کد خبر:23073
پ
D987D985D8A7DB8CD8B420D986D8B8D8A7D985DB8C204-1

گزارش روز چهارم همایش «حکیم نظامی گنجه‌ای و هویّت ملّی»

در چهارمین روز همایش «حکیم نظامی گنجه‌ای و هویّت ملّی» سخنرانی‌های تقی پورنامداریان، محمدرضا ترکی، قدمعلی سرامی و سید مصطفی موسوی پخش شد.

به گزارش روابط عمومی مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب، به مناسبت هفته بزرگداشت حکیم نظامی، از روز سه‌شنبه 17 اسفندماه تا روز شنبه 21 اسفندماه 1400، مجموعه‌ای از گفتارهای اساتید و پژوهشگران در قالب همایش «حکیم نظامی گنجه‌ای و هویّت ملّی» از سوی مؤسسۀ میراث مکتوب در فضای مجازی پخش شد. این سخنرانی‌ها به صورت ضبط شده در صفحۀ اینستاگرام مؤسسه به نشانی @mirasmaktoob و صفحۀ آپارات به نشانی www.aparat.com/mirasmaktoob  بارگذاری شد.

در روز جمعه 20 اسفندماه 1400، یعنی روز چهارم از این همایش، فایل سخنرانی‌های دکتر تقی پورنامداریان (استاد بازنشستۀ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)، دکتر محمدرضا ترکی (دانشیار دانشگاه تهران)، دکتر قدمعلی سرامی (استاد بازنشستۀ دانشگاه آزاد اسلامی زنجان) و دکتر سید مصطفی موسوی (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران) انتشار یافت.

 

در ادامه خلاصه‌ای از سخنرانی‌های روز دوم این همایش را می‌خوانید.

 

چند نکته دربارهٔ مخزن‌الاسرار نظامی گنجه‌ای
دکتر تقی پورنامداریان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بنده و آقای دکتر موسوی چند سالی است که مشغول تصحیح و شرح مخزن‌الاسرار نظامی هستیم که ان‌شاءالله دارد به پایان می‌رسد. طبیعی است یافته‌های چند سال در حوصلهٔ تنگ فرصتِ اندکِ این سخنرانی نمی‌گنجد. بنابراین چاره‌ای جز اشاره به اندکی از بسیار نیست و البته این مختصر نیز مهم‌ترینِ آن یافته‌ها نیست. اما بعد مصححان چاپ‌های مشهور مخزن مثل وحید و زنجانی هیچ کدام از نسخه‌هایی که در اختیار داشته‌اند و اینکه متن را براساس کدام نسخه‌های تصحیح کرده‌اند و روش آنها در تصحیح چه بوده است سخنی نگفته‌اند. تنها تصحیح انتقادی مخزن متنی است که در فرهنگستان علوم شوروی سوسیالیستی آذربایجان به سعی و اهتمام عبدالکریم علی‌اوغلی علی‌زاده آماده‌سازی شده است و در مقدمهٔ مصحح، آثارِ نظامی و شیوهٔ تصحیح نوشته شده است. مخزن‌الاسرار در این چاپ علمی و انتقادی براساس یازده نسخهٔ خطی و با توجه به نسخهٔ چاپی وحید دستگردی تصحیح شده است. قدیمی‌ترینِ این نسخه‌ها نسخهٔ پاریس مورخِ هفتصد و شصت و سه است که آن را پایهٔ تصحیح متن قرار داده‌اند. برتلز در ضمن معرفی نسخ، دربارهٔ این نسخه نوشته است که نسخهٔ مزبور که به شیوهٔ خط نسخ مختلط نوشته شده به طور قطع از تمام نسخه‌های خطی که ما در اختیار داشته‌ایم بهتر بود. با وجود بعضی اشتباهات این نسخه چون در اغلب موارد متن صحیح را به دست می‌داد به همین دلیل پایهٔ متن قرار گرفت و فقط در موارد استثنایی از آن پیروی نشده است. غیر از این چاپ که تصحیح انتقادی و علمی است مخزن‌الاسرارِ دیگری که تصحیح انتقادی می‌نماید مخزن‌الاسرارِ چاپ ثروتیان است. این چاپ در واقع عیناً همان متن و همان نسخه‌بدل‌های چاپ فرهنگستان علوم شوروی است و فقط به‌ندرت براساسِ یکی از نسخه‌های مربوط به قرن نهم گاهی تغییری در متن انجام شده است که غالباً اشتباه است. تنها تفاوت این است که چاپ اولی یعنی چاپ فرهنگستان علوم شوروی از روی خط علی مینایی چاپ شده است و چاپ ثروتیان با حروف چاپی. اما تعداد نسخه‌هایی که ما برای تصحیح مخزن داشته‌ایم سیزده نسخه بوده است که نسخه‌های «A» تاریخِ کتابت ششصد و سی و هفت و نسخهٔ «B» تاریخ کتابت هفتصد و ده را هیچ‌کدام از مصححان در دست نداشته‌اند.

اگرچه ما نیز نسخهٔ «C» یعنی هفتصد و شصت و سه را اساس قرار داده‌ایم اما متنِ مصحح ما به کلی با متن فرهنگستانِ علومِ شوروی فرق دارد و برخلاف آنکه نوشته‌اند به‌ندرت متن نسخهٔ «C» را تغییر داده‌اند این تغییرات بسیار است. مصحح نسخهٔ فرهنگستان شوروی اولاً در دادن نسخه‌بدل‌ها دقّت لازم را نکرده است، ثانیاً در تغییر متن و ترجیح ضبطِ نسخه‌بدل‌ها و قرار دادن آنها در متن زیاده‌روی‌های نالازم و نادرست کرده است، ثالثاً در اختیار نداشتن دو نسخهٔ قدیم‌تر از همهٔ نسخه‌ها و عدم اشراف بر متون فارسی صحّت ترجیحات او را مشغول کرده است، و رابعاً استفاده از ضبط‌های وحید و اعتماد به معنی‌های او سبب شده است که گاهی در ترجیح نسخه‌بدل‌ها جرأتِ نالازم پیدا کنند و علاوه بر همهٔ اینها این چاپ فاقدِ هر توضیح و فهرستی است. بنابراین می‌توان نسخهٔ تصحیح ما را از هر جهت اولین نسخهٔ مصحح مخزن‌الاسرار به طریق علمی و انتقادی دانست. برای نمونه همهٔ نسخه‌هایی که ما داریم و شاید دیگران هم داشته‌اند این بیت را به همان صورت مشهور وحید نوشته‌اند:

سایهٔ خورشید سواران طلب

رنج خود و راحت یاران طلب

 در نسخهٔ «C» که اساس ماست و نیز نسخهٔ فرهنگستان علوم شوروی، ضبطِ نسخه چنین است:

سایهٔ خورشید شو و آن طلب

رنج خود و راحت یاران طلب

مصحح فرهنگستانِ علوم شوروی همان متنِ وحید را در متن گذاشته‌اند در حالی که در متنِ نسخهٔ «C» همان‌طور که گفتیم بیت به صورت:

سایهٔ خورشید سواران طلب

رنج خود و راحت یاران طلب

آمده است و تنها همین نسخهٔ اساس است که چنین ضبطی دارند، وحید نیز همان ضبط مشهور را آورده اما اینکه از کجا آورده است معلوم نیست. چون بافتِ کلام اجازه نمی‌داده است که خورشید سوار را به معنی آنکه بر خورشید سوار است بگیرند چنان‌که از ساختار و ترکیب برمی‌آید در شرح بیت ترکیب را چنین معنی کرده است:

خورشید سواران رنجکشانِ آفتاب‌گرد

یعنی سایهٔ عدل بر سَرِ رنج‌کشان بفکند و از رنجِ خود آنان را راحت داد. بعضی خورشید سواران را اولیا و انبیا دانسته‌اند ولی غلط است. خورشیدسواران زحمت‌کشانِ آفتاب‌گردند که مرکبِ آنان آفتاب است چنان‌که گویی فلانی بر پایِ خود سوار است. این شرح وحید بود.

آیا می‌شود خورشیدسوار را که دقیقاً به معنی کسی است که بر خورشید سوار است بمعنی کسی بگیریم که خورشید بر او سوار است؟

زنجانی به تبع وحید نوشته «خورشیدسوار، کسی که خورشید بر او سوار می‌شود» اما با توجه به متنِ نسخهٔ اساس مصراع را می‌توان چنین معنی کرد: مثل سایه خورشید بر روی زمین باش و به همه نور و روشنی ببخش و طالب این کار باش. با توجه به این معنی دیگر لازم نیست که به پیروی از نسخه‌های خطی و چاپی متن را عوض کنیم و بعد آن را برخلاف ساختارِ ترکیب و نحو جمله معنی کنیم. پس از این بیت، بیتِ زیر آمده است:

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش

چون مه و خورشید جوانمرد باش

این ضبط تمام نسخه‌های خطی و چاپی است و حتی ضبط نسخهٔ فرهنگستان شوروی که این نسخه‌بدل را به متن برده است. درحالی که ضبط نسخهٔ اساس طور دیگری است یعنی تصحیحِ فرهنگستان شوروی هم متن را تغییر داده است. در نسخهٔ اساس به جای جوان‌مرد، جهان‌گرد آمده است که به نظر درست‌تر می‌رسد.

