سال قبل، به اقتضای شرایط زمان، به فکر تاریخ و فرهنگ ایران باستان افتادند و به ناگاه کورش و داریوش برایشان عزیز شدند!

من کوچک ترین بندۀ خدا که رگ و ریشه ام متعلق به شمس آباد اصفهان است و همیشه نگران عزّت و آبروی زادگاهم هستم، چه از آنهایی که زاده و پروردۀ این خاک گوهرخیزند و چه از آنهایی که در دهه های اخیر در آنجا رحل اقامت انداخته اند، در کمال احترام و فروتنی می خواهم که ابزار دست معدودی فرصت طلبِ «نان به نرخِ روز بخور» قرار نگیرند و اجازه ندهند احساسات خالصانۀ دینی آنان به خدمت اغراض سیاسی و شخصی کسانی که دغدغۀ نام و اعتبار تاریخی و فرهنگی-هنری اصفهان را ندارند، گرفته نشود. متأسفانه بعضی از نقاط تیره در تاریخ اصفهان به نام دین بر پیشانی آن نقش بسته است؛ اجازه ندهیم مشابه آن رویداد ها تکرار شود. وضعیت حسّاس فعلی ایران مقتضیِ خویشتن داری، آرامش، همدلی، همراهی و همکاری، تألیف قلوب و کنار گذاردن امیال شخصی و خواسته های حقیر سیاسی است. به گرفتاری های واقعیِ حال کشور و به اعتلایِ آیندۀ آن بیندیشیم. ما به حدّ کافی بدخواه بیگانه داریم، انصاف نیست که در داخل نیز به جان هم بیفتیم و آب به آسیاب دشمن بریزیم.

مجد الدین کیوانی

منبع: دایرة المعارف بزرگ اسلامی

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612