قرنهاست که از عصر نهضت ترجمه در بیت الحکمۀ بغداد می گذرد و قرنها زبان علمی کشور – گویا تا عهد صفویه – زبان عربی بوده است. ابن سینا و فارابی و بیرونی و صدها عالم دیگر، با این که فارسی می دانستند، با این حال اغلب آثارشان به عربی است. همین امر باعث شده است که عربها اینان را «نوابغ العرب» و آثارشان را «التراث العربی» بخوانند و شاید حسّ خودکم بینی برخی از جمله ابن قتیبه بوده که با نوشتن رسالۀ «فضل العرب و علومهم» دستاوردهای هنری، معماری و تاریخی ایرانیان، من جمله تخت جمشید را کوچک دیده و کارهای کوچک عربان را بزرگ نامیده است.
ابوریحان نیز در آثار الباقیه از اصرار فضل تراشی او درشگفت شده و البته تصریح کرده که او کتاب الانواء ابوحنیفه دینوری (خراسانی) را انتحال کرده و نامی از آن نبرده است. مسعودی در مروج الذهب نیز سرقت او را تأیید میکند. حال وقتی نگاه میکنیم میبینیم بزرگان و فحول ادبا و شعرای عربیدان، ایرانی بودهاند، از خلیل بن احمد فراهیدی تا جوهری و فیروزآبادی و عماد کاتب اصفهانی و غیره، دانسته میشود چه خدمت بزرگی ایرانیان به فرهنگ و زبان عربی و تمدن اسلامی کردهاند. معلوم نیست چرا گمان کردهاند اگر عالمی به زبان عربی کتابی نوشت باید اصل و نژاد و تبار او را عرب دانست. این بدان معنا است که اگر نویسندۀ عربی به فارسی یا هندی یا انگلیسی یا … نوشت، ملّیت او را تابع زبان کتاب او باید خواند؟!
با این توضیح، به نظر می رسد مردم فارسی زبان ایران، از دانش پیشینیان که به عربی نوشته اند، بی بهره اند، حتی دانشجویان و استادانی که کمی عربی می دانند از سیاق عربی گذشته نمی توانند استفاده کنند. مگر متون نظم و نثر فارسی در دانشگاهها تدریس نمیشود، یک دلیل آن، کهنه بودن زبان است، چه متونی که نثری مرسل و مصنوع دارند، مثل تاریخ وصاف و درّۀ نادره و نفثة المصدور و غیره، چه متونی که نثری روان و سخته دارند مثل تاریخ بیهقی و طبری و تفسیر ابوالفتوح رازی و النقض و غیره، هم ساختار زبان تحول پیدا کرده و هم واژگان در لفظ و آوا متحول شدهاند که بعضاً برای فهم آنها کسی بی نیاز از معلّم و راهنما نیست.
حال، به لحاظ غنای محتوای متون کهن، خاصّه متون علمی مثل آثارالباقیه، الجماهر، شفا و قانون ابن سینا و صدها کتاب مهم ارزشمند دیگر حوزۀ فرهنگ و تمدن اسلامی، به نظر می رسد لازم است نسبت به ترجمۀ آنها به زبان معیار فارسی اقدام و اهتمام بلیغ شود. نظر شما چیست؟
ابوریحان نیز در آثار الباقیه از اصرار فضل تراشی او درشگفت شده و البته تصریح کرده که او کتاب الانواء ابوحنیفه دینوری (خراسانی) را انتحال کرده و نامی از آن نبرده است. مسعودی در مروج الذهب نیز سرقت او را تأیید میکند. حال وقتی نگاه میکنیم میبینیم بزرگان و فحول ادبا و شعرای عربیدان، ایرانی بودهاند، از خلیل بن احمد فراهیدی تا جوهری و فیروزآبادی و عماد کاتب اصفهانی و غیره، دانسته میشود چه خدمت بزرگی ایرانیان به فرهنگ و زبان عربی و تمدن اسلامی کردهاند. معلوم نیست چرا گمان کردهاند اگر عالمی به زبان عربی کتابی نوشت باید اصل و نژاد و تبار او را عرب دانست. این بدان معنا است که اگر نویسندۀ عربی به فارسی یا هندی یا انگلیسی یا … نوشت، ملّیت او را تابع زبان کتاب او باید خواند؟!
با این توضیح، به نظر می رسد مردم فارسی زبان ایران، از دانش پیشینیان که به عربی نوشته اند، بی بهره اند، حتی دانشجویان و استادانی که کمی عربی می دانند از سیاق عربی گذشته نمی توانند استفاده کنند. مگر متون نظم و نثر فارسی در دانشگاهها تدریس نمیشود، یک دلیل آن، کهنه بودن زبان است، چه متونی که نثری مرسل و مصنوع دارند، مثل تاریخ وصاف و درّۀ نادره و نفثة المصدور و غیره، چه متونی که نثری روان و سخته دارند مثل تاریخ بیهقی و طبری و تفسیر ابوالفتوح رازی و النقض و غیره، هم ساختار زبان تحول پیدا کرده و هم واژگان در لفظ و آوا متحول شدهاند که بعضاً برای فهم آنها کسی بی نیاز از معلّم و راهنما نیست.
حال، به لحاظ غنای محتوای متون کهن، خاصّه متون علمی مثل آثارالباقیه، الجماهر، شفا و قانون ابن سینا و صدها کتاب مهم ارزشمند دیگر حوزۀ فرهنگ و تمدن اسلامی، به نظر می رسد لازم است نسبت به ترجمۀ آنها به زبان معیار فارسی اقدام و اهتمام بلیغ شود. نظر شما چیست؟