کد خبر:23242
پ
D985D984D8A7D8B5D8A7D984D8ADDB8C_0

انسان هستنده‌ای چند میراثی

پرسش از میراثمندی و ماهیت چند میراثی انسان، پرسش از هستی و چیستی هستنده‌ای است که در روشنگاه میراثش دیده و شناخته می‌شود.

میراث مکتوب- پرسش از میراثمندی و ماهیت چند میراثی انسان، پرسش از «چیزیست» که در هر دم زندگی ما در لحظه لحظه زیست جهان بشری ما در هر دم تجربه‌های رنگارنگ زیسته فردی و جمعی ما حضورش چندسویه و بی واسطه و مستقیم است. فصل مشترک انسان بودن ما و مرز و تمایز ما با دیگر جانوران است. پرسش از «چیزیست» که یک سویش و یک سر نخش ما هستیم و در کف ماست و سوی دیگرش میراث ما و میراثمندی ما. به سخن دیگر هر پرسش و بحث بر سر چند میراثی و میراث بودگی انسان، پرسش از هستی و چیستی هستنده‌ای است که در روشنگاه میراثش دیده و شناخته می‌شود.

وقتی از ماهیت چند میراثی بودن انسان می‌پرسیم. جای فاعل شناسا و موضوع شناخت به هم درمی‌تند؟ ما می‌پرسیم و می‌خواهیم بدانیم میراثمندی ما محمل چه معنائیست یا آنکه میراثمندی ما از ما می‌پرسد ما که هستیم و چه نیستیم؟ به سخن دیگر ما با پرسشی دوسویه یا ذووجه و متقابل مواجه هستیم. پرسش یا پرسش‌هایی که تفکیک و تحدید مرز میان فاعل شناسا یا سوبژه از ابژه یا موضوع شناخت از شناسنده یا آنکه می‌پرسد و می‌شناسد، شفاف و روشن نیست.

میراثمندی انسان محمل چه معنائیست؟

اینکه می‌پرسیم: «میراثمندی انسان محمل چه معنائیست؟ از مفهوم چند میراثی بودن انسان چه معنائی افاده می‌شود؟ مناسبت میان انسان و مواریثش چگونه مناسبتی است؟ اصلاً میراث چیست؟ میراثدار کیست؟ چه حاجت و ضرورت به صیانت از آثار و اجساد بجای مانده از گذشتگان؟ ما حافظان مواریث خویش هستیم یا مواریث ما حافظ استمرار و ادامه حیات و حضور ما چونان انسان در جهان؟ در پس پشت پرسش‌های ریز و درشت سنجشگرانه و بوته‌های داغ نقدها و مباحث رایج در دنیای منقلب و متحول و بی قرار دوره جدید کدام فکر و فلسفه‌ای نهان است که این چنین انسان روزگار ما را به جستن و کاویدن و کشف و گرداوری و داوری آثار و اجساد بجای ماده از روزگاران گذشته فرا می‌خواند؟» همه از سنخ و نوع پرسش‌های دو سویه و دو وجه هستند.

در سنّت‌های اعتقادی و نظام‌های فکری و دانائی فرهنگ‌ها و جوامع به اصطلاح سنّتی یا پیشامدرن، مسئله‌ها و مباحثی از این دست موضوعیت نداشت. مطرح نبود. اصلاً و اساساً برای انسان آن روزگاران صیانت از مواریث فرهنگی به مفهوم متجدد آن، مسئله نبود .

دوره جدید در قیامتی از بازخوانی‌های عظیم و بی سابقه و نفسگیر تاریخی افتتاح شد و در بستر قیامتی از بازخوانی‌های چندگون تمامیت تاریخ آدمی از صدر تا ذیل مورد پرسش قرار گرفت. پرخروش و پرتموج و شتابان هم بحرکت درآمد. مرحله به مرحله خروشان‌تر و شتابان‌تر هم شد. تاریخ آدمی از صدر تا ذیل چونان ماده و منبع شناخت برای انسان مدرن موضوعیت پذیرفت. در بوته‌های داغ انواع نقدها و اطوار سنجشگری‌ها و اقسام بازخوانی‌ها بازنگری‌ها و بازاندیشی‌ها، گذشته بشر به اکنون به گواهی فراخوانده شد. بازخوانی و نقد و بازنگری در طومار همه سنّت‌های اعتقادی و نظام‌های فکری و دانائی و ارزشیِ تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری. عصر قیامتی از جراحی‌ها و کشفیات باستان شناسانه تاریخ آغاز شده بود که بازگشت ناپذیر بود.