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش

چون مه و خورشیدِ جهان‌گرد باش

مه و خورشید در همهٔ جای جهان می‌گردند و با مهر و بدون کین به همهٔ جهانیان نور می‌بخشند. گرم بودن از مهر و سرد بودن از کین در مصراعِ اول مستتر است. در جهان گشتن و به همهٔ جهانیان نور پاشیدن مرجح می‌نماید. نمونهٔ این تغییرات زیاد است که به نظر نمی‌آید نسخهٔ هفتصد و شصت و سه را به احتمال زیاد تصحیحاتِ قدیمی، چه تصحیحِ انتقادی و چه غیرانتقادی در اختیار داشته باشند. و تصحیح علمی و انتقادی فرهنگستان علوم شوروی که آن را داشته‌اند و اساس قرار داده‌اند، تحت تأثیرِ ضبط‌های وحید و عدم آشنایی و اشراف خودشان بر متون سبب شده است که آن را تغییر بدهند. مثلاً در جایی دیگر بیتی داریم به این‌صورت:

 میوه‌فروشی که یمن جاش بود

روبهکی مخزن کالاش بود

 در همهٔ نسخه‌های خطی و چاپی، «مخزن» را تغییر داده و به جای آن خازن را گذاشته‌اند چنان‌که در چاپ فرهنگستان شوروی هم چنین کرده‌اند و کلمهٔ خازن را در متن گذاشته‌اند و ظاهراً درست به نظر می‌رسد اما چنین نیست. روبهک دَر مخزنِ کالاست نه خازنِ کالا. حذفِ حرفِ اضافی «در» از ابتدای اسامی زمان و مکان برای حفظِ وزن در شعر و در گویش‌ها متداول است:

ای کار تو روز و شب جگرخواری من

بسیار مخند بر من و زاری من

این بیتِ کمال‌الدین اسماعیل که در نزهة المجالس نیز آمده است نمونهٔ این تغییر متن در مخزنِ وحید و زنجانی. نمونهٔ این تغییر متن در مخزنِ وحید و زنجانی نیز زیاد است البته آنها از روش تصحیح و نسخه‌های خود چیزی نگفته‌اند اما همین که ضبطی در سیزده نسخهٔ ما نیست و در تصحیحِ آنها طورِ دیگریست پیداست که این ضبط را لابد درست ندانسته‌اند.

در بیتِ دیگری هم معلوم نیست چرا «به آب را» که به معنی «پُر آب و آبدار» است و از افزودن بایِ صفت‌ساز به اسم درست شده است وحید و زنجانی به باغ تغییر داده‌اند که این ضبط در هیچ یک از نسخه‌ها نیست.

ابر به آب آمده بازیکنان

جامهٔ خورشید نمازی‌کنان

و نه:

ابر به باغ آمده بازیکنان

جامهٔ خورشید نمازی‌کنان

همین‌طور معلوم نیست ضبطِ درستِ «باغِ سِخا» را زنجانی به چه دلیل «باغ صفا» آورده است.

باغ سخا را چو فلک تازه کرد

مرغ سخن را فلک آوازه کرد

که زنجانی نوشته است:

باغ صفا را چو فلک تازه کرد

که معنی شعر را به کلی تغییر می‌دهد. از این اشتباهاتی که در متن اعمال شده است که بگذریم شروحِ غلط، ناقص و نارسایی است که با وحید شروع شده و گاهی دیگران نیز آن را تکرار کرده‌اند.

شعرِ کلاسیکِ فارسی از بعضی غزل‌های عرفانی که بگذریم تک معنایی است چون شکلِ بیانِ منظومِ عقیده‌ای از پیش اندیشیده است، این همه اختلاف در شرحِ تعدادِ قابل‌توجهی از ابیاتِ آثار نظامی و بخصوص مخزن‌الاسرار که از بعد از مرگ نظامی تا دورهٔ معاصر ما شرح دارد دلیلِ آن است که یا سخنِ نظامی بیش از حد پیچیده و موجز است و یا نشانهٔ عدم تأملِ شاعران است. در حقیقت هر دو مورد را تا حدی می‌توان صادق دانست اما در بعضی از ابیات، دشواریِ خاصی وجود ندارد. با وجود این شروح با همهٔ اختلاف و فهم، معنیِ بیت را نفهمیدند مثلاً این بیت را ملاحظه کنید:

 تا کرمش در تتق نور بود

خار زگل نی زشکر دور بود

مصراع اول به این نظر اشاره دارد که خداوند جهان را از روی کرم آفرید و تا زمانی که کرم او در سراپردهٔ نور بود و فایز نشده بود هیچ چیز در جهان وجود نداشت. چون گل بی‌خار و نیشکرِ بدونِ شکر وجود ندارد. این بیت به نظر مشکلی ندارد اما وحید در شرحِ این بیت نوشته است تا کَرمِ خداوند در پردهٔ نور بود و افاضهٔ فیضی نشده بود، خار از زیورِ گل و نی از شیرینی شکر دور بود و پس از پیدایش کَرَمِ وی خار از گل و نی از شکر بهره‌مند گردید. از شرح وحید دربارهٔ مصراعِ دوم چنین فهمیده می‌شود که تا وقتی افاضهٔ فیضی نشده بود خار و نی وجود داشته‌اند اما خار بی گل و نی بدون شکر که این البته درست نیست. چون وقتی فیضِ وجود در سراپردهٔ نور است و به جهان افاضه نشده است چیزی وجود ندارد از جمله خار و نی. زنجانی می‌نویسد کَرَمِ خداوند در پردهٔ نور بود و هنوز انسان را نیآفریده بود و خار و گل و نی و شکر باهم فرقی نداشت به عبارت دیگر انسان به مفید بودن یا نامفید بودن موجودات به نسبتِ نفع و ضرری که برای او دارد اعتقاد یافته است. و گل را خوب و خار را مضر تصور کرده‌اند. جالب اینجاست که زنجانی دربارهٔ مصراعِ اولِ بیتِ بعد از این بیت که بدین صورت است:

چون که به جودش کرم آباد شد

بند وجود از عدم آزاد شد

زنجانی می‌نویسد «کرم آباد شدن» مستفیض شدن در فرهنگ‌ها نیآمده است.

بیت‌هایی از این دست در آثار نظامی کم نیست که عدم تأملِ شارحان سبب معانی اشتباه یا ناقص دربارهٔ آنها شده است. شرحِ اشتباهِ معنی از ابیات، ناشی از ایجازِ ترکیب و ساختارهای گاه غریبِ نظامی هم هست که دریافتِ آن محتاج تأملِ بیشتر و آشنایی با علومی است که نظامی در مقام حکیم به آنها معرفت دارد. در بیتی از مخزن به دنبال همان بیتی که اشاره کردیم این بیت آمده است:

خونِ دلِ خاک ز بحرانِ باد

 در جگرِ لعل جگر زان نهاد

 بحرانِ باد در این بیت کانونِ پیچیدگی است که در هیچ یک از شروح با توجه به بافتِ کلام معنی درستی برای آن ذکر نشده است. علّتِ اصلی، ترکیبِ قوی و بحرانِ باد و ناآشنایی با طبیعیات و حکمت مشایی دربارهٔ پدید آمدنِ احجار کریمه در زیر زمین است. منظور از بحرانِ باد، شدّتِ بیماری است که در آن تبِ بیمار بالا می‌رود، بحرانِ باد منظور بحرانِ حالتِ بحرانی هواست که گرمای هوا که یکی از چهار عنصر است بالا می‌رود و هوای داخلِ زمین هم گرم می‌شود و آبِ محبوس در زیرِ زمین بخار می‌گردد و از بخار آن احجار کریمه به وجود می‌آید از جمله لعل سرخ‌رنگ. منظور از خونِ دلِ خاک هم آب است که مثلِ خون در رگ‌های زمین جاری است و این خون، لعل را سرخ می‌کنند. در شرح این بیت وحید نوشته است: خونِ دلِ خاک آب است که از بحرانِ مَرَضِ بادِ زمین بخار شده و در دلِ سنگ رسیده و به مددِ آفتاب لعلِ آبدار می‌شود. وحید در واقع چند تصور را که در ذهن داشته را به هم آمیخته که ربط چندانی با بیت ندارد. ثروتیان از مرضی که از فسادِ خون پیدا می‌شود سخن گفته است و بحرانِ باد را مرضی ناشی از فساد خون گرفته است. و زنجانی ترجیح داده است بیت را معنی نکند. در بیتِ

شحنهٔ غوغای هراسندگان

چشمه تدبیر شناسندگان

که در ستایش خداوند است، زنجانی غوغا را هنگامه و شحنه را نگهبان معنی کرده و غوغای هراسندگان را قیامت و روز قیامت معنی کرده است و البته چون با این معنی که خود غلط است بیت معنی نمی‌شده است از معنی بیت صَرفِ نظر کرده است. وحید نوشته است یعنی شحنهٔ هراسندگان از غوغا و امان خائفی که مبهم است و معلوم نیست چه گفته است. در حالی که در اینجا غوغا به معنی جمعیتی از هر دسته است و خدا محافظِ جمعیتِ خداترسان یعنی هراسندگان است. نمونه‌ها زیاد است شاید بتوان گفت در هیچ صفحه‌ای نیست که نمونه‌ای از این اشتباهات نباشد.

