میراث مکتوب- درباره تاریخ بیهقی تحقیقات و پژوهشهای فراوانی صورت گرفته است که در این یاداشت کوتاه به مواردی از «لون دیگر» پرداخته خواهد شد. در واقع بیهقی در صدد ارائه نثر ادبی نیست بلکه بیان تاریخ برای وی اهمیت داشته و تاریخ را دستمایه ادبی خود نکرده است. علاقه به بیان تاریخ باعث شد که او بدون انشاء پردازی وحاشیه نویسی معمول برخی ادیب – مورخان که اغلب در صدد ارائه نثر ادبی ومسجع بوده اند، بیشترنثری نمایشی وقابل فهم که فضای واقعی رخداد را نشان دهد، بکار می برد .والدمن می نویسد نثر تاریخ بیهقی بسیار پخته، سلیس و یکی از شاهکارهای ادب فارسی است. ودر ادامه آورده است که آن نه مثل دیگر تواریخ مشتی اسم و سنه است و نه مثل کتابهای اخلاقی خشک و تحکم آمیز(والدمن ، ۱۰۱). بنابراین تاریخ برای وی اهمیت داشته است و حتی بیان فن نمایشی او در راستای تبیین واقعه ورخداد تاریخی می باشد. بیهقی اهل مطایبه و طنز نیست اما به شدت اهل کنایه و تعریض است. خدا آن روز را نیاورد که کسی در معرض کنایه و تعریض وی قرار گیرد که مانند بوسهل زوزنی بس بیچاره خواهد شد.
اما موضوع زمان برای بیهقی اهمیت زیادی دارد. او نگاهی پویا و رو به جلو به تاریخ دارد و در صدد آن نیست که خواننده را شیفته عصر خود کند و در آن مقطع خاصی نگهدارد. بنابراین او تاریخ را ایستا نمی بیند بلکه آن را امری پویا قلمداد می کند و لحظه لحظه تاریخ برای وی اهمیت دارد. وی در ابتدای بردار کردن حسنک وزیر می نویسد: «امروز که من این قصه آغاز می کنم در ذی الحجه سنه خمسین و اربعمائه …، از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده اند، در گوشه یی افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالی است تا گذشته شده است و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست. هر چند مرا از وی بد آمد -به هیچ حال، چه عمر من به شصت و پنج آمد و بر اثر وی می بباید رفت (بیهقی، ۱۳۵۶ ، ۱۹۰). بوسهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش کرد به مکافات نه بوسهل ماند و نه حسنک (بیهقی، همان ، ص۹۰). در این فراز بیهقی، با احساس خاصی گذر زمان و تغییر آن را بیان می نماید که خواننده را متوجه عمق زمانه و گذر روزگار کند و به زعم وی در حالیکه امثال بوسهل و حسنک آن را درنیافتند. آری این زمانه در حال گذر (زمان تاریخی) به جوهره تاریخ او تبدیل شده است، موضوعی که شاید بیشتر مورخان به آن توجهی نکرده اند یا بسان بیهقی (موضوع زمان) را احساس نکرده اند. این نکته مهمی است که درک زمانه کار هر کس نیست و چه بسیار بوده اند و خواهند بود که درک درست و عمیقی از زمانه و تغییرات آن ندارند، بلکه در همان طلیعه نخستین فرو مانده اند و زمان از آنها جلو افتاده است و همچنان در لحظه بانگ خروس سحرگاهی غنوده اند و هیاهوی عصر را درک نمی کنند. از این جهت گاهی بیهقی به فضای مقدمه ابن خلدون نزدیک می شود که می گفت گویی زمانه از بن تغییر یافته است (ابن خلدون، ج۱/۵۹). اما بیهقی نه به تکرار تاریخ، بلکه به مشابهت تاریخ اعتقاد دارد، و هر از چندگاهی مواردی را از بابت تجربه وعبرت بیان می نماید (بیهقی، ۱۳۷۷ ،۱/۲۲۵،۲۴۰، و۳/۱۱۸،).
