میراث مکتوب – در زمان کودکی که هنوز به مدرسه نرفته بودم و خواندن و نوشتن نمیدانستم، دو کتاب بزرگ – که بعدها دانستم قطع رحلی و چاپ سنگی است- در میان کتابهای پدرم نظرم را جلب کرده بود. یکی شاهنامۀ فردوسی و یکی خمسۀ نظامی. آنچه باعث توجه و علاقهام به این دو کتاب بود، تصویر صحنههائی از داستانها بود که در میان بعضی از صفحات چاپ شده بود.
ساعتها این دو کتاب را ورق میزدم و به آن تصویرها خیره میشدم و از بزرگترها میپرسیدم و جواب میگرفتم که این رستم است و دیو سپید و آن یک فرهاد کوهکن و دیگری مجنون در بیابان و در میان وحوش و مانند آنها.
پس از رفتن به دبستان و آموختن الفبا، از نخستین شعرهائی که در کتاب درسی آمده بود، ابیات و حکایات کوتاهی مانند «ای همه هستی ز تو پیدا شده/ خاک ضعیف از تو توانا شده…» و “کودکی از جملۀ آزادگان/ رفت برون با دو سه همزادگان…» و «پیرزنی را ستمی درگرفت/ دست زد و دامن سنجر گرفت…» و نظایر آنها بود که گویا به سبب خوشآهنگی و زیبائی و سادگی مضمون در ذهنم حک شده بود، باز بعدها دانستم که العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر.
سالها پس از یکدیگر میگذشت و بهتدریج در کتابخواندن ورزیدهتر میشدم. همان کتاب چاپ سنگی را باز میکردم و سعی میکردم بخوانم و بفهمم. خود شاعر در نصیحت به فرزندش که درواقع نصیحت به همۀ نوآموزان بود تأکید داشت که:
«میکوش به هر ورق که خوانی
تا معنی آن تمام دانی»
چون درهنگام خواندن مخزنالاسرار- جز در برخی حکایات که در آنها هم ابیات دشوار بود- به مشکلات فراوان برمیخوردم که معنی آنها را درنمییافتم، به سراغ منظومههای دیگر میرفتم و مسحور زیبائی شعرها و حکایات میشدم. داستانهای خسرو و شیرین، لیلی و مجنون و هفتپیکر. در خلال این داستانهای مسحورکننده هم ابیات دشوار و دیرفهم بود، اما از آنها میگذشتم و درعوض قطعه شعرهای درخشانی مییافتم که شور و اشتیاقم را به خواندن میافزود مانند مناظرۀ خسرو پرویز با فرهاد کوهکن:
نخستین بار گفتش کز کجائی
بگفت از دار ملک آشنائی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند…
و روزبهروز به شعر نظامی شیفتهتر میشدم و این شیفتگی هرچه زمان میگذشت افزونتر میشد.
پس از آن که در رشتۀ ادبیات وارد شدم و خمسۀ نظامی با کوشش و حواشی و توضیحات وحید دستگردی را به دست آوردم، بیش از پیش به نکات و دقایق شعر نظامی پی بردم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که اگر چهار رکن اصلی شعر فارسی، فردوسی و مولانا و سعدی و حافظند، بیتردید شاعر بزرگ پنجم نظامی است و بعضی از شعرهای او در سراسر ادب پارسی بیهمتاست.
کوشیدم در حد امکان از هر کتاب و مقالهای که دربارۀ نظامی منتشر شده بهرهمند شوم. اگرچه فضلا و ادیبانی چون شبلی نعمانی و وحید دستگردی و سعید نفیسی تحقیقات و کوششهای ارزنده و درخور توجهی در اینباره کردهاند، باز به نظر میرسید که در میهن ما آن چنان که باید، حق این شاعر بزرگ ادا نشده است.
