روز چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۱، نشستی با عنوان «جایگاه و اهمیت سفرنامهنگاری در ایرانشناسی» به مناسبت دومین سالگرد درگذشت زندهیاد استاد ایرج افشار در موزۀ ملی ملک برگزار شد. در این نشست، که مرکز پژوهشی میراث مکتوب و مؤسسۀ کتابخانه و موزۀ ملی ملک برگزارکنندگان آن بودند، شش سخنرانی با عنوان ذیل ایراد شد: سیدعلی آل داود: «نگاهی به گلگشتِ وطنِ ایرج افشار»؛ دکتر رسول جعفریان: «سفرنامههای حج ایرانی، منبعی ارزشمند برای شناخت آل رشید در عربستان»؛ دکتر محمدعلی موحد: «ابن بطوطه و اهمیت سفرنامۀ او از دیدگاه ایرانشناسی»؛ دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی: «یک شمعک کوهی بر مزار ایرج افشار»؛ پروفسور یوشیفوسا سهکی: «آخرین دیدار با استادم ایرج افشار»؛ احسان شواربی: «سفرنامهنویسی و بازیابی ایران باستان». آنچه در ادامه میآید متن سخنرانی احسان شواربی است که در این نشست ارائه شد.
***
پیش از هرچیز از برگزارکنندگان این نشست، مرکز پژوهشی میراث مکتوب و مؤسسۀ کتابخانه و موزۀ ملّی ملک سپاسگزارم که این جلسه را به یاد استاد دانشمند و ایرانشناس بزرگ، زندهیاد ایرج افشار، ترتیب دادند و همچنین از ایشان سپاسگزارم که فرصتی در اختیار من گذاشتند تا در حد دانش ناچیز خود صحبتی داشته باشم.
برای من که تازه یک روز از پایان دومین دهۀ عمرم میگذرد، سخن گفتن در این جمع و در مقابل استادان و دانشمندان برجستهای که به لحاظ سن چند بار و به لحاظ دانش و تجربه چندهزار بار از من بزرگترند، طبعاً بسیار دشوار است.
عنوان این سخنرانی، چنانکه در برنامۀ نشست از نظر گذراندهاید، «سفرنامهنویسی و بازشناسی ایران باستان» است. گرچه اگر چند روز بیشتر برای انتخاب موضوع و عنوان این سخنرانی وقت داشتم، آن را اینگونه نامگذاری میکردم: «جایگاه سفرنامهنویسی در بازشناسی کتیبهها و نگارههای ایران باستان». در اینجا سخن تازه و ناگفته و ناشنیدهای نخواهم گفت و تنها مطالبی پراکنده که محققین پیشین بارها بر زبان و قلم جاری کردهاند، به ایجاز بازگو خواهم کرد و سپس یادی خواهم کرد از کتاب گلگشت در وطن، اثر ارزشمند استاد فقید، زندهیاد ایرج افشار، دانشمند بزرگ و نامداری که امروز برای گرامیداشت یاد او در اینجا گردآمدهایم.