از ویژگی‌هایِ دیگرِ آثارِ نظامی، قدرتِ تخیلِ اوست که سببِ نازک‌بینی‌های او در یافتنِ وجوه شباهت‌های دیریاب میان دو طرف تشبیه یا پیوندِ میانِ عناصرِ تصویر می‌شود.

وقتی نازک‌بینی‌ها با ایجاز که یکی دیگر از خصوصیات سبکی اوست می‌آمیزد، شرحِ بسیاری از بیت‌ها را برای شارحان دشوار می‌کند تا آنجا که به شروحی فارغ از ساختار نحوی و غلط‌های فاحش منجر می‌شود و حتی گاهی بعضی از ابیات به سختی تن به شرح قابل فهم و قانع‌کننده‌ای می‌دهند. بعضی از شارحان از ورود به شرحِ این ابیات خودداری کرده‌اند و بعضی مثل وحید که می‌خواهد تمامِ بیت را معنی کند چیزهای عجیب و غریب و بی‌ارتباط با ساختار متن دربارهٔ بیت گفت‌اند.

در انتهایِ چاپ سوم مخزن‌الاسرار در سال هزار و سیصد و سی و چهار، ذیلِ عنوانِ شروح بر خمسهٔ نظامی وحید پس از اشاره به شروحِ بسیارِ خمسه نوشته‌اند که فقط دو نسخهٔ قدیمی از اینها به دستش افتاده است و سپس شرح بیتی از مخزن را از دو شرح نقل می‌کند. تا بگوید چقدر لاطایل در شرح ابیات گفته‌اند. یکی از این دو شرح از آنِ محمود بلخی، منظورش همان محمدبن قوام بلخی است و دیگری از آنِ قاضی ابراهیمِ تبتی است که منظورش ابراهیم تتبی منسوب به تته از ولایتِ هند است. بیتی که منظورِ نظرِ وحید است و آن را نقل کرده است بیت دوم این ابیات است:

قلب زنی چند که برخاسته‌اند

قالبی از قلب نو آراستند

 چون شکم از روی بکن پشتشان

حرف نگهدار ز انگشتشان

وحید پس از نقل شرح آن دو شارح که هیچ معنی درستی از آنها برنمی‌آید و نیز نقلِ شرحی از حاشیهٔ یک مخزنِ چاپ هندوستان سرانجام می‌نویسد: اگر این ترجمه‌کنندگان شعر را تصحیح کرده و ملتفت می‌شدند که مقصود از «روی» فلز است نه «رخسار»، دچار این همه تکلف و لاطایل نمی‌شدند و سپس در شرح این بیت خودِ وحید در مخزن چنین می‌نویسد: روی نوعی فلز است یعنی پُشت و ظاهرِ زراندودِ این قلب‌زنانِ دغل‌باز را چون شکم و باطن‌شان را از فلز روی بدان و از آنان پرهیز کن. چنان‌که دیده می‌شود شرح وحید هم نه قابل قبول است و نه با ساختار نحوی بیت جور درمی‌آید. زنجانی هم معنیِ وحید را نپذیرفته است و خود وی آن را شرح کرده است، شرحی که بهتر از آن شروح که نیست هیچ بلکه مبهم و مضحک هم می‌نماید. ایشان نوشته‌اند یعنی پشتشان مانند شکم از روی تهی و بیرون است و پشت کنایه از مخرج است، نظامی می‌گوید که آن‌ها منظور قلب‌زنان در بیت قبل که در تصحیحِ زنجانی در مصراع دوم به جای «نو» خود آمده است. حیز بودند و حیا نداشته‌اند و پشت آنها مانند شکم بی‌رویی و بی‌حیا بود. توضیح: اگر شکل شکم را در نظر بگیرید ملاحظه می‌شود که سراسر آن پشت است و روی شکم در داخل قرار گرفته است و دیده نمی‌شود لذا پشت شکم بدون رویی است، ترکیبِ بی‌روی در موردِ شکم به معنی بدون روی بودن و در موردِ پشت به معنی بی‌حیایی یا بی‌حیا بودن آمده است. به نظر می‌رسد برخلاف این شروح معنی خیلی پیچیده نیست اینها منافق‌اند، منظورِ بیت این است که اینها منافق‌اند و پشتشان با روی‌شان فرق دارد، پشتشان را که پیدا نیست مثل شکم که آشکار است آشکار کن تا به منافق بودن‌شان پی ببری.

سبک نظامی را در مخزن‌الاسرار که نخستین اثر اوست را می‌توان بابِ ورود او در شعر و شاعری و سایر آثار او دانست. اگر با کمی توسع به سبک بنگریم بهتر می‌توانیم به علت سبک نظامی پی ببریم.

پیتر وردانگ سبک را در زبان، بیانِ زبانیِ متمایز تعریف می‌کند اما بعد اضافه می‌کند «نباید به این نکته نیز بی‌توجه باشیم که چه چیز موجب می‌شود بیانی متمایز باشد. چرا چنین بیانی به کار گرفته شده است و تأثیر آن چیست؟ به این ترتیب می‌توان از سبک‌شناسی تعریفی در این حدود به دست داد تحلیلِ بیانِ زبانیِ متمایز و توصیفِ هدف از به‌کارگیری و تأثیر آن. قسمت اول این تعریف یعنی تحلیل بیان زبانی متمایز همان تعریف سبک‌شناسی قدیم متن است اما بقیهٔ تعریف مربوط به بافتی است که سبب این بیان متمایز شده است و تأثیر آن بر مخاطب نیز سبک را با بلاغت و زیبایی‌شناختی اثر پیوند می‌زند. در سبک‌شناسی جدید تأثیر بافت بر بیانِ متمایز چندان اهمیت دارد که برادفورد پس از اشاره‌ای مختصر به تاریخ سبک‌شناسی رویکردهای سبک‌شناسی را در قرن بیستم به طور کلی به دو قسم تقسیم می‌کند، یکی سبک‌شناسی متن‌گرا و دیگری سبک‌شناسی بافت‌گرا که این دومی بر بررسی گفتمان یعنی مطالعهٔ متن در بافت تکیه دارد. عوامل بافت یا دقیق‌تر بافتِ برون‌متنی که در سبک تأثیر می‌گذارند از جمله زمان، مکان، مخاطب، موضوع و اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی‌ست اما یکی از این عوامل که به خصوص بر شاعران و نخستین اثرشان تأثیر جدی می‌گذارد به نظر من اضطرابِ تأثیر است که هارولد بلوم از آن سخن می‌گوید که منجر به تجدید نظر گرایش شاعران در شعر نسبت به شاعران مشهورِ قبل از خود می‌شود. بلوم این تجدیدگرایی شاعران جوان را نسبت به شاعران پیشکسوت که مانع شهرت شاعران جوان می‌شوند از مقولهٔ عقده ادیپ می‌داند.

غرض از این مختصر این بود که بگویم نظامی هنگام سرودن نخستین اثر خود تحت تأثیر چند عامل بافتی بوده است که تأثیر مستقیم در سبک سخنوری او داشته‌اند و از مهم‌ترینِ آنها نگرانی و اضطراب او از قضاوت پیران و ادبایِ معاصر و سابق بر او بوده است که آیا با توجه به جوانی او، در جرگهٔ شاعران می‌پذیرند یا نه. از سخنان نظامی دربارهٔ ابنای روزگار و فضا و ادبای عصر می‌توان اضطراب او را که احتمالاً تجربه‌ای هم از برخورد با آنان داشته است آشکارا ملاحظه کرد. او می‌نویسد خاک زمین از هنر پاک است اما در عصر وی چنین هنری در گنجه وجود ندارد. اگر هنری پیدا شود بی‌هنران به آن دست می‌زنند تا او، هنرمند را به زیان آورند… اینان (بی‌هنرانِ گنجه) اگر به دماغی رسند دود می‌شوند و اگر به چراغی برسند باد می‌شوند، آنان بر من ایراد می‌گیرند و ما را می‌شکنند اما من به صفت چون ماه گردون می‌شوم که نمی‌شکنم و اگر بشکنم افزون می‌شوم. آنان مثل اصحاب نوح هستند که بر سخن تازه‌تر از باغ روح منکرند. در مقالهٔ یازدهم به صراحت به پیران منافق و حسود اشاره می‌کند «عقل شرف به معنی و معرفت می‌دهد و نه به پیری و جوانی، می‌گویند که سنگ چون کهن شود لعل می‌گردد اما این گروه هر چه پیرتر باشند بدترند. در پیر انصافِ جوان نیست و پیری که هواخواه جوان باشد اندک است. گل که جوان است همه راحت و آسایش است اما خار که کهن می‌شود جز ایجاد جراحت کاری از وی ساخته نیست.

