میراث مکتوب- طنز پردازی یکی از فنون ادبی و زیر مجموعه ادبیات اجتماعی محسوب میشود و در ادب درخشان پارسی سابقهای بس دراز دارد و از مشهورترین چهرههای این بخش از ادبیات، «عبید زاکانی» بوده است. وی نثر پرداز، نویسنده و شاعر سده هفتم و ابتدای سده هشتم هجری بوده و از طنازانی است که به موضوعات اجتماعی و مشکلات فرهنگی در آثار خود (از جمله رساله دلگشا، موش و گربه و …) توجه داشته، با زبانی طنزآمیز مشکلات اجتماعی و فرهنگی را به باد انتقاد گرفته و ناهنجاریهای فرهنگی همچون ریا و تظاهرکاری، بد زبانی، بی مسئولیتی (از جمله در حرفههای مهمی همچون پزشکی و دارو سازی که با جان انسانها سروکار دارد)، بُخل و خشک دستی و… را با زبان طنز و فکایه به باد انتقاد گرفته است. آنچه در نوشتههای این سراینده و طنزپرداز مبتکر ادب پارسی حائز اهمیت است، اینکه وی در سخنان و نوشتههایش به اخلاق و ادب پایبند بوده و به بهانه طنز و خنداندن دیگران، پای از دایره ادب و احترام بیرون نمیگذارد.
رساله دلگشای او سرشار از حکایتهای اجتماعی و نکتههایی است که خوانندگان را به فکر فرو برده و مشکلات اجتماعی آن زمان را با زبانی شیوا و شیرین بیان نموده است. وی (که به نظر میرسد برای نگارش و جمع آوری مطالب این اثر ارزنده وقت بسیاری را صرف نموده) حکایتهای جذاب و کوتاه بسیاری نقل مینماید. در این مختصر به برخی از نکات طنز آمیز این چهره پرآوازه ادب پارسی (با اندک تغییری در متن) همراه با توضیحی اندک اشاره میگردد:
از عربی درباره همسرش پرسش نمودند. وی که بسیار از دست همسر خود ناراحت بود، گفت: تا زنده است، میآزارد و همچون ماری است که میگزد. (کلیات عبید زاکانی (رساله دلگشا)، ص ۲۵۲). (نقد جدی بد زبانی و بد اخلاقی به ویژه در منزل و ضرورت دوری از آزار همسر و تشبیه سخنانِ گزنده و آزار دهنده به نیش مار).
مردی را دیدند سوار بر الاغی شده که بسیار کُند و آرام راه میرفت. کسی از او پرسید کجا میروی؟ گفت به نماز جمعه. گفت: امروز سه شنبه است. آن مرد گفت اگر این خر روز شنبه هم مرا به مسجد رساند، نیک بخت باشم! (همان، ص ۲۵۵).
روباهی عربی را گاز گرفت، داروگری را به بالینش آوردند. پرسید: چه جانوری تو را گزیده؟ آن مرد عرب شرم داشت بگوید، روباه؛ از این رو گفت: سگی مرا گزیده است. داروگر شروع کرد به ساختن دارو که آن مرد گفت: اگر چیزی از داروی روباه گزیدگی نیز داری، با آن دارو بیامیز! (نقدِ رودربایستی داشتن با دیگران و ضرورت صراحت لهجه). (همان).
مردی از بام به زمین افتاد و پایش شکست. مردمی که به عیادت او میآمدند، آنقدر از او پرسش کردند که خسته و ملول شد و آنچه اتفاق افتاد را در صفحهای نوشت و از آن پس هر کس نزد او برای عیادت میآمد و پرسش میکرد، آن برگه را به او نشان میداد. (نقدِ تجسسها و پرسشهای بیجا و عدم کنجکاوی در اموری که به ما مربوط نمیگردد). (همان، ص ۲۵۷).
نیازمندی از فردی بخیل درخواستی نمود. آن مرد نه تنها چیزی به او نداد، بلکه او را به باد دشنام گرفت. آن مرد سائل گفت: مرا که رد میکنی؛ از چه رو دشنام میدهی؟ گفت: خوش ندارم تو را دست خالی رد کنم! (نقدِ بخل و خشک دستی و لزوم سخاوت همراه با مهربانی و خوش زبانی با تهی دستان و تنگ دستان). (همان).
