میراث مکتوب- كتاب شاهنامه مثنویای حماسی است كه گویی مهمترین سند عظمت زبان فارسی محسوب میشود. از این منظومه چهل و هشت هزار بیتی [یا پنجاه هزار و اندی بیتی برخی از چاپها] تصحیحهای متعددی چون چاپ مسكو، لندن، هند، فریدون جنیدی و جلال خالقی مطلق صورت گرفته است. یكی از عیبهای شاهنامه چاپ مسكو ابیات الحاقی متعدّد آن است. چنانكه در تصحیح فریدون جنیدی از شاهنامه بسیاری از ابیات فردوسی پذیرفته نشده و شاهبیتی مثل: «توانا بود هر كه دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود» نیز از اشعار الحاقی شمرده شده است. از این رو برخی بر این شیوه جنیدی اعتراض كرده و كار وی را غیرعلمی و عملی صرفا ذوقی خواندهاند. لذا شاید بتوان بهترین تصحیح صورتگرفته از این شاهكار جهانی را متعلّق به دكتر جلال خالقی مطلق دانست. تصحیحی كه به تصدیق اهل نظر دقیقترین و علمیترین كاری است كه تاكنون انجام شده است. دكتر ریاحی در كتاب خواندنی «فردوسی» مینویسد: مصحح دانشمند دكتر خالقی، همه عمر خود را وقف این حماسه ملّی كرده و با جستوجو در كتابخانههای عالم، 45 نسخه از كهنترین و معتبرترین نسخههای شناختهشده را برای خود گرد آورده است كه دو نسخه فلورانس «نسخه اول 614 هجری» و نسخه موزه بریتانیا «نسخه دوم 675 هجری» اساس كار وی در این تصحیح است. به عنوان نمونه بیت مشهور: میازار موری كه دانه كش است/ كه جان دارد و جان شیرین خوش است كه در بوستان سعدی نیز آمده است، خالقی مطلق شكل اصیل آن را در كهنترین دستنویسها چنین یافته است: «مكش موركی را كه روزی كش ست / كه او نیز جان دارد و جان خوش ست» تردیدی نیست كه صورت معروف بیت امروز در مذاق ما دلنشینتر است. موسیقی گوشنوازتری دارد. به همین دلیل هم كاتبان باذوقِ متأخّر در شعر فردوسی دخل و تصرّف كردهاند. اما چه میتوان كرد؟ به گواهی كهنترین دستنویسها فردوسی «مكش موركی» گفته است و ما حق نداریم ذوق امروزی خود را بر گفته هزار سال پیش فردوسی تحمیل كنیم. فریدون جنیدی نیز در «پیشگفتاری بر ویرایش شاهنامه فردوسی» میآورد: كار استاد خالقی مطلق [كه سیوشش سال به طول انجامیده است] ارزندهترین كاری است كه تاكنون در زمینه شناخت شاهنامه به انجام رسیده است.