بدبینی‌هایی از این دست نسبت به پیران و پیش‌کسوتان عصر که در مخزن مکرر آمده است بی‌گمان هم دلالت بر جوانی نظامی هنگام سرودن مخزن‌الاسرار دارد و هم اضطراب از قضاوت پیران و پیشکسوتان که این یکی یعنی «اضطراب» تأثیر شاعران آذری، نسبت به شاعران پیشکسوت خراسان عمومیّت دارد و از عواملّی است که سبب سبکی خاص در سخن نظامی شده است. اینکه زبان مادریِ نظامی زبان پارسی دری نیست و یکی از فهلویات یا گویش‌های پارسیِ شمالِ غربی‌ست سبب شده است که او زبان پارسی دری را خوب از راهٔ مطالعه دیوان‌های شاعران ناحیهٔ خراسان بیاموزد و با لغات و قواعد آن آشنا گردد. کسی که از طریق زبان دری که از طریق زبانِ شاعرانِ دری زبان دری را می‌آموزد، قواعد زبان را می‌تواند با وسعت و جسارت بیشتری به کار بگیرد و انواع ترکیباتی را بسازد که تازگی داشته باشد و پروایی نداشته باشد که استادان پیشین آن را به کار برده‌اند یا نبرده‌اند. همین عامل سبب شده است که اولاً آثار نظامی از یک طرف مشحون از ترکیبات تازه بگردد و از طرف دیگر کنایات، آداب و رسوم و در حد کمتر اصطلاحات و لغاتی تازه در شعر نظامی وارد گردد مثلاً یکی از قواعد زبان، ساختنِ کلماتِ تازه با پسوند ناک است. پسوند ناک اگر به اسم اضافه شود صفت می‌سازد، نمونه‌های مشهورش در زبان گفتار و نوشتار عبارتند از غمناک، دردناک، ترسناک، بیمناک، سهمناک و نمناک اما آیا می‌شود ترکیباتی مثل خلل‌ناک، خنده‌ناک، خواب‌ناک، دودناک، شعفناک، فروغناک را نیز به کار برد.

این ترکیبات از نظر قاعدهٔ زبانی عیبی ندارند اما شاعری که زبانش فارسی دری است به‌ندرت این ترکیبات را به کار می‌برد چون استادان بزرگ یا اصلاً به کار نبرده‌اند و به‌ندرت بعضی را به کار برده‌اند. اما شاعری که زبان را آموخته است بی نگرانی آنها را به کار می‌برد. چنان‌که نظامی همهٔ آنها را به کار برده است و نیز نمونه‌هایی از پسوندهای دیگر. به‌هرحال خواننده‌ای که مخزن‌الاسرار را مطالعه می‌کند نخستینِ ویژگی بیانی که نظرش را جلب می‌کند انبوه ترکیبات دستوری و تصویری متنوع و غالباً تازه و ناآشناست و بسیاری از این ترکیبات ساخته و پرداختهٔ خود نظامی است. علت ظهور این همه ترکیبات که می‌توان ادعا کرد در سخنِ کمتر گویندهٔ فارسی‌زبانی به این وسعت دیده می‌شود یکی آن است که نظامی قواعد زبان ادبی را از راهِ مطالعهٔ آثار شاعران پیش از خود مثل رودکی، دقیقی، فردوسی و سنایی و شاعران قصیده‌سرای معاصر خود آموخته است.

اما تجددطلبی او که ناشی از همان اضطراب و تأثیر است سبب شده است که ویژگی‌های دیگری نیز در شعر او جلوه‌گری کند. اولاً اینکه به عنوان نخستین اثر خود، نوع تعلیمی را اختیار کند و ثانیاً برای این نوع تعلیمی وزنی اختیار کند که مناسبِ نوع شعر تعلیمی نیست. بحر سریع مطوی موقوف یا مکشوف مفتعلن مفتعلن فاعلان یا فاعلن. این وزن به سبب ریتمیک بودن از یک طرف با طبیعتِ شعر تعلیمی سازگار نیست و از طرف دیگر ظرفیتِ پذیرشِ آن برایِ کلمات، آسان نیست و شاید خود از اسباب و پدید آمدن انواع ترکیبات دستوری و تصویری تازه شود که به هر حال تجددگراییِ نظامی را بیشتر به چشم می‌آورد. طبیعی است که اگر آزادی و جسارت ترکیب‌سازی با ذوق و استعداد شعار همراه شود زبان را غنی‌تر می‌کند و استعداد آن را افزایش می‌دهد برای پیدا کردن شواهدی برای این خصیصهٔ سبکی، لازم نیست در مخزن‌الاسرار جستجو کنیم، از همان ابیاتِ آغازینِ مخزن می‌توان تراکم ترکیب‌ها و تازگی آنها را ملاحظه کرد. انگار نظامی قصد دارد میزان فضل و قدرت شاعری خود را به رخ شاعران پیشکسوت بکشد. هم شعر تعلیمی را به عنوان اولین اثر خود انتخاب کرده است و هم وزنی را اختیار کرده است که کلمات را در آن گنجاندن تا حدی دشوار است و هم فارسی‌دانی خود را به رخ آنان بکشد. عواملّی از این دست که به اختصار به بعضی از آن‌ها اشاره کردیم، در آثار بعدی نظامی به سبب گستردگی فضاهای داستانی از نظر تصویر، متنوع‌تر و به سبب تقلیل اضطراب او از شاعرانِ پیشکسوت از نظرِ ایجازهای نحوی و اظهار فضل‌ها رو به اعتدال می‌گذارد.

فرصت نیست که به تمام مطالبی که ما به آن رسیده‌ایم در اینجا اشاره کنم، بنابراین از اینکه شنوندگان این سخنرانی حوصله به خرج داده‌اند متشکرم.

 

روابط خاقانی و نظامی
دکتر محمدرضا ترکی

به نام خدا

گمان بردم که خاقانی دریغاگوی من باشد

دریغا من چرا گشتم دریغاگویی خاقانی

این بیت معروف نظامی است در سوگ خاقانی که تقریباً حالت ضرب‌المثل هم پیدا کرده. البته برخی در صحتِ این بیت و اینکه این بیت از نظامی باشد تردید کرده‌اند از جمله مرحوم وحید دستگردی. ایشان فرمودند مسلم از نظامی نیست زیرا نظامی چهل سال تقریباً از خاقانی به سال کمتر است و «همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد» از کسی سزاوار است که با خاقانی هم سال یا چند سال از او بزرگ‌تر باشد. برخی از استادان ما هم با قاطعیت می‌فرمودند که این بیت قطعاً از نظامی نیست و حتی معتقد بودند که سرودهٔ یکی از معاصران ماست که این بیت را به سبک و سیاق شعر خود خاقانی سروده و به نظامی منسوب کرده است. البته با تحقیقاتی که انجام شده این بیت مسلماً از نظامی است، در برخی از تذکره‌ها به نام او آمده و در منابعِ کهن در مجموعه لطافت و منظومه ظرافت محمود شاه نقیب که در هشتصد و بیست و هفت قمری تألیف شده یک قصیده سی بیتی آمده که این بیت آخرین بیت آن قصیده است.

مرحوم نفیسی این قصیده رو جداگانه بدون آن بیت در دیوان قصاید و غزلیات نظامی ذکر کرده اما همان‌طور که عرض کردیم مرحوم وحید چون معتقد بوده که این بیت از نظامی نیست نه این بیت را و نه آن قصیده را، هیچ‌کدام را در دیوان قصاید و غزلیات نظامی ذکر نکرده است. نفیسی هم این را ذکر کرده، بدنهٔ قصیده را جداگانه و خودِ بیت را هم به عنوان یک تک بیت جداگانه آورده است. پس مسلماً این بیت از نظامی است و مسلماً در مرثیهٔ خاقانی گفته شده، البته آن اِشکالِ مرحومِ وحید که معتقد بودند نظامی چهل سال کوچک‌تر از خاقانی بوده و این بیت را کسی باید بگوید که یا هم‌سالِ او باشد و یا از او بزرگ‌تر باشد، این هم پاسخ دارد.

