میراث مکتوب- در این نوشتار نسخه مصحح مرحوم فروغی با ویرایش استاد بهاءالدین خرمشاهی مورد استفاده قرار گرفته، جز در بخش بوستان و گلستان که به تصحیح شادروان دکتر یوسفی مراجعه شده است. به رعایت اختصار، از گلستان به صورت «گل» و از بوستان در مواردی به صورت «بو» یاد شده و شماره صفحه هر یک از دفترهای طیبات و نصیحهالملوک بر اساس نسخه فروغی تنظیم شده است.
***
سعدی با آنکه عاشق زیبایی و هنر و صلح و دوستی است و به انحای گوناگون میگوید: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و آشکارا بیان میدارد: «به نزدیک من صلح بهتر ز جنگ» (بو، ۱۰۰۶)، ولی چون از خلق و خوی آدمی نیک آگاه است و با زیادهخواهی و سلطهجویی قدرتمندان آشناست و میداند که: «غوغا بوَد دو پادشه اندر ولایتی» (طیبات، ۵۵۵) و بلکه «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند… مُلک اقلیمی بگیرد پادشاهر همچنان در بند اقلیمی دگر» (گل، ب۱، ح ۳)، پس به ناچار از جهان مطلوب به جهان موجود تنزل میکند و به موضوع جنگ میپردازد و از ضرورت داشتن نیروی نظامیِ کارآزموده و مصافدیده غفلت نمیورزد؛ چه، خوب میداند که هرچند نیکان اهل تهاجم و تجاوز نباشند، اما از شرّ بدان و دستدرازی و تعدی ایشان در امان نیستند و لذا ناگزیرند که سپاهیانی توانمند و آماده داشته باشند و در مواقع ضروری به جنگ و دفاع برخیزند.
در اینجا اشاره به نکتهای شاید پربیراه نباشد که ضمناً گویای روحیه صلحجویانه و شاعرانه سعدی نیز هست و آن اینکه او بسیاری از واژگان و اصطلاحات مرتبط با رزم و جنگاوری را ـ گاه با بسامد بالاـ به کار میبرد؛ اما کمابیش از همگی در خدمت مفاهیم عاشقانه و عارفانه سود میجوید؛ کلمات و ترکیباتی چون: آماج، برگستوان، بلالک (بلارک، پلارک)، پیکار، پیکان، پنجه افکندن، پهلوان، پهلوزدن (مقابله کردن)، پیلک، پیشانی کردن (مقابله کردن)، تبرزین، ترکش، تیر، تیرباران، تیغ، تیغ آختن، تیغزن، تیغ نهادن، جراحت، جنایت، جنگ، جنگجو، جنگی، جنگآزمای، جنود، جوشن، چالش، چوبه، حرب، حصار (محاصره کردن)، خدنگ، خسته (مجروح، زخمی)، خشت، خشم، خفتان، خود(کلاهخود)، خون، خونبها، خونخوار، خونی، خونین، دشمن، دشنام، دشنه، رُمح (نیزه)، زخم، زره، زرهپوش، زوبین، زه(وتر کمان)، ساطور، سپاه، سپر، سپه، ستیز و ستیزه، ستیزهبران، سختبازو، سرپنجه، سرهنگ، سرلشکر، سلاح، سلاحدار، سنان، سوفار، شکار، شمشیر، شهید، شیراوژن، شیرگیر، ضرب، طعن، عدو، غارت، غزا، غازی، فتنه، قبضه، قاتل، قتل، قتال، قتّال، قتیل، کارزار، کشته، کشتن، کمان، کماندار، کمند، کمین، کنداور، گندآور، لشکر، لشکرکش، لشکرگاه، مجروح، مردافکن، مرداوژن، مصاف، ناوک، نبرد، هزیمت، هزبر، هیجا، یزک (دیدهبان) و…
