کد خبر:46551
پ
3468386

ایرج افشار و آثار سترگ و پُربرگ و باری که به یادگار ماند

بخش بزرگی از ثروت خانواده افشار امروزه وقف پژوهش‌های ایران‌شناسی، باستان‌شناسی و تدریس زبان فارسی به غیرایرانیان است. ایرج افشار در طول زندگی پربار خود نزدیک به ۳۰۰۰ مقاله و ۳۰۰ جلد کتاب به انتشار رساند.

کتاب «این دفتر بی‌معنی» یادگارنمای فرهنگی از ایرج افشار است. وی در این کتاب چنین نوشته است: اگر به نوشتن این مجموعه پرداختم برای آن است که آیندگان را از اطلاعاتی که خودم داشته‌ام آگاه کنم و به مطالبی بپردازم که کمتر در نوشته‌های دیگران بدان‌ها پرداخته شده است.

۱۸ اسفند ماه سالروز درگذشت زنده‌یاد ایرج افشار، پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران و ادبیات فارسی، ایران‌شناس، کتاب‌شناس، نسخه‌پژوه، نویسنده و استاد دانشگاه ایرانی است. او زاده ۱۶ مهر ماه ۱۳۰۴ تهران بود. ایرج افشار در دهه ۱۳۲۰ برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه تهران وارد شد. او صاحب ثروت بسیار کلانی بود و آن را در راه کسب علم و دانش‌اندوزی صرف کرد. بخش بزرگی از ثروت خانواده افشار امروزه وقف پژوهش‌های ایران‌شناسی، باستان‌شناسی و تدریس زبان فارسی به غیرایرانیان است. افشار در طول زندگی پربار خود نزدیک به ۳۰۰۰ مقاله و ۳۰۰ جلد کتاب به انتشار رساند. بسیاری از خاطرات معاصرین سیاسی و فرهنگی ایران به همت و کوشش او به چاپ رسید. او از بنیانگذاران کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران و نخستین رئیس این مجموعه عظیم فرهنگی بود. با وجود اینکه مدرک تحصیلی‌اش کارشناسی بود اما همواره در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و دانشسرای عالی به تدریس در رشته کتابداری و ایران‌شناسی می‌پرداخت. همچنین سابقه تدریس در دانشگاه‌های سوئیس و ژاپن نیز در کارنامه افشار ثبت شده است. یکی از آثار شاخص او کتاب گران‌بهای یادگارهای یزد است. خاطرات سید حسن تقی‌زاده نیز به کوشش این بزرگمرد به چاپ رسید. به مناسبت سالروز درگذشت او نگاهی داریم به کتاب «این دفتر بی‌معنی» که یادگارنمای فرهنگی از ایرج افشار است.

کتاب «این دفتر بی معنی: یادگار نمای فرهنگی از ایرج افشار» به کوشش بهرام کوشیار و آرش افشار از سوی نشر سخن به بازار کتاب آمد. آرش افشار در بخش اشاره از کتاب «این دفتر بی معنی» آورده است: جان‌مایه اصلی کتاب خاطرات فرهنگی استاد با عنوان «این دفتر بی معنی» است. البته خاطرات فرهنگی او را از دوران کودکی تا اواخر عمر در برمی‌گیرد.

زنده‌یاد ایرج افشار در بخش «حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند» خاطره‌نویسی را گونه‌ای از «خودپسندی»، «خودخواهی»، «خودبینی» و «خوداندیشی» می‌داند و بر این باور است که تاریخ هست و نیست و به ناگزیر «من» در خاطره‌نویسی آشکار می‌شود. او می‌نویسد: اگر شخصاً چنین و چنان نکرده باشم و چنین و چنان نگفته باشم، خاطره‌نویسی مصداق ندارد؛ می‌شود بازگویی کارهای دیگران و خوانده‌های آنچه در جراید خوانده شده و آنچه در زمان نویسنده روی داده است. هر قدر بخواهم و بکوشم و بنمایانم که این حسب‌حال از عوارض پیری و شکستگی و فراموشی و درهم‌شدگی به دور باشد ادعا و گزافه خواهد بود. دکتر یحیی مهدوی درباره کتاب گزارش یک زندگی نوشته دکتر علی‌اکبر سیاسی به بابک- فرزندم- که درباره گوشه‌ای از آن کتاب نظر مهدوی را جویا شده بود گفته بود: اینها از عوارض پیری است! بنابراین خمیره خاطرات به لفظ خودپسندانه «من» ممزوج است. خودی که می‌خواهد مطالب دانسته خود یا عملی کرده شده توسط خودش را بنویسد ناچار از آن است که من گفتم، من خواستم، من نوشتم و من کردم. ورنه آوردن نقل اخبار عمومی و مطالبی که توسط دیگران در دوره حیات من روی داده است و من دورادور چیزی از آنها دریافت کرده‌ام به طور شایعه یا شنیده چه حاصل دارد؟ اگر به نوشتن این مجموعه پرداختم برای آن است که آیندگان را از اطلاعاتی که خودم داشته‌ام آگاه کنم و به مطالبی بپردازم که کمتر در نوشته‌های دیگران بدانها پرداخته شده است.

