میراث مکتوب- دکتر علیرضا قیامتی، شاهنامهپژوه و استاد دانشگاه یکی از سخنرانان برنامه اردیبهشت هگمتانه بود که با سخنان جالبش شور و شوقی در جمع دوستداران تاریخ و ادبیات ایران برانگیخت و با تشویقهای مکرر حاضران بار دیگر ثابت کرد که مردم همدان، عشق و علاقهای بیحد و حصر به تاریخ، فرهنگ و زبان فارسی دارند.
سهشنبه دوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ آرامگاه بوعلی سینا مجمع شاعران، نویسندگان، پژوهشگران و هنرمندان بسیاری بود که به بهانه نخستین دو سالانه جایزه زنده یاد «پرویز اذکایی» در همدان گرد آمده بودند. سخنان قیامتی با شاهنامه و فردوسی آغاز شد و با پرداختن به ارزش و جایگاه زبان فارسی به عنوان حلقه وصل اقوام ایرانی به پایان رسید.
فردوسی منجی و پاسدار زبان فارسی
درود و مهر بیکران به همه فرهیختگان ارجمند و اساتید گرانمایه که همین جا از محضرشان پروانه میگیرم و سخن خود را آغاز میکنم.
بسیار خرسندم که در قلب تپنده فرهنگ و تمدن ایران زمین در همدان؛هگمتانه بزرگ همراه شما هستم و
قرار است که از نامه فر و فرهنگ ایرانزمین، از شاهنامه و از فردوسی بگویم و چه بهتر از این که در قلب تپنده فرهنگ و تمدن ایران زمین، سخن از نامه فر و فرهنگ بگویم.
«میرمن فردوسی والاتبار
ای ز تو بنیاد ایران پایدار
ای ز تو جاوید نام راستان
ای ز تو نو روزگار باستان
بی تو ایران رو به آبادی نداشت
بی تو شور و شوق ِآزادی نداشت
شعر تو در جان ایران جان دمید
اندر ایران جان جاویدان دمید
باغبان جان ایران جان توست
هستی ایرانزمین از آن توست
شعر فردوسی چنان خورشید باد
صد هزاران یاد او جاوید باد»
چرا فردوسی ماندگار است؟ چرا میگوییم فردوسی یک تنه به اندازه هزاران شمشیر، به اندازه هزاران شهریار، به اندازه هزاران نویسنده و شاعر دیگر، به اندازه هزاران دانشمند یک تنه فرهنگ، هویت و زبان ما را نجات داد؟ به چه خاطر این را میگوییم؟ آیا واقعا یک شعار اساسی است؟ آیا میخواهیم درباره جایگاه شاهنامه و فردوسی اغراق و بزرگنمایی کنیم؟
اینطور نیست. اگر زمانه فردوسی را در نظر بگیریم، در زمانهای که بردن نام ایران با بیمهری و حتی با هزینه همراه بود و از زبان فارسی سخن گفتن و دفاع از این زبان جایگاه ویژهای میخواست، در چنین زمانهای که زبان به سمت و سوی دیگری میرفت، هویت ایرانی در حال فراموش شدن بود. هر نامهای که از ایران و ایرانی سخن میگفت کنار گذاشته میشد.
ما پیش از فردوسی، شاهنامههای دیگری هم داشتیم اما چرا اثری از هیچ کدام از آنها باقی نماندهاست؟! «شاهنامه ابوالموید بلخی»، «شاهنامه ابوعلی بلخی»، «آفریننامه ابوشکور بلخی»، «شاهنامه ابومنصوری» و «گشتاسب نامه دقیقی» که اگر فردوسی در شاهنامه خودش نام نمیآورد، از آن هم اثری باقی نمیماند. در زمانهای که نامهها و مکاتبات اداری ایران به زبان دیگری بود و به زبان فارسی نبود،
در زمانهای که میبینیم و میخوانیم که خاندانهای ایرانی مثل «نوبختی»، «سهل» و «برامکه» به چه سرنوشتی دچار میشوند؟ در زمانهای که دقیقی چگونه سرنوشتی دارد یا «ابومنصور عبدالرزاق طوسی» که بنیانگذار شاهنامه ابومنصوری است به چنان سرنوشتی و در غذای او زهر ریخته میشود. در زمانهای که حتی سخن گفتن از زبان فارسی بسیار بسیار دشوار بود، در چنین زمانهای است که فردوسی ظهور میکند. سخن از فرهنگ ایران میگوید، سخن از زبان فارسی میگوید و اینجاست که میبینیم فردوسی چقدر جایگاه مهم و ویژهای دارد و اغراق نمیکنیم اگر بگوییم شاهنامه مهر تثبیت زبان فارسی بود. مهر تثبیت هویت ایرانی بود که ایرانی هویت خودش را با تمام وجود حفظ میکند. تمام هم و غم فردوسی در شاهنامه، ایران و زبان فارسی است. وقتی بیمار میشود نگران این نیست که خدا جانش را بگیرد و بمیرد، نگران است که شاهنامه ناتمام بماند.