اما همین کسی که میگوید: «جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبرد» (طیبات، ۴۷۶ ) و «دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی» (مواعظ، ۶۹۶) و سوگند میخورد: «به مردی که مُلکِ سراسر زمینر نیرزد که خونی چکد بر زمین» (بو، ۴۷۷) و «به جان زندهدلان سعدیا، که ملک وجودر نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازارند» (طیبات، ۴۷۶)، آری، همین کس چون از واقعیت دنیا و آزمندی و غرور و بدخویی و دژمنشی بسیاری از انسانها و بهویژه زمامداران آگاه است و میداند که دیو و نفس بیکار ننشستهاند و هر لحظه خواهشی را در دل مردمان و خاصه قدرتمندان و حکمرانان پدید میآورند که گسترش قلمرو از آن جمله است، بخش مهمی از آثارش را بهخصوص در بوستان، به موضوع جنگ و صلح اختصاص داده است و در ضمن آن، علاوه بر ضرورت وجود تشکیلات نظامی و نحوه برخورد با سپاهیان در زمان جنگ و صلح، هم به موجبات و انگیزههای جنگطلبی اشاره میکند، هم از روشهای حفظ صلح و اهمیت و ارزش آن و راههای دستیابی به آن میگوید، و هم به تدبیرهای نظامی و شیوههای جنگ و گریز میپردازد و آخر سر نیز از قوانین و مقررات جنگی (یا به قول خودش: آداب حرب) یاد میکند و مطالبی میگوید که در هر زمان و مکانی کاربرد دارد.
من آنم که در شیوه طعن و ضربر به رستم درآموزم آداب حرب (بو، ۲۵۷۷)
سخنان سعدی در این باب را میتوان در چند مقوله کلی جای داد: ضرورت برخورداری از لشکریان آماده، اهمیت و روشهای حفظ یا ایجاد صلح، موجبات فردی و جمعی جنگ، تدابیر جنگی، و اخلاق جنگ. از آنجا که سعدی خود در بوستان ۱۳۰ بیت پیوسته را به صلح و جنگ اختصاص داده و طی نُه گفتار جداگانه به تفکیک امور مربوطه پرداخته، بهتر این است که با محور قرار دادن همین مجموعه و گنجاندن مطالب مشابه یا پیرامونی از سایر آثار او، به بررسی دیدگاهش بپردازیم و بجاست که نخست از «ضرورت وجود ارتش آماده» بگوییم.
شیخ اجل با وجودی که در آثارش اهمیت فراوانی به عقل و درایت میدهد و بهخصوص شاه و دولتمردان را به رایزنی و تأمل فرا میخواند، آن را همراه با نیرومندی و توانایی میخواهد؛ به طوری که اندیشه و تدبیری را که از قدرت برخوردار نباشد، حیله و نیرنگ به شمار میآورد: «رایِ بیقوّت، مکر و فسون است و قوت بیرای، جهل و جنون. تمییز باید و تدبیر و عقل، وانگه مُلکر که ملک و دولت نادان، سلاح جنگ خداست.» (گل، ب ۸، ش ۵۷) او کارکرد اصلی وجود شاه و نظامیان را نگهبانی از مردم و جلوگیری از ستم زورمندان میداند: «پادشاهان و لشکریان از بهر محافظت رعیتاند تا دست تطاول قوی را از ضعیف کوتاه گردانند. چون دست قوی کوتاه نگردانند و خود درازدستی روا دارند، مر این پادشاه را فایده نباشد، لاجرم بقایی نکند.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۲)
یک نکته مهم در این مقوله، پرهیز از کشورگشایی و جهانگیری است که در طول تاریخ، یکی از موجبات آغاز جنگ بوده است و سعدی این کار را نه تنها پسندیده نمیدارد، بلکه در نقدش هم سخنها دارد: «مردی نه جهانگیری است، بل جهانداری است. دانا جهان بگیرد و بدارد و نادان جهان بگیرد و بردارد.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۴) در مدح ابوبکربن سعد نیز میگوید:
