میراث مکتوب- در چهارصد و هفتاد و نهمین نشست شورای فرهنگستان زبان و ادب فارسی که در تاریخ دوشنبه بیست و دوم آبان ماه ۱۴۰۲ برگزارشد، دکتر ژاله آموزگار، عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به ایراد خطابۀ ورودی خود پرداخت. آنچه در ادامه آمده متن سخنرانی دکتر آموزگار در شورای فرهنگستان است.
بسیار خوشوقتم که به لطف سروران دانشمند چنین افتخاری نصیبم شد که در این جمع قرار بگیرم. قدرش را میدانم و سپاسگزار یزدانم. بنا به سنت فرهنگستان موظف شدهام که در این جلسه با مطالبی که سعی خواهم کرد به درازا نکشد مصدع حضار محترم باشم.
در آغاز عذرخواهی میکنم که گفتار امروزم در محضر استادان دانشمند و گرانقدر و پژوهشگران پرتلاش و ارزنده، به نوعی لقمان را حکمت آموختن است.
موضوع مورد بحث امروز دربارۀ تعدادی از اصطلاحات فلسفی است که در کتابهای پهلوی با آنها برخورد کردهام و در ترجمههایم از این متون سعی کردهام نقش آنها را در برابر واژگان متداول امروزیشان پر رنگتر کنم.
این موضوع همیشه دل مشغولیم بوده است و از اینرو در موقعیتهای مختلف و با عنوانهای متفاوت بارها دربارة آن سخن گفتهام. البته دانشمندان و پژوهشگران دیگر نیز و آنان که با آثار ابنسینا و ابوریحان بیرونی و دیگر عالمان همعصر آنها سروکار دارند هم به این مطالب پرداختهاند، سخن گفتهاند و نگاشتهاند. انگیزۀ من بیشتر برای این بوده است که گفتههایم پاسخی باشد به کسانی که بدون آگاهی، جایگزینی اصطلاحات کُهن فارسی را به عربی به دلیل ناتوانی زبان فارسی برای بیان مطالب علمی دانستهاند.
هدف من به هیچوجه ستیز با واژگان عربی نیست. من در دوران تحصیل در رشتۀ ادبیات فارسی محضر استادان بزرگ عربیدان را درک کردهام و با زبان و ادبیات غنی این زبان آشنایی دارم. هدف اصلی من دفاع از توانایی زبان فارسی است.
من سالهای متمادی متون دینکرد که فلسفیترین اثر بازمانده به زبان پهلوی است و فصلهای کتاب شِکَندگُمانیک وزار یا گزارش گمانشکن را که برجستهترین اثر کلامی آن دوران به شمار میآید تدریس و بخشهایی از این آثار را به زبان فارسی ترجمه کردهام. و ترجمۀ کتاب پنجم دینکرد را نیز با همکاری زندهیاد احمد تفصلی به فرانسه و به فارسی به انجام رساندهام. از اینرو میتوانم بگویم که به عبارتی با این اصطلاحات زیستهام و چنین تهمتی را نمیتوانم بپذیرم.
واژهها و اصطلاحات انتخابی من بیشتر برگزیده از این متونی است که ذکر کردم. به عبارت دیگر با طرح این موضوع خواستهام پاسخی مستند بدهم به کسانی که زبان فارسی را در شرح مطالب علمی و فلسفی ناتوان میدانند و همچنین به کسانی که به ایرانیان باستان تنها با این دید مینگرند که فقط سر کشورگشایی داشتهاند و مردانشان مرگ در بستر را ننگ میدانستند. هرچند که چنین تفکر دلاورانه هم شایستۀ ستایش است ولی باید با دلیل و برهان هم ثابت کرد که آنان در آوردگاه دانش و تفکر و استدلال نیز اسبان خود را به شایستگی تازاندهاند. چون بودن واژگان و اصطلاحات برای بیان مفاهیم پیچیده علمی و فلسفی بهترین شاهد برای توانایی این زبان است و اگر در گذر زمان شاید به دلیل کوتاهی و کمکاری کاربران زبان و دلایل دیگر این اصطلاحات به دست فراموشی سپرده شدهاند دستکم تهمت نارسایی را از زبان شیرینمان بزداییم.
