میراث مکتوب – رساله ای درباره موضوع تناهی ابعاد در مجموعه حکمی شماره 2042 مجموعه روان کوشکو در موزه توپکاپی استانبول موجود است (برگهای 200 الف تا 205 ب)که از لحاظات مختلف اهميت و ارزش بررسی دارد. اين رساله منسوب به خواجه نصير طوسي و در رد بر ابو البرکات بغدادي است درباره موضوع ياد شده. اين رساله تا آنجا که من می دانم تاکنون منتشر نشده و گويا از آن تنها همين نسخه خطی در دست است.
البته دور نيست از آن نسخه های ديگری هم در کتابخانه های ايران و يا ترکيه و يا جاهای ديگر موجود باشد. اين رساله به نظر من و بی ترديد نمی تواند از خواجه طوسي باشد و به همين جهت است که می گويم بعيد هم نيست از آن نسخه های ديگری موجود باشد ولی به دليل آنکه مؤلف آن ناشناخته است و يا هويتش بر روی نسخه های کتاب ذکر نشده تاکنون شناسایی نشده است. در مجموعه حکمی 2042 نيز نام نويسنده در خود متن رساله و در خطبه کتاب ذکر نشده و تنها در پايان رساله، کاتب در حاشيه سمت چپ نسخه، نام نصير الدين طوسي را به عنوان نويسنده رساله ذکر کرده است. در آغاز مجموعه هم با قلم خود نسخه بر روی برگ آغازين در فهرستی که از کتابها و رساله های مجموعه به دست داده شده نام نصير الدين طوسي به عنوان نويسنده رساله ذکر شده است. با اين وصف دلائلی وجود دارد که انتساب اين اثر را به خواجه طوسي رد می کند. نخست آنکه ظاهراً هيچ منبعی این رساله را از خواجه طوسي ياد نکرده است. ثانياً مجموعه ياد شده مجموعه ای است نسبتاً متأخر و کاتب آن هم چنانکه از نسخه حاضر بر می آيد از اطلاع و دانش لازم برخوردار نبوده، به طوری که اغلاط زيادی در نسخه ديده می شود. بنابراين سخت است بتوان بر گفته او که منبعش دانسته نيست اعتماد کرد. وانگهی انشای رساله به قلم محکم و متين و همچنين با روحيه خواجه طوسي شباهت ندارد و سبک متفاوتی دارد. نويسنده در آغاز رساله بيش از يک برگ را به ذکر مطالبی در نقد شخصيت و جايگاه علمی ابو البرکات اختصاص داده و بيشتر قلمش رنگ جدلی پيدا کرده است. اين با مشی خواجه سازگاری ندارد؛ حتی اگر قلم نسبتاً تند و انتقادی او را در کتابش در نقد شهرستاني، يعنی مصارعة المصارعة مدّ نظر قرار دهيم. در همين مقدمه علاوه بر ابوالبرکات، نويسنده نظرش همچنين به نقد و جرح يکی از دلبستگان به ابوالبرکات نيز هست و او را به دليل پيروی از ابو البرکات مورد انتقاد قرار می دهد. اصلاً انگيزه او از نوشتن اين رساله نه فی نفسه بحث از تناهی ابعاد بلکه بيشتر نشان دادن ضعف علمی و فلسفی ابو البرکات و ناتوانی او در درک مسائل فلسفی و انتقاد از پيروان او و در واقع يک شخص معيّنی است که از ابوالبرکات پيروی می کرده و نويسنده چنين می نمايد که بدو نظر خاصّ در اين رساله دارد. چنانکه خواهيم گفت مطالب مقدمه خود گواه آن است که نويسنده همزمان با ابوالبرکات و يا اندکی بعد از او اثرش را نگاشته است و بدین ترتیب اين کتاب نمی تواند از خواجه طوسي باشد. در پايان رساله هم نويسنده باز به گونه ای به همان فضای آغازين رساله باز می گردد و اين بار نه خود ابوالبرکات و بلکه چنانکه از فحوای کلامش پيداست همان شخص دلبسته به ابو البرکات را مورد هجوم و انتقاد خود قرار می دهد و می گويد بايد او اعتراف به خطا کند و تأکيد می کند که اگر چنين نکند تنها به دليل فريبکاری اوست که گمان می برد اذعان به خطايش موجب انهدام اصول دين می شود. اين البته سبک گفتار خواجه طوسي نيست. ما از وجود چنين شخصی در زمان حيات خواجه طوسي بی اطلاعيم. اساساً هيچ معلوم نيست که مکتب ابو البرکات همچنان در دوران خواجه طوسي هوادارانی داشته است. درست است که در سده ششم قمری در خراسان تعدادی، مانند شرف الدين مسعودي (نويسنده المباحث والشکوک) و افضل الدين غيلاني (نويسنده حدوث العالم) در نقد ابن سينا از ابو البرکات بغدادي الهام می گرفتند و بدو استناد می کردند و از آن بالاتر می دانيم که حتی در زمان خود ابوالبرکات بغدادي کسانی معروف به پيروی از او بودند و همين امر خشم کسانی مانند حکيم عمر خيّامي را فراهم می کرد (در اين مورد نک: مقاله من درباره خيّامی؛ در دست انتشار که گزارش ابن فندق بيهقي در تتمة صوان الحکمة، ص 117 تا 118 را در اين زمينه مورد بررسی قرار داده ام) و کسانی ديگر مانند ابن سهلان ساوي در نقد ابو البرکات رساله نوشتند (با نام نهج التقديس؛ نک: پس از اين) اما اين روند گويا محدود به همان سده ششم قمری بود و ربطی به دوران خواجه طوسي ندارد. البته چنانکه می دانيم فخر رازي خود در برخی آثارش و از جمله در المباحث المشرقية گاه تحت تأثير ابو البرکات است؛ و به ويژه در اوائل دوره تحصيلات فلسفيش و نيز می دانيم که برخی از معاصران فخر رازي هم که از منتقدان سخت او بوده اند لبه تند انتقاد خود را همزمان متوجه فخر رازي و ابوالبرکات بغدادي می کرده اند (در اين مورد نک: مقاله من درباره ابوالبرکات بغدادي و سهم او در فلسفه سده ششم قمری