نزدیک به سی سال پیش چاپ تازهای از مخزنالاسرار منتشر شد که نه تنها گرهی از کار نظامی نگشوده بود بلکه گرهها را بیشتر و محکمتر کرده بود. نقدی با عنوان «آشنای غریب» بر آن نوشتم که در مجلۀ نشردانش چاپ شد و در مقدمۀ آن از این که این شاعر بزرگ هم در زادگاه خودش و هم در میان ما غریب مانده است، شکوه کردم.
سالهاست که زبان نظامی یعنی زبان پارسی از زادبوم او رخت بربسته و همشهریانش حتی کلمهای از سخنان بلند او را درنمییابند. شعرهایش به زبان دیگری برگردانده شده و در مدرسههای آنجا به همان زبان تدریس میشود و طوری وانمود میکنند که گوئی نظامی به همان زبان شعر گفته؛ حال آن که همه میدانند ظرائف شعری اساساً قابل ترجمه نیست، آن هم شعر نظامی با آن همه ریزهکاریها و صنعتگریها.
در میهن ما نیز که درحقیقت میهن اصلی نظامیست، با آن که در این اواخر کتابها و مقالاتی منتشر شده – از جمله کتاب با ارزش استاد بزرگ ما زندهیاد دکتر عبدالحسین زرینکوب با نام «پیر گنجه در جستوجوی ناکجاآباد» باز هم جای کارهای تحقیقی و عالمانه خالیست. در جای دیگری نوشتم که در سراسر ادب پارسی هیچ شاعری نمیشناسم که از ایران بدین گونه یاد کرده باشد:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
دیدم در همین چند ماه گذشته در مناظرهای شخصی که گویا فلسفه خوانده است، به همین شعر نظامی انتقاد کرده بود با این مضمون که چرا ایران را دل زمین دانسته و حق کشورهای دیگر را پایمال کرده است. لابد اگر این منتقد محترم به معنی دقیق سخن شاعر پی میبرد، به چنین نتیجهای نمیرسید. در قدیم ربع مسکون یا خشکیهای زمین را به هفتاقلیم تقسیم میکردند که ایران در اقلیم چهارم یعنی درست در مرکز واقع میشد. در تصویری که از کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی نقل می شود این موضوع به وضوح قابل مشاهده است:
در تقویم رسمی کشور ما روزهای معینی به نام شاعران بزرگ- فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ، عطار و خیام- ثبت شده است و جای روز نظامی خالی است. اخیراً گروهی از محققان و استادان، با پایمردی مرکز میراث مکتوب، برای جبران این کوتاهی اقدام کردهاند. امیدوارم هرچه زودتر به نتیجه برسد و قدر این شاعر بزرگ آن چنان که باید دانسته شود.
سالیان دراز آرزو داشتم به گنجه بروم و تربت پاک «جادو سخن جهان نظامی» را زیارت کنم. تابستان امسال این آرزو برآورده شد و با دوست گرامی، جناب مجید زهتاب، به باکو و گنجه سفر کردیم و دوست ارجمندم دکتر توفیق جهانگیراف- استاد بازنشستۀ زبان و ادب فارسی دانشگاه باکو- از لطف و محبت فروگذار نکرد و این چند بیت برای سپاسگزاری از او به شیوۀ لیلی و مجنون نظامی سروده شد:
در ظلمت غربت جگرسوز
شب تا به سحر شمرده اولدوز1
چون پرتو مهر شد جهانگیر
«همچون مه لیلی آسمانگیر»2
توفیق رفیق راهمان شد
پایان شب سیاهمان شد
با گردش چرخ کرده پنجه3
دیدیم سواد شهر گنجه
گشتیم به عزّ و شادکامی
نائل به زیارت نظامی
مهدی نوریان
1- اولدوز به ترکی به معنی ستاره است که با کتاب روانشاد صمد بهرنگی- اولدوز و کلاغها- برای همه آشناست.
2- از لیلی و مجنون نظامی.
3- پنجه کردن به معنی دست و پنجه نرم کردن بارها در متون قدیم آمده از جمله در این سخن سعدی: هر که با پولاد بازو پنجه کرد…
منبع: دوهفته نامۀ صبح اندیشه