میراث مکتوب- کتاب «اقبالنامه: قصهخواندنی اسکندرنامه نظامی» با بازنویسی محمد رمضانی بهتازگی با تصویرگری راحله برخورداری، توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است.
اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «تازههایی از ادبیات کهن ایران» است که اینناشر چاپ میکند و پیشتر کتابهای «شاهنامه فردوسی»، «مثنوی مولوی»، «هزار و یک شب»، «گلستان، بوستان و غزلیات خواندنی سعدی»، «کلیله و دمنه»، «حافظ»، «خسرو و شیرین»، «اسکندرنامه نظامی» و «فرخی سیستانی» در قالب آن چاپ شدهاند.
«اسکندرنامه» یکی از آثار نظامی گنجوی شاعر مشهور ادبیات کلاسیک فارسی است که زندگینامه خیالی اسکندر کبیر سردار مقدومی را شامل میشود. بخش دوم اسکندرنامه، «اقبالنامه» یا «خردنامه» نام دارد که بحثهای فلسفی و حکمتهای اسکندر را با هفتفیلسوف بزرگ در بر میگیرد. اینبحثها و در واقع قصهها در قالب افسانه سروده شدهاند. محمد رمضانی در کتاب پیشرو، اقبالنامه نظامی گنجوی را برای نوجوانان سادهنویسی کرده است.
رمضانی متولد سال ۱۳۴۳ و دبیر بازنشسته آموزش و پرورش است و در مقدمهای که برای اینکتاب نوشته، نظامی را معرفی کرده و تاریخ ازدواج، تحصیلات و روش و اخلاق شاعری او را برای بچهها بهطور خلاصه و مختصر روایت کرده است. او ضمن ارائه اطلاعاتی از درگذشت و آرامگاه نظامی، آثار مهم او را نام برده و بهطور کوتاه معرفیشان کرده است.
اما عناوین قصههایی که در اینکتاب سادهنویسی شدهاند، به اینترتیب است:
لباس سراینده بزم اسکندر، اسکندر و سلمانیاش، اسکندر و شبان دانا، افسانه ارشمیدس با کنیزک چینی، افسانه ماریه قبطیه، خراسانی چالاک، ادامه قصه ماریه، افسانه نانوای بینوا و توانگری او به طالع پسر، انکار کردن هفتاد حکیم سخن هرمس را و هلاک شدن، آهنگساختن افلاطون، حکایت گفتن افلاطون از پیشینیان، سقراط و ریاضتگری او، اسکندر تاج و تخت را رها میکند، آزادسازی بیتالمقدس، سفر اسپانیا یا همان اندلس، غروب خورشید در اقیانوس، سنگهای رنگین و خنده مرگ، بهشتی در سرچشمه رود نیل، باغ ارم شدّاد، ددان آدمیسار، دهکده سرپرستان، کوه الماس، جوان کشاورز سر و پا برهنه، بتخانه قندهار، شگفتیهای اقیانوس کبیر، عروس دریایی، طلسم یا نشانهسازی، طلسم گرداب شیرکام، سدّ یاجوج و ماجوج، دیار دادپرور یا بهشت شاعر، بازگشت، مرگ جهانگیر داورپناه.
در قسمتی از «اقبالنامه» میخوانیم:
با هر بار رد دعوت، اسکندر بیش از پیش به دیدار سقراط علاقهمند میشد. سرانجام صبرش به سر آمد و یکی از نزدیکترین افرادش را نزد سقراط فرستاد. تا پیغام اسکندر را بیان کند. دانای جهاندیده، در جواب دعوت، گفت: «شاه مرا به دربار دعوت میکند، اما عقلم میگوید نرو! میگوید رفتن به درباره شاه کار درستی نیست، چون مهر و محبت من در دل اسکندر جا ندارد. دعوت شاه اگر برایم خوشایند بود با رغبت تمام میآمدم. شاه باید بداند اطرافیانش مرا با وقار و آبرو نگاه نمیکنند. به اسکندر بگو ای شاه تو مرا دعوت میکنی، ولی اطرافیانت مرا از قصر دور نگه میدارند.»
فرستاده نزد اسکندر رفت و حرفهای سقراط را به او رساند. اسکندر خودش پای پیاده سمت نیایشکده سقراط راه افتاد. آنجا او را دید که گوشهای به خواب رفته و خبر از اطراف ندارد. این صحنه در دل اسکندر اثر کرد. او را با پای خود تکان داد، بیدار کرد و گفت: «بلند شو، با من بیا تا تو را از مال دنیا بینیاز سازم!»
پیر دانا خندید و گفت: «ای اسکندر! برو کس دیگری را بینیاز کن! آدمی که با یک مشت سبزی سیر شود، هیچوقت مال تو نخواهد شد! من تا آخر عمر نان جو میخورم، ولی غصه نان گندم را نمیخورم!»
اینکتاب با ۱۵۲ صفحه مصور، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۳۹ هزار تومان منتشر شده است.
منبع: مهر