این کتاب‌شناس شهیر ایرانی مسیر زندگی خویش را فرهنگی عنوان می‌کند و می‌نویسد: مسیر زندگی من راهی فرهنگی بوده است. کتابدار بوده‌ام و کتاب چاپ‌کن و کارهایی که حول و حوش آنها بوده است، مانند برگزاری نمایشگاه، گردانندگی کنگره و مجلس‌های پژوهشی و ماننده‌های دیگر. در این راه از کسانی یاد کرده‌ام که با آنها بوده‌ام، با آنها نشست و خاست داشته‌ام، خصائل و فضائل و مقامات و مقالاتشان را شناخته‌ام، با آنها عمر گذرانده‌ام، گاهی به دوستی پایدار و ارادت بسیار و گاه هم با آنها مماشات و مدارات داشته و حتی کار به کدورت و معارضه و مجادله کشیده است.

استاد ایرج افشار خاطره‌نویسی ایرانیان را دلپسند نمی‌داند و می‌نویسد: خاطرات‌نویسی ما ایرانیان چنانکه درخور است دلپسند نیست. هنوز خاطرات‌نویسی میانمان «جاافتاده» نشده است. مشکل اینجاست که محیط بر ما حاکم است. چون ترس از خویش و نگه دوست و دشمن بر نوشته حکومت می‌کند نویسنده از واقعیت‌نویسی به دور می‌افتد. جز این اینجا سرزمین ترس، وحشت، دودلی، واهمه، نگرانی، احتیاط، کابوس خطر و دلهره است. خاطرات‌نویسی محیط امن می‌خواهد چه خانوادگی، چه سیاسی، چه محیطی. هر چه بر سن افزوده می‌شود چون حافظه کاستی و سستی می‌یابد خاطره کم‌رنگ، تخلیط و دگرگون می‌شود. این است که یادداشت روزانه بهتر و سودمندتر و اطمینان‌بخش‌تر است. خاطراتی هم که بر مبنای آن‌گونه یادداشت‌ها تهیه شود مرتبطی شایسته‌تر داشت تا آنچه پس از هشتاد سال نوشته شود. باری از سال ۱۳۵۸ در این اندیشه بودم تا اینکه در ماه‌های نوامبر و دسامبر ۱۹۹۵ [آبان و آذر ۱۳۷۴] که در لوس‌آنجلس بودم و همسرم در بستر بیماری افتاده بود باز موجبات بازگشت به گذشته پیش آمد و به سال‌های رفته می‌اندیشیدم. خیال گذشته در وجودم جان گرفت، ولی پریشانی احوال مجالی نمی‌گذاشت که به نوشتن بپردازم. جز اینکه توانستم در دفتری نو رئوس حوادث زندگی را که پراکنده نوشته بودم بازنویسی و مواضع گفتنی را به فصولی چند بخش‌بندی کنم. باز از سر خستگی و دل‌شکستگی دفتر را بستم و چند صفحه‌ای بیش نتوانستم بنویسم. در تابستان ۱۳۸۱ که برای معالجه بیماری خود در لوس‌آنجلس سرگردان مانده بودم چون به آن دفتر نگریستم عزم جزم کردم که به تنظیم خاطرات بپردازم. این است آنچه نوشته‌ام. خوب یا بد. نامی که بدان داده‌ام گویای نوشته‌های این بین‌الدفتین است: این دفتر بی‌معنی، غرق می ناب اولی!

