میراث مکتوب- در شنبههای خیامی این هفته به سراغ یکی از رباعیهای اصیل خیام رفتیم که با وزن اصلی رباعی «مفعول مفاعیل مفاعیل فعل» سروده شده است؛ رباعی «از جمله رفتگانِ این راهِ دراز / باز آمدهای کو که به ما گوید راز / پس بر سرِ این دو راهه آز و نیاز / تا هیچ نمانی که نمیآیی باز» که از سوی خوانندگان مختلفی در دستگاه مختلف خوانده شده و افرادی مثل احمد شاملو نیز آن را بازخوانی کرده است، البته ضبطی که شاملو از رباعی داشته، با رباعی ذکر شده اندکی تفاوت دارد.
این رباعی بنا بر گزارش کتاب «رباعیات خیام و خیامانههای پارسی» در منابع دستِ اولی مانند «سفینه کهن رباعیات، سدۀ هفتم قمری»؛ «سفینۀ نوح سده هشتم قمری»؛ «سندبادنامه سده ششم قمری»؛ «الاغراض السیاسه سده ششم قمری»؛ «طربخانه سال ۸۶۷ قمری» و «رباعیات خیام، اسعد افندی، ۸۷۶ قمری» آمده است. همین حضور در این منابعی که به زمان حیات خیام نزدیک است و شیوه ساختار قافیه (چهار قافیهای) و محتوای آنکه نوعی دغدغه فکری خیامانههاست و مهمتر اینکه این رباعی را به فرد دیگری منسوب نکردهاند، دلایل و اسناد قوی و دست اولی است که اصالت این رباعی را به خیام مستند میکند.
رباعی فوق در یکی دو کتاب متفاوت ذکر شده است. در گزارشهایی مانند کتاب «ترانههای خیام» این رباعی به گونه زیر آمده است:
«از جملۀ رفتگانِ این راهِ دراز
بازآمدهای کو که به ما گوید راز؟
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز
چیزی نگذاری که نمیآیی باز!»
همان گونه که دیده میشود، در مصراع سوم و چهارم این دو ضبط اختلافاتی دیده میشود. از آنجا که در منابع کهنتر و دستِ اولتر، رباعی اول را ثبت کردهاند و از آنجا که عبارت «تا هیچ نمانی» در ابتدای مصراع چهارم «مبتنی بر یک ساخت کهن فعلی است. ماندن در اینجا به معنای به جا گذاشتن است (وجه متعدی)» (میرافضلی، ۱۳۹۹: ۱۸۸) به نسبت عبارت «چیزی نگذاری»، اصیلتر و کهنتر است، میتوان ضبط رباعی اول را اصیلتر و خیامیتر دانست.
سفارش به زندگی خوش و خوشباش بودن و درنگ نکردن بر غم و یأس از محتوا و پیام اصلی این رباعی است. از این گونۀ محتوا، میتوان چندین رباعی اصیل را در دستگاه فکری خیام یافت که این مفهوم و پیام را توصیه میکند. در عبارت «راه دراز» یک نوع حسرت و درماندگی موج میخورد. راه زندگی، عمر، خستگی، نرسیدن، درماندگی، بیآغاز و انجام بودن، مؤلفههایی است که از عبارت «راه دراز» به ذهن متبادر میشود و یک نوع نوستالژی را در فکر انسان تداعی میکند. مصراع دوم «باز آمدهای کو که به ما گوید راز» نوعی پرسش انکاری است. یعنی هیچ «بازآمدهای» وجود ندارد. خودِ گوینده این فکر نیز قائل به این است که راز هستی بر کسی مکشوف نیست و نخواهد بود. عبارت «هیج نمانی» بنابر ساختار کهن خودش، یعنی هیچ چیزی را جا نگذاری.
همین مصراع چهارم به نوعی سفارش به خوشباشی و نوعی زیستنِ آزادانه و بدون هرگونه برداشتی از غم و یأس میدهد. البته به هیچ وجه منظور و سفارش این رباعی، افراط در خوش باشی و ولنگاری نیست، بلکه یک نوع زندگی بدون غم فلسفی و دنیاوی را سفارش میدهد. این رباعی نیز از آن زمره رباعیاتی است که سه مصراع نخست برای مصراع چهارم ترسیم شدهاند و به زیبایی این وظیفه را به انجام رساندهاند، زیرا که مفهوم اصلی این رباعی در مصراع چهارم آمده است؛ همان سفارش به خوشباشی و غنیمت شمردن وقت.
کلید یا مشکل اصلی این رباعی واژه «نمانی» است که باید آن را در وجه متعدی خودش، یعنی «بهجا گذاشتن»، معنا کرد تا خوانش مصراع چهارم بهتر و پرمفهومتر شود و احتمالاً گذشتگان ما به خاطر سهولت در خوانش این واژه، آن را به «چیزی نگذاری» تبدیل کردهاند که در واقع معنای آن است. «نمانی» در معنای جانگذاشتن و رهانکردن در ادبیات کهن ما پرکاربرد است، مانند ابیات زیر:
«گرش یک زمان اندر آرم به دام
نمانم که ماند به گیتیش نام» (شاهنامه)
***
«بیازرد از بهر شاه تو را
بماند افسر و گنج و هم گاه را» (شاهنامه)
***
«نه شنگل بمانم نه خاقان نه چین
نه گردان و مردان توران زمین» (شاهنامه)
***
«تو را دربند و در زندان بماندند
مرا بیمار در گرگان بماندند» (ویس و رامین)
«تا» هم در اول مصراع چهارم به معنای «زینهار و مواظب باش» است که نوعی هشدار است. این کاربردِ «تا» در ادبیات کهن ما پرکاربرد است. مانند بیت زیر از حافظ:
«وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان یک دم است تا دانی»
عبارت «آز و نیاز» نیز نوعی تقابل معنایی دارد. دو مفهوم را در برابر هم، در زندگی ما نشان میدهد؛ یعنی این دنیا، یک سرش آز و حرص است و دیگر سویش نیاز و احتیاج است. پس در دو راهی که متقابل هم هستند، نباید درنگ کنی و نباید چیزی را از خودت بر جای بگذاری و باید از هستی لذت ببری. تقابل این دو واژه در شعر شاعران دیگری نیز سابقه دارد. به طور مثال، فردوسی این دو را مقابل هم قرار داده است:
«چه سود بسی است این چنین آز
که از بیشتر کم نگردد نیاز»
در دفتر اول کتاب «رباعیات خیام» ذکر شده که عطار نیشابوری این رباعی را بر نتافت و برایش سخت گران آمد و به نوعی در رباعی زیر، جواب خیام را داده است:
«هرگاه که در پردۀ راز آیم من
در گرد دو کون پردهساز آیم من
گویند کزان جهان کسی نامد باز
هر روز به چند بار باز آیم من»
در واقع عطار در این رباعی میگوید که «میگویند که از این دنیا هیچکس برنمیگردد، اما من هر روز چندین بار آنجا میآیم». در حقیقت عطار بیان میکند که اگر از راز آفرینش محروم هستیم از خود ماست و این حجاب ماست که ما را از این راز محروم نگه داشته است، همانطور که حافظ نیز در غزلی میفرماید: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز». عطار نیز به نوعی خود انسان را حجابِ درماندگی و سرگشتگی این رباعی خیام میداند.
بشیر علوی، پژوهشگر و استاد دانشگاه
منبع: ایبنا