میراث مکتوب- «این همه هیچ است چون میبگذرد / تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار»
سعدی که در همسخنی با فردوسی، پیوسته از مبادی اخلاقی حکمرانی میگوید و برای متوجهساختنِ حکّام به شایستونشایستِ فرمانراندنْ از هیچ زنهار و هشداری فروگذار نمیکند، در مطلع این قصیده از سببِ بنانهادهشدنِ شهنامهها تفسیری به دست میدهد تا هم مبانی اخلاقی حکمرانی را، که منطوی در شهنامههاست، توثیق و استوار کند و هم از سبب سخنسرایی خود بگوید؛ چون سبب بنیانیافتنِ شهنامهها، چنان که سعدی تفسیر میکند، همان سبب بنیانیافتنِ بوستان و بسیاری از قصاید و مواعظِ او در تعلیم و تأدیب و تحذیر حکام است:
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخچشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سروبالایی شدی سیمینعذار
همچنین تا مرد نامآور شدی
فارِس میدان صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند برقرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بیشک باغبان
ور نچیند خود فروریزد ز بار
این همه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند زآدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که می داند حساب
یا کجا رفت آن که با ما بود یار؟…
(سعدی،۱۳۸۵ کلیات چاپ هرمس: ۹۶۴)
چنانکه در نوشته های پیشین دیدیم؛ سعدی با کاربستِ مؤلفههای اخلاقی حکمرانی، در سنتِ دیرپای تعلیمدادن به حُکّام مشارکت میجوید و با انتقالدادنِ مبادیِ کهنِ اخلاق حکمرانیْ به روزگار خودش، سنتهای فکری گذشته را، که در اندرزنامههای باستان مندرج بوده و در شاهنامه فردوسی درست در دراماتیکترین نقطه روایت بازآفرینی شده، به حال و مآلاً به آینده پیوند میدهد:
شنیدم که جمشید فرخسرشت
بهسرچشمهایبر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند…
و: بد و نیک مردم چو میبگذرد
همان به که نامت به نیکی برند
آنجا که سعدی به تاویل معنای شهنامهها میپردازد، در واقع افق معنایی خود را با رهیافتهای حکمتآموزِِ این متون میآمیزد و با این فعالیتِ بوطیقایی، به انتقالِ خلاقانه سنتهای فکری کهن و به حفظِ شایستونشایستهای حکمرانی میکوشد:
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخچشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار…
این همه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند زآدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که میداند حساب
یا کجا بود آن که با ما بود یار؟…*
حال این سخن سعدی را با نمونهای منقول از منبع و مرجع فکریِ وی، یعنی شاهنامه فردوسی، مقایسه کنیم:
نباشد جهان بر کسی پایدار
همه نام نیکو بود یادگار
کجا شد فریدون و ضحّاک و جم
مهان عرب، خسروان عجم؟
کجا آن بزرگان ساسانیان
ز بهرامیان تا به سامانیان؟
نکوهیدهتر شاهضحاک بود
که بیدادگر بود و ناباک بود
فریدون فرّخ ستایش ببرد
بمرد او و جاوید نامش نمُرد**
جانمایه کلام در هر دو متن بهسادگی این است:
بنگرید که حاکمان بزرگ پیشین، هریک چندی به جهانداری گذراندند و سرانجام ناگزیر جهان را بدرود گفتند. حال که هیچکس در این جهان ماندگار نیست، ای جهاندار، همامروز تا در این جهانی و دستت میرسد، برای دستیابی به نامِ نیکِ جاوید مردمی وَرز و به مدارا و داد و نیکی کوش.
همانگونه که دیده شد، فردوسی و سعدی در پاسخ خلاقانه به تاریخِ جباریت و خودکامگی، و کوشش برای به انقیادِ خرد درآوردنِ قدرت و مزیّنکردنِ حکمرانی به افسارِ مردمگرایی، از گذرابودنِ جهان و شاهانِ درگذشته و دودمانهای گذشته میگویند.
اگرچه رابطه میانِ مرگپذیری و شفقت، و مرگناپذیری و قساوت در نهاد حکمرانی و آدمی معلوم است، اما در فرسته بعدی به این موضوع خواهم پرداخت تا وجه مشهود اما فراموششونده آن، یعنی همان چیزی که بنابر خصوصیت آدمی و ماهیت قدرت دائم به دست فراموشی سپرده میشود و دائم نیازمند یادآوری است، مورد توجه قرار گیرد.
شکل کامل این مطلب، در زمانی دیگر که حال و مجالی برای خواندن مطالب بلندتر باشد، در همینجا منتشر خواهد شد.
یادداشت ها:
*ابیات نقلشده از کلیات سعدی، چاپ هرمس، به ترتیب صفحات ۳۲۷، ۳۱۸ و ۹۶۴.
**شاهنامه فردوسی، اشکانیان، چاپ هرمس، صفحه ۱۱۷۸.
مهری بهفر
منبع: روزنامه اطلاعات