این ایران‌شناس برجسته در بخش نخست از خاطرات خویش به «خانه و خانواده» می‌پردازد و در شرح تولد خویش می‌نویسد: روز ۱۶ مهر ۱۳۰۴ زاده شده‌ام. نام ماماچه من مادام بالک بود. فرانسوی بوده است. دکتر یوسف میر او را به پدرم معرفی کرده بود. مادرم می‌گفت پروردن من در اختیار او و دایه‌اش رقیه نبود. هر چه دکتر میر می‌گفت بر آن آداب می‌بایست رفتار بشود. دکتر میر گفته بود ساعات معینی به بچه شیر بدهند، او را دائم بغل نکنند، بگذارند در جای خود گریه کند و از این قبیل رفتارها. پدرم در آن ایام تحت تاثیر تربیت فرنگی‌مآبی بود.

در بخشی دیگر از کتاب «این دفتر بی‌معنی» زنده‌یاد ایرج افشار به توصیف زادگاه و خانه‌ای که دوران کودکی خویش را در آن سپری کرد، می‌پردازد و می‌نویسد: خانه‌ای که من آنجا زاده شدم و روزگار کودکی‌ام در آن گذشت باغی بود پوشیده از درختان میوه (سیادرخت) و کاج‌های بلند کهن‌سال. این باغ در ضلع شمال غربی چهارراهی بود که یک سوی آن راهی بود که به سردر سنگی می‌رسید و از سوی دیگر به چهارراه آقا شیخ هادی، یعنی در تقاطع خیابان پهلوی و خیابان معروف به قنات فرمانفرما بود. روبروی باغ ما بخشی از تملکات وسیع عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود که عاقبت «کاخ مرمر» شد. باغ ما پیش از اینکه به پدرم برسد از آن عموی او محمدتقی افشار بود و پیش از آن ملک میرزا عیسی وزیر و از وزیر به عموی پدرم منتقل شده بود؛ ظاهراً بدین مناسبت که آقا محمدتقی در یزد متصدی امور تیول وزیر مذکور بود. از تصادف روزگار مقداری از نامه‌های عموی پدرم به میرزا عیسی و سید محمد انتظام‌السلطنه به دستم رسید، از آن موقعی که آقا محمدتقی در یزد تیول آنها را اداره می‌کرده است. شاید این ملک ضمن محاسباتی که میانشان بوده است به ملکیت عمو قباله شده است. به هر تقدیر بعدها آقا محمدتقی آنجا را به برادر خود حاجی محمدصادق (پدرپدرم) می‌دهد یا می‌فروشد و از او به پدر من می‌رسد. بالای باغ ساختمانی دو طبقه بود با پله‌های دوطرفه‌ای که به خروجی مهمانخانه منتهی می‌شد و روبروی آن حوضی مدور بود. این ساختمان را حاج رحیم اتحادیه که طرف تجارتی جدم بود به خواهش جدم در باغ ساخته بوده است. کلید باغ پیش از اینکه پدر من در آن مستقر شود در اختیار حاجی زین‌العابدین یزدی بود. او نگاهبانی آنجا را برعهده داشت. خانه خودش نزدیک به باغ و در حوالی مقبره حاجی شیخ هادی بود. فرزندش اصغر تقریباً همسن و همبازی دوران کودکی من بود. بسیار فرز و شیطان بود. حاجی چند تا گاو داشت که در باغچه‌ای واقع در اواخر امیریه نگهداری می‌کرد و از فروش شیر و ماست و کره آنها زندگی خوبی داشت. خانه‌اش در چهارراه آقا شیخ هادی بود و سرشناس محل بود و با اغلب رجال محله آمد و شد داشت و مخصوصاً با خاندان نجم‌آبادی محشور بود.