خراسان؛ در دست انتشار) اما ظاهراً اين فضای انتقادی محدود به همان دوره بود و تا زمان خواجه طوسي ادامه نداشت. در رساله حاضر معلوم است که نويسنده علاوه بر انتقاد از ابو البرکات قصد دارد از يکی از معاصرانش به طور مشخص و از گرايشش به پيروی از ابو البرکات انتقاد کند. اين در حالی است که در دوران خواجه طوسي کسی از معاصرانش چندان به پيروی از ابو البرکات شناخته نبوده؛ به نحوی که وی در رساله انتقاديش در رابطه با ابو البرکات در خصوص تناهی ابعاد در واقع به انتقاد از آن معاصر نظر داشته باشد. نويسنده اين رساله مقصودش اگر انتقاد از فخر رازي (که گاه از ابوالبرکات تأثير می پذيرفت و البته نه در موضوع تناهی ابعاد؛ در اين مورد خاص، به طور مثال نک: فخر رازي، المطالب العالية، 6/ 170 تا 171) هم بوده باشد بايد او را يکی از معاصران فخر رازي بدانيم و نه شخص خواجه طوسي که دهها سال بعد از مرگ فخر رازي می زيسته و فعاليت علمی داشته است. به ديگر سخن چنانکه گفتيم از نوع اشارات طعن گونه نويسنده در حقّ آن پيرویِ ابوالبرکات معلوم است که آن شخص معاصر نويسنده است و اگر مقصود فخر رازي باشد بنابراين چگونه می توان نويسنده اين رساله را خواجه طوسي قلمداد کرد؟ وانگهی خواجه طوسي در آثارش، چه آنچه در مدت اقامت نزد اسماعيليان نگاشته و چه آنچه بعد از آن در دوران مغولان نگاشته و يا تجديد تحريری از نوشته های سابق به دست داده گرچه نسبت به شهرستاني و يا فخر رازي و انتقاداتشان از ابن سينا نگاه همدلانه ندارد و به نقد از انتقادات و “جرح” های آنان پرداخته اما هيچگاه عباراتش درباره آنان رنگ آنچه در رساله حاضر ديده می شود نمی گيرد و اين اصولاً با روحيه و سبک نوشتاری او متفاوت است.
از ديگر سو چنانکه گذشت نويسنده رساله مقدمه ای تفصيلی در نقد شخصيت ابو البرکات بغدادي پرداخته و از فحوای کلامش که آن را در سطور بعد عيناً نقل خواهيم کرد معلوم است که از معاصران جوانتر ابوالبرکات بوده که خود می دانيم عمری طولانی کرد و حدود مرگش نيمه سده ششم قمری بود. نوع تجاهلی که نويسنده در مقدمه اثر در حقّ ابوالبرکات روا می دارد آشکارا نشان دهنده اين واقعيت است. از آنجا که در مقدمه رساله حاضر از ابو البرکات بغدادي به عنوان صاحب المعتبر ياد می شود بايد گفت که نويسنده رساله حاضر به احتمال زياد اواخر عمر ابو البرکات يعنی زمانی که می دانيم او نوشته ها و يادداشتها و رسالات قديمترش در حکمت را تحت عنوان المعتبر گرد آورد می زيسته و فعال بوده است (برای آشنایی با زندگی ابوالبرکات، نک: مقاله آقای مادلونگ در دانشنامه ايرانيکا). حتی اگر چنين هم نباشد نبايد او حد اکثر بيش از يکی دو دهه ای بعد از مرگ ابوالبرکات رساله اش را نوشته باشد.
چنانکه گذشت درست همزمان نقد اين نويسنده که به احتمال قوی بايد خراسانی باشد ناظر به يکی از دلبستگان ابوالبرکات بوده که برخلاف ابوالبرکات گویا در همان خراسان زندگی می کرده و بنابراين اين رساله بخشی از مجادلات فلسفی دورن خراسانی سده ششم قمری را بايد منعکس کند. پيشتر احتمال فخر رازي را مطرح کرديم. علاوه بر احتمال اینکه اين رساله در نقد فخر رازي به عنوان يکی از دلبستگان به ابوالبرکات نگاشته شده احتمال قوی تری هم در اين ميان وجود دارد که باز در نتيجه ای که ما در پی آن هستيم تفاوتی ايجاد نمی کند و آن اينکه نويسنده اين رساله در نقد خود علاوه بر شخص ابو البرکات، شرف الدين مسعودي، نويسنده المباحث والشکوک را در نظر داشته که می دانيم هم ناقد فلاسفه و ابن سينا بوده و هم در کتابش در موارد متعدد از نقدهای ابو البرکات بغدادي از ابن سينا در راستای ايراد نقوض و شکوک بر اشارات ابن سينا بهره برده است (درباره شرف الدين مسعودي، نک: دو مقاله نويسنده اين سطور در همين سايت بررسيهای تاريخی و نيز متن سخنرانی من در دوره سمينارهای اسلامشناسی در مؤسسه مطالعات پيشرفته پرينستون، مارچ 2015 که به زودی متن آن منتشر خواهد شد). اين ويژگی ها متناسب است با آنچه در مقدمه و خاتمه رساله حاضر، نويسنده درباره آن معاصر دلبسته ابوالبرکات مطرح می کند (نک: پس از اين). جالب است بدانيم که در همين المباحث والشکوک، مسعودي آرایی که در رابطه با هيولی و تناهی اجسام مطرح کرده و ديدگاه هایی که از ابن سينا در آن مورد نقد قرار داده متناسب است با آنچه که نويسنده رساله حاضر به عنوان عقايد ابو البرکات و موافقان او در اين زمينه مطرح کرده است (نک: المباحث والشکوک، ص 3 تا 9؛ چاپ نسخه برگردان نسخه خطی کهنسال شيراز). بنابراين هيچ دور نيست که نويسنده اين رساله، نقّادی شرف الدين مسعودي از ابن سينا و پيروی او از ابوالبرکات را در اين گرايش مورد انتقاد قرار داده باشد. با توجه به آنچه درباره دوران زندگی شرف الدين مسعودي می دانيم باز بايد گفت با اين حساب نويسنده رساله حاضر کسی است از معاصران او و در همان حدود نيمه دوم سده ششم قمری می بايست فعال بوده باشد.