عربی به سفر رفت و این سفر برایش زیانبار بود از او پرسیدند چه سود بردی؟ گفت: ما را از این سفر سودی جز شکستن نماز نبود. (همان، ص۲۵۸).
مردی از همسرش نزد ابوالعیناء شکایت نمود. ابوالعیناء گفت: آیا میخواهی زنت بمیرد؟ گفت: نه به خدا. ادامه داد: مگر نمیگویی از وجود همسرت در رنج و عذابی؟ آن مرد گفت: آری، ولی میترسم از شادیِ در گذشت او، خود نیز بمیرم! (لزوم توجه به رابطه عاطفی مناسب با همسر در محیط خانه و خوش رفتاری همسران با یکدیگر و دوری از آزار رساندن به هم). (همان).
مردی ادعای پیامبری کرد او را نزد معتصم خلیفه عباسی بردند. خلیفه گفت: گواهی میدهم تو پیغمبر احمقی هستی. گفت: آری، از آنجا که بر قومی همانند شما به رسالت مبعوث شدم! (همان، ص۲۵۹).
صوفی را گفتند جبه خویش بفروش گفت اگر صیاد دام خود را بفروشد، چه چیز صید کند؟ (نقدی تند نسبت به صوفیان و عارف نماهایی که با ریا و رفتارهای تظاهر گونه از جمله پوشیدن جامه پشمین و تظاهر به زهد، سعی در جذب مردم به سوی خود دارند و تشبیه آنان به شکارچی). (همان).
زشت رویی در برابر آئینه به چهره اش مینگریست و میگفت: سپاس خدای را که مرا صورتی زیبا آفرید. غلامش ایستاده بود و این سخن شنید. چون از نزد او بیرون شد، کسی درب خانه را زد و از حال صاحب خانه پرسید. غلام گفت: در خانه نشسته و به خدا دروغ میبندد! (اشارهای لطیف به این حقیقت که گاه انسان، زشتیها و بدیهای خود را نمی بیند و حتی آن را انکار میکند و آنچه برای دیگران آشکار است، برای خودِ فرد پنهان مانده است). (همان، ص ۲۶۰).
شخصی ادعای خدایی میکرد، او را نزد خلیفه بردند. خلیفه به او گفت: سال گذشته کسی ادعای پیامبری میکرد او را کشتند. آن مدعی گفت: خوب کردند؛ چرا که من او را نفرستاده بودم! (همان، ص ۲۶۵).
شخصی به دوستش گفت: مرا درد چشم فرا گرفته، چه کنم؟ او گفت: مرا پارسال دندان درد میکرد، آن را کَندم. (ضرورت اندیشه نمودن و به کارگیری خرد و عدم تشبیه همه امور زندگی به یکدیگر). (همان، ص ۲۷۰).
مردی خرش را گم کرده بود در شهر میچرخید و خدا را شکر میکرد. گفتند: چرا شکر میکنی؟ گفت: زیرا بر آن خر ننشسته بودم و گرنه من نیز همراه آن الاغ گم میشدم! (همچون حکایت سابق، بر ضرورت به کارگیری خِرَد و دوری از قیاسهای نادرست تاکید میکند). (همان، ص ۲۷۶).
کسی که علم نحو (قواعد زبان عربی) را میدانست، در کشتی بود و به ناخدا گفت: آیا نحو خوانده ای؟ پاسخ داد: خیر. نحوی گفت: نیمی از عُمرت را تباه ساختی. روز دیگر باد تندی وزید و کشتی در حال غرق قرار گرفت. ناخدا به آن مرد گفت: آیا شنا بلدی؟ گفت: نه. ناخدا نیز به او گفت: همه عمرت را تباه ساختی. (نقدِ تکبر و خود برتر بینی که بر اثر فراگیری علم و دانش بر دانش پژوهان وارد میگردد و ضرورت توجه به ناقص بودن دانش بشری و دوری از فخر فروشی به دیگران). (همان، ص ۳۰۱).