واقعیت این است که نظامی چهل سال کوچکتر از خاقانی نیست اینها یا هم‌سال‌اند یا حدود پنج شش سالی نظامی کوچک‌تر از خاقانی است و صدور همین بیت هم از جناب نظامی نشان می‌دهد که اینها دوست و همسن و سال تقریبی بوده‌اند. در واقع اینجا به نظامی می‌خواهد بگوید ای‌کاش من پیشمرگِ خاقانی شده بودم یعنی انقدر او را دوست و همراه خودش می‌داند که در اینجا سخن از این نیست که حالا لزوماً باید گویندهٔ این شعر سنش خیلی بیشتر از خاقانی باشد، نه! ممکن است آدمی که سنش از دیگری هم سال یا حتی کمتر هم هست بیاد و از باب شدّت علاقهٔ زیاد بیایید و بگوید «الهی من پیش مرگ تو بشوم» و جناب نظامی هم از سر لطف و دوستی و رفاقتی که با خاقانی داشته این سخن را گفته و در بیتِ قبل از این بیت او را از همراهان خودش شمرده و می‌گوید:

نظامی همرهان رفتند از این ده رخت بیرون کش

که تا چشم این چنین کردی نه ده ماند و نه دهقانی

و بعد می‌گوید:

گمان بردم که خاقانی دریغاگوی من باشد

دریغا من چرا گشتم دریغاگویی خاقانی

در واقع می‌خواهد بگوید که من آرزو داشتم من پیشمرگ او باشم و این را از شدّت علاقه می‌گوید و خود این بیت نشان‌دهندهٔ محبّت و مودّت خاصی بوده که بین این دو بزرگ و این دو سخنورِ بزرگ قرن ششم ما وجود داشته است.

البته گفتم این قصیده حدود سی بیت دارد که نفیسی آن را در دیوانِ قصاید و غزلیاتِ نظامی آورده که:

چراغ دل شب افروز روز است و چشم عقل نورانی

بدین چشم و چراغ آن به که جویی گنج پنهانی

اساس گنج می‌خواهی طلسمِ جسم را بشکن

که پی بردن به گنجینه نمی‌شاید به آسانی

و البته به سبک و سیاق خاقانی هم خواسته شعر بگوید و در واقع یک‌جور اختفاء کرده از آن قصیده معروف خاقانی که:

نثار اشک من هر دم شکرریزی است پنهانی

که همت را زناشوئی است از زانو و پیشانی

چو هم‌زانو شوم با غم، گریبان را کنم دامن

سر من از سر زانو کند دامن گریبانی

که باز همین اختفاء هم خودش نشان‌دهندهٔ روابطِ ادبی این دو بزرگوار بوده است. البته گفتم آنچه که نفیسی در دیوان قصاید و غزلیات نظامی آورده متفاوت است، برخی از ابیاتش با آنچه که در جُنگ محمود شاه نقیب ذکر شده است و خودِ همین نشان می‌دهد که مجموعهٔ قصاید و غزلیات نظامی نیاز به تصحیح مجدد دارد که امیدوارم یکی از فضلای محترم و دانشمند همّت بگمارند و یک کار منقح‌تر و کامل‌تری از آنچه که نفیسی و وحید در این زمینه انجام داده‌اند به فضای تحقیقی و ادبی ما عرضه بکند. در مجموع آنچه که واضح است این است که این دو بزرگ با همدیگر ارتباط دوستانه داشته‌اند. خاقانی مدّتی در گنجه ساکن بوده و در گنجه بیمار شده بود همچنین روابطِ خاص و مفصل و گسترده‌ای داشته و برخی از بزرگان شهر گنجه از جمله امام ناصرالدین ابواسحاق ابراهیم باکویی که او را هم مدح کرده و هم برای او مرثیه گفته چندین مدیحه و مرثیه برای او دارد. در منشآت پنج نامه دارد که به بزرگان گنجه نوشته شده که خود این نشان‌دهندهٔ ارتباطات او بوده با فضای ادبی این شهر و طبعاً خود این نشان می‌دهد که با نظامی هم مرتبط بوده با او آشنا بوده با او دوست بوده است. در یکی از منشآت‌اش وقتی که از گنجه سخن می‌گوید می‌گه:مهبط خانهٔ سعد اکبر و مصعد سواد اعظم مربط دولت و مضمار سعادت مربع عالی و منبع معالی یعنی گنجه خیرالبلاد  واطیبها.

که این شهر را خیرالبلاد می‌نامد و طبعاً یکی از دلایل خیرالبلاد بودن گنجه در نظر خاقانی این بوده که عزیزی مثلِ نظامی در آنجا زندگی می‌کرده است.

پرسشی که در اینجا وجود دارد این است که اگر خاقانی و نظامی این همه باهم دوست بودند و رفاقت داشتند و مودّت باهم داشتند چرا در مجموعهٔ گستردهٔ اشعار خودشان نامی از یکدیگر نبرده‌اند، همان‌طور که دیدیم تنها یک جا نظامی اسمی از خاقانی برده که تازه آن هم گفتیم برخی در او تردید داشتند. واقعیت مسأله این است که دلایلِ اینکه اینها از همدیگر نام نبردند می‌تواند این مسائل باشد، یکی اینکه فضای کاری اینها متفاوت بوده و خاقانی در عرصهٔ قصیده بیشتر خود را نشان می‌دهد و نظامی عمدتاً در عرصهٔ داستان‌پردازی و منظومه‌سرائی. خوب اینها طبعاً در بیشتر احوال و اوقات در دو شهر زندگی می‌کردند اینها ممدوح مشترک چندانی ندارند یعنی یکی از دلایلی که باعث بشه که یک شاعری با یک شاعر دیگری مثلاً رقابت بکند و باعث بشود که از او سخن بگوید این است که حوزهٔ کاریشان یکی باشد و ممدوحان مشترک داشته باشند اینها تقریباً ممدوح مشترکی ندارند به جزء شروان‌شاه اخستان که در واقع نظامی لیلی و مجنون خودش را به او تقدیم کرده و او را در این منظومه ستایش کرده است، البته تاریخ این ستایش هم مربوط به بعد از مرگ خاقانی است یعنی در روزگاری که این‌ها هر دو باهم زندگی می‌کرده‌اند و در روزگاری که اینها هر دو در این جهان بوده‌اند ممدوحی مشترک عملاً اینها نداشتند چون گاهی وقت‌ها ممدوح مشترک باعث رقابت می‌شده اما در واقع این اتفاق نیفتاده بوده است. و بعد اصلاً روحیهٔ خاقانی اصلاً به‌گونه‌ای است که معمولاً اسمی از کسی نمی‌آورد و دوست ندارد که نام کسی را ذکر بکند. گاهی وقت‌ها به اشاره فقط از آنها سخن می‌گوید و از مجموعهٔ این قراین این‌گونه دانسته می‌شود که اینها روابط دوستانه داشته‌اند، آن‌قدر دوستانه که نظامی پس از مرگ خاقانی حسرت می‌خورد و دریغ می‌گوید، و دریغاگوی او می‌شود و آرزو می‌کند که من همیشه آرزو داشتم که من پیش مرگ او باشم.

در مجموع آنچه فهمیده می‌شود این است که اینها اشتراکات و افتراقاتی هم از همدیگر دارند. اینها زبان و فرهنگ مشترک دارند، زبان اینها همان فارسی ارّانی بوده، آن فارسی‌ای که در آن ناحیه رایج بوده، البته با زبان‌های عربی و ترکی و حتی گرجی و مثلاً ارمنی که در آن حوالی گویش‌ورانی داشته با اینها هم آشنایی اجمالی داشتند. هر دو مسلمانانِ پاک‌اعتقادی هستند. هر دو اشعری هستند. هر دو گرایشِ عرفانی خیلی جدی دارند. هر دو ارادتمند به سنایی هستند و این ارادت را در آثار خودشان نشان دادند. هر دو اهل مفاخره هستند البته این مفاخره جزوِ آدابِ شعر در قرن ششم بوده، و هم خاقانی خیلی مفاخره دارد و هم نظامی خیلی مفاخره دارد، و مفاخراتِ نظامی از خاقانی خیلی هم بیشتر است. هر دو به نحوی دشوارگو هستند و شعر آنها به دلایلی دچار پیچیدگی‌های هست و مخصوصاً نظامی یک جاهایی خیلی معنی‌گریز و حتی معنی‌ستیز است و به‌خلاف خاقانی که به‌هرحال معنا می‌توان برای شعر او دست و پا کرد اما یک جاهایی شعر نظامی آنچنان ساختارهایی دارد که معنای قطعی و حتمی برای او نمی‌توان قائل شد. هر دو دانشِ گسترده‌ای دارند در عرصه‌های مختلف علوم از نجوم و ادبیات و علوم دینی و طب و علوم غریبه و مسائل مختلف. هر دو مقلدان فراوانی دارند. ممدوح مشترکشان اخستان شرواشاه هست که از ممدوحان اصلی خاقانی است و نظامی هم لیلی و مجنونِ خودش را به او تقدیم کرده است. هر دو اهل ترکیب‌سازی هستند، اهلِ ایجاز هستند، هر دو تقلیدگریز هستند و به راحتی تن به تقلید از شاعران دیگر نمی‌دهند. مضامین مشترک در شعر اونها زیاد هست و می‌توان آنها را نشان داد. و با توجه به قراین به نظر می‌رسد بیشتر نظامی به شعر خاقانی توجه داشته تا بالعکسش. هر دو از سارقان سخن شکوه و گلایه دارند و خیلی از این مسئله می‌نالند.