بیهقی با خواننده ارتباط تنگاتنگی بر قرار می کند. گویی بدون جلب توجه مخاطب نمی تواند مطلب را بنویسد و سعی می کند خواننده را همراه خود سازد. تأکید بر حفظ چنین ارتباطی با خواننده نشان از آن دارد که بیهقی می خواهد مقطع ودوره خود را با آنها در میان بگذارد واما مهم آنکه سعی می کند خواننده را با خود همرأی سازد ومتقاعد کند.او خواننده را به محضر خود وخرد (مورد نظرش) دعوت می کند وتلاش دارد که گفتگو و دیالوگی را هر چند یک طرفه شکل دهد. در واقع گویی احساس می شود که بیهقی به خواننده اعتماد ندارد که حرف های وی را باور نماید و در صدد قانع سازی وی است که هرچه می گوید، درست و غیر قابل تردید است (بیهقی، همان ،۱/۲۰۳،۲۲۶). او در موضعی حق انحصاری پاره ای از اخبار را از آن خود واستادش بونصر مشکان شمرد و نوشت: «و این لافی نیست که می زنم و بارنامه ای نیست که می کنم بلکه عذری است که به سبب تاریخ می خواهم، که می اندیشم نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن می نویسم و گواه عدل برین چه گفتم، تقویم های سال هاست که دارم با خویشتن. همه به ذکر احوال ناطق و هر کس که باور ندارد به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویم ها پیش حاکم آیند وگواهی دهند و ایشان را مشکل حل گردد. والسلام» (بیهقی ، ۱۳۵۶ ،۵۲۲-۵۲۱). قانع سازی خواننده برای بیهقی ازچنان اهمیتی برخوردارست که موضوع را به مرحله خطرناک دعوا، دادگاه وشکایت و ارائه مدرک می کشاند؟! این اصرار او بر متقاعد کردن خواننده حتی مایه بذله گویی مورخی چون جوینی شده است (جوینی، ۱۳۷۰ ،۲/۴۵). صرف نظر از آن، این حکایت از اهمیت و منزلت تاریخ برای بیهقی داردکه آن را بسیار جدی گرفته است. ای کاش این رویکرد بیهقی در میان مورخان بعدی نیز وجود داشت. از هرچه بگذریم، اینکه بیهقی برای خواننده و متقاعد کردن وی تلاش می کند، یک تفکر به نسبت عالی بود که بعدها به فراموشی سپرده شد.
این بیهقی نام کاملش ابوالفضل محمد بن حسین از دیوانیان و منشیان دیوان رسایل غزنوی بود. او در سال ۳۸۵ هـ / ۹۹۵ م در حارث آباد بیهق متولد شد (بیهقی، ۱۳۷۷، ۱/۲۶۶؛ ابن فندق،۱۳۶۱ ، ۱۷۵ ). بیهقی تحصیلات خود را در نیشابورگذرانید و به زبان عربی و فارسی تسلط یافت .او جذب دیوان غزنویان گردید و در دیوان رسایل تحت امر ابو نصر مشکان، دبیر مشهور، به امر دیوانی مشغول گردید.اشتغال در دیوان رسایل او را به یکی از مطلعترین افراد در سیستم اداری غزنوی تبدیل کرد ،چرا که امرهمه دیوان ها نهایت به دیوان رسایل ختم می شد (بیهقی۱۳۷۷ ، ۳/۸۶۶ ). او در دوره سلطان مسعود زنده محترم و عزیز شمرده می شد اما بعد از وی زندگانی اداری او دستخوش فراز وفرود فراوان گردید به تعبیر خودش «کار دیگر شد»، هر چند مدتی هم در عصر سلطان عبدالرشید ریاست دیوان رسائل را برعهده گرفت ، اما دیگر هرگز ایام شادکامی عهد سلطان مسعود و بونصر مشکان برای او تکرار نگردید.شاید همین فراز و فرود است که او را متوجه عمق تغییر زمان کرده است. بعد از آن مدت بیست سال دچار رنج و حرمان گردید ( همان ،۳/۹۳۳). در حکومت مستعجل طغرل مدتی گرفتار زندان شد (شعبان ۴۴۳ هـ / ۱۰۵۱ م ). او بالاخره در سال ۴۷۰ هـ / ۱۰۷۸ م در گذشت ( ابن فندق ،۱۷۷-۱۷۸ ).
