ميراث مكتوب- دكتر سهيلا صلاحي مقدم در نشستي با عنوان« تأثير مولوي بر انديشه هاي اقبال» گفت: اقبال لاهوري بسيار به ايران و به حكمت باستان ايران، علاقه مند است، يعني عاشق عرفان و ايران است.
استاديار زبان فارسي دانشگاه الزهرا در پنجاهمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب كه روز دوشنبه 13 آذر 85 در اين مركز برگزار شد، افزود: محور افكار اقبال، بحث خودي است. اين خودي به صورت بسيار اعجاب انگيز و خلاقي در كار اقبال به دو شكل جلوه گر مي شود؛ يك، بحث خودي عرفاني و دو، بحث خودي اجتماعي. بنابراين ما در همه آثار اقبال علي الخصوص جاويد نامه، با يك عرفان اجتماعي روبرو هستيم و اين براي جهان امروز بسيار كارساز است. اگر دقت كرده باشيد، اقبال نامه را براي جوانان شروع و براي جوانان ختم مي كند. اقبال لاهوري هم مولانا را به عنوان راهبر راهنما وآن رفيق بي بديل خود انتخاب مي كند و با او به اين سفر ملكوتي و روحاني مي رود. يكي از هنجارگريزي ها در كار جاويدنامه اين است كه هيچ مثنوي را نمي بينيد كه در وسط قطع شود و غزل شروع بشود. تنها منظومه اي كه در آن مي بينيد مثنوي به اين شكل و به اين صورت و اين خلاقيت و اين هنجار گريزي يا ساختار شكني، انجام شده، كار اقبال است.
دكتراي زبان و ادبيات فارسي ادامه داد: اقبال، خلاقيت دارد، يعني اين خلاقيت اوست كه وي را جاودان كرده، تفكر او، تفكر اعلايي است و تقليدي نيست، لذا به اين خاطر، جاودان است. مي گويند غزليات اقبال هم از غزليات شمس تاثير گرفته و به هر حال، در اين سفر مولانا پابه پاي او حركت مي كند. به او لقب حضرت رومي مي دهد. در حقيقت، اقبال يك سوسياليسم عرفاني يا يك عرفان اجتماعي را در كار خودش دارد و او دردهاي اجتماعي مشرق زمين را هم در اين سير با خودش همراه مي كند و اين كار اقبال را زيبا، بي همتا و بي نظير مي كند. زماني كه من با دكتر سروش مثنوي را حل و فصل مي كردم، پي برديم كه مولانا شاد است، سرور و شادي تمام وجودش را گرفته و او در گير اين غمه اي عادي نيست. او شاد است و شادمان، چرا كه عشق خدا را مي طلبد و در سير خدا، حركت مي كند.
دكتر صلاحي مقدم همچنين گفت: در عالم تخيل، اقبال مي شنود كه مولوي مي گويد: سه شاهد بر وجود انسان است:
1- شاهد اول، شعور خويشتن يا خويشتن را ديدن به نور خويشتن است
2- شاهد ثاني، شعور ديگري يعني خويشتن را ديدن به نور ديگريست
3- شاهد ثالث، شعور ذات حق يا خويشتن را ديدن به نور ذات حق
اقبال لاهوري بسيار به ايران و به حكمت باستان ايران، علاقه مند است، يعني عاشق عرفان و ايران است. اگر مي بينيد به فارسي شعر گفته، اين نشانه علاقه اش به ايران است. از نادر شاه، آن چنان صحبت مي كند و او را به عنوان يك فرد ملكوتي كه در آسمان سير مي كند، مي بيند.