سنت سفرنامهنگاری در شرق و غرب پیشینهای بس دراز دارد که اکنون مجال پیجویی آن نیست. بعد از رنسانس، موجی از اروپاییها راهی سرزمینهای شرقی شدند که هدفشان لزوماً تحقیق و شناخت سرزمینهای تازه نبود. در حقیقت، این موج متشکل بود از نظامیان، سفرا، تاجران، پزشکان، معماران، نقاشان و البته محققین. سیاحان بسیاری از همۀ این گروهها به شرق آمدند و سفرنامههای پرشماری نوشتند و اکنون همان سفرنامهها منابعی بسیار ارزشمند برای جنبههای گوناگون مطالعات خاورشناسی هستند. در واقع سرآغاز خاورشناسی و در ذیل آن ایرانشناسی در غرب، سفرها و ماجراجوییهای همین اروپاییها بود که منجر به آشنایی مردمان مغربزمین با فرهنگ و تاریخ ملل مشرقزمین شد و نتیجۀ آن، شکلگیری رشتههای خاورشناسی در دانشگاههای اروپا، آغاز تتبعات علمی گسترده در حوزههای مختلف شرقشناسی، تأسیس مجلات تخصصی در این زمینه، تألیف کتابها، رسالهها و مقالاتی به زبانهای گوناگون، و مهمتر از همه، ظهور شرقشناسانی بزرگ و توانا در آن کشورها بود. بدیهی است که اگر سنت سفرنامهنگاری نبود، هرگز چنین تحولات عظیم و پراهمیتی در حیطۀ شرقشناسی به وجود نمیآمد؛ به عبارت دیگر، اگر سفرنامهها و سفرنامهنگاران نبودند، اکنون آگاهی ما از فرهنگ و تاریخ سرزمینهای شرقی، از جمله سرزمین خودمان، ایران، بسیار محدودتر و کممایهتر بود. بیشک «میراث مکتوب» یکی از نخستین مواد فرهنگی بود که توجه سیاحانِ بهشرقآمده را به خود جلب میکرد. طبعاً بسیاری از اروپاییها، از طریق متون کلاسیک یونانی و لاتین که از دوران باستان به دستشان رسیده بود و نیز به واسطۀ کتاب مقدس، آگاهیهایی از مشرقزمین یافته بودند، ولی کسی که مثلاً در سدۀ هفدهم یا هجدهم میلادی، سالها از عمر خود را میگذارد، سختیهای راه را بر خود هموار میکند و به یک سرزمین شرقی، فرسنگها دورتر از زادگاه خود، قدم مینهد، خواه سوداگر باشد، خواه سیاستپیشه و خواه اهل تتبع و پژوهش، آیا ممکن است به آن آگاهی اندکی که پیش از سفرش دربارۀ شرق داشته بسنده کند و در این سفر طولانی و خطیر هیچ چیز بر آگاهی خود نیفزاید؟
روشن است که نخستین ابزار کسب دانش برای یک سیاح، مشاهده است و امروز برای ما نیز آنچه که سیاحی چند قرن پیش مشاهده کرده بسیار مهم است. چراکه آنچه او در یک نقطه دیده، با آنچه که امروز ما میبینیم متفاوت است. شاید دشتی که او دیده اکنون با ساختمانهایی بدقواره پر شده باشد، شاید سنتهای کهنی که او روزی دیده اکنون منسوخ شده باشند، شاید راه خاکی یا سنگفرشی که او با اسب یا قاطرش از آن میگذشته اکنون با آسفالت پوشیده شده باشد…
اما مشاهدۀ صِرف برای یک سیاح کنجکاو کافی نیست. پیش از آن که دانش باستانشناسی به معنای علمیش شکل بگیرد و مواد فرهنگی صامت و بیجان را به سخن گفتن وادارد و از تکه سفالها و استخوانها و زبالههای باستانی، بیشترین اطلاعات را به دست آورد، نگارش تاریخ گذشتگان صرفاً متکی بر میراث مکتوب بود و دو دستۀ عمده از این دادهها اهمیت بیشتری داشت: سنگنبشتهها و نسخ خطی. هر دوی این مواد در شناخت تاریخ و فرهنگ ایران باستان نقش مهمی داشتند، اما سنگنبشتهها زودتر مورد توجه قرار گرفتند.