به تیغ و طعنه گرفتند جنگجویان ملک
تو برّ و بحر گرفتی به عدل و همت و رای
چو همت است، چه حاجت به گرز مغفرکوب؟
چو دولت است، چه حاجت به تیر جوشنخای؟
دیار مشرق و مغرب مگیر و جنگ مجوی
دلی به دست کن و زنگ خاطری بزدای (مواعظ، ۶۸۸)
و باز گویا در مدح همو گوید:
شکوه و لشکر و جاه و جمال و مالت هست
ولی به کار نیاید به جز نکوکاری
خدای، سلطنتت بر زمین دنیا داد
ز بهر آنکه در او تخم آخرت کاری
به نیک و بد چو بباید گذاشت، این بهتر
که نام نیک به دست آوری و بگذاری
پس از گرفتن عالم چو کوچ خواهد بود
رواست گر همه عالم گرفته انگاری
جهانستانی و لشکرکشی چه مانندست
به کامرانی درویش در سبکباری؟ (مواعظ، ۶۹۳)
در همین زمینه داستان یکی از شاهان عرب قابل ذکر است که در بستر مرگ خبر پیروزی لشکرش و فتح دیاری را به گوشش رساندند و او به جای شادی، افسوس خورد: «یکی از ملوک عرب رنجور بود، در حالت پیری و امید از زندگانی قطع کرده، که ناگه سواری از در درآمد و مژده آورد که: فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر شدند و سپاه و رعیت آن طرف، بهجملگی مطیع فرمان گشتند. ملک را نفسی سرد از سر درد برآمد و گفت: این مژده مرا نیست، دشمنانم راست؛ یعنی وارثان مملکت!» (گل، ب۱، ح۹)
یکی دیگر از موجبات جنگ، تحریک دشمن یا به طمع افکندن اوست؛ از هر دو باید پرهیز کرد؛ چنان که خود به «یکی از ملوک عرب که به بیانصافی معروف بود» و از او التماس دعا میکرد «که از دشمنِ صعب اندیشناکم»، گفت: «بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.» (گل، ب۱، ح۱۰)
چو کردی با کلوخانداز پیکار
سر خود را به دست خود شکستی
چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن کاندر آماجش نشستی
(گل، ب۱، ح ۲۳)
صلح با دشمن اگر خواهی، هر گه که تو را
در قفا عیب کند، در نظرش تحسین کن
سخن آخر به دهن میگذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی، دهنی شیرین کن (گل، ب۱،ح ۲۴)
اینک به گفتارهای نهگانه سعدی برگردیم و مطابق تقسیمبندی او پیش برویم.
یکم، گفتار اندر رای و تدبیر مُلک و لشکرکشی
شیخ در این بخش بوستان، ضمن ۳۹ بیت به اهمیت چارهاندیشی در امور، همزیستی و سازگاری با همگان، حفظ جان و جاه با بذل مال، دلجویی از دشمنان زورمند و فرصتجویی و کامکاری، پرهیز از جنگطلبی و زورگویی به ضعیفان میگوید و اینکه تا میشود، باید صلح و آشتی را پاس داشت و از جنگ و نبرد کناره گرفت؛ اما این صلحجویی نباید به زبونی و ستمپذیری کشیده شود، بلکه در وقت ناچاری، باید استوار ایستاد و دلیرانه جنگید و دمار از دشمن برآورد؛ ولی در همان هنگامه نیز نباید همه راههای آشتی را بست و اگر دشمنی درخواست صلح کرد، ضمن تداوم هشیاری و آمادگی رزمی، بهتر است آن را پذیرفت. پس:
۱ـ تا میشود با بذل مال و اظهار لطف و مهربانی، باید از جنگ پیشگیری کرد.