این کتاب‌شناس نام آشنا شرحی از روزگار کودکی خود بیان می‌کند و می‌نویسد: روزگاری که من از آن صحبت می‌کنم از دم باغ ما تا حوالی خیابان شاه چندین باغ و خانه بزرگ بود. چسبیده به باغ ما و در شمال آن باغ عزت‌الله خان بیات (داماد دکتر محمد مصدق) بود. پسرش مجید همسن و سال من بود و در خیابان همبازی بودیم. باغ ما یکسره از درختان میوه پوشیده بود. در آن روزگاران مرسوم نبود که درخت تزئینی (جز چند تا شمشاد و گل سرخ و گل چایی) بکارند و زمین ثمرآور را به گیاه بی ثمر هدر بدهند. سیب و گلابی و انگور و زردآلو و هلو و آلبالو و خرمالو هر یک به فصل خود می‌رسید و چون زیاد بود سینی می‌کردند و پدرم برای دوستان می‌فرستاد. مزه انجیرهای ممتاز آنجا هنوز زیر دندانم است. درخت‌های انجیر را در باغ‌های قدیم کنار دیوارهای سمت مغرب می‌کاشتند که آفتابگیر و از سوز زمستان در پناه باشد. انجیرهای باغ ما سر از دیوار چینه‌ای برون کرده بودند و مقداری دست‌چین عابران می‌شد. پدرم از وقتی که در تهران استقرار یافت و مالک و صاحب اختیار باغ شده بود، برای آنکه با حقوق رسمی دولتی زندگی‌اش نمی‌گذشت به فکر امرار معاش از راه ایجاد مستغلات افتاد و جز خانه‌هایی که در کوچه ایرج (خیابان قوام‌السلطنه) و کوچه سیمرغ (نزدیک سه راه شاه) خرید به تدریج در قسمت‌هایی از باغ مسکونی ساختمان‌هایی کرد و برای آنکه خانه‌های احداثی به خیابان راه داشته باشند کوچه‌مانند درخت‌داری احداث کرد و مدخل آن را با در و نرده آهنی زیبایی محدود ساخت و کوچه را به نام «دربند دکتر افشار» موسوم کرد. این خانه‌ها چون جدیدساز و در محله خوب بود غالباً مستاجران خارجی داشت. یادم است موقعی که سفیر ژاپن در یکی از آنها منزل کرده بود، ژاپنی در آن دوران تک و توک در ایران بود و چون چشمانشان و هیکلشان فرق داشت با خودمان، هوسی به دیدن آنها داشتم. دو فرزند کوچک هم داشت، ولی به آنها اجازه داده نمی‌شد که با ما بازی کنند. وقتی به کوچه آورده می‌شدند غالباً اسباب‌بازی‌های زیبا و رنگارنگ ساخت ژاپن در دست داشتند و ما به حسرت به آنها نگاه می‌کردیم. بنا به نوشته‌ای که پشت قرآنی خطی متعلق به خانواده هست من پنج پشت خود را بیش نمی‌شناسم. پدرم محمود بود و او فرزند محمدصادق و او فرزند احمد و او فرزند کربلایی عاشور افشار. کربلایی عاشور را نمی‌دانم چه‌کاره بوده است. آنچه احتمال می‌دهم می‌باید از اخلاف افشارهایی باشد که در دوران صفویه در کرمان و یزد مناصب دولتی داشته‌اند.

آنچه ورق زدیم، بنا بر اشاره آرش افشار، فرزند استاد در این کتاب مجلد نخست «این دفتر بی‌معنی» است. مجلد دومی نیز در آینده شامل عکس طرح‌نامه و رئوس مطالب این دفتر بی‌معنی که خود بعضاً حاوی اطلاعاتی است که در متن خاطرات نیامده و نیز عکس‌ها و اسنادی که در مجلد حاضر از آنها یاد شده است. یادداشت‌های روزانه استاد در سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ در بخش دوم همین مجلد آورده شده است. سفرنامه‌ها نیز بعد از این منتشر خواهد شد که می‌تواند مکمل بعضی بخش‌های این کتاب باشد.

کتاب «این دفتر بی‌معنی» در شانزده فصل به موضوعاتی همچون «خانه و خانواده»، «از کودکستان تا دانشگاه»، «روزگار جوانی»، «سفر»، «کتابخانه و کتابداری»، «مجله‌گردانی (آینده به آینده)»، «اوراق کنانه»، «ایرانشناسی و زبان فارسی»، «دانشگاه تهران»، «نشر کتاب»، «انجمن‌ها»، «عضویت‌ها»، «کنگره‌ها»، «مردان فرهنگ»، «پیشامدها»، «سیاست»، «یادداشت‌های روزانه» و نمایه‌ها می‌پردازد و با بهای ۹۵۰ هزار تومان از سوی انتشارات سخن منتشر شده است.

این دفتر بی معنی

منبع: ایبنا

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612