میراث مکتوب- قطبالدین محمود بن مسعود شیرازی را باید آخرین حلقه از سلسله حکمای جامع تاریخ فلسفه اسلامی دانست. پس از او البته حکمای بزرگی چون میرداماد و صدرالمتألهین ظاهر شدند؛ اما هیچکدام در ریاضیات، نجوم، هندسه، موسیقی و پزشکی تبحری نداشتند، آنچنان که قطبالدین در نجوم، دستیار خواجه نصیرالدین طوسی در ساخت رصدخانه مراغه بود، و در موسیقی بنیانگذار مکتب منتظمیه، و در ریاضیات و هندسه، استاد به معنای واقعی کلمه، و در پزشکی عهدهدار ریاست بیمارستان (یا به تعبیر خودش مارستان) مظفری شیراز در ۱۴سالگی و صاحب شرح و تحشیه بر مهمترین اثر پزشکی تاریخ طب اسلامی، یعنی «القانون فی الطب» ابنسینا با عنوان «التّحفه السّعدیه». قطبالدین در مقدمه رساله تحفه سعدیه در بیان تاریخ طبابت مینویسد: «معروف است که میگویند طب نبود، بقراط آن را پایهگذاری کرد؛ مرده بود، جالینوس آن را احیا کرد؛ نابینا بود، حنین آن را بینا کرد؛ پراکنده بود، محمد بن زکریا آن را گرد آورد؛ ناقص بود، بوعلی آن را کامل کرد…»
این سخن موجز و رسای قطبالدین بیان نسبت طب یونانی با طبی است که در متن تمدن اسلامی به دست باکفایت کسانی چون رازی، ابنسینا و صاحب این رساله گرانقدر بالنده گردید. نقشی که «الحاوی» رازی و «قانون» ابنسینا در تاریخ پزشکی جهان بر عهده گرفتند، بینظیر بود و کمتر مورخ منصفی را میتوان یافت که در این دعوی تردید کند؛ اما در این قلمرو سؤال مهمی وجود دارد: اگر با نهضت ترجمه، بسیاری از آثار یونانی، ایرانی و هندی به عربی ترجمه نمیشد (از جمله آثار پزشکی)، تمدن اسلامی استعداد و امکانات تدوین و تولید علم پزشکی را در متن و بستر خویش داشت یا خیر؟ البته پاسخ ساده و آسان نیست؛ زیرا از یک سو جریان رسمی پزشکی در تمدن اسلامی که با بزرگانی چون رازی و کتاب عظیمش الحاوی آغاز و با کتاب قانون تکمیل و با تحفه سعدیه به سیر خود ادامه داد، کاملا فلسفی است و از اینرو که اولا منشأ این پزشکی، بقراط و جالینوساند و ثانیا فلسفه، خاستگاهی یونانی در جهان اسلام دارد، لاجرم نسبتی میان جریان رسمی پزشکی با یونان ایجاد میشود. معنای این گزاره این است که اگر جهان یونانی در «نهضت ترجمه» به جهان اسلامی وارد نمیشد، علم پزشکی به قدرت و وسعتی که در تمدن اسلامی به وجود آمد، موجود نمیشد و از سوی دیگر، توجه به تمامی آیات و احادیثی است که در باب حفظ صحت، سلامت و جلوگیری از بیماریها برخی محققان مسلمان جمعآوری و با عنوان کلی «طب نبوی» تدوین کردهاند؛ برای مثال:
۱- طب النبوی، عبدالملک بن حبیب اندلسی ابیری (۱۷۴ ـ ۲۳۸ق).
۲- الطب النبوی یا الطب و الامراض، ابوبکر احمد بن عمرو بن ابیعاصم (قاضی اصفهان، درگذشته ۲۸۷ق).
۳- الطب النبوی، ابوبکر احمد بن محمد دینوری، معروف به ابنسنی (۲۸۴ ـ ۳۶۴ق).
۴- الطب النبوی، ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی (۳۳۶ ـ ۴۳۰ یا ۴۳۲ق).