عصر به گواهی فراخواندن آثار و اثقال و اجساد مدفون در ارض تاریخ آدمی. عصر محشری از جنس و سنخ دیگر در گورستان‌های گذشته و فراخواندن مردگان در محشرستان داوری‌های زندگان عالم مدرن. دوره جدید به بازخوانی و سنجشگری و بازنگری و نقد تاریخ و فرهنگ و مواریث فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی پیشینیان بسنده نکرد. طرح افتتاح تاریخ و فرهنگ و فکر و نظام‌های ارزشی و دانائی دیگر را درانداخت. دست به اکتتشافات و اختراعات و ابداعات و نوآوری‌های بس عظیم و بی سابقه زد. مواریث فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی وسیع و غنی پدید آورد که بی تردید همه نسل‌های پیشارو از ذخایر و منابع عظیم و غنی آن بهره‌مند خواهند شد.

انسان مادام که در سلامت است و اختلالی در سلامت تن و صحت جانش عارض نشده، مادام که زخمی و دردی را در تن نداشته، تا هنگامی که ترسی و اضطرابی و اضطراری و مصیبت و معصیتی جانش را رنج نداده، مادام که ملالی و ملامتی روانش را آزار نداده؛ نگران سلامت خود نبوده است. مادام که تنور جانش گرم زندگیست؛ زندگی برایش موضوع، مسئله یا ابژه بیرونی نبوده است. فارغ از چنین پرسش‌های برینی و دغدغه‌ها و نگرانی‌های بیرونی زندگی کرده است. به تعبیر عامیانه «سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند»، عالم جدید از بحران‌ها، اختلال‌ها؛ اغتشاش‌ها؛ نگرانی‌ها، اضطراب‌های بسیار رنج برده است. انسان عالم جدید که مراد ما انسان مدرن است برای آغازین بار از پایان تاریخ و از انقراضی دیگر سخن می‌گوید. برای آغازین بار از مرگ خدا و از گسست‌ها و گسل‌ها و مغاک‌های جدّی و پرناشدنی سخن گفته است.

ایده و فکر آخرالزمانی دوره جدید به مفهومی که در پاره‌ای از سنّت‌های دینی و اعتقادی فرهنگ‌ها و جوامع به اصطلاح سنّتی سخن رفته است؛ نیست. بسیار متفاوت از آن سنّت‌های آخرالزمانی است. در اینجا سخن از موعود و منجی‌ای نمی‌رود و پای منجی‌ای در میان نیست. پای افتتاح روزگار نو، عالم و آدمی نو هم در میان نیست. سخن از پایان تاریخ و انقراض انسان در میان است. پایان افتتاح عالم و آدمی دیگر در میان است.

در میان شمار کثیری از الفاظ، اصطلاحات و مفاهیمی که در سپهر اندیشه و رویکردهای تاریخی و نظام دانائی دوره جدید از صافی انواع نقدها، سنجشگری‌ها، واکاوی‌ها و بازخوانی‌ها گذشته‌اند و بازتعریف شده‌اند؛ جایگاه اسم‌ها و اصطلاحات و مفاهیمی چونان میراث طبیعی، میراث فرهنگی اعم از ملموس و ناملموس، اعم از مدنی و معنوی، اعم از قومی و ملّی اعم از میراث مشترک ملّی و میراث مشترک جهانی و صدها مشتقات و ترکیبندی‌های مفهومی و مفاهیم ترکیبی برساخته از لفظ میراث از چند نظر ویژه است و ربطشان با نوشتار پیشارو ستبر.