وانگهی خواجه طوسي در آثار فلسفی و منطقی خود چند جا از ابو البرکات بغدادي آرايی را نقل می کند و گاه هم به نقد آن آراء و انظار پرداخته اما هيچگاه در اين موارد سخن او شکل انتقاد تند و يا لحنی تحقير آميز چنانکه در مقدمه رساله حاضر می بينيم نمی گيرد. بنابراين خواجه در مواردی در آثارش گرچه تذکر به تأثير پذيری فخر رازي از ابو البرکات می کند و يا مستقلاً به رأي او می پردازد اما هيچگاه کلام او با وجود آنکه نظرات ابو البرکات را گاه در اين ميان رد هم می کند ولی شکل انتقاد تند و تيز نمی گيرد و ابداً شباهتی با آنچه در رساله حاضر ديده می شود ندارد؛ حتی در تلخيص المحصّل که در دوران واپسين زندگی خود به رشته تحرير درآورده است (نمونه ها: نک: اساس الاقتباس، ص 194 تا 195: “… و خواجه ابو البركات بغدادى اين بيانها را- بخطوط تصوير كرده است- تا در نظر آيد و به آسانى در خاطر افتد- ….” ؛ تلخيص المحصل، ص: 383: “…أقول: هذه الحجّة مما أورده أبو البركات و غيره من المتقدّمين أيضا من ذهب إليه، و هى ضعيفة، لأنّ الملزومات و لو اختلفت ليست هى النفس وحده، بل النّفس و العوارض المختلفة…؛ همان، ص: 389: ” … على أنّ بعض الحكماء و منهم الشيخ أبو البركات، قالوا: الصّور الوضعيّة كالمربّع و المجنّع و غيره لا يرتسم بالخيال، بل يرتسم في النفس بشرط تصرّف النفس بآلة تسمّى بمحلّ الخيال، و لو لزم من ارتسام الشيء في ذي وضع صيرورته ذا وضع، لكن لا يلزم عكسه، أعنى من ارتسام ذي الوضع فيما لا وضع له، صيرورة ما لا وضع له ذا وضع…”).
علاوه بر همه اينها در مقدمه اثر حاضر چنانکه خواهيم ديد نويسنده از موضع ابو البرکات در رابطه با مسئله هيولی و صورت انتقاد می کند و عقيده او را که مخالف عقيده ابن سينا در اين زمينه است باطل می شمارد. اين در حالی است که اتفاقاً خواجه طوسي چنانکه می دانيم در موضوع اثبات هيولی با ابن سينا مخالفت کرده و بدان باور ندارد و فرض وجود آن را ضروری نمی داند. اتفاقاً او در اين نظر به طور مشخص متأثر از ابو البرکات بغدادي و البته شهاب الدين سهروردي، شيخ اشراق بوده است (در اين مورد، نک: محقق طوسي، تجريد الاعتقاد، ص 146؛ علامه حلي، کشف المراد، ص 150؛ همو، مناهج اليقين في اصول الدين، ص 89؛ ملا صدرا، المبدأ والمعاد، ص 378؛ همو، الحکمة المتعالية، 9/ 169؛ همو، “رسالة في التشخّص”، مجموعة الرسائل التسعة، ص 131؛ مقايسه کنيد با علامه حلي، نهاية المرام في علم الکلام، 3/ 525 تا 526). بدين ترتيب چطور ممکن است خواجه طوسي نويسنده اين رساله فرض شود؟ اين را همينجا هم اضافه کنم که در بحث تناهی ابعاد در شرح اشارات که در زمان اقامت در ميان اسماعيليان تحرير شده، خواجه اشاره ای به مواضع ابو البرکات در اين زمينه ندارد.