وطنپرستی فردوسی
فردوسی بر وطنپرستی اصرار داشته: «دریغست ایران كه ویران شود / كنام پلنگان و شیران شود / همه سر به سر تن به كشتن دهیم / از آن به كه گیتی به دشمن دهیم» به تمجید موبدان و بسیاری از پادشاهان مبادرت ورزیده و اینگونه به ستایش سلطان محمود غزنوی میپردازد: «جهان آفرین تا جهان آفرید / چُنو شهریاری نیامد پدید / چو كودك لب از شیر مادر بشست / ز گهواره محمود گوید نخست / به ایران همه خوبی از داد اوست / كجا هست مردم، همه یاد اوست»
این شاعر بزرگ و حماسهسرای ایرانی بهطور مكرّر در شاهنامه از واژه هیون و هیونی [شتر و شترِ بزرگ و شترِ تندرو] استفاده كرده، به رسم سر بریدن ایرانیان در جنگ اشاره نموده و از زبان رستم اینچنین به نكوهش زنان میپردازد: «كسی كو بود مهتر انجمن / كفن بهتر او را ز فرمان زن / سیاوش ز گفتار زن شد به باد / خجسته زنی كو ز مادر نزاد» فردوسی از دروغ گفتن رستم به سهراب در جهت غلبه كردن و فریب دادن او در جنگ سخن گفته و در اعتراض به فیلسوف و عدم ایمان او میآورد: «ایا فلسفهدانِ بسیار گوی / بپویم به راهی كه گفتی مپوی / سخن هر چه با هستِ توحید نیست / به ناگفتن و گفتنِ او یكیست»
تشیع فردوسی
با آنكه فردوسی را ستایشكننده و حافظ اندیشههای ایران باستان خواندهاند، از او به عنوان یكی از معدود شاعران بلندآوازهای نیز یاد كردهاند كه به مذهب تشیع گرویده است. چنانكه دكتر محمد امین ریاحی مینویسد: فردوسی مسلمانی پاكاعتقاد و دوستدار خاندان رسول اكرم است. نفرت او از تازیان هم منافاتی با مسلمانی ندارد و همه محققان قبول دارند كه فردوسی شیعه بوده است. آنچه محل بحث است این است كه متمایل به كدامیك از فرق شیعه بوده است. نظامی عروضی در «چهار مقاله» فردوسی را «رافضی» و شیعه معتزلی خوانده است. محیط طباطبایی او را شیعه زیدی مذهب، زریاب خویی وی را شیعه متمایل به اسماعیلیان و دكتر احمد مهدوی دامغانی از ایشان به عنوان یك شیعه دوازده امامی یاد كرده و میآورد: «تصریحات بلیغه متعدّد و قرائن و امارات مكرّری كه در كتاب مستطاب شاهنامه موجود است برای هیچ پژوهنده منصف و مطّلع و معتقد به هر دین و مذهبی تردیدی در اینكه حضرت فردوسی شیعه امامی است باقی نمیگذارد.» دكتر عبدالحسین زرینكوب نیز در كتاب «با كاروان حله» فردوسی را معتقد و محبّ اولاد علی (ع) دانسته و در «نامورنامه» اذعان میكند كه فردوسی دوستدار و خاكباشِ علی و خاندان او بود. حسن تقیزاده در مقاله زمان زردشت از كتاب «بیست مقاله» زردشتی بودن فردوسی را خیالات نادرست تصوّر كرده و اذعان میكند: فردوسی نه تنها مسلم حقیقی و بیریا بوده بلكه حتی شعوبی هم نبوده اگرچه شاید ضدّ شعوبی هم نبوده است و شیعه متعصّب به معنی امروزه یعنی طعنكننده در خلفای راشدین نبوده است و مجتبی مینوی هم بر آن است كه تصریح تذكرهنویسان و ابیات فردوسی در شاهنامه صراحت بر شیعه بودن او دارد. دكتر ابوالفضل خطیبی (خطیبی، 1396: 288) و دكتر سجاد آیدِنلو هم فردوسی را شیعه خواندهاند و آیدنلو معتقد است بیت مشهور: «برین زادم و هم برین بگذرم / چُنان دان كه خاك پی حیدرم» كه در اصالت آن هیچ تردیدی نیست و به شكل آشكار و با قطعیت گرایش مذهبی فردوسی را نشان میدهد، مهمترین دلیل بر شیعه بودن فردوسی است: «محمد بدو اندرون با علی / همان اهل بیت نبی و وصی / اگر چشم داری به دیگر سرای / به نزد نبی و وصی گیر جای / گرت زین بداید گناه من ست چُنین ست و این دین و راه من ست / برین زادم و هم برین بگذرم / چُنان دان كه خاك پی حیدرم» دكتر جلال خالقی مطلق هم ضمن شیعه خواندن فردوسی و تایید ابیات فوق، بیتهای ستایششده از خلفای راشدین را الحاقی دانسته و در كتاب «گل رنجهای كهن» مینویسد: فردوسی درواقع عملا گفته است كه هر كس به كشتی مذاهب دیگر درآید كشتی او غرق خواهد شد و روی بهشت و رستگاری را نخواهد دید. چگونه ممكن است كه یك نفر شیعیمذهب كه با این حرارت از مذهب خود سخن میگوید و كشتی مذاهب دیگر را غرق شده میگیرد، پیش از آن بگوید: عُمر كرد اسلام را آشكار. اما در این میان برخی مانند ابراهیم گلستان گفتههای فردوسی در شاهنامه را یكی ندانسته و بعضی چون دكتر محمد معین و دكتر ذبیحالله صفا اسلام فردوسی را به نوعی اسلام مصلحتاندیشانه و در حاشیه پنداشتهاند و معتقدند كه فردوسی با آنكه خود را مسلمان خوانده است، در حقیقت یك زرتشتی عاشق ایران باستان است. گلستان در «نامه به سیمین» فردوسی را شاعری دو شخصیتی معرّفی میكند كه از یك طرف میگوید: «تفو بر تو ای چرخ گردون تفو» و در همان حال و بلافاصله از مقدّسهای اسلامی به عنوان مقدّسترین شمایلها یاد كرده و معتقد به پیامبر(ص) و علی(ع) میشود.