«همی خواهم از دادگر یک خدای
که چندان بماند به گیتی به پای
که این نامه شهریاران پیش
بپیوندم از خوب گفتار خویش…»
از خدا میخواهم به من عمر دهد که بتوانم شاهنامه را تمام کنم.
«بترسیدم از گردش روزگار
بپرسیدم از هر کسی بی شمار
مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کسی»
فردوسی اینقدر نگران است که ما می بینیم در پیری که همه سرمایه و جوانی خودش را از دست داده و در پای ایران و شاهنامه صرف کرده، کسی که در جوانی برخوردار بوده، حالا در پیری هیچکدام از اینها را ندارد و فریاد بر میآورد:
«الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی؟»
با اینکه از روزگار این گلهها را میکند؛ اما برای فردوسی مهم این است که ایران و هویت ایرانی بماند.
این مهم است.
جالب است زمانی که فردوسی در پیری، مستمند میشود، احتمالا در باغش چند درخت داشته و چیز دیگری نداشته، محصول باغش را تگرگ میزند فردوسی اینقدر دلشکسته میشود که آرزوی مرگ میکند،واقعا اینجا میفهمیم که تمام وجودش را برای ایران گذاشتهاست.
«مرا دخل و خرجم برابر بُدی
زمانهمرا چون برادر بُدی
تگرگ آمد امسال برسان مرگ
مرا مرگ بهتر بُدی از تگرگ»
فردوسی حتی نان جو هم نداشته بخورد؛ اما برایش مهم نبودهاست. جای دیگر میگوید:
«نه ماندم نمکسود و هیزم نه جو
نه چیزی پدید است تا جو درو
بدان تیرگی روز و بیم خراج
زمین گشته از برف چون کوه عاج»
برف آمده و فردوسی هیچ مایحتاجی ندارد؛ اما مهم نیست. برای فردوسی چه چیزی مهم است؟!
«نمانیم کاین بوم ویران شود
همی غارت از نام ایران شود
به آزادگان گفت ننگ است این
که ویران بود روی ایرانزمین
که دادار گیهان مرا یاور است
که از دانش برتران برتر است
به نیروی آن پادشاه بزرگ
من ایران نگه دارم از چنگ گرگ»
فردوسی با تمام وجود برای ایران و زبان فارسی تلاش میکند. تمام هم و غمش این است.
سوگند فردوسی؛ سوگند ایرانی
«به دادار دارنده سوگند خورد
به روز سپید و شب لاژورد
به جان و خرد، به آسمان و زمین
به تیغ و به گرز و به مهر و نگین
به داد فریدون و آیین راه
به خون سیاوش، به جان تو شاه
به دارای گیهان و هرمزد و شید
به رزم و به بزم و به بیم و امید
به پیمان موبد به عهد ردان
به گفتار بیداردل بخردان»
سوگند میخورد.
اگر نیایش می کند، چنین میگوید:
«که هرمزد دادت چنین پایگاه
چو بهمن نگهبان فر و کلاه
همه ساله اردیبهشت هژیر
نگهبان شده بر هُش و رای و ویر
چو شهریورت باد پیروزگر
به نام بزرگی و فر و هنر
سپندارمذ پاسبان تو باد
ز خرداد روشن روان تو باد»
جاری بودن گاهشماری ایرانی در شاهنامه
اگر تقویم و گاهشماری را میگوید باز هم ایرانی میگوید:
«شب اورمزد آمد از ماه دی» [ز گفتن بیاسای و بردار می]
«چو آدینه هرمزد بهمن بود» [برین کار فرخ نشیمن بود]
«مه بهمن و آسمان روز بود» [که فالم بدین نامه پیروز بود]
شاهنامه؛ نامه فر و فرهنگ ایران
تمام واژهها و نامها برای ایران است. شاهنامه به واقع ندای درون دهقانزاده پاک و نجیبی است که نمیتواند فروکاستن ستاره بخت ایران و ایرانی را ببیند. نمیتواند فروکاستن بخت زبان پارسی را ببیند. به همین خاطر شاهنامه، نامه فر و فرهنگ ماست.
