ميراث مكتوب- دكتر سيد سلمان صفوي ازانگلستان، در نشستي با عنوان« اصول ساختارشناسي و تأويل متون با نگاهي به مثنوي معنوي»، گفت: بحث ساختار و تعديل هم در واقع يك نگاه فلسفي به متن است.
عضو هيئت علمي دانشگاه لندن، در پنجاه و نهمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب، كه روز دوشنبه 15 مرداد ماه 86 در اين مركز برگزار شد، افزود: بنده اديب نيستم و سابقه ادبيات هم ندارم. نگاهم هم نگاه ادبي نيست، بنده طلبه فلسفه هستم و نگاهم نيز نگاهي است كه اهل فلسفه پيگيري مي كنند. بحث ساختار و تعديل هم در واقع يك نگاه فلسفي به متن است، بنابراين ما وارد بحث ادبي نمي شويم، يك مقدار وارد نقد ادبي مي شويم و در واقع، يك نقد روشن و مشخص داريم به نوع نگاه كلاسيكي كه تاكنون در ايران و خارج از ايران به متون كلاسيك انجام شده است. در يك نگاه فلسفي، متن فقط متن مكتوب نيست. هر واحدي مي تواند باشد، يعني جامعه، يك متن است. متن، ظاهري دارد و باطني، نگاه فلسفي به يك متن بر اين اساس قرار دارد كه براي فهم معناي اصلي يا باطن يا مفهوم اصلي متن، بايستي كه از ظاهر به باطن آن دست پيدا كنيم. اولين مسئله در واقع، تعديل متن و مشخص نمودن زبان متن است. بسياري از اختلافاتي كه الان در مورد مثنوي شناسي داريم، بخصوص در حوزه تفسير مثنوي، براي اين است كه مفسرين مثنوي از آغاز نيامدند معين بكنند كه اين كتاب متعلق به كدامين علوم است و زبان اين متن، چه نوع متني و چه نوع زباني است و متعلق به كدام يك از معارف است. مثلاً آيا مثنوي، كتاب فلسفه است؟ آيا كتاب تاريخ يا عرفان است؟
مدير فرهنگستان مطالعات ايراني لندن، گفت: قهرمان بخش زبان و فلسفه زبان، ليختن اشتاين است. ما اگر بگوييم در فلسفه مدرن سه دوره انقلاب كانتي داريم، انقلاب سوم مسلماً انقلاب ليختن اشتاين است كه بحث اهميت زبان را طرح مي كند. ليختن اشتاين مطرح مي نمايد كه ما با يك زبان روبرو نيستيم، ما با انواع زبانها روبرو هستيم و يكي از زبانها، زبان متعارف است، اما همه زبانها زبان متعارف نيست. پس براي فهم متن، بايستي زبان متن را فهميد. با كمك خود متن معين مي كنيم كه اين متعلق به كدامين از علوم است. پس از آن زبانش را. مثلاً اگر مثنوي، كتاب عرفاني است، حالا كدام زبان است؟ مي توانيم بگوييم زبان متعارف است يا زبان تمثيلي است يا زبان سمبليك است.
وي ادامه داد: ما سه اصطلاح شرح ، تفسير و تاويل داريم. اينجا بحث تاويل است، بحث ارجاع دادن ظاهر كلام به آن معناي اصلي كه مقصد نيت مولف است. بحث بسياري از تفسيرها كه مثلاً در مثنوي نوشته شده و حتي همين امروز هم نوشته مي شود، اينها تاويل نيست، شرح است. شروح به چند درجه تقسيم مي شوند، يكي شرح هاي ادبي داريم، يكي هم شرح هاي درواقع اصطلاح شناسي. يعني اصطلاحات عرفاني كه در اين كتاب است را آمده اند و توضيح دادند كه براي كتاب اصطلاح شناسي خوب است، ولي اين بيان، كمكي به خواننده نمي كند كه دريابد، بالاخره مقصد و مقصود مولف از اين داستان، چه بوده است. تاويل يك مرتبه بالاتر از شرح است و تاويل، آني است كه مي خواهد ما را از ظاهر به باطن برساند و به مقصد اصلي مولف رهنمود باشد.
دكتر صفوي همچنين گفت: مثنوي يك كتاب است كه داراي شش دفتر است و مثلاً هر دفتر آن بيش از پنجاه داستان دارد و هر دفتري بيش از 150 سكشن دارد و بيست و شش هزار بيت داريم، حالا چه جوري ما مي خواهيم اينرا تفسيرش كنيم و بفهميم. مثنوي از جمله كتبي است كه هم عرفان نظري، به آن پرداخته و هم عرفان عملي. مهم در ساختار شناسي اين است كه ما بياييم آغاز و پايان هر داستان و ديسكورتي را شناسايي كنيم. در قرآن مجيد آغاز يا پايانش مشخص شده است. مثلاً ما قرآن را بخواهيم مثال بزنيم 114 سوره دارد و هر سوره آغاز و انجامش معين شده، اما در كتابي مثل مثنوي آغاز و انجام همه داستانها معين نشده و در كتاب اول، برخي شده و در كتابهاي ديگه نشده است. مثلاً در مثنوي، رابطه دفتر اول با دفاتر پنجگانه است. آيا اين شش دفتر با هم ارتباطي دارند يا ندارند؟ اگر دارند اين ارتباط، چه نوع ارتباطي است؟