فردوسی و آیین زرتشتی
و در فرهنگ علیاكبر دهخدا آمده است: فردوسی را برخی از محقّقان شعوبی دانستهاند ولی نمیتوان این عقیده را محقّق و قاطع دانست. وی با وجود اینكه مسلمانی مومن است و همین حقیقتجویی یكی از موجبات بیاعتنایی درباریان متعصّب سلطان محمود نسبت به وی بوده است به اندیشههای زردشتی و دین بهی نظر تحسین دارد و به نوشته دكتر معین در كتاب مزدیسنا و تاثیر آن در ادبیات پارسی، هر موقع كه توانسته است به كیش ایرانی گریز زند از سوز دل و شور باطنی سخن رانده است. استاد معین در كتاب «مزدیسنا و تاثیر آن در ادبیات پارسی» بر آن است كه فردوسی با اعتقاد تامّی كه به آیین اسلام داشت، به تمجید از مذهب زردشتی نیز میپرداخت و در هر موقع كه توانسته به كیش ایرانی گریز زند از سوز دل و شور باطنی سخن رانده است. (معین، 1326: 384-371) چنانكه دكتر ذبیحالله صفا، فردوسی را یك شعوبی متعصّب معرّفی میكند كه رافضی بودن او نتیجه قطعی شعوبی بودن وی است. چه این مذهب یكی از بهترین و مناسبترین پناهگاههای شعوبیه بود و در نهایت شاهرخ مسكوب در كتاب «ارمغان مور» در تجمیع سه نظریه شیعه بودن، زرتشتی بودن یا سرگردان بودن فردوسی مینویسد: «فردوسی مسلمانی خراسانی بود و رافضی، دوازده یا هفت امامی! خراسان یكی از كانونهای بزرگ جنبش اسماعیلیان بود و كسی مانند او چه بسا از اندیشهها و باورهای آنان بیخبر نبود … تصوّری كه از خدا و آفرینش در شاهنامه آمده به دو سرچشمه و سرآغاز متفاوت باز میگردد. از همین رو گذشته دهقانان خراسانِ قرن چهارم هجری از یكسو به باورهای كهن ایرانی، به اسطوره و دینهای پیشین ما میرسید و از سویی سرچشمه در قرآن داشت… . از این گذشته، مزدیسنا و اسلام -با وجود همه تفاوتها- هر دو به خدایی فراتر از هستی این جهانی، به آفرینش، پیامبر و كتاب آسمانی، گوهر ایزدی انسان، ناپایداری دنیا و روزشمار اعتقاد داشتند و این خواه ناخواه، كار رخنه گبركی در مسلمانی را آسانتر میكرد.»