تفاوت‌هایی که بین اینها وجود دارد این است که خاقانی خیلی اهل سفر هست اما نظامی ظاهراً این است که حتی اگر علاقه‌ای داشته، در عمل گویا سفری نرفته و در همان وطن و زادگاه خودش گنجه مانده است. عرصهٔ کارِ این‌ها با همدیگر متفاوت است، خاقانی به نثر هم در کنار شعر خیلی توجه می‌کند، منشآت عربی و فارسی او را ما در دست داریم. در حالی که نظامی چندان به نثر توجهی ندارد و اثر منثور از او به دست ما نرسیده است. مخاطب خاقانی بیشتر اهل فضل هستند اما مخاطبان نظامی هم اهل فضل و هم مردم عادی می‌باشد. آنجایی که قصه می‌گوید بیشتر مخاطبانش مردم عادی هستند برای همین هم است که حتی در روزگار ما مردم به نظامی بیشتر توجه دارند تا به خاقانی.

مباحث دیگری هست در زمینهٔ تفاوت‌هایی که بین این دوتا هست، خاقانی کارش را خیلی زودتر شروع کرده در نوجوانی یک شاعر تقریباً شناخته شده بود اما نظامی تا چهل سالگی اولین اثر مهمش مخزن‌الاسرار باشد را عرضه کرده است و در مجموع گفتیم که خاقانی پنج شش سال بزرگ‌تر از جناب نظامی بوده و عرصهٔ آنها مجموعهٔ این تفاوت‌ها و اشتراکات از آنها دو شاعر بزرگ از گردنکشانِ نظم و نثرِ دیار ما را پدید آورده است. من بیش از این مصدع اوقات عزیزان و بزرگواران نمی‌شوم.

 

نظامی و انسان
دکتر قدمعلی سرامی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم

نظامی با ؟؟ تسمیه یکی از منظومه‌های بزرگ خمسهٔ خودش را آغاز کرده، منم سخنم رو با همین بیتِ سرآغاز شروع کردم. سخن امروز ما در باب نگاه نظامی گنجه‌ای به انسان است. این مرد چطور به انسان نگاه می‌کرده؟ از دیدگاه این شخصیت ادبی و فرهنگی، انسان برترین مخلوق است، این اصطلاح اشرف مخلوقات در حقش سابق است:

ای به زمین بر چو فلک نازنین

ناز کِشَت هم فلک و هم زمین

بیت گواهی می‌دهد که انسان در عین حال که در زمین زیست می‌کند وجودی آسمانی دارد و خود آسمان‌ها هم از بابت او به خود می‌بالند و می‌نازند. برترین موجودِ کیهان آدمی است در نگاه این مرد. وقتی کسی اینجور به انسان نگاه کند معلوم است که دیگر فراتر از او در کلّ اجزاء اصلی چیزی را نمی‌بیند. اصلاً به صراحت می‌گوید:

نیک و بد ملک به کار تواند

در بد و نیک آینه‌دار تواند

یعنی همهٔ هستی‌ها آفریده شده‌اند که تو را بازتاب کنند که تو را جلوه بدهند، نشان بدهند و یک حقیقتی این‌چنینی در ذهن این آدم است. در جای دیگری همهٔ موجودات را مانند می‌کند به پرندگان و انسان را برتر از همهٔ این پرندگان اعلام می‌کند:

جانورانی که غلام تواند

مرغ علف خواره دام تواند

چون تو همائی شرف کار باش

کم خور و کم گوی و کم آزار باش

همایی مرغی است که اشرف مرغ‌ها است:

همای بر همه مرغان از آن شرف دارد

که استخوان خورد و دیگری نیازارد

خُب یک همچه نگره‌ای همخوان است با نگاه ایرانیان باستان، همانی است که در شاهنامه هم فردوسی در مورد انسان سخن می‌گوید:

تو را از دو گیتی بر آورده‌اند

به چندین میانجی بپرورده‌اند

نخستین فطرت پسین شمار

تویی خویشتن را به بازی مدار

فشردگی انسان حکایت از این می‌کند که کل کیهان در اوست و کل کیهان در اوست، معناش این است که در دلِ انسان جای دارد. در حقیقت هر ستایشی که نظامی از دل می‌کند انسان را دارد بزرگ می‌دارد، می‌گوید:

در خم این خم که کبودی خوشست

قصه دل گو که سرودی خوشست

دور شو از راهزنان حواس

راه تو دل داند دل را شناس

عرش روانی که ز تن رسته‌اند

شهپر جبریل به دل بسته‌اند

وانکه عنان از دو جهان تافتست

قوت ز دیواره دل یافتست

یعنی اوج کارِ سیر و سلوک در عرفان این است که انسان به کمکِ همهٔ امکاناتی که خدا به او داده برسد به مرحله‌ای که سراپای وجود او بشود. دل همین دلی که دوست داشتنی‌ترین جزء جهان، جزءاییست معادل کل و بلکه فراتر از کل. به غیر از دل که عزیز و نگاه داشتنی است، جهان و هر چه در او هست واگذاشتنی است. همین دل است که خرد را در او جستجو می‌کند. مثلاً اگر بخواهیم تشبیه کنیم دل مثل یک سی‌دی است، خِرَد نرم‌افزاری است که روی آن نشانده شده، می‌گوید:

خرد ما را به دانش رهنمون است

حساب عشق از این دفتر برون است

بر این ابلق کسی چابک‌سوار است

که در میدان عشق آشفته‌کار است

در حقیقت در اندیشهٔ نظامی «دل» مرکبه‌ایست از عقل و جان همانی که در شاهنامه می‌بینیم خدا را و خود انسان را، خداوندِ جان و خرد می‌خواند.

کسی کو دل بر این گلزار بندد

چو گل زان بیشتر گرید که خندد

وقتی چنین است ما حق نداریم دلمان را برای دنیا، برای این ظواهرِ جهان هستی هزینه کنیم. دل پاک‌تر، سپندتر از آنی است که ما خرج این امورِ مجازی و در حقیقت فانی بکنیم. نظامی هم مثل فردوسی اعتقاد دارد تو این دنیا کام سره‌ای وجود ندارد. یعنی کام خالص نیست، هر کامی همراهش مذلّت و ناکامی هم هست:

کدامین گل بود بی‌زحمت خار

کدامین خط بود بی زخم پرگار

به همین دلیل است که می‌گوید:

هوای خانهٔ خاکی چنین است

گهی زنبور و گاهی انگبین است

عمل با عزل دارد مهر با کین

ترش تلخیست با هر چربِ شیرین

همهٔ پدیدارهای این عالمی که اسمش دنیاست درآمیخته است با ضدّ خودش. یعنی جهان محصولِ آمیزگاری اضداد باهم است. هر نفی‌ای همراه است با اثبات. هر خیری همراه است با شر. و این زبان صریح پدیدارهای طبیعت است. یکی از معروف‌ترینِ امثال فارسی که به ما حالی می‌کند جهان جهانِ اضداد است و ما باید به حکم تصاویری که طبیعت هر روز و هر شب در اختیارمان می‌گذارد امیدوار باشیم این بیت معروف است:

در نومیدی بسی امید است

پایان شب سیه سفید است

و این دوگانگی شاید هزار بیت از خمسه بیشتر برای بیان این دوگانگی‌هایی که در عالم شهود در این دنیا مرئی و قابل حس است، اختصاص داده:

فلک نیست یکسان هم آغوش تو

طرازش دو رنگست بر دوش تو

گهت چون فرشته بلندی دهد

گهت با ددان دستبندی دهد

یعنی وصلت می‌کند به جانورهای وحشی:

چو بربط هر که او شادی‌پذیر است

ز درد گوشمالش ناگزیر است

یعنی نمی‌شود آدم «خوشی» جذب و کسب کند در این عالم الا اینکه همراه با این خوشی، یک ناخوشی‌ای است. همان طوری که قرآن کریم هم این مطلب را به صراحت بیان می‌کند در سوره انشراح که می‌فرمایند:

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً

دلیلش هم این است که این اضداد همدیگر رو عزّت می‌دهند، همدیگر رو معنی می‌دهند:

اگر خار و خسک در ره نماند

گل و شمشاد را قیمت که داند

آن چیزهای منفی است که باعث می‌شود چیزهای مثبت را ما شناسایی کنیم و قدرشان رو بدانیم:

بباید داغ دوری روزکی چند

پس از دوری خوش آید مهر و پیوند

علّت اینکه ما از مهر و پیوند، از متصل شدن بهم لذت می‌بریم به خاطر این است که قبلش فراق است. همین فراغی که این‌همه نالش در فرهنگ بشری تولید کرده، این شأن را دارد که ما را عارف می‌کند به ارزشِ وصال:

بسا قفلا که بندش ناپدید است

چو وابینی نه قفل است آن کلید است

یعنی این‌قدر این همبستگی اضداد باهم وسیع و گسترده است که هر کدامشان در عین حال که خودشون هستند دیگری هم هستند این نگاه به اضداد به حدی زیاد است که جهان را یک رباطِ دو در می‌بیند:

رباطی دو در دارد این دیر خاک

دری در گریوه دری در مغاک

حالا ما پاره‌ای از این جهانیم، پاره‌ای که کُل را در درون خودمان داریم. درونِ ما هم این دوگانگی حضور دارد. به همین روی است که نظامی اعتقاد دارد که از این جهان (جهان بیرونی) ما آدم‌ها هر چه کمتر بهره و نصیب ببریم به نفعمون است:

جهان چون مار افعی پیچ پیچ است

تُرا آن بِه کزو در دست هیچ است

این یک حقیقتِ عرفانی است که این مرد برای ما بیان می‌کند. همین طوری که ما تمامِ صفات این دنیای بزرگ را داریم. دنیا ناپایدار است، ما هم ناپایداریم. دنیا دوام نمی‌آورد، ما هم دوامی نمی‌آوریم:

 چو نامد در جهان پاینده چیزی

همه ملک جهان نرزد پشیزی

سعدی می‌گوید:

آنچه را نپاید دلبستگی نشاید

به همین دلیل که اینجا بی‌اعتبار است ما هم نباید غرور داشته باشیم، خودمان را به رخ دیگران بکشیم. یک نکتهٔ بسیار با عظمتی را در اسکندرنامه با ما درمیان می‌گذارد. اسکندر یک پسری دارد به اسم اسکندروس. بعد از اینکه باباش فتوحات می‌کند و کشورگشایی‌هایش تمام می‌شود نوبت شاهی به این می‌رسد و می‌گوید: من شاهی به چه دردم می‌خورد. من از سرگذشت پدرم، از زندگانی او عبرت گرفتم. بنابراین بهتر می‌دانم بروم گوشهٔ عزلت اختیار کنم و هر وقت هم مرگ آمد در خدمتِ فرشتهٔ مرگ باشم. همانی که ایرج هم وقتی با برادرانش دچار منازعه می‌شود اعلام می‌کند که من دل به این دنیا نبستم، من آسان‌تر برام این است که در گوشه‌ای از این دنیا عزلت اختیار بکنم. این بچهٔ اسکندر که اسمش اسکندروس است می‌فرمایند می‌گوید:

مرا با حساب جهان کار نیست

که این رشته را سر پدیدار نیست

همانا که بیش از پدر نیستم

پدر چون فرو رفت من کیستم

ز دنیا چه دید او بدان دلکشی

که من نیز بینم همان دل خوشی

واقعاً وقتی آخر خط نگاه می‌کنی می‌بینی که خودت یک نقطهٔ پایانی هستی بر جملهٔ موجودیتِ خود در این عالم. اسکندروس می‌گوید من می‌روم و گوشهٔ عزلت اختیار می‌کنم وقتی عزرائیل آمد در خدمتش هستم:

چو هنگام رفتن در آید فراز

کنم بر فرشته در دیر باز

این انسان و تعریفش و دل‌مشغولی‌ش همهٔ اندیشمندان بزرگ بشریت است. می‌بینیم مثلاً می‌خواهند تعریفی از انسان به دست بدهند بزرگ‌های عالمِ بشریت، ارسطو می‌گوید یک حیوان ناطق است. دکارت چند قرن بعد می‌گوید حیوان اندیشمند است. آلبرت کامو می‌گوید انسان و حیوان طاغی است. ژان پل سارتر نشان می‌دهد که شاخص‌ترین ویژگی انسان این است که اختیار دارد. من خودم می‌گویم انسان یک حیوانِ خرافاتی است. و تمام این‌ها یک حقیقتی را که نظامی هم قبول دارد با ما درمیان می‌گذارد. این است که دوگانگی در ما از همان آغاز وقتی که تشکیل می‌شویم در زهدان مادر یک سلول از پدر، یک سلول از مادر. بعد این‌ها یک نظامی بوجود می‌آورند به نام کروموزوم‌ها که کروموزوم‌ها هم بیست و سه تا هستند و بیست و سه جفت یعنی تَک نیستند هیچ کدوم و این دوگانگی دوگانگی جسم و جان ادامه پیدا می‌کند تا ما به دنیا می‌آییم و:

هر جا که خزینه شگرفست

قفلش به کلید این دو حرفست

یعنی نمی‌شود که یک یک بیافریند، دوتا باید با هم در بیامیزند تا ادامه پیدا کند روند. همین آفرینش جهان با دو حرف کاف و نون به قول قدما درست می‌شود و این کُن که منجر می‌شود به فیکن تداوم هستی را میسر می‌کند. همین‌ایست که در اصطلاح فردوسی اسمش می‌شود زهکش. اجزاءِ عالم یکی با یکی درآمیزند تا اجزاءِ بعدی پیدا بشوند و روندِ آفرینش ادامه پیدا کند. آفرینشِ انسان پس از درآمیختن صورت و جان یعنی این دوگانگی ماده و معنا همینی است که مولانا بیان می‌کند و با صراحت می‌گوید:

هجده هزار عالم دو قسم بیش نیست

نیمش جماد مرده و نیمیش آگهی

این دوتا باید کاملاً با هم آمیزش کنند تا موجودی به اسم انسان به وجود بیاید:

داد به ترتیب ادب ریزشی

صورت و جان را به هم آمیزشی

زین دو هم آگوش دل آمد پدید

آن خلفی کو به خلافت رسید

این دل همان انسان است که می‌شود خلیفهٔ پروردگار:

دل که بر او خطبه سلطانی است

اکدش جسمانی و روحانی است

از دوگانگی جسم و روح، دوگانگی ماده و معنا، دوگانگی سخت‌افزار و نرم‌افزار.

نظامی تمام باورهای اساطیریِ مذهبی را در مورد آفرینش آدم دارد را دارد. اینکه چهل شبانه روز خدا آب و خاک آدم را باهم ترکیب می‌کند و در فرجام آن را به عنوانِ تنِ انسان روحِ خودش را در آن می‌دمد و انسان تولید می‌شود و …، همهٔ اینها را نظامی در خمسه‌اش بیان می‌کند. بعد از خوردن گندم خوب خدا نسبت بهشان دلگیر می‌شود و از بهشت رانده می‌شوند. آدم می‌آید به سرندیب و آنجا زندگی می‌کند و آنجا صورتش سیاه می‌شود از گناه و بالاخره این‌قدر توبه و اظهار پشیمانی می‌کند که سیاهی دست و صورتش ریخته می‌شود در سرزمین هند و باعث پیدایش گیاه نیل می‌شود. نیل محصولِ سیاهیِ دست‌های آدم هست. بعد وقتی توبه‌اش پذیرفته می‌شود پاکیزه می‌شود. همانی که قرآن کریم می‌گوید:

عَصي‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي. ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدي‏.

هدایت می‌شود. این دوگانگی در ذاتیّت این موجود هست:

آن به گهر هم کدر و هم صفی

هم محک و هم زر و هم صیرفی

این بیت نشان می‌دهد در نگاه نظامی انسان مجموعهٔ عللِ آفرینش است، علت غایی آفرینش، علت مادی و صوری و همهٔ علل، فقط علّتِ فاعلی حق تعالی است که آدم نمی‌تواند خودش خودش رو بیافریند و یک نکتهٔ بسیار بزرگ باید بگویم که انسان آمیختاری از رنج و خاک است. رنج چیزی است که ما را برایش به وجود آوردند:

ما ز پی رنج پدید آمدیم

نز جهت گفت و شنید آمدیم

خلاصه بحث دربارهٔ چگونگی انسان و ویژگی‌های او بسیار بحثِ دامنه‌داری است در خمسه و همین جور دیگر سروده‌های این مرد که به روزگاران آینده واگذارش می‌کنم. امیدوارم که همان انسانی باشیم که مطلوبِ اندیشمندانی مثل نظامی و فردوسی و مولانا جلال‌الدین و همهٔ بزرگان ادب و فرهنگ ایران‌زمین است. متشکرم.