همی تا برآید به تدبیر، کار
مدارای دشمن بهْ از کارزار
چو نتوان عدو را به قوّت شکست
به نعمت بباید در فتنه بست
گر اندیشه باشد ز خصمت گزند
به تعویذِ احسان، زبانش ببند
عدو را به جای خسک، دُر بریز
که احسان کنَد کنْد دندان تیز
چو دستی نشاید گزیدن، ببوس
که با غالبان چاره زرق است و لوس
به تدبیر، رستم درآید به بند
که اسفندیارش نجَست از کمند
عدو را به فرصت توان کند پوست
پس او را مدارا چنان کن که دوست (بو، ۹۹۴ ـ ۱۰۰۰)
این دستورالعمل را ابوبکر بن سعدبن زنگی، فرمانروای فارس (حکومت ۶۲۳ ـ ۶۵۸ق) که سعدی بوستان را به او تقدیم کرده، به کار بسته بود و نتیجهاش در آن دوران پرآشوب تاخت و تاز مغولان، امنیت و آسایش مردم خطه فارس بود و با تقدیم اندکی باج سالیانه، مانع ورود مغولان به فارس و دستاندازی ایشان به جان و مال و ناموس مردم شده بود؛ چنانکه سعدی خطاب به او میگوید:
سکندر به دیوارِ رویین و سنگ
بکرد از جهان، راه یأجوج تنگ
تو را سدّ یأجوجِ کفر از زر است
نه رویین چو دیوار اسکندر است
(۱۵۵ ـ ۱۵۶)
در گلستان نیز میگوید:
با بداندیش هم نکویی کن
دهن سگ به لقمه دوخته بهْ (ب۱، ح۳۳)
نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گهگه بباید
سگ درنده چون دندان کند تیز
تو در حال، استخوانی پیش او ریز
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
نکویی با وی از حکمت به در نیست
که گر سنگش زنی، جنگ آزماید
ورش تیمار داری، گلّه پاید (مثنویات، ۷۸۱)
این مطالب ممکن است از منظر اخلاقی صرف، ماکیاولیوار و ناپسند به نظر برسد و اخلاقگرایان «فضیلتگرا» از شیخ اجل برنجند که چرا دستاویزی به سیاستپیشگان میدهد؛ اما واقعیت این است که عالم سیاست و پادشاهی همین است…
و او که میخواهد پایبند مرّ اخلاقیات معمول باشد، باید یکی از این دو را انتخاب کند و شاید برای همین است که سعدی این توصیهها را در باب سیرت پادشاهان میآورد، نه مثلا در اخلاق درویشان که جای صدوق و صفا و یکرنگی است. هر گروه و طبقه اجتماعی اخلاقیات ویژه خود را دارد و فارغ از نگرش آرمانی، سیاست یعنی همین بندبازیها و چندپهلوییها! مواردی از این دست است که فاصله اخلاق فضیلتمحور را از «اخلاق نتیجهگرا» و «غایتنگر»، آن هم در مقام عمل نمایان میسازد.
دانی چه بوَد کمال انسان؟
با دشمن و دوست، لطف و احسان
غمخواری دوستان خدا را
دلداری دشمنان، مدارا (مثنویات، ۷۸۲)
باز هم در توجیه مدارا میگوید: در برابر ستیزهجویان، نرمی و مهربانی در پیش گیر که ابریشم نرم را تیغ تیز نمیبّرد، بلکه:
چو پرخاش بینی، تحمل بیار
که سهلی ببندد درِ کارزار
لطافت کن آنجا که بینی ستیز
نبرّد قَزِ نرم را تیغ تیز
به شیرینزبانی و لطف و خَوشی
توانی که پیلی به مویی کشی (گل، ب۳)
جای دیگر گوید: «تا دفع مضرت دشمن به نعمت میتوان کرد، خصومت روا نباشد که خون از مال شریفتر است و عرب گوید: السیفُ آخرُ الحیل؛ یعنی مصاف وقتی روا باشد که تدبیر دیگر نماند. به هزیمت پشت دادن، بهْ که با شمشیر مشت زدن.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۲) در گلستان نیز میگوید: «تا کار به زر برمیآید، جان در خطر افکندن نشاید؛ عرب گوید: آخرُالحیل السیف.