به بخشی از این واژگان اشاره میکنم و به اصطلاحات مربوط به آفرینش میپردازم ولی نخست به دو واژۀ مینو و گیتی اشاره میکنم که تقریباً برابر لاهوت و ناسوت هستند. منظور از جهان مینوی جهان غیب و دنیای نامحسوس و نامرئی است که در عبارتی از دینکرد چنین توصیف میشود: آنچه از راه حواس تن (sōhišnītan) حس نشود و به بینش جان دیده شود «مینو» است. البته منظور از مینو به طور اخص بهشت نیست بلکه مینو کل آفرینش فراسویی را در بر میگیرد. هم بهشت مینوی است و هم دوزخ. مینو مفاهیم دیگری نیز در زبان پهلوی دارد، گاهی معنی روان میدهند و گاهی نماد آن جهانی آفریدگان این جهانی است و تغییرات فراسویی را هم در بر میگیرد.
اما گیتی عبارت از دنیای مادی و محسوس است و نماد هرچه دیدنی و حس کردنی، به عبارت دیگر ناسوت در برابر لاهوت.
در دینکرد گیتی چنین تعریف میشود:
گیتی وجود تحقق یافته یا سِتی (stī) است که در حالت جسمیت (tanōmandīh)، مرئی (wēnišnīg) و ملموس (gīrišnōmand) است و هر چه با چشم تن دیدنی و با دست لمس کردنی باشد گیتی است.
برای کل جهان واژۀ کیهان به کار میرود. عالم کبیر، (gēhān ī wuzurg) و عالم صغیر، (gēhān kudak) نامیده میشود.
اما در مبحث خلقت، در متون پهلوی معمولاً دو اصطلاح برای این موضوع به کار رفته است که در فارسی این دو واژه تقریباً به صورت مترادف درآمدهاند. نخست آفرینش (āfurišn) از مصدر آفریدن که ابداع نخستین است در حالت مینوی و فراسویی، بنا به اصطلاح فلاسفه بعد از اسلام:
«آن باشد که از چیز دیگری نباشد»
واژه دوم dahišn است از مصدر دادن که همان خلقت است و در اصطلاح فلاسفه: «چیزی باشد از چیزی».
واژههای brēhēnīdanدر مفهوم بریدن و مقدرکردن و واژۀ tāšišn در مفهوم ساختن در مواردی به جای dahišn هم به کار میرود.
مراحل کل آفرینش کون، تکوین و استقرار کون با واژگان bawišn، bawišn rawišnīh و bawišn ēstišnīh بیان میگردد.
تخمۀ گیتی چنین توصیف میشود: بودهای (در مفهوم شدهای) که از ابداع و خلقت آفریدگار و با نیروی فلک که با واژۀ (rah) به معنی گردونه توصیف میشود به وجود میآید. شاید همان صیرورت است در مفاهیم فلسفی، که نام دینی آن (bawišn)، یعنی کون و مصداق آن یا (nāmčišt) به پهلوی، گرم و مرطوب است که آن را بُن مخلوقاتِ گیتی میدانند که در میان فلاسفه با هیولا همسانی دارد و گاهی واژۀ (mādag) را نیز به نوعی همسان هیولا میدانند.
وجود با دو اصطلاح نزدیک به هم بیان میشود. هستی (hastīh) و سِتی (stī). هستی برای بیان وجود به طور مطلق است و stī به معنی وجود تحقق یافته از لحاظ اختصاص آن به یک فرد یا یک شیئی و خلاصه هر موجودی و ویژگیهایی دارد که با اصطلاحات خاص بیان میشوند.
توصیف (wimand) که معنی حد و مرز هم دارد. جرثومه (tōhmag) یا تخمه، جوهر (gōhr)، عرض (gadag)، ذات (xwadīh)، صورت (dēsag)، هیئت (ēwēnag) (آئینه)، جسم (kirh)، ماهیت (čēīh)، کیفیت (čēonīh)، کمیّت (čandīh)، زمان (zamān)، مکان (gyāg) که همان جا است گاه نیز هم به معنی زبان و هم به معنی مکان به کار رفته است.
