میراث مکتوب- محمدرضا باطنی در سال 1313 در اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در سال 1326 در حالی تمام کرد که هر سال شاگرد اول میشد. متأسفانه به علت بیماری طولانی پدر و تنگدستی خانواده امکان ادامه تحصیل و ورود به دبیرستان برای او فراهم نبود. از اینرو، در 12سالگی بهناچار برای امرارمعاش ترک تحصیل کرد و در بازار اصفهان مشغول به کار شاگردی و پادویی مغازه شد. پس از سه سال کار در بازار، در چهارباغ اصفهان در یک مغازه خرازی با همان شغل پادویی مشغول به کار شد. در تمام این چند سال عشق به ادامه تحصیل لحظهای از ذهنش بیرون نرفت. از اینکه میدید بچههای دیگر هر روز با کیف و کتاب به مدرسه میروند و او باید برای گذران زندگی سر کار برود رنج میکشید. وقتی شنید کلاسهای شبانهای هست که میتواند با شرکت در آنها به تحصیل ادامه دهد، موضوع را با صاحب مغازه در میان گذاشت. صاحب مغازه، با آنکه از غروب به بعد کاروکاسبی رونق بیشتری میگرفت و به کار شاگرد مغازه خود بیشتر نیاز داشت، با خواست محمدرضای نوجوان موافقت کرد و چنین شد که او توانست به آموزشگاه شبانه برود و در سال 1331 در امتحانات متفرقه شرکت کند و سیکل اول متوسطه را با موفقیت بگذراند. حالا 18ساله بود و با همین مدرک بهطور پیمانی به استخدام آموزشوپرورش درآمد و آموزگار روستای برخوار در اطراف اصفهان شد. در تمام دوران کودکی فقر و اجحاف را لمس کرده بود، اما در عین حال آموخته بود که در برابر ستم سر خم نکند. با هر کس که به دیگری زور میگفت یا ستم میکرد درگیر میشد. در همان اول کار در مدرسه با مدیر که از بچهها پول دفتر صدبرگی میگرفت و بهجایش دفتر چهلبرگی میداد درگیر شد. او را به مدرسه دیگری منتقل کردند که پنج کیلومتر دورتر بود. در مدرسه دیگر با مدیری که پول تمبر کارنامه بچهها را میخورد دعوایش شد و باز بهجای دورتری منتقلش کردند. تمام این مسافت را از روستا تا خانهاش در اصفهان با دوچرخه رفتوآمد میکرد. پنج سال صبحها در روستا درس میداد و شبها به اصفهان برمیگشت و در آموزشگاه شبانه درس میخواند، تا آنکه در خردادماه 1336 در امتحانات متفرقه شرکت کرد و دیپلم ادبی گرفت. با در دست داشتن دیپلم به تهران آمد و در کنکور دانشگاهها که جداگانه برگزار میشد شرکت کرد و در همه آنها قبول شد. به رشته اقتصاد علاقه داشت. بهدنبال علاقه خود در دانشکده حقوق در رشته اقتصاد ثبتنام کرد، اما بدون داشتن هیچ منبع درآمدی چطور میتوانست به تحصیل ادامه دهد. در دانشسرای عالی در رشته زبان انگلیسی قبول شده بود. دانشسرای عالی در ازای تعهد خدمت، ماهانه صدوپنجاه تومان کمکهزینه تحصیل میداد. چارهای نداشت. علاقه به اقتصاد را واگذاشت و دانشجوی زبان انگلیسی شد.
در سال 1339 موفق به اخذ درجه لیسانس انگلیسی از دانشسرای عالی شد. در مهرماه همان سال دانشسرای عالی او را بهعنوان دبیر استخدام کرد، اما چون در رشته خود در دانشگاه شاگرد اول شده بود، بهموجب قانون میتوانست بورس تحصیلی بگیرد و برای ادامه تحصیل به خارج اعزام شود. از دانشگاه لیدز انگلستان پذیرش گرفت و در مهرماه 1340 راهی انگلستان شد. در سال 1342 با درجه ممتاز در رشته زبانشناسی با گرایش ادبیات موفق به دریافت درجه فوقلیسانس شد. برای گذراندن دوره دکتری نزد مایکل هلیدی، سرشناسترین زبانشناس بریتانیا، رفت تا رسالهاش را درباره نحو زبان فارسی براساس نظریه زبانی او بنویسد. بورس تحصیلی او چهارساله بود و کار رساله دکتری او پایان نیافته بود. اما دولت وقت بورس تحصیلی او را تمدید نکرد. از قرار، برخی ارتباطها و فعالیتهای دانشجویی باطنی به مذاق حاکمان خوش نیامده بود. به این ترتیب مجبور به بازگشت به وطن شد با این تصمیم که کار رساله را در ایران تمام کند و برای دفاع به انگلستان بازگردد. در ایران ساواک به او هشدار داد که فکر گرفتن پاسپورت و برگشت را از سر بیرون کند. در همین سال، دکتر محمد مقدم گروه زبانشناسی را در دانشگاه تهران بنیاد گذاشته بود. باطنی بهعنوان دانشجوی دکتری در دانشگاه تهران ثبتنام کرد. در خرداد 1346 موفق به دریافت درجه دکتری در زبانشناسی همگانی و زبانهای باستانی از دانشگاه تهران شد و در مهرماه همان سال با عنوان استادیار زبانشناسی در گروه زبانشناسی دانشگاه تهران مشغول به کار شد.