آیا فردوسی، عربستیز بود؟
حال با توجه به آنچه گذشت، باید متذكر شد كه هرچه از عربستیزی فردوسی شنیده میشود گویی محلّی از اعراب نداشته و فردوسی تنها از برخی اعراب به سبب كشتار و ستمی كه به ایرانیان روا داشتهاند، نفرت دارد. به علاوه اینكه ابیات عربستیزی موجود در شاهنامه و واژگانی چون سوسمارخوار متعلّق به فردوسی نبوده و از ابیات الحاقی شاهنامه شمرده میشود. از دیگر شواهد دلالتكننده بر این امر، داستان ضحاك است كه با آنكه فردوسی او را فردی ستمگر و خونخوار معرّفی میكند، اما از پدر او «مِرداس» به عنوان یكی از پادشاهان عادل و مهربان تازی نام میبرد: «كه مرداس نام گرانمایه بود / به داد و دِهش برترین پایه بود / چو ضحاك بر تخت شد شهریار / برو سالیان انجمن شد هزار / نِهان گشت كردار فرزانگان / پراگنده شد كام دیوانگان»
واژههای عربی در شاهنامه فردوسی
همچنین برخلاف تصوّر بسیاری از عربستیزان نباید فراموش كرد كه از هشت هزار و اندی كلمه موجود در شاهنامه، هشت تا ده درصد آن عربی است. چنانكه دكتر خالقی مطلق در كتاب «سخنهای دیرینه» اذعان داشته است كه فردوسی تقریبا از 640 واژه عربی، در چهلوهشت هزار بیت شاهنامه استفاده كرده است. البته این آمار با درنظر نگرفتن چند هزار بیت الحاقی در شاهنامه است والّا پژوهشهایی مبتنی بر 984 یا 706 كلمه عربی نیز به دست آمده است و ناگفته نماند كه دقیقی شاعر هم در هزار و پانزده بیت خود در شاهنامه، 50 واژه عربی به كار برده است. محمدعلی جمالزاده نیز با احتساب ابیات الحاقی شاهنامه میآورد: «بعضی از هموطنان ما طرفدار پارسی خالص هستند و خیال میكنند كه اگر كلمات عربی را از زبان فارسی بیرون بریزند خدمتی به زبان مادری خود نمودهاند. حتی فردوسی هزار سال پیش در شاهنامه جاویدان خود كلمات عربی بسیاری آورده است و با تحقیقات خود من معلوم شد كه در شاهنامه 865 كلمه عربی آمده است.»
فردوسی طوسی و محمود غزنوی
بنابر نظر نظامی عروضی، استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود، از دیهی كه آن دیه را «باژ» خوانند و از ناحیت طبران است: «فردوسی در آن دیه شوكتی تمام داشت، چنانكه بدخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود و از عقب یك دختر بیش نداشت و شاهنامه به نظم همی كرد. بیست و پنج سال در آن كتاب مشغول شد كه آن كتاب تمام كرد، و الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علّیین برد و در عذوبت به ماء معین رسانید. اما خواجه بزرگ منازعان داشت كه پیوسته خاك تخلیط در قدح چاه او همی انداختند. محمود با آن جماعت تدبیر كرد كه فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درم و این خود بسیار باشد كه او مردی رافضی است و معتزلی مذهب و سلطان محمود مردی متعصّب بود، در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید. بغایت رنجور شد و به گرمابه رفت و بر آمد، فُقّاعی بخورد و آن سیم میان حمّامی و فُقّاعی قِسم فرمود. پس محمود را هجا كرد در دیباچه بیتی صد، و بر شهریار خواند و گفت: من این كتاب را از نام محمود به نام تو خواهم كردن. شهریار او را بنواخت و نیكوییها فرمود و گفت: یا استاد! دیگر تو مرد شیعیای، محمود خداوندگار من است، تو شاهنامه به نام او رها كن و هجو او به من