بی اغراق اگر شاهنامه نمیبود، جشن مهرگان، نوروز و سده هم به اینگونه در تاریخ ما باقی نمیماند.
شاهنامه بوده که اینها را در طول تاریخ زنده نگهداشته و شاهنامه تنها نامه ایران نیست. پیش از این که نامه ایران باشد، حماسه بشری است.
«همه بزم و رزم است و رای و سخن
گذشته بسی کارهای کهن
همه دانش و دین و پرهیز و رای
همه ره نمودن به دیگر سرای»
اخلاقگرایی در شاهنامه
بزرگترین اندیشههای اخلاقی که بشر به آن نیاز دارد در شاهنامه جلوه پیدا کردهاست. داستانهای شاهنامه در خدمت اخلاق هستند. پهلوانان نیز در خدمت اخلاق هستند. زورِ بازو و قدرت بدنی در خدمت اخلاق است.
زال به رستم جهان پهلوان می گوید: خداوند به این خاطر به تو زور بازو داده که در خدمت نیازمندان و رنجدیدگان باشی.
«تو را ایزد این زور پیلان که داد
دل و هوش و فرهنگ فرخ نژاد
بدان داد تا دست فریادخواه
بگیری برآری ز تاریک چاه
چنان رو که پرسند روز شمار
نپیچی سر از شرم پروردگار»
خود رستم هم میگوید: خدایا به من قدرت بده تا یار ستمدیدگان باشم.
«همی خواهم از کردگار جهان
که نیرو دهد آشکار و نهان
که با زیردستان مدارا کنیم
ز خاک سیه مشک سارا کنیم»
شاهنامه؛ حماسه صلح جهانی
کمتر نکته اخلاقی است که شما بتوانید پیدا کنید و در شاهنامه ستایش نشده باشد.درست است که شاهنامه حماسه است اما نامه صلح نامه است، بزرگترین حماسه صلح جهانی است.
ایلیاد و اودیسه، مهابهاراتا، لیانگ شانپو، گوگوریو، گیلگمش و بزرگترین حماسههای جهان را ببینید.
اگر همه آنها را جمع کنید به اندازهای که شاهنامه از صلح، دوستی و مهربانی گفته، سخن از دوستی نگفتهاند.
«مرا آشتی بهتر آید که جنگ
نباید گرفتن بدین کار تنگ
هم از آشتی کام مردم رواست
که نابود باد هر که او جنگ خواست»
جای دیگه میگوید:
«مسازید جنگ و مریزید خون
نباشید کس را به بد رهنمون
وگر جنگ جوید کسی باسپاه
دل کینه دارش نیاید به راه
ز خون ریختن دل بباید کشید
سر بیگناهان نباید برید
نه مردی بود خیره آشوفتن
به زیر اندر آورده را کوفتن»
این مردانگی نیست. توصیهای که شاهنامه به همه مردم جهان میکند مهربانی است:
« شما مهربانی به افزون کنید
ز دل کینه آز بیرون کنید
شماها که با داد و دانشورید
از آمیزش یکدگر مگسلید»
جای دیگرمیگوید: دوست دارم به جای این که صدای برخورد شمشیرها را بشنوم، صدای خندهها را بشنوم، صدای جامها را بشنوم.
«شما تیغها در نیام آورید
برآیین شمشیر جام آورید
به جای خروش کمان نای و چنگ
بسازید بر باده بر بوی و رنگ
وزان پس همه شادمانی کنید
جهان را ز غمها گمانی کنید»
برای او ایران و غیر ایران ندارد. ویرانی و ویرانگری، غارت و تجاوز برای هر کشوری که باشد، بد است.
« تو دانی که تاراج و خون ریختن
چو با بی گنه مردم آویختن.