بنابراين با توجه به اينکه انتساب اين رساله به خواجه طوسي مبنای روشنی ندارد و با توجه به آنچه در رابطه با نقد درون متنی اين رساله نوشتيم بايد گفت که خواجه طوسي نمی تواند نويسنده اين رساله باشد. دوست دانشمندم جناب دکتر حسين معصومی همدانی اخيراً در مقاله ای بسيار عالمانه با عنوان “حسام الدين سالار و جامع قوانين علم الهيئه او” (چاپ در مجله تاريخ علم، شماره 9، 1389 ش، ص 73 تا 109) به مناسبت بحث از حسام الدين سالار اشاره ای کوتاه به رساله مورد گفتگو در مقاله حاضر داشته اند و در طیّ آن انتساب اين رساله را به خواجه طوسي مسلّم فرض کرده اند. هدف اصلی مقاله ايشان اثبات اين امر است که جامع قوانين علم الهيئه از حسام الدين سالار است و او برخلاف تصور عمومی دانشمندی از نيمه سده پنجم بوده و در اين راستا تلاش کرده اند نشان دهند خواجه در آثار مختلفش از او بهره برده است. دکتر معصومی همدانی تا آنجا پيش رفته که اين نکته که قضايای رساله حسام الدين علي سالار در حلّ مشکل مصادره خطوط متوازی، که از آن نسخه ای در کتابخانه آستان قدس موجود است، شباهت دارد با رساله پر اهميّت شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقليدس تأليف عمر بن ابراهيم خيّامي بی اهميت جلوه می دهد و در برابر معتقد است که اين خود نشانی است بر اينکه حسام الدين سالار منبع الهام خيّامي بوده است. درست در همين راستاست که يکی از مهمترين عناصر استدلال ايشان مرتبط است با بهره وری خواجه طوسي در رساله مورد گفتگو در مقاله ما از حسام الدين سالار. طبق گفته ايشان، طوسي در اين رساله کم و بيش عيناً مطالب رساله مشابهی از حسام الدين سالار را مورد استفاده قرار داده است. ايشان اين نکته را که خواجه در شرح اشارات در موضوع رساله حاضر، يعنی تناهی ابعاد مشی متفاوتی دارد و اشاره ای به ابو البرکات ندارد را اين گونه توجيه کرده اند که محتملاً اين رساله در دوران واپسين زندگانی خواجه نوشته شده، زمانی که او سالها پس از دوران اقامت در نزد اسماعيليان و تأليف متن شرح اشارات خود نوشته ای از حسام الدين علي بن فضل الله سالار را در زمينه تناهی ابعاد به دست آورد و آن را دستمايه تأليف کتابی در نقد ابوالبرکات قرار داد. توضيح اينکه رساله ای از حسام الدين علي بن فضل الله سالار در دست است در موضوع تناهی ابعاد که متأسفانه من نسخه ای از آن در اختيار ندارم اما به نظر آقای دکتر معصومی همدانی که نسخه خطی رساله سالار را مطالعه کرده اند اين رساله به شکل وسيعی مورد استفاده نويسنده رساله موجود در مجموعه روان کوشکو که البته به نظر ايشان همانا خواجه طوسي است قرار گرفته است. چنانکه گفتم متأسفانه من همينک عکسی از نسخه رساله حسام الدين سالار در رابطه با تناهی ابعاد که جزء مجموعه شماره 4605 در کتابخانه اسماعيل صائب ترکيه (دانشگاه آنکارا) موجود است در اختيار ندارم. طبق نقل استاد معصومی همدانی اين رساله چنين آغاز می شود: “بسم الله الرحمان الرحيم. في تناهی الأبعاد الجسمانية علی الوجه الذي ذکره الشيخ الرئيس أبو علي قدّس الله نفسه.” عبارت پايانی هم چنين است: “تمّت الرسالة لحجة الحقّ أستاذ الدنيا حسام الدين علي بن فضل الله السالار قدّس الله نفسه”. مطالعه دقيق اين رساله بی ترديد برای بحث ما بی نهايت مفيد است. متأسفانه دکتر معصومی روشن نکرده اند که آيا در رساله علي بن فضل الله سالار ذکری از ابو البرکات بغدادي به ميان آمده و يا خير؟ اين پرسش از آنجا بسيار مهم است که اساساً نوک تند و تیز انتقادات رساله منسوب به خواجه طوسي، چنانکه گفتيم آرای ابو البرکات بغدادي است درباره تناهی ابعاد و بنابراين بايد ديد که نوشته حسام الدين با اين وصف چه سهمی در تأليف کتاب منسوب به خواجه از اين نقطه نظر دارد؟ احتمالاً نام ابو البرکات در رساله حسام الدين نيامده؛ چرا که اگر در رساله حسام الدين يادی از ابوالبرکات رفته باشد آنگاه اين خود دليلی است قطعی بر اين امر که حسام الدين سالار نمی توانسته در نيمه سده پنجم قمری، چنانکه نظر آقای دکتر معصومی بر آن است فعال بوده باشد؛ چرا که ابو البرکات تنها در اوائل سده ششم قمری بود که آرای فلسفيش شهرت پيدا کرد و اساساً او را نمی توان معاصر حسام الدين علي بن فضل الله (بنا بر تاريخی که آقای دکتر معصومی برای او قائل شده اند) دانست. برای بحث بيشتر در خصوص اين مسئله مناسب است اينجا متن مقدمه و همچنين خاتمه رساله منسوب به خواجه را بر اساس نسخه مجموعه روان کوشکو نقل کنيم و آنگاه به بحث بيشتر درباره احتمالات گوناکون در اين زمينه بپردازيم. در اين نسخه خطاها و افتادگی هایی ديده می شود و ما تا آنجا که ممکن بوده سعی کرده ايم آن را اصلاح کنيم (متن کامل تصحيح شده رساله به زودی در مقاله ای که در رابطه با ابو البرکات بغدادي و منتقدانش نوشته ام انتشار خواهد يافت):