پس از کون یا (bawišn) صورتپذیری (dēsagēnīdan) گیتی و مراحل آفرینش مادی در سه مرحله این چنین توصیف میشود:
صورت اول یا (dēsag fradom) موجودی بوده یعنی شده، که از تقدیر و سنجش خالق، (dādār paymān kārīh) پیدا میشود که مرحلۀ تکوین یا (bawišn rawīšnīh) است و مصداق یا (nāmčišt) آن عناصر اربعه، (čahār zāhagān) است یعنی باد، آتش، آب و گل، که حقیقت و اصل (bun čihrīh) مخلوقات گیتی یعنی (gētigān) است. چهر بهجز صورت و نژاد در متون فلسفی برای طبیعت و غریزه به کار میرود.
صورت دوم (dēsag ī dudīgar) از تعقل خالق (dādār frazānag kārīh) به وجود میآید که مرحلۀ استقرار کون، (bawišn ēstišnīh) است و مصداق یا (nāmčišt) آن امزجه یا اخلاط اربعه (čahār rastagān) یا (čahār āmizišnān)، گرم، سرد، خشک و تر است.
صورت سوم (dēsag ī sēdigar) از اعجاز خالق، (dādār abdgarīh)، فروهر و روان پیدا میشوند که این مزاجها را با هم متحد میکنند (hamēnidan) و از آن stī ، وجود تحقق یافته پیدا میشود که مصداق یا (nāmčišt) آن انسان و چهارپا و دیگر زندگان خوب و کل آفریدههایی هستند که دارای صورتاند (dēsagōmand) و به شکلهای مختلف (kirbān kirbān) در میآیند.
در متون فلسفی ایران باستان نیروهای فراسویی انسان عبارتند از فروهر که همزاد آن جهانی انسان است و (čihrōmand) است یعنی دارای طبیعت و غریزه است و (čihrīgkār) است یعنی کارش غریزی است.
دیگر روان است که در بدن انسان مینوترین است با نیروهایی چون ویر (wīr) یعنی یاد و حافظه و هوش و خرد.
روان (kāmagōmand) است یعنی دارای اراده است کام (kām) در متون فلسفی به معنی اراده است و روان (kāmīgkār) هم هست یعنی کارهایش ارادی است و از اینرو در جهان دیگر باید جوابگوی اعمال انسان باشد.
نیروی دیگر جان یا (gyān) است که زنده نگاهدارندۀ تن است. به نیروی فراسویی دیگری به نام (bōy) که همان وجدان است نیز اشاره شده است که بینش دهندۀ روان است.
برای حیات یا زندگی واژۀ (uštān) نیز به کار رفته است و (uštānāg) یعنی حیاتبخش و (uštānōmand) به معنی جاندار و حیّ (زنده) است. در فصل دیگری از دینکرد، سه مرحلۀ آفرینش با اصطلاحات و تمثیلات جالبتری عرضه میشود و مسئلۀ ابداع و خلقت یعنی (āfurišn) و (dahišn) به این صورت بیان میشود که آفرینش از حالت بالقوه (pad nērōg) به حالت بالفعل (pad kunīšn) در میآید و با چنین تمثیلی مراحل آفرینش این چنین بیان میشود:
همچون پشم که مادة رشته در آن نهان است و زر که مادۀ افسر و سیم که مادة جام و آهن که مادۀ بیل و دار که مادۀ در و بُن که مادۀ بر و زایندة که مادۀ زاده را بالقوه در وجود دارد و سپس صیرورت انجام میگیرد و موجودات از حالت مینوی به حالت گیتی درمیآیند و بالقوه، بالفعل میشود، رشته از پشم، افسر از زر، جام از سیم و الی آخر.
مراحل وجود اینچنین در سه مرحله بیان میگردد.
مادۀ نخستین یا اصلی (bun mādag) که حالت وجود و بیصورت است (a-dēsīdag) و بالقوه جوهر عناصر(tōhmagān tōhmag) است و این مرحله همان کون یا (bawišn) است.