چو دست از همه حیلتی درگسست
حلال است بردن به شمشیر، دست» (گل، ب۸)
این روش را در برابر دشمن نادان نیز توصیه میکند: «با دشمن، دوستوار میباید بود» (رباعیات، ۷۷۶) و «با دوست و دشمن طریق احسان پیش گیر که دوستان را مهر و محبت بیفزاید و دشمنان را کین و عداوت کم شود.» (نصیحهالملوک، ص۸۰۷)
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
(صاحبیه، ۷۵۸)
چون زهره شیران بدرد نامه کوس
بر باد مده جان گرامی به فسوس
با آن که خصومت نتوان کرد، بساز
دستی که به دندان نتوان برد، ببوس (صاحبیه، ۷۷۷)
۲- سعدی در ادامه همان مبحث بوستان، از دشمنتراشی و جنگافروزی برحذر میدارد و بر تبدیل دشمن ـ حتی اگر ضعیف باشد ـ به دوست تأکید میورزد:
حذر کن ز پیکار کمتر کسی
که از قطره سیلاب دیدم بسی
مزن تا توانی، بر ابرو گره
که دشمن اگرچه زبون، دوست بهْ
بود دشمنش تازه و دوست، ریش
کسی کِش بود دشمن از دوست، بیش (۱۰۰۱ ـ ۱۰۰۳)
در گلستان هم در نفی جنگافروزی گوید:
سنگ بر باره حصار مزن
که بوَد کز حصار سنگ آید (ب۳، ح۲۸)
با اینهمه آنگاه که نرمشها و چارهگریها و تدبیرها سود نمیبخشد و ناگزیر کار به جنگ و درگیری میکشد، در نزد خدا و خلق عذری نمیماند و باید محکم ایستاد و مردانه جنگید؛ چون با کینهتوز نمیشود مهربانی کرد و عقبنشینی در برابر فرومایه، او را گستاختر میکند؛ اما به استقبال جنگ نباید رفت و با زورمندتر از خود نباید درگیر شد. به همین ترتیب تاختن به ناتوان نیز از جوانمردی به دور است: «از جمله حسن و تدبیر پادشاه، یکی آن است که با خصم قوی درنپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن، نه مصلحت است و دست ضعیفان بر پیچیدن، نه مروت.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۰) و «ضعیفی که با قوی دلاوری کند، یار دشمن است در هلاک خویش.
سایهپرورده را چه طاقت آن
که رود با مبارزان به قتال؟
سست بازو به جهل میفکند
پنجه با مرد آهنین چنگال» (گل، ب۸)
«پنجه با شیر انداختن و مشت بر شمشیر زدن، کار خردمند نیست.
جنگ و زورآوری مکن با مست
پیش سرپنجه، در بغل نهْ دست» (گل، ب۸)
چون نداری ناخن درنده، تیز
با ددان آن بهْ که کم گیری ستیز
هر که با پولادبازو پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام دشمنان، مغزش برآر (گل، ب۱)
در غزلیات نیز گوید:
هر چه خواهی، کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه با زورآوران انداختن، فرهنگ نیست (خواتیم، ۴۰۳)
هلاک خویشتن میخواهد آن مور
که خواهد پنجه کردن با عقابی (بدایع، ۵۵۲)
جای دیگر گوید: «مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی؟» (بدایع، ۵۵۱) پس:
شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمین است (بدایع، ۳۹۱)
چون خیل تو صد باشد و خصم تو هزار
خود را به هلاک میسپاری، هشدار
تا بتْوانی، برآور از خصم دمار
چون جنگ ندانی، آشتی عیب مدار (صاحبیه، ۷۷۷)
مرا گویند: با دشمن برآویز
گرت چالاکی و مردانگی هست
کسی بیهوده خون خویشتن ریخت؟
کند هرگز چنین دیوانگی، مست؟ (صاحبیه، ۷۴۷)
۳ـ با قویتر از خود نباید جنگید:
مزن با سپاهی ز خود بیشتر
که نتوان زد انگشت با نیشتر
و گر زو تواناتری در نبرد
نه مردیست بر ناتوان زور کرد
اگر پیل زوری و گر شیرچنگ
به نزدیک من، صلح بهتر که جنگ
چو دست از همه حیلتی درگسست
حلال است بردن به شمشیر دست (۱۰۰۴ـ۱۰۰۷)
۴ـ با این حال اگر دشمن از در صلح درآمد، مخالفت و لجاجت روا نیست؛ چرا که هم از خونریزی و آسیب بیشتر جلوگیری میشود و هم ارزش و شکوه طرف مقابل افزایش مییابد: «با آنکه درِ صلح زند، جنگ مجوی.» (گل، ب۸)
اگر صلح خواهد عدو، سر مپیچ
وگر جنگ جوید، عنان برمپیچ
که گر وی ببندد درِ کارزار
تو را قدر و هیبت شود یک هزار (بو، ۱۰۰۸ ـ ۱۰۰۹)
۵ـ اگر دشمن پیشنهاد صلح را نپذیرفت، باید با قدرت تمام به جنگ ادامه داد؛ چون در پیشگاه خداوند معذور است و هم دیگران که ضربشصت جانانه ببینند، به تاخت و تاز راغب نمیشوند.