ده تا بشویم و ترا اندك چیزی بدهم. دیگر روز صد هزار درم فرستاد و گفت: هر بیتی به هزار درم خریدم، آن صد بیت به من ده و با محمود دل خوش كن. فردوسی آن بیتها فرستاد. بفرمود تا بشستند. خواجه سالها بود تا درین بند بود. محمود گفت: كه من از آن پشیمان شدهام. شصت هزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای. آخر آن كار را چون زر بساخت و اشتر گسیل كرد. از دروازه رودبار اشتر در میشد و جنازه فردوسی به دروازه رزان بیرون همی بردند. در آن حال مذكری بود در طبران، تعصّب كرد و گفت: من رها نكنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند كه او رافضی بود و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود ملك فردوسی، او را در آن باغ دفن كردند.» و اما از جامعترین و روانترین پژوهشهای صورتگرفته درباره فردوسی میتوان به كتاب ارزشمند «فردوسی» اثر دكتر محمد امین ریاحی اشاره كرد. دكتر ریاحی ضمن بزرگترین شاعر ایران خواندن فردوسی و تاكید بر این نكته كه اگر فردوسی و شاهنامه او نبود، شاید امروز كشوری با ملیت ایران و زبان فارسی وجود نداشت، مینویسد: نام كامل فردوسی، ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است. او در سال 329 هجری در روستای پاژ (بازِ طوس) در پانزده كیلومتری شمال شهر مشهد متولّد شد. دهقان و دهقانزاده بود و دهقان در عصر او به معنای كشاورز نبوده و به ایرانیتبار و مالك روستا یا رییس شهر دهقان گفته میشده است.
زبان فردوسی
زبان فردوسی برخلاف سوزنی و انوری و خاقانی و سنایی و مولوی و سعدی آلوده به الفاظ ناپسند و دشنام نشده است و وطنپرستی او نیز با ذكر 1740 بار از واژههای ایران و ایرانی در شاهنامه كاملا آشكار است. ابومنصور محمد بن احمد دقیقی طوسی، ناظم ابتدایی شاهنامه [تقریبا هزار بیت] به دست غلامی كشته شد. فردوسی پس از مرگ دقیقی درصدد برآمد شاهنامه منثوری را كه گویی همان شاهنامه ابومنصوری است [به علاوه بهره بردن از منابعی دیگر] به دست آورد و آن را نظم كند. شاهنامه را گویی از سن 30 سالگی آغاز نمود و در 25 سال و به اعتباری در 45 سال به پایان برد و در تهذیب و تكمیل آن كوشید. او در سنّ 65 سالگی به مدّت شش سال كوشید شاهنامه را به صورتی باب طبع محمود در آورد كه سرانجام در سال 400 هجری در 71 سالگی او آماده شد و هدف وی از این كار، حفظ و تكثیر شاهنامه بود و هم اینكه بنا به معمول عصر به او صلهای برسد كه در آن سالهای پیری و تنگدستی آسایشی به زندگی او بخشد.
امام علی(ع) در نظر فردوسی
حضور فردوسی در شهر غزنه و سرودن مثنوی «یوسف و زلیخا» افسانهای بیش نیست. (همان: 146-128) و او سرانجام در سن 76 سالگی در سال 405 هجری در زادگاه خویش وفات یافت و در باغ شخصی خود به خاك سپرده شد. (همان: 157-142) دكتر عبدالحسین زرینكوب نیز ضمن آنكه شاهنامه را مهمترین سند عظمت زبان فارسی و روشنترین گواهِ شكوه فرهنگ و تمدّن ایران كهن دانسته و آن را در ردیف عالیترین آثار حماسی جهان قرار میدهد، بر آن اعتقاد است كه فردوسی در وطندوستی سری پُرشور داشت و از آنها كه به ایران گزند رسانیده بودند، نفرت داشت. هرچند دوستدار و خاكباش علی(ع) و خاندان او بود و علی(ع) برای وی قهرمان رویاها، دلاوری، عدالت، دوستی و پارسایی بود.