مرحله دوم، مادۀ میانی (mayānag mād) عبارت است از داده یا محصولی بالقوه و نخستین اصل که وجود از آن منشعب میشود و به عبارت دیگر صدور اول است و همان تکوین یا (bawišn rawišnīh) است. مرحلۀ سوم مادۀ نهائی است (abdōmand) که محصول یا دادهای است که در این مرحله تصفیه و صاف شده است (pālūdag) و همان مرحلۀ (bawišn ēstišnīh) یا استقرار کون است که مرحله ایجاد امزجۀ اربعه (čahār rastagān) است وسپس صنع (kirrōgīh) صورت میگیرد و صانع، (kirrōg) یا (kirrōggar) مصنوع یا (dahišn) خود را از ذات (xwadīh) که در آن صنع است به وجود میآورد مانند زرکه صانع زرگر به آن صورت تاج میبخشد و مانند آهن که صانع آهنگر به آن صورت بیل میبخشد و سرانجام زادهای که از مادهای که در زاینده است به وجود میآید.
(فصل ۱۹۱ و ۱۹۴ دینکرد سوم به نظر من یکی از جالبترین فصلهای دینکرد است که من ترجمۀ آن را به استاد فتحالله مجتبائی تقدیم کرده بودم)
فهرست واژگان فلسفی را میتوان ادامه داد ولی در حوصلۀ جمع نمیبینم تنها به تعدادی اصطلاحات در منطق اشاره میکنم که از دید من قابل توجه هستند و بخصوص واژگان و اصطلاحاتی که در فصل پنج و شش شکندگمانیک وزار آمده است که در رد استدلالهای ملحدین و دهریون است و عنوان آن (nēst gazad gōwān) است یعنی منکران وجود خدا و من هر دو فصل را به فارسی ترجمه کردهام.
در آنجا ضروریترین (awizišnīgtom) دانشها را شناخت خدا میداند ولی نه هرگونه شناختی بلکه شناخت با ذهن وقاد (win ī tabāg) و عقل ممیز (xrad ī wizīnag) چون به زعم مؤلف کتاب برای شناخت ایزد تنها کافی نیست که شخص بداند ایزد هست زیرا کسی که از چیزی آگاه باشد و از چگونگی (čēonīh) آن ناآگاه، آگاهیش بیفایده است و از حد منطق (wimand ī saxwanīh) بیرون است. در اینجا دانستن به سه گونه توصیف میشود:
یک علم بدیهی و مسلم (ačār dānišnīh)
دو علم یا دانش قیاسی (hangōšīdag dānišnīh)
سه دانش استقرایی (šayēd sazēd būdan)
دانش بدیهی یا (ačār dānišnīh) مانند این میداند که دو ضرب در دو چهار میشود نه سه و نه پنج
دانش قیاسی (hangōšidag dānišnīh) این است که از چیزی پیدا به ناپیدا پی ببریم و آن را به سه صورت میتوان دید.
۱- از راه شباهت تام (spurrīg mānāgīh) مانند شباهت مردم یک ناحیه با مردم نواحی دیگر
۲- شباهت کثرت (humānāgīh) مانند شباهت پنیر و سفیدۀ تخممرغ که هر دو سفیدند و قابل خوردن
۳- شباهت قسمی (humānāg bahrīh) مانند شباهت پنیر و گچ که تنها در سفید بودن هستند.
اما دانش استقرایی (šayēd sazēd būdan) یعنی دانشی که وجود چیزی را ممکن و در خور وجود میداند اما به شرطی که در حد و مرز امکان باشد و باورمند (wirrogišnīg) مانند این که کسی بگوید مردی را دیدم که شیری یا شیری را دیدم که مردی را میکشد. این دو در احتمالات میگنجد و میتواند درست یا نادرست باشد. مگر آن که راوی آن، شخص معتبری باشد (wizurdīh).
مورد دیگر زمانی است که الزاماً (ačārīg) در حد عدم امکان است (nēbud nēšayed) مانند این که کسی بگوید فیلی از سوراخ سوزنی میتواند بگذرد بدون آنکه یکی بزرگتر شود و دیگری کوچکتر و یا این که جوهر (gōhr) چیزی بدون اصل و (bun) است و (junbišn) یعنی حرکت بدون فضا و در خلا (tuhīgīh)
نمونههای کوچکی نشان دادم از فهرستی بسیار بلند بالا.
که شرح تمام آنها را در این موقعیت ملالآور میدانم. سخن را کوتاه میکنم مشتی از خرواربودو قطره ای از دریا
با تشکر از حوصله حضار دانشمند
منبع: فرهنگستان زبان و ادب فارسی