“200 الف بسم الله الرحمن الرحيم وبه العون. الحمد لله ربّ العالمين والصلوة علی خير خلقه محمد وآله أجمعين. يقول بعض من نظر في تصانيف أبي البرکات صاحب المعتبر ووقف علی عجزه عن درک مبادي الحکمة وأوائلها فضلاً(= در حاشيه) عن غاياتها: لمّا تبيّن لي قصور فهمه بمطالعة کتبه التي أکثرها تشويشات للعقول الضعيفة واعتراضات لا علی المسائل العقلية وکلام القدماء بل علی ما فهم منها ومن کلامهم فتّشت (=اصلاح در حاشيه) عن حاله فتبعت (کذا: شايد هم؛ فسمعت) أنّه رجل يعرف الطبّ ويحبّ أن يکون رجلاً حکيماً فکان يدعي الحکمة ويطلب بواسطتها التفوق علی نظرائه في الطبّ حتّی اشتهر بذلک فيما بين قربائه وأعوانه إلی حدّ وقع له الغلط في نفسه فقصد الإرتقاء من حضيض الدعوی إلی ذروة المعنی وشرع في درس الحکمة وتفهّم مسائلها فلم يقدر علی إتمام مسئلته ولا علی تعيين مقدّماتها وتأليفها المؤدّيين إلی المطلوب ولم ير الاعتراف بجهله بعد دعواه المتواتره في الحکمة وجعلها وسيلة إلی الفضيلة علی سائر الأطبّاء فلم يبق لدعواه مخلّص ولا لجهله (در نسخه: بجهله) مهرّب إلّا تغيّر قوانين الحکمة وتطبيقها علی ما يفهم منها حتّی تلقی (کذا: بلغ) أمره إلی الإنکار علی العقليّات والاعتلاق بمذهب السفسطة التي هي موقف ضعفاء العقول فکلّ مسئلة شرع فيها وحرم عن تفهّمها حقّ التفهّم يغيّر القوانين ويرکّب المحالات التي لا يسع في العقول قبولها وبنی علی هذه الطريقة تصانيفها وکلّ بناء علی الفاسد //200 ب فاسد فما رأيت فهمَيه المادة والصورة وترکيب الجسم منهما إلّا وقد فهم المسئلة والبرهان عليها بأوّل وهلة يسمعها وهذه المسئلة مع أنّها من أوائل المسائل الطبيعية وأظهرها فالبغدادي يوقف فيها توقّفاً لم يمکنه الخروج عنها إذ کان يعجز عن تصوّر المادّة والصورة أصلاً فضلاً عن إثباتهما، إذ (در نسخه: وإذ) قد عجز عن تصوّرهما حقّ التصوّر وفرض أنّ القدماء أرادوا بمادّة الجسم الجسم وبصورته الصورة النوعية للجسم فإذا انفتح عليه هذا الباب في أمثال هذه المضايق وقع في سعة من التقدير والعرض ورياض من الجمل عرضها کعرض السماء والأرض والعجب أنّه مع ما لم يقف علی القوانين التي تيسّر للعقل سلوکه إلی مدرکاته ومطلوباته لم يخطر أيضاً بباله أنّه يمکن أن يکون السبب فيما يخالف فهمه فهم الجمهور في المسائل العقلية إنّما هو قصور فهمه وحرمانه عن الوصول إلی غوامض العقليّات بل يجزم بأنّه يجب أن يکون ذلک لقصور عقل کلّ من شرع قبله في هذا العلم الذي مراتب عقولهم في الدرجة العليا ودرجات فنونهم في المرتبة القصوی بل أکثرهم ملوک قومهم ورؤساء أهل زمانهم ومن کان أفضل في العلوم العقلية کان أعظم قدراً فيما بين الناس [و]يدلّ علی کمال عقولهم وعظم أقدارهم سهولة استنباط العلوم لهم واستکمال فنونها التي تعجز عقول العقلاء في زماننا هذا عن إدراک عشر عشر أحد الفنون علی أنّا وجدناها ملخّصة منقّحة وليس هذا حکاية أقوام وقعوا في قليل من الزمان بل في قريب من أربع آلاف سنة ولعلّ واحد من هؤلاء لم يقف علی الخطايا الواقعة في المسائل العقلية ووقف عليها صاحب المعتبر جعلنا الله وإيّاکم من المنصفين في جميع الأحوال غير المتّصفين بالعناد والجدال وهذه الحال الذي حکيناها منه إنّما يشاهدها من تصانيفه من کان له حظّ من الحکمة وفهم من هذا العلم ما هو الحقّ ومن کلام المتبحّرين // 201 الف ما هو مرادهم وأمّا من فهم من ذلک ما فهمه البغدادي أو فهماً آخر خارجاً أيضاً عن الجادّة فيخالفهم مخالفته، وهذا الذي هو يحسبه من الوقوف علی حقائق الحکمة ولم يکن له تصرّف في المسائل العقلية بحيث يميّز صحيح الکلام عن فاسده ربّما يقول: بأيّ شيء أعرف أنّ إدرکه قاصر عن الوصول إلی غوامض المسائل العقلية بل ربّما قصُر عقل من يخالفه في الفهم فتعريف مرتبته مع هذا القائل بعد المسامحة وعدم الالتفات إلی القوانين التي بها يعرف صحيح الإعتقادات من فاسدها إنّما تيسّر بأن نعيّن مسئلة هي أدنی مسائل الحکمة [و]برهاناً هو أظهر براهين تلک المسئلة والمسئلة من المسائل التي قد عجز البغدادي عن تبيانها وصورة البرهان هي التي قد صرّح ببطلانها ويبيّن تلک المسئلة بذلک البرهان علی وجه لا يبقی لأحد ممّن يدرک أوّليّات العقول شکّ في إثبات المسئلة ولا في صحّة البرهان ثمّ نلتمس ممّن يتولّاه أن يراجع نفسه وينظر بعين الإنصاف حتّی إن من قصُر فهمه عن إدراک مسئلة وبرهان هذه حالهما هل له أن يغيّر علماً قد ذکرنا بعض مراتبه ويخالف علمائه الذي حکينا بعض أحوالهم؟ أما المسئلة فهذه التي هي مسئلة تناهي الأبعاد وأما البرهان فذاک الذي هو مذکور في الإشارات وقبل أن نشرع في بيانها فلنقدّم تعريف القضية والقياس المستعملين في إثبات تلک المسئلة بحيث يقف کلّ من أراد الوقوف عليها وإن لم يشرع (= لم؛ بين السطور) في المنطق بعدُ ولا في علم آخر من العلوم ولا في مسئلة من المسائل وهو أن نقول…”.