از نخستین کسانی که در معرفی کتیبههای ایران باستان در اروپا نقش داشت ژان شَردَن (Jean Chardin)، سیاح فرانسوی بود که در اوایل سدۀ هجده سفرنامهاش را تحت عنوان سفرهای آقای شوالیه ژان شردن به ایران و مناطق دیگری از شرق در هلند منتشر کرد.۱ شَردَن نخستین کسی بود که طرحهایی را از یک سنگنبشتۀ میخی در تخت جمشید (موسوم به DPc) ترسیم کرده بود و این طرح در سال ۱۷۱۱ در سفرنامۀ او به طبع رسید. در نیمۀ دوم همان قرن، یوهان داوید میشائِلیس (Johann David Michaelis)، خاورشناس اهل گوتینگن پیشنهاد اعزام هیئتی پژوهشی به شرق را به فردریک پنجم، پادشاه وقت در دانمارک، میدهد. پس از کسب موافقت فردریک، در سال ۱۷۶۱ این هیئت عازم شرق میشود و این، همان هیئتی است که یکی از اعضای آن کارستن نیبور (Carsten Niebuhr) بود، نقشهبردار زاکسنی اهل هانوفر. نیبور در سال ۱۷۶۵ از تخت جمشید بازدید و از چند کتیبۀ آن نسخهبرداری کرد.۲ رونوشتهای دقیق نیبور در واقع نخستین منبعی بود که برای رمزگشایی و بازخوانی خط میخی فارسی باستان مورد توجه قرار گرفت و محققین بعدی آن طرحها را اساس کار خود قرار دادند. در سال ۱۷۹۸ اُلوف گِرهارد توکسِن (Oluf Gerhard Tychsen) آلمانی نشانۀ واژهجداکُن را در خط میخی فارسی باستان تشخیص داد. در ۱۸۰۲، فریدریش مونتر (Friedrich Münter) نتایج تحقیقاتش در این زمینه را انتشار داد.۳ مونتر علاوه بر آن که مستقلاً نشانۀ واژهجداکُن را تشخیص داد، مجموعهای از چند نشانۀ میخی را نیز که بارها در کتیبههای تخت جمشید تکرار شده بود، معادل واژۀ «شاه» معرّفی کرد؛ گرچه اطلاعی از شیوۀ و تلفظ آن نداشت. همزمان در شهر فرانکفورت، یک محقق جوان آلمانی موفق به رمزگشایی از چند نشانۀ میخی فارسی باستان شد و بدین ترتیب توانست بخشی از کتیبههای تخت جمشید را بخواند. نام او گئورگ فریدریش گروتِفِند (Georg Friedrich Grotefend) بود و امروز همه رمزگشایی این خط را به نام او میشناسند. ولی کار گروتفند به نتایج کامل و قانعکنندهای منتهی نشده بود و هنوز تحقیقات در این زمینه جریان داشت و محققین دیگری بهخصوص در آلمان و دانمارک، دربارۀ این نشانههای میخی مشغول به تحقیق بودند؛ برای مثال در سالهای ۱۸۳۶ و ۱۸۳۹، کریستین لَسِن (Christian Lassen) اطلاعات تازهای دربارۀ خوانش برخی از نشانهها ارائه کرد. تا آن زمان تمام تحقیقات بر اساس طرحهایی بود که بیش از نیم قرن پیش، نیبور در تخت جمشید ترسیم کرده بود. در سال ۱۸۴۳، نیلس لودوی وسترگور (Niels Ludvig Westergaard)، خاورشناس دانمارکی در سفرش به ایران و هند از تخت جمشید بازدید کرد و در نزدیکی آنجا، در نقش رستم به دیدن آرامگاههای شاهان هخامنشی رفت و متوجه کتیبهای بر دیوارۀ یکی از آرامگاهها (آرامگاه داریوش اول) شد. وسترگور تلسکوپی فراهم کرد و در سختترین شرایط در هوای گرم تابستان، روزها پی در پی با تلسکوپش کتیبۀ داریوش را رصد میکرد و از آن رونوشتی تهیه مینمود. پس از اتمام این نسخهبرداری آن را برای کریستین