نخست آنکه سخن بر حول و بحث بر سر یک سلسله از مفاهیم انتزاعی فلسفی نیست. سخن بر حول و بحث بر سر کلاف‌های درهم تنیده و بهم پیوسته از مفاهیم و ترکیب بندی‌های مفهومی انضمامیست که بر کثیری از مصادیق رنگارنگ دلالت دارند. با یک جهان مصادیق و مدلولات عینی و شواهد و قرائن ملموس و ناملموس از صدر تا ذیل تاریخ واکاوی بازخوانی، فمهیده و تعریف می‌شوند. به عبارت دیگر سخن و بحث بر حول مفاهیمی است که بر کیهانی از مصادیق و موارد و افراد و مدلولات عینی موجود و مکشوف از صدر تا ذیل تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما دلالت دارند و کیهانی از شواهد و قرائن را بر شانه گرفته‌اند .

دو دیگر آنکه شانه به شانه بازخوانی‌ها و سنجشگری‌های انتقادی اندیشه و رویکردهای تاریخی و نظام دانائی دوره جدید، باستان شناسان شانه به شانه رشته‌ها و دانش‌های مرتبط و به‌مدد متخصصان میان رشته‌ای و فناوری‌های مدرن حجم عظیم و سنگینی از منابع و مصادیق ناشناخته اعم از نوشتاری و نانوشتاری را که دلالت بر مفهوم میراث و مشتقات آن دارند کاویده و کشف کرده‌اند و در اختیار ما نهاده‌اند. کشف یک جهان ماده و منبع جدید شناخت هم از جغرافیای طبیعی هم از جغرافیای تاریخ و فرهنگ بشری ما از صدر تا ذیل از متأخرترین روزگاران تا متقدم‌ترین ادوار طبیعی و تاریخی.

سه دیگر آنکه کشف منابع و ماده‌های شناخت نوِ ناشناخته، منظر و معرفت ما را درباره هستی و چیستی میراثمندی انسان چونان هستنده‌ای چند میراثی از ریشه و بنیاد دگرگون کرده است. افق‌های دیگری از وجوه امتیازی انسان و نحوه حضور آدمی را در جهان بروی ما گشوده است. منابع و ماده‌های مکشوف جدید، گام به گام لایه‌ها و ابعاد طبیعی لایه‌ها و ابعاد تاریخی ناشناخته و مفقود و مغفول مفهوم میراثمندی و ماهیت چند میراثی انسان را بروی ما گشوده‌اند که دو سده پیش تصورش در ذهن عالمان طبیعت و باستان شناسان و دیرین انسان شناسان آن زمان درنمی‌گنجید.

به مفهوم دقیق‌تر کشف شواهد و قرائن و مصادیق و مدلولات ناشناخته و مفقود و مدفون از لایه‌های گذشته تاریخ بشر و لایه‌های جغرافیای طبیعی، کشف و دستیابی به اطلاعات و آگاهی و فهم جدید درباره مفهوم میراث و میراثمندی و وجه امتیاز و ماهیت چندمیراثی انسان را به‌دنبال داشته است. کوتاه سخن آنکه بحث و مناقشه بر سر میراث، بحث و مناقشه بر سر یک مفهوم انتزاعی فلسفی نیست. سخن بر حول و بحث و مجادله بر سر مفهومی انضمامی با یک جهان مصادیق و مدلولات عینی است؛ مصادیق عینی و واقعیِ موجود و مکشوف. موجود و مکشوف هم از جغرافیای طبیعی هم از جغرافیای تاریخی که هم بازخوانی‌ها و غربال‌گری‌های سنجشگرانه و بوته‌های داغ رویکردها و روش شناسی‌های تجربی و شواهد بنیاد (evidence based) عالمان طبیعت را به‌دنبال داشته است هم انواع و اطوار و اقسام نقدهای تاریخی و فلسفی و معرفت شناختی و جراحی‌های لایه به لایه باستان شناختی تاریخ بشر از صدر تا ذیل را. رخدادی که چندان معمولی و متداول و متعارف نبوده است. به تصادف نیز اتفاق نیفتاده است. اتفاقاً متناسب و متقارن با مقتضیات و ملزومات تحولات دوره جدید بوده و در بطن و بستر تحولات دوره جدید اتفاق افتاده است. در بطن و بستر یک جهان چالش یک جهان کشمکش یک جهان تحول و تموج و تکاپو و دراندختن طرح یک جهان مسئله‌ها و معضلات ریز و درشت. در بطن و بستر یک جهان عطش معرفت ورزانه انسان عالم مدرن.