اينجا هم خاتمه اين رساله را نقل می کنيم:
“خاتمة. وبعد اتمام الکلام وإشباعه فيما هو المرام خطر بالبال ذکر من يتولّی البغدادي ويغلو فيه وأنّه بعد أن تبيّن له هذه المسئلة علی الوجه الذي يسهل إليها طريق التعيين وصيّرها کالأولية لمن يعقل الأوليّات ولم يبق فيها تردّد لمن يعرف الضروريّات حاله ماذا؟ فإن تردّد بعدُ في کمال نقصانه وتمادی ممّا کان يعقل من قصوره وحرمانه ولم يتولّ عن ولائه بل يبقی غالياً في غلوانه (=کذا) مخافة أن يکون الاعتراف بقصوره بالکاًو (=کذا. شاید هالکاً) تعصمه ( کذا: لعصمة) النجاة وتجويز الخطأ عليه موجباً لإنهدام أصول الدين فالله بيني وبينه وکفی به شهيداً ويکون کلام حسام الدين علي السالار وبه الحمد والمنّة. تمّ تمّ.”
در حاشيه چپ همين قسمت به خط کاتب ديده می شود که رساله را به خواجه طوسي منسوب کرده است: “الرسالة للحکيم المحقق نصير الدين الطوسي (رض)”. همينجا اين را اضافه کنم که هيچ بعيد نيست که کاتب آنچه در نسخه مادر خود ديده بوده را عيناً آورده و اين چند کلمه اخير که در حاشيه چپ صفحه ديده می شود مربوط بوده است به انتساب رساله ديگری که متن آن بلا فاصله در نسخه مادر موجود بوده اما بعدها پيش از آنکه آن نسخه مادر در دسترس کاتب نسخه حاضر قرار گيرد برگهای آن رساله از نسخه افتاده و بنابراين کاتب نسخه حاضر گمان برده اين اطلاع مربوط به متن رساله حاضر است؛ در حالی که در واقع چنين نبوده و اين اطلاع به متن رساله ای باز می گشته که اوراقش از نسخه مادر به مرور زمان حذف شده بوده است. بنابراين می بينيد که انتساب رساله به خواجه هيچگونه پايه روشن و درستی ندارد. چنانکه خواهيد ديد نويسنده اين سطور بسيار محتمل می داند که در واقع عبارت “ويکون کلام حسام الدين علي السالار” اشاره غير واضحی است به مؤلف رساله حاضر و در واقع اين رساله نه تأليف خواجه طوسي بلکه تأليفی است از حسام الدين سالار. با اين حساب حسام الدين سالار نه دانشمندی از نيمه سده پنجم بلکه با توضيحاتی که گذشت دانشمندی بوده است فعال در نيمه سده ششم قمری و محتملاً او در اواخر سده ششم قمری؛ شايد همزمان با شرف الدين مسعودي و يکی دو دهه ای پيش از فخر رازي درگذشته است. اساساً تعبير خواجه طوسي در تحرير فارسی کشف القناع درباره حسام الدين (نک: نقل از آن در مقاله دکتر معصومی همدانی) که با عبارت “رحمه الله” از او تعبير کرده می تواند خود قرينه ای باشد بر اينکه حسام الدين سالار تنها چند دهه ای پيش از خواجه طوسي و نه اينکه دو قرن پيشتر درگذشته است. عموماً معمول نيست تعابير ترحمه و ترضيه را برای درگذشتگان خيلی دور به کار گيرند و اين نکته ای است که با مقايسه موارد مشابه در آثار دانشمندان و حتی در آثار خود خواجه طوسي هم می توان با اندک تأملی دريافت. خواجه طوسي چنانکه استاد معصومی همدانی تأکيد می کند تحرير فارسی کشف القناع را پيش از زمان سقوط الموت در سال 654 ق تأليف کرده بنابراين شايد بتوان زمان مرگ حسام الدين سالار را دست کم اواخر سده ششم قمری فرض کرد. او ممکن است عمری نسبتاً طولانی داشته و اواخر عمر ابو البرکات بغدادي را درک و در آن زمان هم فعال بوده باشد. اين نتايج در رابطه با تخمين زمان حيات حسام الدين سالار در مجموع با آنچه مرحوم جلال الدين همايي در خيّامی نامه احتمال داده و استاد معصومی آن را در مقاله خود نپذيرفته کم و بيش هماهنگ است.
پرسش اساسی اين است که چرا به يکباره در پايان رساله حاضر و به شکل کاملاً غير متناسب و نامفهومی سخن از کلام حسام الدين علي سالار می رود؟ اگر چنانکه دکتر معصومی همدانی نوشته و از عنوان رساله علي بن فضل الله سالار هم بر می آيد او موافق با تناهی ابعاد بوده که بايد هم چنين باشد پس نمی توان گفت که مقصود نويسنده رساله حاضر از کسی که از موافقان طريقه ابو البرکات بغدادي بوده همانا حسام الدين سالار بوده است و در واقع به همين مناسبت نام او در پايان رساله حاضر محتملاً از سوی کاتب ذکر شده تا اشاره ای باشد به آن کسی که نويسنده اين رساله قصد نقد او را داشته است. بنابراين تنها دو احتمال باقی می ماند: يکی اينکه حسام الدين علي بن فضل الله سالار چون رساله ای در همين موضوع داشته کاتب از او در اينجا ياد کرده و شايد قصد داشته در اينجا ابتدا رساله او را هم نقل کند اما چون دسترسی بدان نداشته تنها به ذکر آن اکتفا کرده بوده است؛ به ويژه به اين دليل که کاتب هم محتملاً همانند دکتر معصومی همدانی بر شباهتهای بی اندازه رساله سالار با رساله حاضر آگاه بوده و همين انگيزه ای برای وی در نقل و يا دست کم اشاره به آن در پايان کتاب نسخه رساله حاضر بوده است. احتمال دوم آن است که اشاره به حسام الدين در پايان رساله حاضر به اين دليل بوده که حسام الدين نويسنده همين رساله هم هست و او در واقع دو رساله در اين موضوع نوشته بوده و در يکی از آنها از عباراتش در رساله ديگر بهره برده بوده است. اگر احتمال دوم درست باشد بنابراين حسام الدين علي بن فضل الله سالار دانشمندی است از معاصران جوانتر ابوالبرکات بغدادي؛ يعنی همان نويسنده رساله حاضر که در واقع يکی از دو رساله اش در تناهی ابعاد را در نقد بغدادي و يکی از پيروان او نگاشته بوده است و در مقام دفاع از ابن سينا. در اين صورت حسام الدين نمی تواند نويسنده جامع قوانين علم الهيئة باشد؛ يعنی کتابی که چنانکه استاد معصومی در مقاله عالمانه خود به درستی نشان داده اند نويسنده اش معاصر عميد الملک کندري، وزير معروف سلجوقيان بوده و بايد در نيمه سده پنجم قمری يعنی دهها سال پيش از تأليف المعتبر ابو البرکات (که نامش در رساله حاضر به صراحت می آيد) و دست کم دو سه دهه ای پيش از آغاز فعاليت علمی ابوالبرکات و نقادی او نسبت به فلسفه سينوی زنده بوده باشد. با اين حساب حسام الدين سالار از دانشمندان نيمه دوم سده ششم قمری است؛ يعنی کسی که معاصر جوانتر ابوالبرکات بوده و محتملاً زمان او را درک کرده و نسبت به او و يکی از پيروانش (چنانکه گفتيم محتملاً شرف الدين مسعودي و يا به احتمال ضعيفتری فخر رازي) انتقاد داشته است. با اين حساب حسام الدين سالار معاصر شرف الدين مسعودي و همچنين معاصر پيرتر فخر رازي بوده است.
اين در حالی است که اگر احتمال نخست درست باشد در آن صورت بايد گفت که محتملاً اين حسام الدين بوده است که رساله خود را به تقليد و با الهام گيری از نويسنده رساله حاضر نگاشته است و اگر حقيقتاً در رساله سالار که چنانکه گفتم عکسی از آن در اختيار من نيست نامی از ابو البرکات بغدادي نرفته باشد بايد گفت که او محتوای رساله حاضر را با حذف بخشهای مرتبط با ابو البرکات دستمايه تأليف رساله جديدی کرده است که همينک به نام او موجود است. بسيار بعيد است نويسنده رساله حاضر که در مقام انتقاد از ابو البرکات بغدادي بوده است و خود را آشنای کامل به فلسفه ابن سينا قلمداد می کند به يکباره عمده مطالب خود را از ديگری يعنی حسام الدين سالار انتحال کند. همين هم باز نشان می دهد که حسام الدين از نويسنده ما متأخرتر بوده و بنابراين محتملاً شخصی است که در اواخر سده ششم و يا حتی اوائل سده هفتم و به هر حال چنانکه به دلائل مستقل ديگری ثابت است پيش از عصر خواجه طوسي می زيسته است. اگر هم به فرضی غير محتمل چنين بگوييم که نويسنده رساله حاضر از کتاب حسام الدين سالار مطالب خود را در اثبات تناهی ابعاد و برهان مبتنی بر اشارات ابن سينا اخذ کرده و آنگاه انتقادات خود را از بغدادي در آغاز آن نهاده است باز هم بايد گفت که به دليل شهرت ابو البرکات بغدادي در اين عقيده به احتمال زياد حسام الدين سالار هم رساله خود را بدون آنکه نامی از او در آن بياورد در واقع در نقد ابوالبرکات و نظر غير هماهنگش با ابن سينا نگاشته بوده و با اين حساب باز هم بايد سالار را شخصی متأخرتر و يا حداکثر معاصر ابوالبرکات دانست و نه نويسنده و دانشمندی از نيمه اول سده پنجم قمری.