لسن در کپنهاگ فرستاد و خودش که به شدت بیمار شده بود، به دشواری و با توقفهای طولانی در چند شهر میان راه، خود را به کپنهاگ رساند و در آنجا به ادامۀ مطالعاتش پرداخت. سفر وسترگور، از این جهت اهمیت زیادی در مطالعات فارسی باستان داشت که کتیبۀ جدیدی را به محققین معرفی میکرد. اما کمی بعد، یک سفر دیگر باعث ایجاد تحول مهم دیگری در این مطالعات شد و آن، سفرِ سر هنری راولینسون (Sir Henry Rawlinson) به غرب ایران و تلاش بینظیر او برای نسخهبرداری از کتیبۀ بیستون در سختترین شرایط بود. راولینسون با انتشار ترجمۀ خود از نسخۀ فارسی باستان کتیبۀ بیستون۴ و سپس اصلاحات بعدی خود در این ترجمه، خدمت بزرگی به مطالعات ایرانشناسی کرد.۵
از فارسی باستان که بگذریم، میبینیم که چنین مراحلی در رمزگشایی و بازخوانی سایر خطوط و زبانهای ایرانی نیز طی شده است؛ برای یافتن دستنویسهای اوستایی و پهلوی کسانی مانند آنکتیل دوپرون (Anquetil du Perron) فرانسوی، راسموس راسک (Rasmus Rask) و نیلس لودی وسترگور دانمارکی و غیره به هند و ایران عزیمت کردهاند و نسخههایی از متون مذهبی و غیرمذهبی زردشتیان به دست آورده و برای مطالعات خود به اروپا بردهاند.
آنچه تا اینجا گفته شد، تنها یک مثال ساده بود از اهمیت سفرها و سفرنامهها در بازشناسی و رمزگشایی خطوط و زبانهای باستانی ایران. اما سفرنامهها بیش از اینها برای تحقیقات امروزی قابل استفاده هستند. در رشتههایی مانند باستانشناسی، قومشناسی، مردمشناسی، گویششناسی و غیره، سفرنامهها از اهمیت و جایگاه ویژهای برخوردارند. مثلاً در باستان شناسی، از طریق سفرنامههاست که میتوان به نحوۀ کشف برخی از محوطهها و آثار باستانی در قرنهای پیشین و تغییراتی که از آن زمان تا کنون در این آثار به وجود آمده پی برد. در اینجا صرفاً به چند مثال از نگارههای ساسانی اشاره میکنم. نگارۀ ساسانی دارابگرد را نخستین بار انگلبرت کمپفر (Engelbert Kaempfer)، پزشک و سیاح آلمانی در اواخر قرن ۱۷ دید و گزارشی از آن را در سفرنامهاش آورد. بعد از او سیاحان بسیاری این نقش را دیدند، توصیفش را نوشتند و طرحهایی از آن کشیدند. در این میان طرح اوژن فلاندَن (Eugène Flandin) که در سال ۱۸۴۱ ترسیم شده، اهمیت زیادی دارد، زیرا گذشته از دقت زیاد و وسواس کمنظیر فلاندن و همکارش پاسکال کست (Pascal Coste)، این طرح نشان میدهد که تخریب چهرههای افراد مخصوصاً شاپور که در میانۀ تصویر سوار بر اسب حجاری شده، مربوط به سالهای پس از ترسیم این نقاشی است. مثال بعدی نیز از سفرنامۀ فلاندن است. او در سفرنامهاش به کشف یا بهتر است بگوییم توجه به برخی از نقوش ساسانی اشاره میکند که برای اولین بار آنها را معرفی کرده است؛ مانند تصویر نیمتنه و کتیبۀ کردیر در نقش رجب (KNRb) که به قول فلاندن زیر درختچهای مخفی بوده۶ یا نقش برجستۀ هفتم نقش رستم۷ (صحنۀ نبرد سواره، احتمالاً متعلق به بهرام دوم) که طبق گزارش فلاندن، کارگرانی که برای او کار میکردند بعد از چند روز خاکبرداری آن را آشکار ساختند و پیش از آن، این نگاره در زیر خاک مدفون بود.۸
در پایان باید از ایرج افشار یاد کنم. دانشمند بزرگی که یکی از کتابهای ارزشمند او، گلگشت در وطن همچون سفرنامهای است که گزارش سفرهای متعددی به نقاط گوناگون ایران در آن درج شده است و اطلاعات تازه و مفید بسیاری نیز دارد. در اینجا به تناسب بحثهای قبلی مایلم به دو مورد از کتیبههای ایران باستان اشاره کنم که در فصول آغازین این کتاب از آنها یاد شده. یکی محوطۀ غرقاب در شمال گلپایگان است که استاد افشار به کتیبههای پهلوی و فارسی آن اشاره کرده و اتفاقاً چند نوشتۀ فارسی آن نیز در این کتاب استنساخ شده است.۹ مثال دیگر، کتیبههای دوگانۀ مشهور به گنجنامه در نزدیکی همدان است.۱۰ استاد افشار با دقت و ریزبینی متوجه روزنههایی در اطراف این کتیبهها شد که تا کنون بسیاری از سیاحان و حتی محققین از آنها غافل مانده بودند. این روزنهها طبق حدسهایی که اخیراً مطرح شده، بنا بر شواهدی، میتواند حاکی از وجود درهایی برای حفاظت از این کتیبه باشد. از آقای دکتر شاهرخ رزمجو که مرا متوجه این موضوع کرد سپاسگزارم.
و اما در پایان لازم میدانم اشاره کنم که چند ماه پیش آقای نادر مطلبی کاشانی، سردبیر محترم مجلۀ وزین نامۀ بهارستان، پیشنهاد بررسی و طبقهبندی کتیبههای ایران در کتاب گلگشت را به من دادند که در اینجا از ایشان بابت این پیشنهاد تشکر میکنم و امیدوارم که مقالۀ حاصل از این تحقیق به زودی به پایان برسد.
پینوشتها:
۱٫ Jean Chardin, Voyages de monsieur le chevalier Jean Chardin en Perse et autres lieux de l’orient, Amsterdam 1711.
۲٫ بنگرید به دومین جلد از سفرنامۀ نیبور:
Carsten Niebuhr, Reisebeschreibung nach Arabien und andern umliegenden Ländern, Band II, Kopenhagen 1778.
۳٫ Friedrich Münter, Versuch über keilförmigen Inschriften zu Persepolis, Kopenhagen 1802.
۴٫ Henry Creswicke Rawlinson, The Persian Cuneiform Inscription at Behistun, London 1846.
۵٫ برای آگاهی بیشتر دربارۀ تاریخچۀ رمزگشایی و بازخوانی خط میخی فارسی باستان رجوع کنید به:
Roland G. Kent, Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon, New Haven 1950, pp. 10-11.
همچنین نگاه کنید به:
یس پیتر آسموسن، ایرانشناسی در دانمارک، ترجمۀ منیژه احدزادگان آهنی، تهران: انتشارات طهوری ۱۳۸۹، صص ۲۸-۳۹٫
۶٫ Eugène Flandin, Voyage en Perse de Mm. Eugène Flandin, peintre, et Pascal Coste, architecte, Tome II, Paris 1851, p. 135.
۷٫ شمارۀ این نقش برجسته بر اساس شمارۀگذاری لویی واندنبرگ ذکر شده است:
Louis Vanden Berghe, Reliefs rupestres de l’Iran ancient, Bruxelles 1984, pp. 139-140.
۸٫ Flandin, op. cit., pp. 114-115.
۹٫ ایرج افشار، گلگشت در وطن، تهران: انتشارات اختران ۱۳۸۴، ص ۲۱٫
۱۰٫ همان، ص ۵۱
برای دیدن متن کامل مقاله احسان شواربی و تصاویر مربوط به آن بر روی گزینه دریافت فایل کلیک کنید!