انسانی که دیگر نه در آسمان و عالم غیب و قدس و نه در ملکوت و در میان ملکوتیان و آسمانیان و فراتاریخ و فراتاریخیان که در ارض تاریخ و حضور تاریخمند انسان در جهان چونان هستنده‌ای تاریخی می‌جوید و می‌کاود و می‌خواهد بداند و ببیند و بشناسد و بفهمد انسان بودن و میراثمندی و ماهیت چندمیراثی انسان محمل چه معنا و معرفتی است. در آینه تاریخ و اندیشه و آگاهی تاریخی. اتفاقاً چالش‌ها، مخاطرات و بحران‌های جدّی که هم حیات میراث طبیعی هم استمرار مواریث فرهنگی را در مقیاسی انسانشمول و سیاره‌ای به مخاطره افکنده است و گلو و گریبان انسان دوره جدید را می‌خراشد و ادامه و استمرار و حضور تاریخی و تاریخش را در معرض تهدید جدّی قرارداده است؛ زنگ‌های خطریست به صدا درآمده است. زنگ‌های خطر نابودی جدّی. اینها همه از جمله علت‌ها و دلیل‌های موجهی بوده‌اند که جامعه و جهان ما به آنچه در درون جغرافیای طبیعی و زیست بوم و جغرافیای تاریخی و فرهنگی‌اش اتفاق افتاده است بیش از پیش حساس شود و درصدد چاره اندیشی برآید.

انسان؛ هستنده‌ای که تک میراثی نیست

گذار از جغرافیای طبیعیِ تک میراثی و ورود به جغرافیای چند میراثیِ تاریخی – فرهنگیِ اکتسابی، یک رخداد ساده و متعارف و معمولی نبود. جهشی و برق آسا و ناگهانی نیز اتفاق نیفتاد. رخداد در روند بود. روندی به‌غایت پیچیده که به‌تدریج و مرحله به مرحله چهره‌اش آشکار می‌شد. روندی که نه در میان گونه‌های متعددِ جغرافیای طبیعی که در میان یک گونه و یکی در میان هزاران، هزار گونه از جانوران حیات وحش در جغرافیای طبیعی اتفاق می‌افتاد. پیامدش برآمدن و بر صحنه آمدن هستنده‌ای روی سیاره زمین بود که انسانش نام نهاده‌ایم و انسانش می‌شناسیم. سیاره‌ای که در میان صدها و صدها میلیارد سیاره کیهان «ما» روی پوسته نازک و ظریف و سردش اینک هستنده‌ای برآمده و بر صحنه آمده بود؛ برغم مشابهت‌های بسیارش با دیگر گونه‌های جانوران حیات وحش در جغرافیای طبیعی، زیست جهان و جغرافیای خاص خود را پدید آورده بود و در زیست اقلیم و عالم انسانی خود می‌باید زندگی می‌کرد. هستنده‌ای که اینک از پشت لنزهای دقیق و قطور تلسکوپ‌های مدرنش تا مرزهای کیهان و سیاه چاله‌های کیهانی را رصد می‌کند و ماهواره به فضا پرتاب می‌کند و فضاپیما و فضانورد به فضا می‌فرستد و با فشار دکمه‌ای می‌تواند هم، گونه خود هم بساط حیات وحش را برای همیشه از اختر زمین برچیند!