۵- الطب النبوی، ابوالعباس جعفر بن محمد مستغفری (د ۴۳۲ق).
۶- الطب النبوی، ابوعبدالله محمد بن عبدالله حمیدی (د ۴۸۸ق).
۷- الطب النبوی، عبدالحق اشبیلی (د ۵۸۱ق).
۸- الاربعین الطبیه المستخرجه من سنن ابیماجه مع شرحها، موفقالدین عبداللطیف بغدادی (۵۷۷ ـ ۶۲۹ق).
۹- الطب من الکتاب و السنه، موفقالدین عبداللطیف بغدادی.
۱۰- شرح حدیث الاربعین فی الطب النبوی، نجمالدین ابوالعباس احمد دمشقی، معروف به ابن عالمه (۵۹۳ ـ ۶۵۲ق).
۱۱- الطب النبوی، ضیاءالدین ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد مقدس حنبلی (۵۶۹ ـ ۶۴۳ق).
۱۲- الشفاء فی الطب المسند عن السید المصطفی یا الشفاء فی الطب النبوی یا الوافی فی الطب الشافی) ابوالعباس احمد بن یوسف قیسی قفصی تیفاشی (۵۸۰ ـ ۶۵۲ق).
۱۳- الطب النبوی، شمسالدین ابوعبدالله محمد بن ابیفتح حنبلی دمشقی (۶۴۵ ـ ۷۰۹ق).
بر این معنا بیفزاییم این نکته بسیار مهم را که در صحاح ششگانه اهل سنت که مرجع فقهی آنان محسوب میشود، بخشی با عنوان «کتاب الطب» وجود داشت؛ بنابراین نمیتوان به صراحت بیان کرد جریان رسمی پزشکی در جهان اسلام (که منشأ ایرانی و یونانی داشت) چنان بر آموزههای اسلامی در طب حاکم بود و غلبه یافت که اگر نبود چنین جریانی، علم پزشکی در اسلام متولد نمیشد. از آن سو بهسادگی هم نمیتوان گفت طب نبوی امکانات و استعداد کافی در پروراندن نقش عظیم و بیسابقه مسلمانان در امر پزشکی را داشت. ضمن اینکه جریان رسمی پزشکی با ابتنای کامل بر برهان و تجربه، آنهم در قلمرو منطق و فلسفه، فضای بسیار مستعد و بهتری برای ارتقای آموزش و ترویج این علم ایجاد مینمود.
البته در این میان، جریانی نیز به دنبال تلفیق طبالنبی با پزشکی مطرح در آثار کسانی چون رازی و ابنسینا بود. مقدمه تحفه سعدیه یکی از مهمترین نمونههای این تلفیق است. قطبالدین در مقدمه بسیار عالی خود در این کتاب، سعی کرده است نسبت پزشکی با اندیشه و تعالیم اسلامی را مورد بحث قرار دهد و با رجوع به روایاتی چون: «العلم علمان: علم الادیان و علم الابدان»، کلام خود را مستدل سازد؛ کلامی که قطبالدین قائلش را ذکر نمیکند و با «قوله علیهالسلام» که منطقا یکی از معصومین و در رأس آنها پیامبر(ص) است، به بیان آن میپردازد. روایتی نیز میآورد که بسیار مقبولتر است: «العلم علمان: علم الطبیعه و علم الشریعه». چرا این مقبولتر است؟ زیرا اگر قول اول را از پیامبر اکرم(ص) بینگاریم، با این سؤال مواجه میشویم که: چگونه آن حضرت میتوانست کلمه ادیان را در فرمایش خود به کار برَد با آنکه در قرآن کریم هیچگاه این کلمه به صورت جمع نیامده است؟ و مفسران بر آنند که عدم کاربرد جمع ادیان، بیانگر آن است که نزد خداوند یک دین بیشتر وجود ندارد. قطبالدین در تکمیل کلام خویش به روایتی دیگر از پیامبر(ص) استناد میکند: «قال علیهالسلام: اثنان لایصحان: الصحیح المحتمی و المریض المخلط». سپس کلامی از حکما را کاملا مترادف معنای مذکور میداند: «التخلیط فی زمن الصحه، کالتداوی فی زمن المریض».
