میراث مکتوب- نمیدانم برای چند نفر از کسانی که ممکن است این نوشته را بخوانند نام سید محمدحسن حائری (۱۴ بهمن ۱۳۳۲ ـ ۲۰ مرداد ۱۳۹۲) آشناست. چنین یادداشتهایی، در این «وبگاه»، معمولاً در سالگرد تولد یا درگذشت مشاهیر منتشر میشود، یعنی کسانی که نامشان برای ما ـ پژوهشگران و علاقهمندان مسائل زبان و ادبیات فارسی ـ آشناست، بیشتر بهسبب کتابها و مقالههایی که نوشتهاند یا ترجمه کردهاند، یا مثلاً متنهای کهنی که با تصحیح آنان به چاپ رسیده است. مقصودم البته نخبگان و برگزیدگان آن طبقه است، یعنی متخصصانی که کتابها و مقالههایی «واقعاً» ارزشمند و مفید پدید آوردهاند، مثلاً کتابهای درسی و غیردرسیِ خوشخوان و معتبری که چند نسل از دانشجویان از آنها بهره بردهاند یا مَراجع تخصصی و مقالههای سودمندی که به کار بسیاری از دانشگاهیان و غیردانشگاهیان میآید. بسیاری از این متخصصان و پژوهشگران از اعضای هیئتعلمی دانشگاهها هم هستند، یعنی همان «استاد دانشگاه» به معنای متداولش در زبان مردم؛ عدهای از آنان به معنای اصطلاحی و دانشگاهی هم «استاد»ند: «استادتمام» (دربرابر «مربی» و «استادیار» و «دانشیار»). در ادامۀ نوشته، منظورم از «استاد» همان معنای اول است، فارغ از درجه و مرتبه.
وظیفۀ استاد دانشگاه، مثل هر آموزگار دیگری، «معلمی» است: حضور در کلاس و گفتوگو با دانشجویانی که قرار است مباحث مشخصی را، در فرصتی محدود، بیاموزند. ورای تقریر مطالب و منتقل کردن «دانش»، از استاد دانشگاه انتظار میرود که «روش» را هم بیاموزد؛ دانشجویان را با ضرورت و اهمیت پژوهش و استنباط و نقد و تحلیل آشنا کند و مهمترین منابع و مبانی پژوهش را به آنان بشناساند. برای این منظور، دورۀ کارشناسی بهترین فرصت برای دانشجویان و استادان است. استادانی که نامشان بهواسطۀ پژوهشها و نوشتههای آنان بلندآوازه شده است، غالباً، پرداختن به همان کارها را خوشتر میدارند تا «بلای معلمی». بسیار دیده و شنیدهایم که از وجود این استادان به شاگردان مستقیمشان هم بهرهای بیش از دیگر خوانندگان کتابهای آنان نمیرسد (اگر بخت با دانشجویان یار باشد و زیانی از بابت گرفتاریهای گوناگون آن استادان نبینند). دربرابر اینان، استادانی هم هستند که بسیاری از ویژگیهای استادی را در حد کمال دارند و آوازۀ نامشان از دانشکدهای که در آن درس میدهند بیرون نمیرود؛ چنین استادانی البته روزبهروز کمیابتر میشوند، در زمانهای که برای استخدام و هم برای ارتقای مرتبه در دانشگاهها گویی اهمیت تواناییِ معلمی کمتر از هر چیز دیگر است؛ «نوشتن»، که زمانی از امتیازات برخی استادان بر همکاران خود بود، سالهاست که جزو تکالیف همۀ استادان دانشگاه است، چنانکه اگر نوشتههایی که در دورهای مشخص بهقلم آنان در مجلههایی معیّن منتشر میشود کمتر از حد مقرر باشد، ولو بهترین و محبوبترین آموزگارِ گروه و دانشکدۀ خود باشند، ممکن است بهسبب «رکود علمی» با «عدم تمدید قرارداد» مواجه شوند. در چنین اوضاعی، عجیب نیست که فرصتطلبانی هم با سرهم کردنِ انبوهی از مصادیق آنچه علی صلحجو، سالها پیش، «مقالهنویسی فُرمالیستی» نامیده است (نک. نامۀ فرهنگستان، ش. ۳۸ [تابستان ۱۳۸۷]، ص. ۵۵ ـ ۶۲)، در کمتر از ده ـ پانزده سال و بیآنکه حتی یک دانشجوی برجسته پیدا شود که خود را پروردۀ آنان بداند، «استادتمام» بشوند.