هستنده‌ای که چونان جانوران حیات وحش تک میراثی نیست. چند میراثی است. هستنده‌ای که تاریخی-فرهنگیست. سازنده و آفریننده(poetic) است وخِرَدورز و اعتبارساز و نمادورز. هستنده‌ای که در فکر و فعل و عمل سازندگی و آفرینندگی‌اش اکتساب و آموزش نقش و سهم تعیین کننده بر شانه می‌کشد. میراث کرده‌ها و کردارهایش از بستر و از مسیرهای رنگارنگ پرورش و آموزش ره می‌سپارد و عبور می‌کند و استمرار می‌یابد. از نسل‌های پیشین به نسل‌های سپسین، چونان مواریث فرهنگی وانهاده می‌شود و استمرار می‌یابد. استمراری که مرحله به مرحله جغرافیایش پیچیده‌تر و رنگارنگ‌تر و پر چین شکن‌تر شده است و دامنش در هر سوی سیاره زمین بیش از پیش گسترده‌تر.

عالمان طبیعت و زیست شناسان و متخصصان ژن و روان و رفتارشناسان روزگار ما شانه به شانه دیرین انسان شناسان و باستان شناسان و متخصصان پیش از تاریخ جامعه و جهان بشری ما برای آغازین بار در خط مقدم تبیین روندها و رخدادهائی ایستاده‌اند که برآمدن گونه انسانی ما را به دنبال داشته است. اتفاقاً با دست و دامنی از منابع و ماده‌ها و مایه‌ها و داده‌های مکشوف سخن می‌گویند. شواهد عرضه می‌کنند و قرائن ارائه می‌دهند. شواهد و قرائن مشاهده پذیر یا مفروض هر آنچه مشاهده شده است.

برای ایضاح بیشتر مسئله بجاست؛ ببینیم آنها چه می‌گویند. دستاوردشان در مسیرهای پرپیچ و پیچیده شناخت انسان از هستی و چیستی انسانی ما چه بوده است:

عالمان طبیعت و زیست شناسان و متخصصان مولکول‌های حیاتی و ژن شناسان روزگار ما با اتکاء و ارائه پاره‌ای شواهد و قرائن مکشوف و موجود گزارش می‌دهند؛ نخستین مولکول حیاتی حدود سه و نیم میلیارد سال، بیش و پیش، تحت یک سلسله شرایط و عوامل ویژه، روی پوسته ظریف و نازک و سرد سیاره زمین پدیدار شده است. پس از تکوین آن مولکول‌های حیاتی و سرچشمه‌ای آغازین در مناطق و بخش‌های مهمی از سیاره زمین روند تطوری پر پیچ و خم و پر فراز و فرودی به حرکت درآمد و چونان رود پی به پی بسترهای جدید را می‌گشود و پدیدار شدن و برآمدن گونه‌های بسیار و به در شدن و انقراض گونه‌های بسیار دیگر را به دنبال می‌آورد. جهش‌های هر از گاهی را نیز از سر می‌گذراند و مرحله به مرحله متنوع‌تر و رنگارنگ‌تر و پیچیده‌تر و پیچیده‌تر می‌شد.