ور او پای جنگ آورد در رکاب
نخواهد به حشر از تو داور حساب
تو هم جنگ را باش چون کینه خاست
که با کینهور، مهربانی خطاست
چو با سفله گویی به لطف و خَوشی
فزون گرددش کبر و گردنکشی
به اسبان تازی و مردان مرد
برآر از نهاد بداندیش گرد (۱۰۱۰ ـ ۱۰۱۳)
لشکرکشی و کارزار آیین و قوانینی دارد که رعایتشان در نتیجه پیکار مؤثر است. سعدی در این زمینه حرفها دارد و البته پیش از او مبارکشاه (یا فخر مدبر) مینویسد: «پادشاه و لشکرکش چنان باید که لشکر را بر آب و گیاه فرود آرد. در صحرا و بر لشکر خصم راه نگیرد و از کمینگاهها غافل نباشد.
و اگر لشکر بسیار نباشد، جیحونی و یا رودی و یا دامن کوهی فرود آرد. و جایی فرود آرد که گاو و اسپ و هیزم نزدیک باشد و در پیش لشکرگاه کندها و غفچها ] خندق و آبگیر[باشد تا لشکرگاه از شبیخون ایمن باشد و همچنان که روز مصاف تعبیه لشکر باشد، لشکر هم بر آن جمله فرود آرد تا هر کسی جایگاه خویش بداند.» (آدابالحرب و الشجاعه، ص۲۸۲).
جوشن بیار و نیزه و برگستوان ورد
تا روی آفتاب معفّر کنم به گرد
گر بردبار باشی و هشیار و نیکمرد
دشمن گمان برَد که بترسیدی از نبرد (صاحبیه، ۷۵۲)
و گاه باید که پیشدستی هم کرد و فرصت را مغتنم شمرد و بدون تأخیر و دودلی، دخل دشمن را آورد:
«هر که را دشمنی پیش است، اگر نکشد، دشمنِ خویش است.
سنگ بر دست و مار، سر بر سنگ
خیرهرایی بود قیاس و درنگ»
(گل، ب۸، ش۵۰)
امروز بکش، چو میتوان کشت
کآتش چو بلند شد، جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن که به تیر میتوان دوخت
(گل، ب۸، ش۱۱)
مقابلت نکند با حجر به پیشانی
مگر کسی که تهور کند به نادانی
کس این خطا نپسندد که دفع دشمن خود
توانی و نکنی، یا کنی و نتوانی (صاحبیه، ۷۷۲)
۶ـ با این همه، باز در حین جنگ نیز اگر مسأله با لطف و تدبیر قابل حل است، نباید به کینتوزی و پیکار ادامه داد.
وگر می برآید به نرمی و هوش
به تندی و خشم و درشتی مکوش
چو دشمن به عجز اندر آمد ز در
نباید که پرخاش جویی دگر
(بو، ۱۰۱۴ ـ ۱۰۱۵)
۷ـ هر گاه دشمن تقاضای صلح و آشتی کرد و امان خواست، باید پیشنهادش را پذیرفت؛ اما لازم است هشیار بود و احتیاط کرد؛ زیرا چه بسا تقاضای صلح، طرحی برای غافلگیری باشد. در این موارد باید نظر پیران کارآزموده را جویا شد که تدبیرشان با نیروی جوانان دلاور برابری میکند و بلکه از آن برتر است.