زندگی فردوسی
فردوسی تنها یك دختر داشت و پسر او نیز در سنین جوانی وفات یافت. در دوران جوانی از بهره ملك و مكنت كه داشت از اقران بینیاز بود و روزگاری آسوده میگذاشت. در سر شاهنامه رنج برد و اندك اندك، مایه و مكنت خود را از دست داد… از ناچاری درصدد شد پشتیبان و نگهدارندهای بجوید. به گمان آنكه شاه غزنین محمود غزنوی كه به شعردوستی و شاعرپروری آوازه یافته بود قدر كار او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او كرد و راه غزنین پیش گرفت. اما در دربار غزنه چندان حسن قبول نیافت… شاید بعضی وی را نزد سلطان به بددینی هم متّهم كرده بودند. شاعر از این قدرنشناسی محمود برنجید، سلطان را هجو كرد و از بیم وی از غزنین بیرون آمد.
منتقدان فردوسی در زمانه ما
فردوسی كه از سوی ملاصدرای شیرازی، قدّوسی خوانده شده با همه عظمت و آوازهای كه دارد، از نقد برخی از بزرگان ادبیات ایران از جمله صادق هدایت، نیما یوشیج و احمد شاملو در امان نمانده است. هدایت در داستان «حاجی آقا» مینویسد: هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تا یكی دو نفر برای تبرئه این قافله گمنام كه خوردند و خوابیدند و دزدیدند و جماع كردند و فقط قازورات از خودشان به یادگار گذاشتند به زندگی آنها معنی بدهد. یك فردوسی كافی است كه وجود میلیونها از امثال شما را تبرئه بكند و شما خواهی، نخواهی معنی زندگی خودتان را از او میگیرید و به او افتخار میكنید. دكتر پرویز ناتل خانلری نیز در فصلی با عنوان من و نیما از كتاب «قافلهسالار سخن» مینویسد: نیما به خودش و كارش اعتقاد كامل داشت… و همه استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده بود كه صد عنصری و هزار فردوسی به جوی نمیخرد و همه را دزد و بیشرف خوانده بود: «دزدند تمام رفتگان و من / بدخواه اساس قید دزدانم / دزدان دگر به پشت آن دزدان / این مشت سخنوران كه میدانم / صد عنصری و هزار فردوسی/ مشتی خر عصر را نمایانم». احمد شاملو در سال 1369 طی سخنرانی جنجالبرانگیزی در دانشگاه بركلی كالیفرنیا، فردوسی را حامی منافع طبقاتی و ضحاك را فردی منصف و برخاسته از توده مردم معرّفی كرده و میگوید: پذیرفتن دربست سخن فردوسی به صورت یك آیه منزل، گناه بیدقتی ما است نه گناه او كه منافع طبقاتی یا معتقدات خودش را در نظر داشته. هر رژیم با بلندگوهای تبلیغاتیاش از یك سو فقط آنچه را كه خود میخواهد یا به سود خود میبیند تبلیغ میكند و از شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران نام میبرد حال آنكه در آن از ملّت ایران خبری نیست و اگر هست همهجا مفاهیم وطن و ملّت را در كلمه شاه متجلّی میكند. آخر امروز روز فرّ شاهنشهی چه صیغهای است؟ و تازه به ما چه كه فردوسی جز سلطنت مطلقه نمیتوانسته نظام سیاسی دیگری را بشناسد؟ در ایران اگر شما بر میداشتید كتاب یا مقاله یا رسالهای تالیف میكردید و در آن مینوشتید كه در شاهنامه فقط ضحاك است كه فرّ شاهنشهی ندارد، پس از توده مردم برخاسته و این آدم حكومتش به خلاف نظر فردوسی حكومت انصاف و خِرد بوده و كاوه نامی بر او قیام كرده اما یكی از تخم و تركه جمشید را به جای او نشانده پس در واقع آنچه به قیام كاوه تعبیر میشود كودتایی ضد انقلابی برای باز گرداندن اوضاع به روال استثماری گذشته بود، اگر چوب به آستینتان نمیكردند، دستكم به ماحصل تتبعات شما در این زمینه اجازه انتشار نمیدادند و اگر هم به نحوی از دستشان در میرفت به هزار وسیله میكوبیدنتان.» این نظر شاملو كه نقدها و هجوهای متعدّدی را به همراه داشت، گویی وام گرفتهشده از نظریات علی حصوری است و شاید بتوان جناب حصوری را آغازگر این مسیر دانست، چراكه او در سخنرانی خود در دانشگاه شیراز به ضحاك پرداخت و متن سخنان وی در سال 1356 توسّط روزنامه كیهان با نام «ضحاك اصلاحگری كه از میان مردم برخاست» به چاپ رسید. حصوری این سخنان خود را سالها بعد، یعنی در سال 1378 در كتابی با نام «ضحاك» و سپس با شرح و بسط بیشتری در 1388 با عنوان «سرنوشت یك شمن از ضحاك به اودن» منتشر كرد. او بر آن اعتقاد است كه اودِن كه از خدایان اسكاندیناوی است همانندهای بسیاری با ضحاك دارد، لذا ضحاك را باید مانند اودن اسطورهای نیكو و شمنی بزرگ نامید. به علاوه اینكه پایتخت ضحاك خانه سفید یا بیتالمقدّس است و آنجا مركز جهان و از مظاهر سپندینگی است. به این ترتیب ضحاك از مظاهر قدسی یا سپندینگی بوده است. علی حصوری، فردوسی را از دهقانان و مالكان دانسته و اذعان میكند كه مقصود ما از این سخنان این نیست كه از فردوسی انتظار داشته باشیم كه منافع خود یا ستایش شاهخدایان را فراموش كند و امتیازات زندگی طبقاتی را نادیده بگیرد. هرچند در اینكه شاهنامه در ردیف حماسههای بزرگ جهان و آفریده هنرِ فردوسی است تردید نداریم و میدانیم همین شاهنامه در بقای زبان و فرهنگ ما موثر بوده است.
زبان فارسی چقدر وامدار فردوسی است؟
البته خالی از لطف نیست كه در كنار این اقرار پسندیده جناب حصوری متذكر شویم كه مجتبی مینوی در سال 1346 طی مقالهای با عنوان «مقامِ زبان و ادبیات در ملیت» ضمن آنكه بر نقش كلیدی فردوسی در احیا و استحكام زبان فارسی تاكید داشته و او را در راس این مسیر قرار میدهد، اما اینكه اگر فردوسی و شاهنامه نبود زبان فارسی هم نبود و ما امروز مانند مردم مصر و عراق و شام به زبان عربی سخن میگفتیم و مینوشتیم را مبالغهآمیز و تا حدودی سُست میشمرد؛ چرا كه معتقد است فردوسی تنها خادم و یگانه فارس این میدان نبوده و این روند زاده اوضاع و احوالی بود كه از پیش توسط افرادی مانند ابن مقفّع و رودكی و دقیقی وجود داشته و به فردوسی هم ختم نشده است.