 

نظامی قونوی / قارامانلی
دکتر سیدمصطفی موسوی

به نام آنکه هستی نام از او یافت

موضوع سخن من معرفی شاعری هم نام نظامی گنجوی است، نظامی قرامانلی یا نظامی قونوی. مناسبت انتخاب این عنوان را در آخر همین مقال ذکر خواهم کرد. نظامی قرامانلی بین سال‌های هشتصد و سی و نه تا هشتصد و چهل و چهار هجری در قونیه به دنیا آمد. نخستین استاد او پدر بود که از علما و واعظان قونیه بود. نظامی قرامانلی در جوانی به ایران سفر کرد و در آنجا به فراگیری زبان پارسی و بعد فنون ادب پارسی پرداخت. او چندسالی در ایران زیست و سپس به قونیه بازگشت. وی شاعری سه زبانه بود و به ترکی فارسی و عربی شعر می‌سرود. بزرگان قونیه مانند پیراحمد و قاسم‌بیگ را مدح کرده است. نوشته‌اند ابتدا زندگی راحتی داشت و در رفاه می‌زیست ولی بعدها با مشکلاتی مواجه شد که زندگی‌اش را بسیار سخت کرده بود. قارامان منطقه‌ایست در نزدیکی قونیه که امیرنشین بود و رقیب عثمانی‌ها به‌شمار می‌رفت. در همین دورهٔ زندگی نظامی قرامانلی حکومت قرامان‌بیگی ساقط شد و او از آن پس به مدح حاکمان عثمانی پرداخت. از نظامی قرامانلی قصیده‌ای به زبان ترکی با ردیف نرگس یا به عبارت دقیق‌تر نرگیس به جا مانده است که مربوط به این دورهٔ زندگی اوست و در مدح سلطان محمد فاتح حاکم عثمانی است. این قصیدهٔ هفتاد و دو بیتی استقبالیست از قصیدهٔ هشتاد و چهار بیتی کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی با مطلع:

سَزَد که تاج‌ور آید به بوستان نرگس

که هست بر چمن باغ مرزبان نرگس

به واسطهٔ محمودپاشا صدراعظم معروف عثمانی، سلطان محمد فاتح با شعر نظامی قارامانلی آشنا شد و شعر او را تحسین می‌کرد و بعد او را به استانبول فرا خواند. نظامی قونوی نیز پیش از حرکت به سوی استانبول این قصیدهٔ نرگسیه را سرود اما بنابر قولی در راه استانبول وفات یافت. بعضی تذکره‌ها هم نوشته‌اند که در قونیه وفات یافت. آنچه مسلم است این است که وی به دربار سلطان محمد فاتح نرسید. تاریخ وفات نظامی قارامانلی همانند تولدش چندان روشن نیست. زمان مرگ او را بین سال‌های 874 تا 878 هجری نوشته‌اند. بنابراین او حداقل سی سال و حداکثر سی و نه سال زیسته است. نظامی قارامانلی از شاعران ترک بیش از همه تحت تأثیرِ شاعری به نام احمدپاشا بوده است. تاریخ ادبیات‌نویسان ترک، شعر او را به شعر احمدپاشا نزدیک می‌دانند که برای شعر او یعنی احمدپاشا نیز نظیره‌ای سروده بود. احمدپاشا نیز او را شاعری با استعداد می‌دانست و شعرهای او را سلیس و غزل‌هایش را نفیس می‌شمرد. لطیفی شاعر ترک شعر نظامی قارامانلی را بر شعر احمدپاشا برتری می‌داد. مجیدی تاریخ ادبیات‌نگار ترک نوشته است که شعر نظامی و احمدپاشا در یک سطح هستند، اما شعر نظامی اصیل و از آنِ خود اوست. یعنی به این اعتبار شعر او را از شعر احمدپاشا برتر می‌دانست. نام نظامی قارامانلی در تذکره‌های ترکی بسیاری به تکرار ذکر شده و تأکید شده که شعر او خصوصاً در دورهٔ حیاتش مورد تحسین همگان بوده است. شاعران ترک چون اسحاق چلبی، کمال پاشازاده، باقی و نهانی بر غزل‌های نظامی قارامانلی نظیره نوشته‌اند. یعنی این شاعر مورد توجه شاعران دیگر نیز بوده است. 

مؤلفان عثمانی از ویژگی‌های شعر نظامی قارامانلی به مواردی اشاره کردند از قبیلِ این که زبان او در غزل‌هایش ساده‌تر از قصاید وی است. در شعر او معنا چندان عمیق و غنی نیست اما توصیف معشوق و تشبیهات و تصاویر جدید و نوپردازی‌هایش در این حوزه چشمگیر است. در شعر او از مفاهیم عرفان و تصوف چندان خبری نیست.

نکتهٔ مهم دیگر اینکه در شعر او به شخصیت‌های اسطوره‌ای ایرانی در موارد متعددی اشاره شده است. این شاعر ترک به زبان فارسی و عربی هم چنان که پیش از این اشاره شد شعر سروده است. در دیوانی که از او به جا مانده شعر مستقلِ عربی به چشم نمی‌خورد اما در شعرهای ترکی و فارسی او ابیاتی یا عباراتی به عربی آمده است. در بخش فارسی دیوان او که شامل سی صفحه است، یک قصیده، شانزده غزل، یک قطعه، بیست و یک رباعی و دو تک بیت دیده می‌شود.

او تحت تأثیر شاعران ایرانی همچون نظامی، سنایی، سعدی و کمال اسماعیل و دیگران بوده و به خصوص از شمس‌الدین محمد حافظ تأثیر بسیار پذیرفته و نوشته‌اند که در شعر ترکی و استقبال از حافظ هم دیده می‌شود. چنانکه نظیره‌ای قصیدهٔ کمال اسماعیل سروده ترکی بوده است. ازمی بیلگین نوشته است که او استاد نظیره‌سرایی است و حدود یک سوم دیوان او استقبال از شعر دیگران است. نظامی قارامانلی در دیوان خود از شش شاعر نام برده است که تنها یکی از آنها ترکی است و بقیه ایرانی و پارسی‌سرایند. در بخش ترکی دیوان این شاعر یازده قصیده، صد و بیست و چهار غزل و چهارده رباعی قطعه مخمس و مفرد به چشم می‌خورد. این دیوان را هالوک ایپکتن تصحیح کرده و در سال 1974 میلادی حدود پنجاه سال پیش جزء سلسله انتشارات دانشگاه آتاتورک در شهر آنکارا منتشر کرده است. این دیوانِ 291 صفحه‌ای براساس 10 نسخهٔ خطی موجود در کتابخانه‌های ترکیه تصحیح شده است. دیوان اشعار مقدمهٔ مفصل هالوک ایپکتن بر دیوان و مدخل نظامی قارامانلی در دایرةالمعارف اسلام به زبان ترکی به قلم الف.ازمی بیلگین، مبتنی بر اطلاعات تذکره‌های متعدد ترکی و نیز رسالهٔ دکتریِ 420 صفحه‌ای بیسال کرسو که در سال 1992 میلادی در دانشگاه استانبول گروه ادبیات کهنِ ترکی انستیتو علوم اجتماعی با عنوان شرح و تحلیل زیباشناختی دیوان نظامی قارامانلی دفاع شده است. معرفِ نظامی قارامانلی شاعر سه‌زبانهٔ ترکِ قرن نهم هجری است و جای هیچ‌گونه شک و تردیدی باقی نمی‌گذارد که چنین شاعری در قرن نهم در قونیه می‌زیسته است.

آنچه موضوع بحث ما به بزرگداشت نظامی گنجوی یعنی مناسبت این ایام، شاعرِ پُرآوازهٔ داستان‌سرای پارسی‌گوی قرن ششم گره می‌زند این است که دست‌کم در دههٔ اخیر کسانی آگاهانه یا ناآگاه شعرهای ترکی از دیوان این شاعر را با اتکا به تخلص او که نظامی‌ست به نظامی گنجوی نسبت دادند و عملاً با سندسازی، نظامی را شاعر ترک خوانده‌اند. تُرک بودنِ نظامی گنجوی طبعاً با پیدا شدن شعر ترکی او یا اسناد و قراین دیگر ثابت خواهد شد که تاکنون چنین اتفاقی نیفتاده است. متأسفانه ناشرانی بعضاً معتبر حتی دانشگاهی هم بدون توجّه به محتوای کتاب به چاپ و نشر این‌گونه جعلیات اقدام کرده‌اند.

اینجانب و استاد دکتر پورنامداری یکی از این کتاب‌ها را در مقاله‌ای نقد کرده‌ایم که به زودی منتشر خواهد شد. با توجه به آنچه در این مقال ذکر شد توصیه می‌شود در صورت مواجهه با آثاری از این دست لااقل شعرهای ترکی ادعایی منصوب به نظامیِ این آثار در دیوان نظامی قارامانلی چاپ آنکارا جستجو شود و از نبودن آن شعرها از نظامی قارامانلی اطمینان حاصل شود. متأسفانه در این روزگار شاهد اقدامات غیرعلمی متعددی با ظاهر علمی و پژوهشی و بعضاً با هیاهو و جنجال‌های سیاسی در حوزهٔ علم و ادب و فرهنگ هستیم. این اقدامات چه در داخل کشور، چه در منطقه متأسفانه به تکرار به چشم می‌خورد. این فعالیت‌های غیرعلمی مسؤلیتِ اهل علم و تحقیق را برای آشکار کردن حقیقت دوچندان می‌کند. امید آن که با پژوهش‌های بی‌طرفانه و صرفاً علمی اهل تحقیق به جای جوسازی‌ها و اشاعهٔ جعلیات پذیرای حق باشیم اگر چه با علایق و سلایق ما در تضاد باشد.

والسلام، با سپاس از حوصلهٔ عزیزان شنونده.

 

 

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612