دکتر سید محمدحسن حائری ـکه این یادداشت را، به معنای کلمه، «بهبهانۀ» دهمین سالگرد درگذشت ناگهانی او مینویسم ـ برای چند نسل از دانشجویان رشتۀ زبان و ادبیات فارسیِ دانشگاه علامه طباطبائی نمونۀ اعلای استاد اثرگذار و بهیادماندنی بود. چند روزی پس از درگذشت او، دکتر سید مهدی نوریان (استاد گرانقدر دانشگاه اصفهان) نوشت: «همۀ شرایط استادی این رشته در او جمع بود: ذوق و قریحه، حافظۀ بسیار نیرومند، قدرت بیان و بحث و استدلال، نکتهسنجی و سخندانی و شعرشناسی و توانائی جدا کردن سره از ناسره و قدرت استنباط و بسیاری فضائل دیگر از او استادی ساخته بود که دانشجویان از مجلس درسش با دست پُر و رضایت کامل بیرون میآمدند. برخلاف برخی از همکاران، هیچ تمایلی به مطرح کردن خود و کسب شهرت و بازارگرمی نداشت.»
بسیاری از آنانکه در چند درسِ دورۀ کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از محضر دکتر حائری برخوردار بودهاند، گواهی میدهند که او، علاوهبر تدریس تماموکمالِ آنچه موظف به آموختنش بود، بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات و آیات و احادیث و تمثیلات و کنایات و اشارات و، خلاصه، بسیاری از مبانی ضروری و معلومات کاربردی را هم ـ که خیلی از همکارانش، بیتعارف، بهقدر و بهعمق او نمیدانستند و آنانی هم که میدانستند چندان حالوحوصلۀ تعلیمش را نداشتند ـ شیوا و شیرین و بیدنگوفنگ میگفت و یادآوری میکرد تا بیاموزیم و به خاطر بسپاریم. «آموختن» (به هر دو معنا) را از هر کار دیگر خوشتر میداشت و هرکجا که بود، از کلاس و دفتر گروه و اتاق خودش تا راهرو و راهپله و حیاط دانشکده، فرصت آموختن را مغتنم میشمرد. پروای نوشتن و چاپ کردن و «امتیاز» و «ارتقاء» نداشت؛ برای راهنمایی و مشاورۀ پایاننامه و رساله با کسی رقابت نمیکرد؛ بهرغم خوشبیانی، اهل سخنرانی و مصاحبه هم نبود. بهجای اینهمه، تا دلتان بخواهد، کتاب خوانده بود و لحظهای گمان نمیکرد دانستهها و خواندههایش کافی است. کتابهای تازه را میخرید و میخواند. از بحثهای محافل فرهنگی خبر میگرفت. برای دانشجویانش وقت میگذاشت و همواره شنوندۀ پیشنهاد و انتقادشان بود؛ دانشجوی مطلوبش هم کسی بود که زیاد بپرسد و اشکال کند و «لِم» و «لا نُسَلِّم» دراندازد. در پی بردن به تغییر احوال همکاران و شاگردانش همانقدر دقیق و تیزبین بود که در کشف دقیقهها و پیوندهای پنهان میان اجزای تکبیتهای ناب شاعران سبک هندی. نام دانشجویان را، در پایان برخی جلسههای کلاس، بهبهانۀ حضور و غیاب میخواند تا چهرهها و نامها را به خاطر بسپارد. اینهمه سبب میشد «گریزپا»ترین دانشجوها هم، گرچه میدانستند کسی را بابت حضور و غیبت مؤاخذه یا محروم نمیکند، دلشان نیاید کلاس او را از دست بدهند؛ میآمدند و چشم به دهانش میدوختند و مینوشتند تا یکباره صدای اعتراض آمیخته با لبخندش را میشنیدند که «چقدر مینویسید؛ کمی هم گوش کنید!»
برخلاف بسیاری از همکارانش، گرچه میدانست به تدریس بسیاری از مباحث سزاوارتر از دیگران است، بهندرت حاضر میشد درسی غیر از «ناصرخسرو» و «صائب» و «مبانی عرفان و تصوف» و یکی ـ دو متن عرفانی را بپذیرد. فهرست کتابها و مقالههایش هم گواه پرهیز او از پراکندهکاری و بیاعتناییاش به پسند بازار است: تدوین گزیدهای از اشعار غالب دهلوی با عنوان میخانۀ آرزو (۱۳۷۱)، تصحیح دیوان غالب دهلوی، مشتمل بر غزلیات و رباعیات فارسی (۱۳۷۷)، تصحیح قصیدههای فارسی غالب دهلوی با عنوان سومنات خیال (۱۳۸۱) و تألیف کتاب صائب و شاعران طرز تازه (۱۳۹۰)، همه در حوزۀ شعر سبک هندی؛ و چند کتاب درسی در حوزۀ ادبیات عرفانی، ازجمله متون عرفانی فارسی (۱۳۷۴) و مبانی عرفان و تصوف و ادب پارسی (۱۳۸۶). از مقالههای اندکی هم که نوشته است، نزدیک به نیمی از آنها دربارۀ غالب دهلوی است. از شعر و نثر دلپذیر، از لطافت متون عرفانی، از وزنهای ناهموار قصیدههای ناصرخسرو، و از تصاویر پیچیدۀ ابیات شاعران مشهور و نامشهور سبک هندی با تمام وجود لذت میبرد. در کلاسهایش، شیفتۀ اینهمه میشدیم شاید چون پیش از آنها شیفتۀ بیتکلفی و مهربانی و دقتنظر و بزرگواری و لبخند او شده بودیم، شیفتۀ طرز سخن گفتن و انتخاب کلمههایش، شیفتۀ «سلام بر شما»یی که جز از او نشنیده بودیم، ترجمۀ تحتاللفظیِ «سلام علیکم»، همینقدر ساده و همینقدر مخصوص، مثل خودش.