علی حصوری معتقد است كه در منابع مختلفی ضحاك پرچمدار جامعه اشتراكی بوده است به شكلی كه زمینها را از برگزیدگان گرفته و به توده مردم داده است و حال آنكه فریدون خلافِ ضحاك، پرچمدار جامعه طبقاتی بوده است. ادّعایی كه برجستهترین و به اعتباری شاید تنهاترین دلیل آن، استناد به قطعه بسیار كوتاهی از كتاب «آثارالباقیه» است كه بهزعم حصوری، ابوریحان بیرونی محتاطانه پرده از كارهای ضحاك برداشته و نشان داده است كه فریدون در برابر ضحاك چه كاره است و بدیهی است ابوریحان نمیتوانست موضوع را كاملا روشن بگوید. بیشك او را مورد سوال قرار میدادند كه چرا در كتاب خود چنین مطلب كفرآمیز و حاكی از فساد را گنجانده است: «پادشاهی فریدون و فرمان او به مردم كه صاحب اطرافیان و اهل و فرزندان خود بشوند و آنان را كدخدا یا خداوند خانه نامید و به فرمانروایی بر اهل و فرزندان و ملك و امر و نهی در آنها بداشت، پس از آنكه در زمان بیورسپ [ضحاك] بیكار مانده بودند و كارهاشان به دست شیطانها و زیردستان افتاده بود و به دفع آنان ناتوان بودند و ناظرِ اُطروش [ناصرالاطروش] آن رسم را بر افكند و اشتراك زیردستان را با مردم در كدخدایی بازگرداند.» این نظریه علی حصوری در آثار و گفتار دكتر مهرداد بهار نیز آمده است، با این تفاوت كه مهرداد بهار، فردوسی را مقصّر ندانسته و در كتاب «جستاری چند در فرهنگ ایران» بر آن اعتقاد است كه چنین برداشتی به اعصاری دور از زمان فردوسی مربوط بوده است. دكتر مهرداد بهار در مصاحبه با هوشنگ گلشیری بیان میكند كه در كتابها و آثارالباقیه اشاره به ضحاك دیگری شده است و در پارهای از بحث خود درباره مزدك در «جستاری چند در فرهنگ ایران» میآورد: «ما مجبوریم در تحلیل اجتماعی داستان ضحاك به هر دو روایت [مردی ستمگر یا مردی عدالتخواه] توجّه كنیم و انواع احتمالات را در نظر بگیریم و بهرغم شخصیت ناپسندی كه از او ساختهاند، به احتمال انقلابی بودن او هم فكر كنیم. در شاهنامه، ضحاك یك شاه ستمگر [و كشنده انسانها و دهنده مغز آنان به دو مارِ برآمده در كتف خود] است ولی در بعضی تاریخهای فارسی و عربی [منابع روشنی ذكر نمیشود] كه گاه روایتی غیرشاهنامهای را برای ما به ارث گذاشتهاند، میبینیم كه ضحاك میآید و خواسته و زن را بین مردم به اشتراك تقسیم میكند. در واقع، احتمال قوی هست كه داستان ضحاك در هسته خود، بیانكننده یك قیام دهقانی در دوره خیلی كهنی در تاریخ ایران باشد… ولی بعدا تاریخنویسهای اشرافی ایران ضحاك را به صورت یك بیگانه پلیدی در تاریخ ما معرفی میكنند.» از نقدهای متعدّدی كه پیرامون سخنان احمد شاملو، علی حصوری و مهرداد بهار نگاشته شده است، میتوان به كتاب بهرام بیضایی با نام «هزار افسان كجاست؟» اشاره كرد. كتابی كه قسمتی از آن با عنوان اژدهای شورشی به تفصیل این موضوع را بررسی كرده و به زیبایی به نقد و تبیین آن (هرچند غیرقابل قبول) پرداخته است. چنانكه دكتر جلیل دوستخواه در نقد سخنان شاملو مینویسد: آقای احمد شاملو شما دو سال پس از سخنرانی در دانشگاه بركلی در گفتوگو با ماهنامه آدینه در مرداد 1371 دیگر باره به ارزش داوری در مورد شاهنامه پرداخته و بر بنیاد یكی دو بیت افزوده[…]. شما شاهنامه را كتابی معرفی كردهاید كه گویا توصیفی جز یاوه شرمآور برازنده آن نباشد… و بعد هم افزودهاید كه البته موارد این بدآموزیها یكی دوتا نیست. بگذارید مثالی بزنم تا مساله روشنتر بشود. هرگاه شما همین امروز در یك نظرخواهی همگانی از فارسیزبانان بپرسید كه بیت مشهور: «بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده كردم بدین پارسی» از كیست؟ بیشك نزدیك به همه پاسخدهندگان خواهند گفت كه از فردوسی است؛ مگر شك دارید؟ میگویم بله شك داریم و چه جور هم! زیرا پژوهش دقیق و روشمند نشان میدهد كه این بیت با وجود شهرت گستردهای كه دارد، به احتمال نزدیك به یقین از فردوسی نیست و سراینده دیگری آن را بر نسخهای از شاهنامه افزوده است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
میثم موسوی
منبع: روزنامه اعتماد