چو زنهار خواهد، کرَم پیشه کن
ببخشای و از مکرش اندیشه کن
ز تدبیرِ پیر کهن برمگرد
که کارآزموده بوَد سالخَورد
درآرند بنیادِ رویین ز پای
جوانان به نیروی و، پیران به رای (۱۰۱۶ ـ ۱۰۱۸)
شیخ شبیه این مطلب را در ابیات بعدی بوستان مشروحتر بازگو میکند. در گلستان نیز میگوید: «فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر، که این دام زَرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده» (ب۸، ش۲۸)
۸ ـ نتیجه جنگ یا پیروزی است یا شکست؛ بنابراین شاه در مقام فرمانده سپاه میبایست به چند اصل مهم (یا تدبیر جنگی) توجه کند:
یک: چون پایان کار پیدا نیست، شاه باید در میدان نبرد، گریزگاهش را هم در نظر بگیرد.
بیندیش در قلب هَیجا، مفر
چه دانی کران را که باشد ظفر؟ (۱۰۱۹)
دو: هنگامی که لشکریان شکست خوردند و پراکنده شدند، شاه (فرمانده سپاه) نباید به تنهایی جنگ را ادامه بدهد و خود را به مهلکه بیفکند.
چو بینی که لشکر ز هم دست داد
به تنها مده جان شیرین به باد (۱۰۲۰)
سه: اگر شاه در کناره میدان نبرد است، به وقت شکست باید بگریزد و اگر در وسط معرکه است، باید لباس دشمن را به تن کند تا خود را مخفی سازد.
اگر بر کناری، به رفتن بکوش
وگر در میان، لِبسِ دشمن بپوش (۱۰۲۱)
چهار: حتی اگر لشکر شاه انبوهتر هم باشد، نباید شب در دیار دشمن ماند.
و گر خود هزاری و دشمن دویست
چو شب شد، در اقلیم دشمن مایست
شب تیره، پنجَه سوار از کمین
چو پانصد به هیبت بدرّد زمین (۱۰۲۲ـ ۱۰۲۳)
پنج: در حرکت شبانه، مراقب کمینگاهها باید بود.
چو خواهی بریدن به شب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها (۱۰۲۴)
شش: به اندازه یک روز باید از دشمن فاصله گرفت تا هنگامی که سر رسیدند، آنها خسته باشند و لشکر آسوده.
میان دو لشکر چو یک روزه راه
بمانَد، بزن خیمه بر جایگاه
گر او پیشدستی کند، غم مدار
ور افراسیاب است، مغزش برآر
ندانی که لشکر چو یک روزه راند
سر پنجه زورمندش نماند
تو آسوده بر لشکر مانده زن
که نادان ستم کرد بر خویشتن (۱۰۲۵ـ ۱۰۲۸)
هفت: پرچم لشکر شکستخورده را سرنگون کن تا دوباره گردش جمع نشوند.
چو دشمن شکستی، بیفکن عَلَم
که بازش نیاید جراحت به هم (۱۰۲۹)
هشت: فرمانده سپاه نباید در تعقیب لشکر شکستخورده، چندان پیشروی کند که تنها بماند؛ چون ممکن است تله باشد و گیر بیفتد.
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران
هوا بینی از گرد هیجا چو میغ
بگیرند گِردت به زوبین و تیغ (۱۰۳۰ـ ۱۰۳۱)
نه: سپاه پیروز نباید در پی کسب غنیمت، پشت شاه (فرمانده) را خالی کند؛ چه، محافظت از او، مهمتر از شرکت در نبرد است.
به دنبال غارت نراند سپاه
که خالی بماند پس پشت شاه
سپه را نگهبانی شهریار
بهْ از جنگ در حلقه کارزار (۱۰۳۲ ـ ۱۰۳۳)
دوم) گفتار اندر نواخت لشکریان در حالت امن
سعدی در این بخش طی ده بیت، ضرورت دلجویی از نظامیان در زمان صلح را گوشزد میکند تا به هنگام نبرد انگیزه کافی برای دفاع از کشور و حکومت را داشته باشند؛ بنابراین:
یک: پس از جنگ، باید از کسانی که شجاعت به خرج دادهاند، قدردانی نمود و بر درجاتشان افزود:
دلاور که باری تهور نمود
بباید به مقدارش اندر فزود
که بار دگر دل نهد بر هلاک
ندارد ز پیکارِ یأجوج باک (۱۰۳۴ ـ ۱۰۳۵)
دو: باید به نظامیان در زمان صلح رسیدگی کرد و گرامیشان داشت.