این نوشته را با یاد یکی دیگر از استادان دانشمند و کمنظیر این روزگار به پایان میبرم که نزدیک به دو دهه در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، قدیمترین و پرآوازهترین دانشگاه کشور، از محبوبترین و مؤثرترین استادان بود، و وجودش مایۀ دلگرمی دانشجویان، اما تا همین چند هفته پیش، قبل از مرگ غمانگیزش، کم کسانی جز دانشجویانش نام او را شنیده بودند: دکتر شهرام آزادیان (۱۷ آذر ۱۳۵۲ ـ ۲۲ تیر ۱۴۰۲)؛ پس از تجربۀ از دست دادن دکتر حائری، تاحدودی از اندوهی که بر دل دوستداران دکتر آزادیان سنگینی میکند باخبرم… چنان بیهیاهو سرش به کار خودش بود که حتی درطول دو سالی که دانشجوی کارشناسیارشد همان گروه بودم از آشنایی با او محروم ماندم؛ نامش را در برنامۀ درسهای دورۀ کارشناسی میدیدم و از آن، مثل هر نام ناآشنای دیگر، میگذشتم؛ از دانشگاه دیگری آمده بودم و بیشتر با همدورههایی دَمخور بودم که مثل خودم غریب بودند. بعدها، تقریباً از زبان تمام همکاران و آشنایان و دوستانم که دورۀ کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران گذرانده بودند، دربارۀ او و کلاسهایش، دانش و دقت و اخلاقمداری او، و البته سختگیریهایش در پژوهشگر و روششناس بار آوردنِ دانشجوها جز «یادش بهخیر» و تحسین نشنیدم. بعد از آن، دوـسه باری در راهروها و راهپلههای دانشکدۀ ادبیات دیدمش و از چهرهاش پیدا بود همکلامی با کسی که نمیشناسد برایش مطبوع نیست؛ نخواستم مزاحمش بشوم و تا ابد از مصاحبت او محروم ماندم. از شهرام آزادیان، حتی یک عنوان کتاب هم منتشر نشده است. تعداد مقالههایش هم، که لابد بیشترشان را بهاقتضای مقررات دانشگاهی نوشته و منتشر کرده است، بسیار کم است.
دربارۀ او و تأثیر معلمیاش بسیار نوشتهاند و همچنان خواهند نوشت. در جواب برخی از آن نوشتهها، عدهای میپرسند: «اگر چنین بوده است، نوشتههایش کو؟!». کار به جایی رسیده است که برخی از این پرسشها انکارآمیز هم هست. رسم زمانه انگار از یادمان برده است که «نوشتنْ» دیگر است و «معلمی» دیگر؛ پژوهشگری و نویسندگی و فایده رساندن به مخاطبان انبوه، البته، مایۀ احترام و تحسین است، اما نه آنقدر که اگر استادی میل یا انگیزه یا حتی تواناییِ تألیف کتاب و مقاله نداشته باشد، بدون در نظر گرفتن خصوصیات دیگرش، از قدر او بکاهیم و منکر برکات وجودش بشویم، آن هم وقتی نمونههایی نظیر محمدحسن حائری و شهرام آزادیان را دیده باشیم و بدانیم دامنۀ مطالعاتشان گستردهتر و معلوماتشان بهروزتر و بهرهشان از لوازم پژوهش (مثلاً توانایی استفاده از منابع به چند زبان خارجی) بیشتر و نثرشان هم بسیار کمعیبتر از اغلب همکاران پرنویس آنان است، اما نمیخواهند بنویسند.
تعداد متنهای منسجم و بهیادماندنی و ازدلبرآمدهای که دانشجویان سالهای دور و نزدیک شهرام آزادیان، در همین کمتر از یک ماه، در رثای او نوشتهاند رشکانگیز است و البته مایۀ دلگرمی، از اینبابت که گواهی خواهد بود بر آنکه چنین استادانی از یاد نمیروند، بلکه در وجود چند نسل از دانشجویان خود حفظ و تکثیر میشوند؛ و زندگی را در دلِ آنان پی میگیرند.
الوند بهاری
منبع: پایگاه اطلاعرسانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی