میراث مکتوب- هر چقدر متن از خاستگاه خود دور میشود چیزهایی بر متن افزوده میشود که اگرچه از «نیت مولف» فاصله میگیرد اما «نیت متن» را چند لایه میکند. بازجستن نیت مولف به شکل استعاری همان اجرای «اسطورهی خاستگاه» است. درست است که عصرها به شکل خطی نوعی تداوم و صیرورت را نشان میدهند اما فهم گفتمانی عصرها این باور را مخدوش میکند. زیرا نمیتوان رابطهی خویشاوندی را در ظهور گفتمانها دید. اگر جدالی پایانناپذیر بین گفتمانها ست و سلطهی گفتمانی بر اساس تخاصم است پس نمیتوان تسلسلی در ظهور گفتمانها جستجو کرد. رویکرد تبارشناختی از آنجا که تداوم در تاریخ را وابسته به نوعی دیرینهشناسی میداند قطعات تاریخ را به اپیستمه و گفتمان در میآورد تا شکافهای تاریخی، هویتی و معناشناختی را ببیند. به همین دلیل است که فوکو در کتاب نظم اشیا سه نظام دانش را از هم جدا میکند؛ چنانکه عصر رنسانس را با اصل شباهت و دو قرن هفده و هیجده را با اصل بازتاب و عصر کانت را با مفهوم سوژه دنبال میکند. بنابراین فوکو با این تقسیمبندها مسئله تداوم را کنار میگذارد تا با برش تاریخ بر گسستها تأکید کند. بر این اساس نمیتوان با فرض اینکه مثلا ما هزار سال است که یک زبان را به کار میگیرم به این نتیجه رسید که یک حقیقت یا به تعبیر هگل یک «گایست» در حال ظهور است. زیرا زبان با پروژهی خاستگاه، حقیقت یگانهای نمیسازد بلکه باید گفت زبان به شکل پروژهای به جلو میرود تا حقیقتهای تازه ساخته شود. اینکه میگویند نیت مولف همیشه دگرگون میشود یا حتی از مرگ مولف میگویند تنها دفاع از خواننده نیست بلکه متنها همیشه به وسیلهی گفتمانها تأویل و حتی دستکاری میشوند.
تصحیح انتقادی بسیار تلاش میکند تا به نیت مولف دست یابد. بنابراین تصحیح انتقادی متون هم رویای تحقق اسطوره خاستگاه را دارد و هم باور دارد که میتوان با روششناسی ویژه، زمان را از حرکت کردن باز داشت. باورمندان تصحیح انتقادی، فکر میکنند که مصحح همان باستانشناس است که میتواند با نوعی خاکبرداری اصولی به نسخهی اصل دست یابد. زیرا فکر میکند از بین نسخهها تنها یک نسخه باید اصیل باشد. بنابراین در رویکرد تصحیح انتقادی مسئله خاستگاه بسیار مهم است. به همین دلیل به این باور ایمان دارد که هر چقدر متن به عصر مولف نزدیکتر باشد متن اصیلتر است. در این باور یا حکم، حکم دیگری پنهان است: آنچه اصالت دارد اصالت نیت مولف است نه اصالت متن. به عبارت دیگر متنی اصیل است که اصالت نیت مولف را تایید کند. بنابراین در رویکرد تصحیح انتقادی این پندار وجود دارد که نسخهپردازان عصر مولف بسیار کمتر متن را دستکاری یا حتی تأویل کردهاند. گویی مولفان در عصر پیشامدرن حتی در فقدان دستگاههای چاپ و تولید انبوه متون در شکلگیری لحظه به لحظهی آثار خود نظارت داشتهاند و نسخهپردازان ماشینهایی تحت فرمان مولف بودهاند. بنابراین در تصحیح انتقادی بحث تاویل، ایدئولوژی و نظارت قدرت نسخهپردازان تقریباً نادیده گرفته میشود. آیا نمیشود که نسخهی نزدیک به عصر مولف نسبت به نسخههای دیگر کمتر به نیت مولف نزدیک باشد؟ پس نقش دربار یا هر قدرتی که اثر را تکثیر میکرد چه میشود؟ بنابراین غیر از «ایدیولوژی تصحیح» باید به ایدئولوژی نسخهپردازان و کاتبان و نساخ هم توجه شود. در عصر پیشامدرن ادبیات به این شکل که ما میفهمیم فهمیده نمیشد. تاریخ بیهقی به این نیت نوشته نشده که بعد از هزار سال در جهان مدرن تبدیل به متن دانشگاهی یا زیباییشناختی شود. این چرخش را گفتمانها خلق کردهاند. بنابراین فهم بیهقی از متن و بلاغت همان نیست که ما به آن فکر میکنیم. در تاریخ بیهقی جنگ پدریان و پسریان به مثابهی دو گفتمان بازنمایی شده است. و اصلا یکی از دلایل گم شدن این کتاب به نزاعی بر میگردد که در قرن پنجم و ششم وجود داشت. زیرا در مفصل تاریخی ظهور سلجوقیان و سقوط غزنویان چرخشهای بزرگ گفتمانی رخ داد. این که کلی آثار به عطار نسبت داده شده چه چیز را ثابت میکند؟ اینکه کتابهایی شیعیان به غزالی نسبت دادهاند از چه میگوید؟ آیا واقعاً مختارنامه را عطار سروده؟ پس چرا در این مجموعه رباعیات از گفتمان خیامیت دفاع شده است؟ در حالی که عطار به روشنی نگاه ضد خیامی خود را در الهینامه ثبت کرده است.
نگاه ذاتگرایانه تصحیح انتقادی متون، برای کشف نیت مولف یا اصالت متن سبب میشود که نگاه فهم پروسهای حقیقت متون را نادیده بگیرد. به همان نسبت که رسیدن به نیت مولوی و حافظ مهم است به همان اندازه تاریخ فهم مولوی و حافظ هم مهم است. توجه به نسخههای قرن نهم و دهم دیوان حافظ به این معنی نیست که نسخهپردازان این دو قرن، شعر حافظ را تغییر دادهاند. بلکه به این معنی هم هست که دو قرن نه و ده چه فهمی از حافظ داشتهاند و چرا این تغییرات را اعمال کردهاند. آیا با تأویل این تغییرات نمیتوان به درک زیباییشناسی قرن نه و ده پرداخت؟ همین که بدانیم این تغییرات غلط است کافی است؟ آیا ارزش نیت عصری و گفتمانی از نیت مولف کمتر است؟
اینکه فرض میگیرند فلان رباعیات خیام از بهمام رباعیات به عصر خیام نزدیکتر است نادیده گرفتن برساخت گفتمان خیامیت نیست؟ اینکه چگونه این گفتمان در طول قرنها ساخته شده است؟
بنابراین در برابر تصحیح انتقادی متون میتوان «تصحیح تبارشناختی متون» را طرح کرد. تصحیح تبارشناسی متون هم میتواند از تاریخ تکوین متون بگوید و هم از تاریخ فهم. تصحیح تبارشناختی از اصالت نیت متن و برساخته شدن آن دفاع میکند و سرنوشت متن را به شکل گسسته – پیوسته همان گفتمان متن میداند. از این جهت میتواند گسستهای فهم متن را نشان دهد که چگونه نزاع گفتمانی خود را در تغییر کلمات و جملهها و بندها و سطرها و بیتها آشکار کرده است. اینکه در جهان معاصر بسیاری از ابیات ساختگی شاهنامه آشکار شده است چه چیزی را نشان میدهد؟ با توجه به ابیات برساخته ناسیونالیستی در شاهنامه تنها به این حکم نمیرسیم که این ابیات از فردوسی نیست بلکه ثابت میکند که چگونه ناسیونالیسم با جعل تاریخ، برای خود تاریخ میسازد. هر متنی وقتی از مولف دور میشود مورد هجوم گفتمانها و ایدیولوژیها قرار میگیرد و البته هم نمیتوان ثابت کرد که مولف بر اساس چه نیتی آن را نوشته است زیرا نیتها هم میتواند تحمیلی باشد. حتی در عصر چاپ هم کتابهایی به نویسندگان نسبت داده شده که از آنها نیست. هنوز نمیدانند آیا ولو شینف همان باختین است یا این دو یکی نیستند. بسیاری از اعترافنامهها در جهان معاصر جعل شده است. و اصلا برخی با تظاهر به اعتراف و نوشتن کتاب خود را از مرگ نجات دادهاند. هر متن میتواند پناهگاه ایدیولوژیها باشد و یا تبدیل به نقاب گفتمانها شود. ناسیونالیسم همانطوری که برای رضا شاه نام خانوادگی پهلوی جعل میکند تا سندی باشد در دفاع از ناسیونالیسم ایرانی، میتواند نمادهایی را جعل کند تا تاریخش را طبیعی جلوه دهد. بنابراین به جای اینکه بگوییم فلان ابیات از فردوسی نیست باید سوال کرد که چرا این ابیات ساخته شده و به شکل نمادین از چه گفتمانی دفاع کردهاند؟
سینا جهاندیده
منبع: دین آنلاین