در واقع تاریخ بیهقی با طول و تفصیل و با شرح جزئیات به بیان وقایع سیاسی،نظامی واما بیشتر اداری و دربار سلاطین غزنوی می پردازد واز منظری دیگر آن ، گویی خاطرات ومشاهدات اوست. ساختار تاریخ بیهقی در وهله اول بر اساس توالی سلاطین غزنوی و هر بخشی از آن را بنام و یا لقب سلطانی نامگذاری کرده است یا دیگران آن را چنین تعبیر کرده اند. در درون این تقسیم بندی مطالب بر اساس حولیات ( سال به سال ) ادامه می یابد. بیهقی سعی کرد مطالب خود را منظم و با دقت وجزییات بیان کند ؛ گویا برای بیهقی بیان مفهوم و مقصود، بدون توضیح جزئیات میسر نیست .
اما کتاب تاریخ بیهقی گویا مشتمل بر ۳۰ جلد ،صرفنظر از ابهام در حجم آن، بوده است که جلدهایی۵، ۶، ۷، ۸، ۹ و قسمتی از جلد ۱۰ آن موجود است .تمام کتاب اکنون در دست نیست. لذا ذکر چند نکته در این باره ضروری است .اول آنکه همشهری وی زید بن علی مشهور به ابن فندق، همولایتی او یک قرن بعد در همان شهر بیهق و ایالت خراسان به تمام مجلدات آن دسترسی نیافته است، بلکه خاطر نشان کرده که بعضی ازآن را در کتابخانه سرخس بعضی در کتابخانه مدرسه خاتون مهد عراق بوده است (ابن فندق،۲۰ ، ۱۷۵). دوم اینکه آیا به راستی بیهقی تمام کتاب را نوشته یا طرح واره در دست اقدام وی بوده است که ابتدا همین بخش را تدوین نموده و دیگر بنا به شرایطی سایر مجلدات را نتوانسته است به رشته تحریر در آورد. اگر این نوشته ای در دست از جلد ۵ تا قسمتی از جلد ۱۰ باشد ، بنابراین مجلدات ۱تا ۵ درتشکیل سلطنت غزنویی واحوال سبکتکین ومحمود است.البته به نظر می رسد آن بسیار خلاصه وکلیاتی بیش نبوده است. مجلدات ششم تا دهم نیز در باره سلطان مسعود است که آن هم موجود ودر دست است ، حال این ادعا که کتاب سی جلد بوده است باید الباقی آن یعنی ۲۰ جلدبعدی ، در باره پس از مسعود باشد که کمی در پرده ابهام است. اما نکته مهم دیگر اینکه بیهقی کتاب خود را ذیل کتاب محمود وراق( مشتمل بر تاریخ غزنویان تا حوادث سال ۴۰۹) قرار داده است که از این کتاب جز همین اشاره بیهقی اطلاعی در دست نیست یا من اطلاعی ندارم.