دیرین انسان شناسان روزگار ما نیز شانه به شانه زیست شناسان و متخصصان گونه‌های حیات وحش و نخستی شناسان با اتکاء به یک سلسله شواهد و قرائن مکشوف و موجود گزارش می‌دهند؛ زمان حیات نیای مشترک ما آدمیان با انسان ریخت‌ها و نخستی‌ها میان ۸ تا ۶ میلیون پیش تخمین زده می‌شود (ایان تترسال، ۱۳۹۳). در این بین «ویلسون» و همکارانش در ادامه پژوهش‌های خود نشان دادند که انسان‌ها و شامپانزه‌ها به طرز غیرقابل باوری (۹۹ درصد) از لحاظ ژنتیکی شبیه یکدیگر هستند. گرچه این میزان شباهت ژنتیکی در وهله نخست کمی عجیب می‌نماید. ولی باید این نکته را نیز درنظر گرفت که این دو گونه ۹۹۹۹۹۹۷/۹۹ درصد زمان تطور خویش را با هم و به طور مشترک طی کرده‌اند. (ایان تترسال، ۱۳۹۳) ۹۹ درصد مشابهت و خویشاوندی ژنتیکی نیاکان بشری ما با شامپانزه‌ها یا حتی ۹۸ درصد مشابهت و خویشاوندی با گوریل‌ها یعنی ۱ یا ۲ درصد تمایز با خانواده برخی از انواع میمون‌ها. از میان آنهمه مشابهت و خویشاوندی و هم تباری و روند تطوری همزمان نیاکان بشری ما با شامپانزه‌ها و گوریل‌ها اینان همچنان تک میراثی در جغرافیای حیات وحش ماندند. وارد جغرافیای تاریخی – فرهنگیِ اکتسابیِ چند میراثی نشدند. از میانشان بودا و زرتشت و ابراهیم و موسی و سقراط و افلاتون برنخاست!

چونان آدمیان، چونان هستنده گانی چند میراثی، موشک‌های قاره پیما ابداع نکردند و فضانورد و فضاپیما به فضا نفرستادند! سلاح‌های کشتار جمعی نیز ابداع نکردند!

یک یا دو درصد تفاوت ژنتیکی یعنی یک جهان تاریخ و فرهنگ. یک جهان میراث از هر سنخ و جنس و نوع اعم از ملموس و ناملموس، اعم از مدنی و معنوی. یعنی یک جهان سازندگی و نوآوری و آفرینندگی. یعنی یک جهان اخلاق و آداب و ادب و رسم و آیین زندگی. یک جهان سازندگی و آفرینندگی و مهارت‌های عملی و صناعت و هنر و هنرمندانگی و ذوق و ذائقه زیباشناختی. یک جهان خِرَدورزی و حکمت و فکر و فلسفه و اخلاق. یعنی جهانی از دانش‌ها و نظام‌های دانائی و زنجیره‌ای اختراعات و اکتشافات. یک جهان اضطراب‌ها و کشمکش‌ها و تنش‌های وجودی. یک جهان آمال و امیال و گشودگی‌های پی به پی. گشودگی تا آن سوترها و کرانه‌ها و مرزهای هستی. تا آن سوترهای فراتاریخ! تا عدم. یک جهان تجربه‌های ژرف و نسبت با مراتب غیب و قدس. در زمین با آسمانیان. در مُلک با ملکوتیان. در فرش با عرش و عرشیان. براستی و درستی ما که هستیم؟! انسان اسطوره‌های آغازین؟! انسان سنّت‌های دینی؟! انسان اصحاب فلسفه عقل و فهم فلسفی؟! انسان اهل سلوک و عرفان و اشراق؟! انسان عالمان طبیعت و متخصصان ژن و دیرین انسان شناسان عالم مدرن؟! ما چه و که هستیم؟! هرکه و هرچه هستیم و هر وصف و تعریفی که از ماهیت انسان بودن خویش از عهد باستان تا دوره جدید ارائه داده‌ایم؛ همه وجهی از وجوه و مصداقی از مصادیق انسان بودن ما را چونان هستنده‌ای چندمیراثی تعریف و بازنموده‌اند.