از ديگر سو، نويسنده رساله حاضر هر کسی هست، چنانکه گفتيم شخصی است آشنا با ابو البرکات و با يکی از پيروانش. با وجود آنکه می دانيم عمر بن ابراهيم خيّامي ابو البرکات را می شناخته و از او انتقاد داشته و حتی يکباری هم با فرامرز بن علي، يکی از پيروان و دلبستگان ابو البرکات بر سر اين مسئله گفتگویی انتقادی و پر تنش داشته (نک: ابن فندق، تتمة صوان الحکمة، ص 117 تا 118) اما خيّامي خود را آن هنگام که ابو البرکات به نقد ابن سينا می پرداخت در مقامی نمی ديد که به معاصری بسيار جوانتر خود پاسخی مکتوب دهد. مقدمه رساله حاضر را که پيشتر نقل کرديم گواه روشنی است که اين رساله نمی تواند از خيّامي باشد و سبک اين نوشته با نوشته های خيّام شباهتی ندارد. يک احتمال ديگر آن است که نويسنده رساله حاضر ابن سهلان ساوي باشد که می دانيم معاصر ابو البرکات بوده و نقدی هم بر ابو البرکات نوشته است به نام نهج التقديس که در سالهای اخير منتشر شده است. اتفاقاً در مجموعه روان کوشکو رساله نهج التقديس درست قبل از رساله حاضر کتابت شده و بنابراين بعيد نيست که اين رساله هم نوشته ابن سهلان باشد. در نهج التقديس ابن سهلان نقد خود را ناظر کرده است به گفتار همان فرامرز بن علي پيشگفته (نک: مقاله ما در زمينه هويت شخص مورد نظر در رساله ابن سهلان که پيش از اين در اين سايت منتشر شده) و بعيد نيست که در رساله حاضر هم اگر واقعاً اين هم تأليف ابن سهلان باشد نقد او ناظر است به همين شخص و بنابراين ابن سهلان در هر دو رساله نظرش انتقاد از اين شخص و بالمآل ابو البرکات بوده است. با اين وصف سبک مقدمه ای که نقل کرديم و نيز آنچه در پايان رساله حاضر آمده با سبک ابن سهلان در مواجهه با ابو البرکات سازگاری ندارد و بسيار بعيد است که اين رساله تأليف ابن سهلان باشد؛ به ويژه اينکه در پايان رساله آنگاه که از آن دلبسته ابو البرکات ياد می شود گفته می شود که او خوف آن دارد که اگر به خطای خود در رابطه با دلبستگی به ابو البرکات اقرار کند بنيان ايمان از ميان می رود. اين روحيه تناسبی با فرامز بن علي، از شاهان آل کاکويه يزد ندارد و بيشتر به متکلمانی جاه طلب و آکنده از اطمينان به نفس مانند شرف الدين مسعودي و فخر رازي شباهت دارد. بنابراين احتمال قوی تر آن است که نويسنده رساله حاضر را خود علي بن فضل الله السالار بدانيم و بر اين نظر تمايل پيدا کنيم او که معاصر شرف الدين مسعودي و فخر رازي بوده، درباره تناهی ابعاد در واقع دو رساله مختلف و از جمله آن دو، يکی در نقد ابو البرکات و يکی از پيروانش نوشته بوده است.
به هر حال اگر آنچه در رابطه با دوران زندگی سالار گفتيم درست باشد بايد طبعاً پيش از هر چيز چاره ای انديشيد برای مسئله انتساب کتاب جامع قوانين علم الهيئة. چنانکه می دانيم نه در نسخه خطی اين کتاب و نه هيچ جای ديگری اين کتاب به سالار نسبت داده نشده و صرفاً بر اساس شباهت پاره ای (و صرفاً پاره ای و نه همه مطالب) اين کتاب با مطالبی که خواجه طوسي از سالار در دو تحرير عربی و فارسی کشف القناع خود نقل کرده برخی محققين و از جمله آقای دکتر معصومی همدانی رأی به انتساب قطعی اين رساله به سالار داده اند. با توجه به اينکه هنوز پرسشهایی جدی درباره زمان زندگی سالار بی پاسخ مانده و با توجه به آنچه ما گفتيم که او محتملاً معاصر پيرتر فخر رازي و معاصر جوانتر ابو البرکات بوده است بنابراين بايد احتمال تأليف کتاب جامع قوانين علم الهيئة توسط وی را به کلی مرجوح بدانيم و در عوض به فکر جانشينی برای او به عنوان نويسنده اين کتاب باشيم؛ نويسنده ای که مطالب کتاب جامع قوانين علم الهيئه او چنانکه می نمايد بعدها دستمايه و الهامبخش تأليف رساله ای به وسيله علي بن فضل الله سالار شده و محقق طوسي تنها اين رساله دومی نوشته سالار را ديده بوده و نه کتاب اصيل جامع قوانين علم الهيئة را. برای نويسنده جامع قوانين علم الهيئة پيشتر يک احتمال از سوی برخی محققان مطرح شده بود و آن اينکه اين کتاب تأليف حکيم علي بن احمد نسوي باشد. اين احتمال را استاد معصومی به دلائلی قابل قبول نمی پذيرد. اما من در اينجا احتمال دومی را مطرح می کنم: به نظر من بسيار محتمل است که جامع قوانين علم الهيئة تأليف عمر بن ابراهيم خيّامي بوده است؛ به ويژه اينکه چنانکه گذشت می دانيم سالار دست کم در يک رساله ديگر هم مطالبی مشابه مطالب خيّامي را در رساله خود مورد استفاده قرار داده بوده است. همان مقدار مطالبی که از آغاز کتاب جامع قوانين علم الهيئة در مقاله عالمانه استاد معصومی همدانی نقل شده می تواند محتملاً گواهی کم و بيش قابل اعتنا باشد بر اينکه اين کتاب تأليف عمر بن ابراهيم خيّامي است. سبک مقدمه کتاب و نام بردن از دانشمندان متقدمی که در موضوع مورد گفتگو مطالبی نوشته اند و نحوه سخن او درباره مبادی فلسفی بحث به رساله های خيّامی و به ويژه برخی از رسالات جبری و رياضی او بی اندازه شباهت دارد. همانطور که در نوشته ای ديگر نشان داده ايم خيّامي احتمالاً حدود 410 ق متولد شده و بنابراين می تواند نويسنده جامع قوانين علم الهيئة که در عصر عميد الملک کندري نوشته شده است باشد. محتملاً پيش از آنکه خيّامي با دستگاه ملکشاه سلجوقی و نظام الملک پيوند يابد با وزير پيشین سلجوقيان يعنی کندري مرتبط بوده و چنانکه از مقدمه اين کتاب بر می آيد تمايل داشته حمايت وزير را نسبت به خود با اين نوشته جلب کند؛ کاری که خيّامي چنانکه می دانيم در برخی نوشته های ديگر خود هم نسبت به ديگر صاحب منصبان انجام داده است. در پايان تذکر اين نکته را لازم می دانم که بر اساس گزارش تأييد نشده ای نسخه کتابی منسوب به خيّامي با عنوان مجمع قوانين النجوم در استانبول موجود است که بايد درباره آن و احتمال اتحاد آن با کتاب جامع قوانين علم الهيئة بررسیهای بيشتری کرد.
حسن انصاری
منبع: حلقه کانبان