میراث مکتوب- «درفشی مکن خویشتن در جهان» (از داستان سیاوش)
خودت را در نظر مردم جهان رسوا و به بدی زبانزد و انگشتنما نکن!
***
در شاهنامه افکار عمومی، نزد هر سطحی از حاکمیت و وابسته به هریک از سه نهاد قدرت، آشکارا واجد اهمیت است و هیچ قدرتی در اقدامها و تصمیمهایش کاملاً بیپروا و بیخیالِ افکار عمومی نیست. سنگینی افکار عمومی بههنگامِ انجامِ اَعمالِ خارجاز عرف و بیقاعده و کار و کردارهای بیرویه بر شانههای قدرتی که مرتکب این افعال میشود نمودی عینی دارد.
فشار افکار عمومی گاه قدرت را از عمل به آنچه متضمنِ حفظ ِمقام یا بقای سلطۀ اوست بازمیدارد، گاه به بازاندیشیِ چندبارۀ اقدامِ تبهکارانهای فرامیخواند که او برای بسطِ قدرتش خود را ناگزیر به انجامِ آن میبیند. این قاعده حتی افراسیاب را هم شامل میشود (که بنا به یک سویۀ متن دیو خشکسالی و از رئوس دیوان اساطیری است ــکه ایزد گیاهی (سیاوش) را از بین میبرد ــ و بنا به سویۀ دیگر متن، پادشاه توران است) که در طول دوران حکمرانیاش بارها به ایران حمله کرده، شهرها را ویران و مردمان را کشته است. او نیز در بافتار روایت از پروای افکار عمومی فارغ نیست.
در شاهنامه سه دسته نگاه، از سه منظر، ناظر بر افعال و اعمال شاه است. و شاه زیر سایۀ سنگین این سه دسته نگاه و داوری، که همپوشانی معنایی و مفهومی با هم دارند و «افکار عمومی و داوری جمعی و جهانی و الهی» را شکل میدهند، دست به عمل میزند و از آن رها نیست، گرچه درنهایت مغایر با آن عمل کند.
در مواقعی که عملِ خارج از رَویه و عرف و آیینی در حال انجام نباشد، عموماً از فشارِ این سه نگاه هم خبری و سخنی نیست و اما آنگاه که پای عملِ بیرویه و خلاف آیین و قاعدهای در میان باشد، شاه از فشار ناشی از این نظارۀ سهگانه، که بهگونهای بازدارنده عمل میکنند، سخن میگوید و در ملاحظاتش آن را در نظر میگیرد، ولو درنهایت از آن عدول کند.
یکی از این سه منظرْ از آنِ یزدان است که در سکوتِ مطلق ناظر است و دخالتی نمیکند، ولی داوری او دربارۀ داد و بیدادِ کار و کردارها که از راه وجدان یا ندای درون یا دین درک میشود، در ادراکِ شاهِ خطاکارِ خودکامه میماند تا در بزنگاهِ تصمیمگیریها از اعماقِ ضمیرش موجباتِ حرکتِ خطا و اشتباه او را فراهم و زمینۀ سقوط و سرنگونیاش را مهیا سازد. شاه در شاهنامه در گیرودارِ میانِ امیالِ آزمندانهاش در بسط قدرت، بهنحوی متوجه و نگرانِ داوری یزدان و ردّ و قبولِ اوست: «نباشد پسند جهانآفرین»
دومین نگاه و داوری که شاه در هنگامِ انجام اعمال بیرویه و بیقاعده متوجه آن است، از آنِ «مردم» کشور خود است: از فرودستان تا بزرگان که در شاهنامه غالباً از آنها با «کهان» و «مهان» یا «کهتران» و «مهتران» یاد میشود. نگاه حاضر و ناظری که مانند نظارۀ یزدان، حتی اگر قدرت را از زشتکاری بازندارد، برای او واهمهانگیز است: «نکوهش کنندم کهان و مهان»
سومین چشمی که قدرتْ، خودش را و اقداماتش را زیر نظارۀ آن میبیند و نگران آن است، نگاهِ جهان و قضاوت جهانیان است:
«ز گیتی برآید یکی گفتوگوی».
در مجموع میتوان چنین تجسم کرد که قدرت در شاهنامه بر صحنۀ نمایشی ایفای نقش میکند که تماشاگرانش داورانیاند که او نمیتواند کاملاً فارغ از نگاه آنها دست به عمل بزند. ایزدان که داوران آسمانیاند در جایگاهویژه و بَرینِ خود نشستهاند و داوران زمینی، از کِهان و مِهان و جهان به فراخورِ امکانْ صحنۀ عملِ شاه را در احاطۀ خود گرفتهاند. و شاه زیرِ نگاهِ این داورانْ میانِ بسطِ آزمندانۀ قدرتِ خود یا قبضِ آن به سودِ داد و آبادیْ راهی برمیگزیند.
در ادامه مروری دارم بر برخی ابیات شاهنامه که ناظر به نگرانی از شوریدنِ افکار عمومی و برانگیختنِ وجدان جمعی است. این ابیات از داستان سیاوش برگزیده شدهاند تا چهار شخصیتِ متفاوت، دو تن ایرانی و دو تن تورانی، را از حیثِ این نگرانی در بافتارِ یک داستان نشان دهند: شاه ایران «کاووس»، شاه توران «افراسیاب» «پیران» وزیر افراسیاب، و «سیاوش» شاهزادۀ فرّهمند، که اگر دربرابر ستم و ستیزهجویی پدرش نمیایستاد، شاه آینده او میبود.