البته نکته دیگری نیز هست و آن وجود برخی قرائن در ارتباط روشن میان برخی احکام پزشکی در جریان رسمی با طب نبوی است؛ مثلا رازی معتقد است پزشک موفق کسی است که تا ممکن است، با غذا درمان کند و دارو ندهد و این بسیار شبیه کلام پیامبر(ص) است که فرمود: «المعده بیت کل داء، و الحمئه راس کل دواء» (معده مرکز و خانه هر دردى است و پرهیز و اجتناب [از غذاهاى نامناسب و پرخوری،] اساس و رأس هر دارویى است) و نیز این معنا که در سنت نبوی تأکید میشد تا آنجا که امکان دارد، بیمار را باید با غذا درمان کرد نه با دارو. امثال جاحظ و ابنخلدون معتقد بودند کلامی که پیامبر(ص) در باب مثلا پزشکی میفرمایند، ارتباطی با وحی ندارد؛ زیرا پیامبران آمدهاند شرایع را به انسان بیاموزند نه پزشکی و سایر امور عادی را و مثال میآورند حضرت در باب «تلقیح نحل» فرمودند: «من نظر خود را میگویم و شما خود، داناتر به امور دنیای خود هستید!» البته ابنخلدون میگوید: «به کار بستن طب شرعی از روی تبرک و صدق ایمانی، اثری عظیم دارد، لکن این اثر مرتبط با مزاج نیست، بلکه مرتبط با صدق ایمان است.»
اینجا مجال مباحثه کلامی نیست، اما شاید بتوان با تأمل در باب رأی جاحظ و ابنخلدون و کسانی که تلاش میکردند طب را از دین و دستورات دینی تفکیک کنند و بر مثالهایی چون مثال فوق میآویختند این نکته را خاطرنشان ساخت که قرآن مسلمانان را به دریافت آنچه پیامبر(ص) عرضه میدارد و اجتناب از آنچه نهی میکند فرامیخواند: «ما آتاکُمُ الرسولُ فخُذوهُ و ما نهاکُم عنهُ فانتهوا» (حشر، ۷)؛ بنابراین فرمایش پیامبر اکرم(ص) در هر امری حجت است، از جمله دستورات طبی و در باب صحت جسم و جان.
نکته نهایی اینکه بدون تردید در تاریخ تمدن اسلامی، جریان فلسفی و رسمی پزشکی که بزرگانی چون رازی، ابنسینا و قطبالدین را بر تارک خود داشت، جریان غالب در طب اسلامی بود و این البته نه به معنای مرعوب شدن در برابر یونان و نامهای بلندی چون بقراط و جالینوس بود و نه بیتوجهی به طبالنبی، بلکه مسئله این بود که در عرف عام، رعایت اصول بهداشتی آنگونه که در آثار معروف به «طبالنبی» یا «کتاب الطب» صحاح سته وجود داشت، یک تکلیف مذهبی محسوب میشد و نه یک علم رسمی که مبادی و مبانی خاص خود را دارد؛ در حالی که در حوزههای علمی و تجربی چون مارستانها و بیمارستانها، جریان رسمی غالب بود. تاریخ طب در تمدن اسلامی، توأمانی هر دو جریان است اما در دو قلمرو؛ قلمرو عام و قلمرو خاص.
در این میان رویکرد کسانی چون قطبالدین شیرازی در تحفه سعدیه جمع این دو معناست؛ بنابراین با اثری مواجهیم که نقطه تألیف دو جریان نیرومند پزشکی از صدر اسلام تا قرن هفتم، آنهم به دست باکفایت اعجوبهای فلسفی چون قطبالدین است. این اثر بینظیر که با تلاشهای مجدانه و ستودنی استاد گرانقدر دکتر نجفقلی حبیبی گزیدهای از آن چاپ میشود، نقطه عطفی در نشر آثار ارجمند مفاخر بزرگ اسلامی است.
حسن بلخاری
منبع: روزنامه اطلاعات