اما مهم اینکه کسانی که درباره بیهقی نوشته اند این ادعاهای وی را بسیار جدی انگاشته اند که نوشته است: «غرض من آن است که تاریخ پایهای بنویسم و بنائی بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را (بیهقی ، ۱۳۷۷ ، ۱/۱۴۹). یا اینکه :«در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی یا تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را بلکه آن گویم که خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند».( بیهقی ، ۱۳۵۶ ،۱۹۰). اینکه تاریخ پایه ای بنویسم تا حدی مبهم است که منظور از تاریخ پایه ای چیست؟ او آن را تعریف نکرده است که آن چه مشخصات و ویژگیهایی دارد. با این حال ویژگی خاص و چشمگیری در نوشته او وجود ندارد که ما نیز با ادعای وی همراه شویم که تاریخ بیهقی، تاریخ پایه ای است. درست است امتیازاتی ومحسناتی دارد اما نه در این حد که او ادعا کرده باشد. او در موضعی دیگر می نویسد: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان تر گرفته اند و شمه یی بیش یاد نکرده اند اما من چون این کار پیش گرفتم می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند» ( بیهقی ، ۱۳۵۶، ۴۹-۵۰).چنانچه این بخش سخنان بیهقی را در جنب سخن پیشین او در باره نوشتن تاریخ پایه ای ادعایی او قرار دهیم ، احتمالا همین جزیی پردازی ها را تاریخ پایه ای خوانده است، چرا که مورخان دیگر چنین طول وعرضی را بکار نگرفته اند و شمه ای بیش یاد نکرده اند. در این فراز بیهقی ادعای بزرگتری را مطرح کرده است: «داد این تاریخ به تمامی بدهم» که ادعایی بس بزرگ و اغراقی تمام است. اینکه بسیار تأکید دارد که در سخنان وی تعصبی نیست وگرد آن نمی گردد ، حداقل با توجه به متن موجود، نوشته اش بسیار متعصابه است. تعصب او در حق بونصر مشکان اظهر من الشمس است که حتی کتابی به نام مقامات بونصر مشکان دارد که گویی شاید قدیس است، در حالیکه در دورنمای کلی بونصر مشکان چندان تفاوتی از نظر منفعت جویی شخصی و ایجاد دسته بندی با بوسهل زوزنی ندارد . عکس آن ،به همان نسبت بیهقی از هر گونه بدگویی، کنایه وتعریض مکرر در حق بوسهل زوزنی خود داری نکرده است. او چنان حساسیتی در حق بوسهل زوزنی دارد که گویی در همه جا ودر همه احوال در هر خرابی وناملایماتی دست وسایه او را می بیند.با این حال همیشه حق به جانب هم ادعا دارد که گرد تعصب نمی گردد. البته توقع زیادی از بیهقی نیست، اما او با ادعاهای اغراق آمیز این توقع را ایجاد کرده است. در نهایت بیهقی در پیرانه سر با حوصله وبا رندی و زیرکی یک دیوانسالار حرفه ای با تعریض وکنایه های مکرر وبا فضا سازی ، بیشتر در صدد القای روایت مطلوب خود به خواننده است.
منابع:
– ابن فندق، علی بن زید بیهقی (۱۳۶۱) تاریخ بیهق، با تصحیح و تعلیقات احمد بهمنیار، تهران، کتابفروشی فروغی.
– بیهقی محمد بن حسین، (۱۳۵۶)، تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیاض، به اهتمام محمدجعفر یاحقی، مشهد، دانشگاه فردوسی.
– بیهقی، محمد بن حسین (۱۳۷۷) تاریخ بیهقی، مقدمه وشرح خلیل خطیبرهبر، تهران، انتشارات مهتاب.
– جوینی، عطا ملک (۱۳۷۰)؛ تاریخ جهانگشای جوینی، بسعی واهتمام محمد قزوینی، انتشارات ارغوان.
– والد من، مریلین (۱۳۷۵)؛ زمانه، زندگی و کارنامه بیهقی، ترجمه منصوره اتحادیه، تهران، نشر تاریخ ایران.
– ابن خلدون، ولی الدین عبدالرحمان بن محمد (۱۳۶۹)؛ مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، ۲ جلد.
علی سالاری شادی
منبع: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی