ميراث مكتوب- حسن سيّدعرب، در سي و پنجمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب گفت: كتاب جامع الافكار نراقي در واقع يك دايره المعارفي است در مبحث واجدالوجود.
وي در اين نشست كه با عنوان «نقد و بررسي كتاب جامعالافكار و ناقدالانظار» روز دوشنبه 11 مهر ماه 84 در اين مركز برگزار شد، افزود: نراقي تمام مباحث مربوط به واجب الوجود را از كتب حكما و همين طور متكلمان و عارفان اهل كشف و تحقيق جمع آوري كرده و در اين كتاب عرضه كرده و اگر ما بخواهيم يك تاريخ فلسفه بر اساس اصطلاحات و مفاهيم و مسائل فلسفه بنويسيم، كتاب جامع الافكار يك الگويي براي اين كار است، برخلاف روش متداول كه معمولاً كتابهاي تاريخ فلسفه بر اساس زندگي فيلسوفان و حكيمان است و در اثر ادوار گوناگون نوشته شده. به ياد دارم كه سالها پيش، جناب استاد صدوقي، درباره شيوه تاريخ نگاري فلسفه اسلامي، فرمودند كه جاي آن دارد يك تاريخ فلسفهاي بر اساس مسائل و مباحث فلسفي، نوشته شود. امروز عرض ميكنم كه شايد بشود جامع الافكار جناب نراقي را به عنوان يك الگويي در اين باره محسوب كرد. تعجب نكنيد كه مرحوم مدرس تبريزي از اين حيث كتاب را در ريحانه الادب مهمترين كتاب مي داند،چون مرحوم مدرس تبريزي كتاب شناس بودند و شرح حال نويس و در هر دو حوزه بسيار اطلاعات عميقي داشتند. ايشان كتاب جامع الافكار را مهمترين كتاب در مبحث الاهيات يا واجب الوجود ميدانند. در مبحث دروس دهري، به شدت نراقي از ميرداماد دفاع ميكند. در اين موضوع و توجهي كه به صوفيه و اصطلاحات عرفاني دارد، اصطلاح وقت را براي نخستين بار وارد فلسفه اسلامي ميكند، يعني در مبحث دروس بحريه جناب ميرداماد در اثبات آن و طرفداري از طرح دروس بحري ميرداماد به طبع استاد خودش ملا اسماعيل خواجويي، اصطلاح و كلمه وقت را، وارد ميكند و مبحثاش بسيار مطول است و اينجا نقل شده معمولاً درد مرحوم نراقي در اين كتاب اين است كه اول آراء را نقل ميكند و سپس به نقد آنها ميپردازد.
سيّدعرب ادامه داد: اين كتاب در واقع همان طور كه از عنوانش معلوم است، دو بخش است. بخش جامع الافكار اين كتاب،خصوصياتي دارد كه فرمودند و مختصريش هم بنده عرض كردم. بخش ناقد الانظارش، نقد آرايي است كه از متكلمان و حكما و عرفا ميكند. اهل تحقيق و تفكر مي دانند كه نقد نياز به داشتن مبناي فكري دارد، نمي شود نقدي را در كتابي مطرح كرد و گفت كه درست يا نادرست است. كسي كه نقد ميكند هميشه يك مبنايي دارد، حالا براساس اين مبنا، يا نقد او را ميپذيريد يا نميپذيريد، اما اگر نقد كرد و يا شما نقد كرديد مبنايي داريد. استاداني كه امروز در اينجا درباره اين كتاب صحبت و آن را نقد كردند، در واقع مبنايي دارند، حالا آن مبنا را مطرح نكردند، به خاطر اينكه آن مطالبي كه مطرح شد مرتبط با آن مباني هست. از ديدگاه محتواي كتاب، تاريخي و همين طور موارد و اشكالات و ايراداتي كه به كتاب وارد بود يا نكات بسيار قابل توجهي داشت كه در فرمايشاتشان بود، اما بنده ميخواهم درباره اين قسمت ناقد الانظار كتاب جامع الافكار صحبت كنم كه وقتي جناب نراقي نقد ميكند استواري عقلي او در نقد آراء متكلمان و حكما و عرفا در كجاست. فرعاً مطلبي را عرض كنم و آن اين كه از قرن نخستين اسلامي، تعاليم ابن سينا زماني كه در اصفهان بود، بسيار مؤثر واقع شد، به گونهاي كه عليرغم مشغلههايي كه ابن سينا داشت، كتاب شفا را در اصفهان به اتمام رساند. رياضياتش را تقرير كرده، اينقدر فرصت داشته كه شاگرداني مثل بهمنيار و ديگران دور و برش جمع بشوند، ابا عبدالله معصومي، خود همين جوزجاني. بهمنيار نقل ميكند كه بنده يك درس ميرفتم نزد ابن سينا، ديگران درس ديگري، معلوم است كه يك حوزه گرم فلسفي ابن سينا داشته است. سهروردي اين مطلب را كه عرض ميكنم به طور مستند در زندگي نامه اش، نقل كرده كه من وقتي به اصفهان رفتم و نزد قاري يا فارسي منطق بخوانم، رگههايي از تعاليم ابن سينا را و حتي بعضي از كساني را كه تعريف ميكردند، سينه به سينه نقل شده بود درباره تعاليم جناب ابن سينا، ميگفت به دستم رسيد و آنجا با بخش قابل توجهي از آموزههاي ابن سينا آشنا شدم. شما تصور بفرماييد، يك نهاد فكري از نوع فلسفي و در فلسفه از نوع مشا در اصفهان بنا نهاده شده، اين آمده تا عهد سهروردي، بعد خواجه نصير و بعد از خواجه نصير به آثار ابن سينا توجه ميكرده و حالا بنده عرض نميكنم كه به طور كامل ميرداماد مشايي است، عليرغم تخلص به اشراق، اما دشتكيها، ميرداماد تمايلات مشايي داشتند و تا ميرسد اين جريان مشايي حوزه فلسفه اسلامي به جناب ملاصدرا خب تقرير ملاصدرا از ابن سينا با ديگراني كه بعد از او و قبل از او بودند، فرق ميكند، همين نكته است كه وقتي كه ما مباني نقد را نگاه كنيم، بعد مطالب يك معناي ديگري پيدا ميكند.
به گفته وي،ابن سينايي كه در شرح الاهيات ملاصدرا هست كه جناب استاد حبيبي آن را تصحيح كردند و الان در دسترس هست با ابن سيناي ملا رجبعلي تبريزي، ملا شمساي گيلاني، ميرزا ابوالحسن جلوه تا به روزگار معاصر ما، خيلي فرق ميكند. غرض ام از اين فرع، اين بود كه كتاب جامع الافكار و ناقد الانظار در اين بستر معنا ميشود، يعني مبناي نقد مباحث الاهيات به معناي اخص نراقي حكمت مشاست. جناب نراقي، شديداً مشايي هست، به نحوي كه در مقدمه شرح اشارات، ابن سينا را شيعه ميداند، اين قدر در حقش مبالغه ميكند، حالا كاري نداريم به اين مطلب، اما اين گونه به ابن سينا احترام ميگذارد.
برخلاف نظر برخي از كساني كه به نراقي به نحوي توجه كردند و آثار او را تصحيح و يا به مناسبتي، مطالبي گفتند و همين طور اينجا هم فرمودند، به هيچ وجه به ملاصدرا نظر نداشته است. مكرر در شرح اشارات و در همين كتاب، ملاصدرا را عارف شيرازي ميداند. براي نراقي، ملاصدرا عارف است، نه فيلسوف. مكرر ميگويد عارف شيرازي، گاهي باهاش موافق است، گاهي موافق مي گويد كه عارف شيرازي چنين گفت، چنان گفت، اين به خاطر تمايل مشايي است كه داشته و آنچه كه موجب گستردگي توجه نراقي در اين مسئله به ابن سينا ميشود استاداني است كه داشته، يكي از استادان بزرگ جناب نراقي، ملا اسماعيل خواجويي است. سي سال وقت كمي نيست، سي سال جناب نراقي نزد ملا اسماعيل خواجويي درس خوانده، ملا اسماعيل خواجويي حكيم است، به يك معنا عارف است، نقل و عقل در آثار جناب ملا اسماعيل خواجويي بسيار به هم نزديكند، همان طور كه در آثار شاگردش جناب نراقي نزديك است.
سيد عرب همچنين گفت: جناب نراقي، ملاصدرا را خوب ميشناخته، شاگرد شيخ يوسف بحرانيه. شيخ يوسف بحراني رئيس اخباريه زمان خودش بوده، كتابي دارد به نام «لولوء البحرين». در آن كتاب در شرح حال جناب پسر ملاصدرا، فرزند ملاصدرا را مصداق محرز حي من الميت ميداند، ميگويد كه پسر ملاصدرا، اين قدر شدت مخالفت با ملاصدرا زياد بوده، بعيد است كه نشناخته باشد جناب ملاصدرا را، منتها به خاطر همين مبناي مشايي كه عرض ميكنم، توجه نميكرده، مطلب ديگر اين كه علي الاطلاق، نراقي نه استاد فيلسوف داشته، نه شاگرد فيلسوف داشته و معمولاً آن پژوهشهاي عقلاني نراقي در خدمت نقل بوده است.
نراقي وقتي كه از اصفهان به كاشان ميآيد و از كاشان به عتبات ميرود، شايد توقع ميرود از كسي كه در ميراث غني فلسفي اصفهان درس خوانده، اين ميراث را به نجف منتقل كند، ولي نميتواند اين كار را بكند و اين كار را نكرده، به همين خاطر نراقي مجتهد حكيم است، كسي است كه التزام به نفس در آثارش بسيار بسيار فراوان است و اين جريان مشايي كه عرض ميكنم و شباهت بسيار زيادي تقرير او از ابن سينا با ملا رجبعلي تبريزي و شاگردان او مثل قاضي سعيد قمي و ديگران داشته تا دوران معاصر، مثلاً مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه كه ميبينيد مشترك است. هم با ملاصدرا مخالف و هم مبناي مخالفتش حكمت مشاست. براي كساني كه علاقمند هستند بين دين و تعقل تفكيك قائل بشوند، اين جريان قابل توجه بوده است. مرحوم آقا سيد موسي زرآبادي، شاگرد جلوه بوده و اين توجهي كه در خط مكتب تفكيك امروزي متداول هست كه توجهي به حكمت مشا دارند و استادان اين مكتب مثل مرحوم آقا شيخ قزويني، حكمت مشا درس ميدادند، شفا درس ميدادند، اما تمايلات فكري خاصي دارند، در واقع به نحوي از اينجا نشأت ميگيرد يعني در واقع تقريري از ابن سينا ميشده كه به طور كامل اين تقرير يعني اين جريان بعد از ملاصدرا با آن تقريري كه ملاصدرا از ابن سينا ميكرده، بسيار متفاوت است.
وي به برخي از تعمدات نراقي در اين كتاب درباره نامها اشاره كرد و گفت: امروزه در اين صد و پنجاه سال اخيري كه با روشهاي تحقيق و به اصطلاح غربيها متدولوژي و اينها آشنا شديم، اين توقع به جا و درستي است كه ما بخواهيم به اصطلاح منابع را نقل بكنند و بگويند چنين و چنان، اما در سنت حكماي ما، سنت قدماي ما اينگونه نبوده و واقعاً ايرادي كه به ملاصدرا گرفتند چرا فلان مطلب را نقل نكردي، خوب ما اين سنت را نداشتيم.
به نظرم نراقي به عرفان و تصوف توجه دارد و به عرفان و تصوف بيمهري ميكند و آنها را متحجر ميداند، اما هيچ جاي آثارش درباره اخباريگري مطلبي نميگويد.
براي آدم بصيري مثل او صدمات ناشي از اخباريگري كه تا عصر ما هم همين طور تا به حال هم، تا همين لحظه هم ادامه دارد، كم چيزي نبوده، اما هيچ جا اين را نميگويد و همين طور كه استاد هم، جناب آقاي حبيبي فرمودند گه گاه به صوفيه، دعاوي صوفيه و اينها ميپردازد.