سیاوش با سرتافتن از فرمان پدر و گذشتن از جاه و جایگاهش نگذاشت بیش از صدتن از گروگانهای تورانی کشته شوند؛ گروگانهایی که بنا بود صرفاً تضمین صلح باشند. سیاوش در دوراهۀ تندادن به بیداد ولی نصیببردن از تاجوتخت، و گزیدنِ مردمی و پیمانداریو دستکشیدن از پادشاهی، نهفقط از جاه و مَقام که بهناگزیر از جای و مُقام هم دست میکشد؛ کاری بزرگْ از فرزندِ شخصِ اول مملکت که بهطور معمول یا همراهیِ صددرصدی با قساوتهای جاری دارد یا با این توجیه که امروز کاری از من ساخته نیست، فرداروز که به قدرت رسیدم جبران خواهم کرد، سکوت و بیعملی پیشه میکند.
در اینجا کاووس، سیاوش، افراسیاب و پیران را از حیث برانگیختنِ افکار عمومی یا توجه و واهمۀ مشترکشان نسبتبه جهتگیری افکار عمومی بنگریم:
یک، کاووس:
کاووس بنابه گفتههای سوداوه و با نادیدهگرفتنِ همۀ شواهد و قرائن، آزمونِ گذر از آتش را که قاضیان پیشنهاد کرده بودند، میپذیرد؛ درحالیکه حقیقت را میداند، فقط نمیخواهد آن را بپذیرد یا میکوشد پذیرفتنِ حقیقت را به تعویق بیندازد، چون نمیتواند با خیانت همسر دلبندش روبهرو شود و از او دست بکشد.کاووس باکی نداردبا خود را بهندانستنزدن، پسرش را به محاکمۀ آتش بسپارد و با خطر مرگ روبهرو کند. دادگاه برای دستیابی به حقیقتِ واقعهْ، رای به برگزاری محکمۀ آتش داده است، ولی داوری افکار عمومی در دادگاه وجدان مردم، که مبتنی بر خرد جمعی و شواهد شهودی است، در تقابل با تصمیم کاووس و رای دادگاه، اینگونه وصف میشود:
جهانی نهاده به کاووس چشم
زبان پر ز دشنام و دل پر ز خشم
(داستان سیاوش، دفتر ششم، ص۱۳۹)
دو، سیاوش:
سیاوش وقتی بر سرِ دوراهی میان فرمانبرداری از دستور پدر، بهمثابه مأمورِ معذور، و به کشتندادنِ گروگانها، یا نافرمانی از پدر و بریدن از تاجوتخت و وطن مانده و درماندهاست، چنین میاندیشد: … اگرشان فرستم به نزدیک شاه
نه پرسد نه اندیشد از کارشان
همانگه کند زنده بر دارشان
به نزدیک یزدان چه پوزش برم
بدآمد ز کار پدر بر سرم
ورایدونک جنگ آورم بیگناه
چنین خیره با شاه توران سپاه
جهاندار نپسندد این بد ز من
گشایند بر من زبان انجمن (همان، ۲۷۰)
آنجا که سیاوش نمی خواهد از پیمان خود با افراسیاب برگردد:
پراگنده شد در جهان این سخن
که با شاه ایران فگندیم بن
زبان برگشایند هرکس به بد
به هرجای بر من چنانچون سزد
به کین بازگشتن بریدن ز دین
کشیدن سر از آسمان و زمین
چنین کی پسندد ز من کردگار؟
کجا بر دهد گردش روزگار )همان، ص۲۷۸)
سه: افراسیاب
افراسیاب که متقاعد شده سیاوش را در توران نگه دارد، در نامهای به او میگوید:
چو از کشورم بگذری در جهان
نکوهش کنندم کهان و مهان (همان، ص ۳۱۰(
نیز وقتی گرسیوزْ افراسیاب را به ضرورتِ کشتنِ سیاوش متقاعد کرده است، افراسیاب از بازدارندگیِ افکار عمومی میگوید:
گر ایدونک من بد سگالم بدوی
ز گیتی برآید یکی گفتوگوی…
زبان برگشایند بر من مهان
درفشی شوم در میان جهان
نباشد پسند جهانآفرین
نه نیز از بزرگان روی زمین (همان، ص ۵۰۶(
و بعدتر وقتی کیخسرو، پسر خردسال سیاوش، که هرگز پدرش را ندیده، به کاخ افراسیاب پا میگذارد، شاهد تقابل افکار عمومی با افراسیاب و همدردی و همراهی با کیخسرو هستیم:
بیامد به درگاه افراسیاب
جهانی برو دیده کرده پر آب (همان، ص ۶۴۹)
چهار: پیران
پیران وقتی میخواهد افراسیاب را متقاعد کند که سیاوش را در توران نگه دارند:
ترا سرزنش باشد از مهتران
سر او همان از تو گردد گران (همان، ص ۳۹۱)
وقتی دژخیمان به دستور افراسیاب فرنگیس را برای اعدام میبرند، پیران با گفتن عبارتی که عنوان این یادداشت از آن مأخوذ است، او را از انجام این کار هولناک بازمیدارد:
به فرزند با کودکی در نهان
درفشی مکن خویشتن در جهان
(به فرزند خودت که کودکی در شکم دارد رحم کن و خود را در جهان رسوا و به بدی انگشتنما مکن)
که تا زندهای بر تو نفرین بود
پس از زندگی دوزخ آیین بود (همان، ص۶۲۲
مهری بهفر
منبع: روزنامه اطلاعات