میراث مکتوب- سیدیحیی یثربی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه و عرفان اسلامی به مناسبت روز بزرگداشت جلالالدین محمد مولوی در نقد و بررسی عرفان مولوی و ابن عربی سخنانی را بیان کرده که در ادامه میخوانید:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
مولوی شاعر و عارف بزرگ ایرانی و فارسیزبان که در قونیه دفن شده است واقعاً در حوزه کار خودش یعنی عرفان و ادبیات فارسی مرد بزرگی است و شایسته آن است که در تاریخ فراموش نشود و نخواهد شد.
من با عرفان موافق نیستم و منتقد عرفانم اما از ادبیات عرفانی بسیار لذت میبرم و به قول شاعری «ملک سخن به مملکت جم نمیدهم / یک بیت عاشقانه به عالم نمیدهم». ادبیات عرفانی را فوقالعاده دوست دارم و از جهتی هم یک زمان عاشق و شیفته و تابع و معتقد به عرفان بودم که بعد آن را کنار گذاشتم و منتقدش شدم. عرفان را از جهتی سودمند میدانم و از جهتی هم سودمندی آن منوط به دهها شرط است از جمله اینکه موجب و ابزار دستانداختن کسی نشود. یکی از امتیازات مولانا این است که دنبال دستانداختن دیگران نبود و با خود و باطنش درگیر بود.
من زمانی که پایبند عرفان بودم ابن عربی را قله عرفان اسلامی میدانستم که البته نسبت اسلامی درست نیست، عرفان عرفانی. بعد خودم که تحقیق کردم دیدم الحق مولانا از جهات مختلف به ابن عربی ترجیح دارد. من یادداشتهایم را در این باره برمیدارم و مشغول فیشبرداریام و این مطلب را در اثری خواهم نوشت و تفاوتها و فرقهای ابن عربی و مولانا را بازگو خواهم کرد.
یکی از مهمترین تفاوتها این است که با اینکه در ادبیات عرفانی ما جنسیت القا میشود و انگار دختری به دنبال پسری است، البته نه برای همه، ولی زبان ادبیات خیلیها القا میکند که عشق، مجازی است اما در غزلیات مولوی این مطلب ضعیف است. «هرکسی کو دور ماند از اصل خویش / بازجوید روزگار وصل خویش / هرکسی از ظن خود شد یار من / وز درون من نجست اسرار من» چرا نجست؟ چون عرفان، گزارهای نیست و احساسی است. به گزاره نمیآید و تجارب عرفانی، احساسی است. چگونه؟ مثالی میزنم. فرض کنید یک خانم یا آقایی در بازار شهرش عطری را میپسندد ولی پول به اندازه قیمت آن ندارد. به فروشنده میگوید فردا میآیم و میبرم. یار باقی و صحبت باقی ولی فردا به شهر بزرگتری میرود و در بازار عطرفروشان با آنکه عطر متنوع و بسیار است آن بوی خاص را نمییابد چراکه تجربه قابل انتقال نیست. یا مثال دیگر، خانمی که اولین فرزند را به دنیا آورده و در آغوش گرفته تا شیر بدهد وقتی بچه پستانش را میمکد احساسی به آن مادر وارد میشود که قابل انتقال به خانمهای دیگر نیست فقط میتواند بگوید عجیب است و کلیگویی کند «هرکسی از ظن خود شد یار من»
ولی شمس که معروف است بیسواد بود و بنا به معروف یک بیت را تنها به وی نسبت میدهند که «من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر / من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش»، که کاری ندارم برای شمس است یا نه، اشاره به همان «هرکسی از ظن خود شد یار من / وز درون من نجست اسرار من» دارد.
سخن دیگر اینکه مولانا در آثارش انسان را زیاد تحقیر نمیکند. تحقیرهایی در اشعارش وجود دارد ولی نه به اندازه برخی آثار و عرض آخرم این است که ادبیات عرفانی مولانا ادبیات شادی است.
منبع: ایبنا