سپاهی در آسودگی خوش بدار
که در حالت سختی آید به کار
کنون دست مردانِ جنگی ببوس
نه آنگه که دشمن فروکوفت کوس
سپاهی که کارش نباشد به برگ
چرا روز هیجا نهد دل به مرگ؟
(۱۰۳۷ ـ ۱۰۳۸)
سه: نظامیان و مرزداران هستند که از مرزهای کشور نگهبانی میکنند و مانع ورود دشمن میشوند. پس باید پیوسته آسودهخاطر و برخوردار باشند که انوشیروان گفت: «کشور به سپاه استوار گردد، و سپاه به دارایی، و دارایی به خراج…»
نواحی مُلک از کف بدسِگال
به لشکر نگه دار و لشکر به مال
مَلک را بُود بر عدو دست، چیر
چو لشکر دل آسوده باشند و سیر
(۱۰۳۹ ـ ۱۰۴۰)
همان بهْ که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری (گل، ب پادشاهان)
چهار: نظامیان طُفیلی و سربار نیستند، بلکه خونبهای خویش را پیشاپیش دریافت میکنند؛ بنابراین بر شاه است که «لشکریان را نکو دارد و به انواع ملاطفت، دل به دست آرد که دشمنان در دشمنی متفقاند، تا دوستان در دوستی مختلف نباشند.» (نصیحهالملوک، ص۸۰۸)
بهای سر خویشتن میخورد
نه انصاف باشد که سختی برد
چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ
چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار، زار؟
(۱۰۴۱ ـ ۱۰۴۳)
در گلستان نیز گوید: «یکی از پادشاهان در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نمود، همه پشت دادند. چو دارند گنج از سپاهی دریغر دریغ آیدش دست بردن به تیغ… و سلطان که به زر با سپاهی بخیلی کند، به سر با او جوانمردی نتوان کرد.
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد
وگرش زر ندهی، سر بنهد در عالم» (گل، ب۱)
یعنی: هرگاه مرد دلاور سیر شود، سخت حمله میآورد و آن که شکمش خالی است، سخت رو به فرار مینهد.
تو زر بر کف نمییاری نهادن
سپاهی چون نهد سر بر کف دست؟
(صاحبیه، ۷۴۸)
سوم) گفتار اندر تقویت مردان کارآزموده
در این فصل، سعدی ضمن بیست و پنج بیت در اهمیت رایزنی با پیران خردمند و مجرب و لزوم پیروی جوانان از رای و عقیده ایشان میگوید و اینکه کارهای بزرگ را نباید به فرومایگان سپرد. همچنین نسبت به فراریان از میدان جنگ باید سختگیری کرد. خلاصه اینکه:
۱ـ به پیکار دشمن، دلیران فرست
هزبران به آورد شیران فرست
به رای جهاندیدگان کار کن
که صید آزمودهست گرگ کهن
مترس از جوانان شمشیرزن
حذر کن ز پیران بسیار فن (۱۰۴۴ ـ ۱۰۴۶)
۲ـ جوانان شایسته بختور
ز گفتار پیران نپیچند سر (۱۰۴۹)
۳ـ تنها فرد مجرب و بزرگ را به فرماندهی برگزین.
گرت مملکت باید آراسته
مده کار معظم به نوخاسته
سپه را مکن پیشرو جز کسی
که در جنگها بوده باشد بسی
به خردان مفرمای کار درشت
که سِندان نشاید شکستن به مشت…
(۱۰۵۰ـ ۱۰۵۲)
برای خواندن بخش دوم این نوشته کلیک کنید.
حمید یزدان پرست
منبع: روزنامه اطلاعات