چنانکه مشاهده نمودیم، عبید زاکانی در نوشتههایش ضمن توجه به نقد اجتماعی و طنز، به نکات تربیتی و اخلاقی نیز توجه داشته و به نامِ خنداندن دیگران، به تخریب فرهنگ و تمسخر دیگران و دیگر روشهای سخیف اقدام ننموده است. عبید زاکانی در کتاب «اخلاق الاشراف»، تسلط خود بر کتب اخلاقی، تربیتی و ادبی پیشینیان را نشان داده و سخنانی همراه با حکمت، اندزر و نکات تربیتی پرمعنی را ارائه مینماید و برخی اشعار بزگانی همچون سعدی و نظامی را نیز به فراخور، نقل مینماید. وی در این اثر اخلاقی- ادبی در فضیلت عفت و پاکدامنی چنین مینویسد: عفت عبارت است از پاکدامنی و لفظ عَفِیف بر کسی اطلاق کرده اند که چشم از دیدنِ نامحرم، گوش از شنیدن غیبت، دست از تصرفِ مالِ دیگران و زبان از گفتارِ فاحش (زشت) و نفس از ناشایستی بازداشتی… منصور حلاج را چون بر دار کردند، گفت: در کوچکی بر شارعی (خیابانی) میگذشتم؛ آزاد زنی از بام شنیدم، از بهرِ نظاره او، بالا نگریستم. اکنون از دار به زیر نگریستن، کَفّاره آن بالا نگریستن می دانم. (اخلاق الاشراف، ص ۹۹- ۹۵).
متأسفانه در زمان حاضر، برخی از طنز پردازان و فیلم سازان به بهانه طنز و ایجاد نشاط در میان مخاطبان، فیلمها و مجموعههایی را میسازند که در آن به اخلاق، تربیت و فرهنگ مخاطبان (از کودک و نوجوان گرفته تا بزرگسال) توجهی نداشته، رواج بی ادبی، بد زبانی، بی بند و باری، بی توجهی به امور فرهنگی و دینی و گسترش بی قیدی و اباحه گرایی در آن به وفور یافت میشود!
این در حالی است که اولاً هدف طنز پردازی در ادب پارسی و چهرههای کلاسیک این فن همچون عبید زاکانی، حل مسائل اجتماعی و نشان دادن زشتی رذیلتهای اخلاقی با زبان طنز و فکاهه بوده و در خدمت اخلاق و فضیلت و دعوت به پارسایی، آراستگی و فرزانگی بوده است. به دیگر سخن، ادبیات انتقادی با هدف اصلاح و بهبود وضعیت فرهنگی و اجتماعی بوده و ثروتمندانِ مغرور، بی هنر و بی توجه به تهی دستان، ریاکاران، دروغگویان، بدزبانان و … آماج انتقادهای تند و گاه گزنده ادیبان اجتماعی و طنز پردازان بوده اند.
دوم اینکه آثار کلاسیک ادبیات پارسی همچون گلستان سعدی، قابوس نامه عنصر المعالی و حتی آثار اجتماعی و طنز آمیزی همچون رساله دلگشا و موش و گربه (نوشته عبید زاکانی؛ اثری منظوم که نقد تندی نسبت به جریان ریاکار و تظاهر نما در جامعه و خطراتی است که این گروه دو چهره برای مردم و باورهای آنان در پی خواهند داشت)، نه تنها تخریب فرهنگی برجای نداشته، بلکه در راستای تقویت بنیانهای اخلاق و فرهنگ جامعه بوده و ساختار شکنی، بی توجهی به فرهنگ و دین در آن مشاهده نمیشود. (اگر هم به صورت موردی در ادبیات کلاسیک پارسی نمونههایی از خروج از دایره ادب و اخلاق دیده میشود، اولاً این موارد، بسیار اندک بوده و در برابر انبوهی از گزارههای ادبیِ اخلاق گرا، مشتی در برابر خروار شمرده میشود؛ دوم اینکه از منظر نقد اخلاقی، به دلیل سبک و سیاق دور از ادب و اخلاق، انتقادی جدی به صاحب اثر و محصول ادبی اش وارد بوده و این چنین آثار و تولیدات ادبی، در ادبیاتِ درخشان پارسی لکههای تیره و نقاط تاریک محسوب میشوند و چندان مورد اعتنا نمیباشند)؛ میتوان با قاطعیت اظهار داشت بیشتر آثار کلاسیک ادب پارسی، در خدمت دین باوری و گسترش فضیلتهای انسانی و مکارم اخلاقی در جامعه بوده است.
فهرست منابع:
۱- اقبال، عباس (تصحیح)، کلیات عبید زاکانی، چاپ تهران مصور ۱۳۴۳
۲- حلبی، علی اصغر (تصحیح و توضیح)، اخلاق الاشراف، تهران، نشر اساطیر ۱۳۷۴
محمدجواد گودینی
منبع: مهر