شهان سرافراز دارند شوم
چه با مرز ایران چه با مرز روم»
برای فردوسی تنها مرزی که هست، مرز انسانیت غمگساری فقیران، تهیدستان و رنجدیدهگان با هر باور و با هر ملیتی که دارند، حرف فردوسی است.
«به هر جایگه یار درویش باش
همی راد بر مردم خویش باش
دگر کودکانی که بینی یتیم
جگر خسته و مانده بیزر و سیم
بر ایشان ببخش این همه خواسته
برافروز جان و روان کاسته
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن»
نمود انسانگرایی در زبان فردوسی
چون فردوسی میداند که انسانگرایی و نیکی کردن بزرگترین منش ایرانیهاست. آنها این نیکمنشی را در ذات خود داشتند و برای همین اصلا فلسفه زندگی خودشان را در نیکی کردن به دیگران میدانستند. و به همین سبب در شاهنامه نیکی این اندازه جلوه و جایگاه دارد. مهربانی و صلح و آشتی در شاهنامه جایگاه والایی دارد. فردوسی پیامدهای جنگ را میشناسد. او میداند جنگ و خونریزی تا چه حد خانمان برانداز است.
«پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوب است و داند همی کوه و سنگ
ستیزه به جایی رساند سخن
که ویران کند خانمان کهن»
ستیزه خانمان برانداز خانهها را ویران میکند.
«شکسته شود چرخ گردونها
زمین سرخ گردد از آن خونها
بسی بی پدر گشته بینی پسر
بسی بی پسر گشته بینی پدر»
پس قطعا در شاهنامه جنگ بسیار بسیار ناروا است و حتی توصیه فردوسی این است که تا دشمن حمله نکرده، شما حق ندارید حمله کنید. تا او دست به سلاح نبرده شما دست به سلاح نبرید. وقتی هم که مجبور به جنگ و دفاع از خود شدید، باید اصول جنگی را رعایت کنید. اگر دشمن تسلیم شد، حق ندارید به او آزار برسانید. با اسیران آنها خوشرفتاری کنید. هنگام پیروزی کشتگان دشمن را با احترام دفن کنید و زخمیان را مداوا کنید.
او میگوید: حق ندارید غارتگری کنید. حق ندارید به کودکان و غیرنظامیان آسیب برسانید. در اصل حرف شاهنامه این است.
زمانی که دشمن به ایران حمله میکند و ایرانیان مجبور به دفاع میشوند. دشمن را تا انطاکیه عقب میرانند، از شهر انطاکیه باز هم شبیخون میزنند، به ایران حمله میکنند و ایرانیها ناچار انطاکیه را تصرف میکنند. وقتی شهر تصرف میشود و دشمن رو شکست میدهند، سپهبد و فرمانده ایران فریاد میزند و به همه نظامیان ایران میگوید: باید در دل تاریکی شب آن شهر را ترک کنند. دیگر حق ندارند در آنجا بمانند و اگر یک فرد از مردم آن شهر، از فرمانده و سربازان ایرانی شکایت کند، آنها را تنبیه میکنند.
«خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای نامداران ایران سپاه
همه پاک ازین شهر بیرون شوید
به تاریکی اندر به هامون شوید
اگر هیچ بانگ زن و مرد و پیر
وگر شورش و غارت و دار و گیر
به گوش من آید به تاریک شب
که بگشاید از رنج یک مرد لب
هم اندر زمان آن که فریاد ازوست
پر از کاه سازیم آکنده پوست»
این منش شاهنامه است و این جایگاهی است که شاهنامه برای ما ترسیم کرده و تبدیل به هویت ما شده است.
زبان فارسی راز ماندگاری تمدن ایران
من در پایان سخنم از زبان فارسی بگویم. چون نماینده فر و فرهنگ ما و نماینده فرهنگ و تمدن ما، زبان فارسی است و شاهنامه بزرگترین اثری است که این زبان را ماندگار کرده است. البته من باور دارم در ماندگاری زبان فارسی همه نیاکان ما نقش داشتهاند. تنها رودکی و رابعه و دیگر شاعران نبودند که برای ادامه حیات این زبان کوشیدهاند همه نیاکان ما؛ حتی مردم کوچه و بازار این زبان را زنده نگه داشتهاند. فردوسی پرچمدار زبان فارسی است و پرچم در دستان فردوسی بود اما زبان فارسی عاشقانهترین زبان دنیاست. عارفانهترین زبان دنیاست. حماسیترین زبان دنیاست. اخلاقیترین زبان دنیاست.