ما کدام انسانیم؟

به بیان صریح و شفاف‌تر، هر وصف و تعریفی که ما آدمیان از هستی و چیستی انسانی و انسان بودن خویش ارائه دهیم در ذیل ماهیت و فصل مشترک ماهیت چندمیراثی و چند میراث بودگی انسان تعریف و فهمیده می‌شوند. از وصف و تعبیرهای نمادین اسطوره‌ای و دینی و عرفانی و اشراقی گرفته تا وصف‌ها تعبیرها و تعریف‌های فلسفی و علمی همه مهر تائید بر مصداقی از مصادیق ماهیت چندمیراثی انسان می‌نهند. اتفاقاً ماهیت چندمیراثی و چندمیراث بودگی انسان نیز با آن مصداق‌ها و مدلول‌ها وصف و تعریف می‌پذیرد و تعریف و فهمیده می‌شود. به دیگر سخن در پس پشت ماهیت چندمیراثی و چندمیراث بودگی انسان یک جهان مصادیق و مدلول‌ها و موارد و افراد رنگارنگ گرد آمده‌اند و کنار هم چیده شده‌اند. مصادیق عینی و واقعی. مصادیقی که به تدریج و مرحله به مرحله و دوره به دوره جغرافیایی‌شان فراختر و پرچین و شکن‌تر شده است. تصادفی نیست که هر بار به گنجینه‌ها و ذخایر عظیم و ودایع و مواریث فرهنگی و سفره‌های منابع غنی تحت الارض تاریخ بشری خویش رجوع کرده‌ایم با دلوهای اندیشه و عقل و فهم خود را پر از یافته‌ها و داده‌های نو معرفت در وصف و تعریف از هستی و چیستی انسانی و انسان بودن خویش یافته‌ایم. به وصف‌ها و تعریف‌های بدیع‌تر از پیش، رنگارنگ‌تر از ادوار پیشین، درباره هستی و چیستی انسانی خویش دست یافته‌ایم. دستمان را نیز به خوانش‌ها و بازخوانی‌های تازه و بدیع از ماهیت و معنای انسان بودن خویش گشوده‌تر یافته‌ایم.

اینک سخن این است: ما کدام انسانیم؟ انسان اسطوره‌های آغازین؟ انسان سنّت‌های دینی؟ انسان اصحاب فلسفه و فکر و عقل و فهم فلسفی فیلسوفان؟ انسان اهل اشراق و عرفان؟ انسان عالمان طبیعت و متخصصان ژن و جغرافیای ژنتیک انسان؟ انسانِ انسان شناسان و روان و رفتارشناسان عالم مدرن؟ کدام انسان؟

صفحات طومار پرسش انسان از چیستی و هستی انسانی و معنا و معرفت و حقیقت انسان بودن خویش، دوره به دوره گشوده‌تر و قطورتر شده است.

تا انسان هست طومار پرسش‌ها بیش از پیش گشوده‌تر خواهد شد. قطورتر و پرصفحه‌تر از از پیش. سرشت ناتمام و گشودگی وجودی و شدن‌های پی به پی و نفسگیر انسان هم پرسش‌ها را دامن می‌زند هم دسترسی انسان به پاسخ تام و تمام و نهایی از چیستی و هستی انسانی و انسان بودن خویش را ناتمام و ناکام رها می‌سازد. «انسان کامل» استعاره‌ای بیش نیست. استعاره‌ای از تمنای دست یافتن به فرازی که بیرون از دسترس ماست. انسان هستنده‌ایست ناتمام. مرگ پایان تمامیت آدمی و تمامیت انسان بودن او نیست. پایان ناتمامی آدمی و ناتمامی انسان بودن او نیز نیست. میراثمندی آدمی چونان هستنده‌ای چندمیراثی، گشودگی و بسط وجودی اوست. گشودگی و بسط وجودی که دوره به دوره جغرافیایش پر چین و شکن‌تر و رنگارنگ‌تر و گستره‌اش فراختر شده است. ناتمامی انسان تنها روی به‌سوی آینده ندارد و صرفاً در آینده‌ای که هنوز نیامده است؛ نیست در گذشته و قهقرای تاریخ نیز است. اینکه در قهقرای تاریخ در ادوار کهن و دیرینه‌تر تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما چه اتفاق افتاده است؛ بیرون از دسترس ماست. همه گذشته و هر آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است برای همیشه بیرون از دسترس ما بوده و بیرون خواهد ماند. اینها همه ناتمامی و ناکامی ما را از معرفت و معنا وحقیقتِ چیستی و هستی انسانی خویش دامن می زنند. به تعبیر قرآن:

«هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا: آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟! (سوره انسان / ۱).