این زبان معلم اخلاق جهان، سعدی را دارد. حماسهای برتر مثل شاهنامه فردوسی دارد، عارفی مانند مولانا دارد و عاشقی مانند حافظ و داستانهای عاشقانهای مانند اشعار نظامی دارد.
پس در این چهار گزینه زبانزد است، اینها حرف من نیست.
« لوئیزا کاستلو» نویسنده اروپایی در یک جمله میگوید: ایران و زبان فارسی به اندازه همه اروپا شاعر بزرگ دارد.
« آرمان رنو» می گوید: شاخصترین و بنیادیترین زبانی که در جهان میتوان سراغ گرفت، زبان فارسی است به خاطر اینکه پیامهای اخلاقی به جهانیان دادهاست.
در شبهای ایرانی آرمان رنو این حرف را میگوید.
«دو مونترلان» شاعر بزرگ فرانسوی میگوید: که من لحظهای از زندگیام را نمیتوانم تصور کنم که بدون مدیون بودن به شاعران زبان فارسی بتوانم روزگار بگذرانم.
او می گوید: آنچه که شاعران فارسی به شما اهدا میکنند، کلید بهشت است.
بیهوده نیست که «آندره ژید» فرانسوی این همه به واقع شیفته زبان فارسی و حافظ است و میگوید: بزرگترین حسرت زندگیم این است که زبان مادری من زبان فارسی نیست و من نمیتوانم مستقیم بفهمم حافظ چه گفته است و ناچارم از راه ترجمه حافظ بخوانم.
زبان مادری ما، زبان عشق و مهربانی بوده، زبان تسامح و تساهل بوده و هیچگاه زبان فارسی با اجبار و با زور شمشیر هیچ جا نرفتهاست.
این زبان، زبانی بوده که مولانا وقتی از خراسان به قونیه میرود، میگوید:
«مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم
که نبود شرط در بزمی شکر خوردن به تنهایی»
مردم قونیه نمیگویند: ای خراسانی ما زبان تو را نمی فهمیم!
چون میدانستند و میفهمیدند. جالب این است که جایی مولانا میگوید:
چون من تازی همی گویم به گوشم پارسی گوید
مگر بد خدمتی کردم که رو این سو نمیآری؟
میگوید اگر به زبان دیگری سخن بگویم خدا رو به گوشم میگوید: به فارسی بگو، مگر بد کردم به تو که فارسی سخن نمیگویی؟
این سخن مولانا خیلی معنا دارد.
همان سخن شگفتانگیزی که حافظ میگوید:
« صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند»
فرشتهها هم شعر فارسی حافظ را از بر میکنند و البته چه کار خوب و شایستهای است.
این زبان این جایگاه را دارد که هیچ گاه با اجبار جایی نرفته، مگر سلطان سلیم و سلطان سلیمان ترکیه و امپراطوری عثمانی را کسی مجبور کرده بود که شعر فارسی بگویند و روی قبضه شمشیر خود شعر فارسی بنویسند؟ مگر کسی شاعران کرد را مجبور کرده بود به زبان فارسی تذکره بنویسند یا تاریخ خاندان کرد را به زبان فارسی بنگارند؟ این زبان، زبان همه اقوام و تبارهای ایرانی است.
زبان یک قوم خاص نیست. در انحصار یک قوم خاص نیست. این زبان تمدنی همه ماست. زبان تمدنی آذربایجانیها است. زبان تمدنی کردستان، خوزستان و بلوچستان است و در اصل سند هویت ما زبان فارسی است.
به همین روی باید این زبان را با تمام وجود پاس بداریم و در ستایش فردوسی سخن بگوییم که این زبان را برای ما زنده نگه داشته است.
در ستایش فردوسی میگویم:
در خواب شب دوشین، من با شعرا گفتم:
کای یکسره معنیتان با لفظ بهم
شاعر ز شما بهتر، شعر آن که نیکوتر؟
از طایقه تازی وز انجمن فُرسی
آواز برآوردند، یک رویه به من گفتند:
فردسی و شهنامه، شهنامه و فردوسی
ناهید زندیصادق
منبع: همداننامه