حافظ را ببینید:

گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قَدَر ای دل که توانی بکوش

و یا

آن چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد

در متون دینی و ادبیات عرفانی ما در وصف هم ناتمامی وجودی انسان هم نقص و محدویت‌های شناختی او فراوان سخن رفته است. حکیم عمر خیام از سرآمدان روزگار در اذعان به ناتمامی و نقص و محدودیت‌های معرفتی و نادانسته‌های بشری ما در تاریخ اندیشه و دانش است. به هر روی محل تردید نیست که سپهرهای شناختی ما محدود است و ناتمام و ناکام در دسترسی به کنه رازآمیز و لایه‌ها و زیرلایه‌های نهان هستی. وَ مَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا (سوره اسراء / ۵۸)، اعترافی بزرگ و شریف.

هیچ یک از سپهرهای ادراکی آدمی اعم از «حس» و «عقل» و «علم» و «خیال» و «رویا» و «شهود» تمامیت شناخت جهان، انسان و شناخت همه لایه‌های واقعیت، همه ابعاد و زوایای هر آنچه در درون و بیرون ما اتفاق می‌افتد در اختیار ندارد و نمی‌تواند داشته باشد. هریک از سپهرهای ادراکی ما با زبان و با نحوه بیان ویژه خود، وجهی و بعدی و لایه ای از وجوه و ابعاد و لایه های توبرتوی هستی را بروی ما گشوده و بازنموده است. فروکاستن یک سپهر ادراکی به سپهر ادراکی دیگر، خلط زبان و نحوه بیان این با آن مغالطه زمان پریشی(anachronism) را بدنبال می‌آورد و این مغالطه، مغالطه‌های بسیار دیگر را دامن می‌زند.

هر سپهر ادراکی که مدعی شود به تمامیت معنا و معرفت و حقیقت هستی، جهان و انسان دست یافته است و تام و تمام حقیقت در نزد اوست مغالطه اغراق را دامن زده است. تعریف چندمیراثی بودن و چندمیراث بودگی انسان اهمیتش در این است که دست و دامنش بسوی همه سپهرهای ادراکی انسان و وصف‌ها و تبیین‌ها و تعریف‌های رنگارنگ پیشنهاد و ارائه شده از چیستی و هستی انسان و جهان گشوده است. همیشه گشوده است. برای پرهیز از سوءفهم از آنچه گفته آمد ذکر یک نکته چونان حُسن خطام بحث ناتمام ما ضروریست. گذار از جغرافیای طبیعی تک میراثی به جغرافیای چندمیراثیِ تاریخی – فرهنگیِ اکتسابی، در هر زمان و در هر جای سیاره زمین اتفاق افتاده است هرچند رخدادی بوده است بس عظیم و بغایت مهم و افتتاحی بس سرنوشت ساز و بی بدیل لیکن اینها همه به معنای برافراشته شدن حصارهای بلند عبور ناپذیر میان ما و گونه‌های دیگر جغرافیای طبیعی نبوده و نیست.

اتفاقاً زیست شناسی نوین و نوتطوریست‌های روزگار ما اطلاعات موثق بسیاری را درباره انواع و اطوار مشابهت‌های رفتاری میان ما و دیگر انواع طبیعی در اختیار ما قرار می‌دهند که حائز اهمیت بسیار است. محل تردید نیست ما آدمیان نیز چونان گونه‌های دیگر جغرافیای طبیعی بر خوان‌های ضیافت میراث مشترک طبیعی همسفره و هم لقمه‌ایم. آن خوان‌ها و سفره‌ها و لقمه‌های ضیافت میراث مشترک طبیعی همچنان گشوده بروی ما آدمیان هم است.

پانوشت

– ایان تترسال، «دیرین انسان شناسی در نیم قرن اخیر»، مترجمان: حامد وحدتی نسب، علیرضا ابراهیمی، آیلار عبدالله زاده، ارایه شده در: پیدایش انسان (مجموعه مقالات)، تهران: انتشارات ایران نگار، ۱۳۹۳.

 

حکمت‌اله ملاصالحی

منبع: مهر

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612