در کنار کار تدریس در دانشگاه همکاری با مطبوعات را با نگارش مقالههایی درباره مسائل علمی، اجتماعی و فرهنگی آغاز کرد. اولین مقالهاش برای رواج علم زبانشناسی با عنوان «زبانشناسی چیست» به چاپ رسید. کار با روزنامهها را با نوشتن مقالهای درباره عدم اعتماد برای روزنامه «آیندگان» آغاز کرد. اما پس از چند سال که احساس کرد این روزنامه به قدرت حاکم گرایش پیدا کرده به همکاری با آن پایان داد. همچنین، مقالاتی برای نشریههای «سخن»، «نگین»، «جهان نو»، «اندیشه و هنر» و… نوشت. باطنی به سبب دوران کودکی سختی که گذرانده بود و در واقع خیلی زودتر از موقع وارد بازار کار شده و زندگی سخت، فقر و بیعدالتی و فاصله طبقاتی را حس کرده بود، همواره به مسائل اجتماعی و فرهنگی توجه داشت و درپی تحول و اعتلای فرهنگی بود. در سال 1350 رئیس دانشگاه تهران به دکتر باطنی پیشنهاد کرد که در سمت مدیرکل آموزش دانشگاه خدمت کند. اما او قبول این پیشنهاد را مشروط به اجرای بیچونوچرای برنامه خود برای سروساماندادن به وضعیت دانشگاه و اجرای مقررات و آییننامه آموزشی کرد. تغییر و تحولاتی که او در دانشگاه ایجاد کرد به مذاق ساواک خوش نیامد. ساواک چنین استادان تحولخواهی را برنمیتافت. وزیر علوم دکتر باطنی را در جریان گذاشت و معلوم شد ساواک نامهای به وزیر نوشته که باطنی در دانشگاه نباشد. درنهایت از دانشگاه به وزارت علوم منتقل شد تا در محیط دانشگاه نباشد. دیگر جای ماندن نبود. با وساطت وزیر وقت علوم و با دریافت حکم مأموریت مطالعاتی راهی فرانسه و سپس دانشگاه برکلی در آمریکا شد. سال 1353 به ایران و به دانشگاه بازگشت. در همان سال به دستور ساواک ممنوعالقلم شد. در دوره دوم فعالیت کانون نویسندگان ایران به عضویت کانون نویسندگان درآمد و تا پایان عمر به عضویت و فعالیت در کانون ادامه داد.
دکتر باطنی برای یک فرصت مطالعاتی دیگر در خارج از کشور بود که در ایران انقلاب شد. سال 1358 به ایران بازگشت. زمانی که اداره دانشگاهها شورایی شده بود، بهعنوان نماینده انتخابی استادان عضو شورای سرپرستی دانشکده ادبیات شد. بهار سال 59 در گیرودار « انقلاب فرهنگی» دانشگاهها تعطیل شد. ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل و تصفیهها و اخراجها شروع شد. در جلسهای که اعضای ستاد انقلاب فرهنگی ازجمله عبدالکریم سروش با استادان داشتند، خطاب به او گفت: «فرهنگ، انقلاب برنمیدارد». همین شد که اسمش به فهرست اسامی استادان اخراجی وارد شد و در چهلوهفتسالگی به بازنشستگی اجباری تَن داد. خانهنشینی رنجش میداد. به ترجمه روی آورد.
اولین کتابی که ترجمه کرد «آشنایی با فلسفه» اثر بوخینسکی بود. کار ترجمه را در کنار سایر کارهای علمی و پژوهشی خود در تمام سالهای عمر ادامه داد و ترجمههای بسیار ارزشمندی را به عرصه چاپ رساند، ازجمله «زبان و زبانشناسی» (رابرت هال)، «زبانشناسی جدید» (مانفرد بی-یرویش)، «درآمدی بر فلسفه» (بوخینسکی)، «ساخت و کار ذهن» بلیک مور، و «مغز و رفتار» (فرانک کمپ بل).
از سال 1364کار فرهنگنویسی را با «انتشارات فرهنگ معاصر» آغاز کرد که تا واپسین سالهای زندگی خود با شوق و علاقهای که به زبان و زبانشناسی داشت ادامه یافت. ویراست اول فرهنگ یکجلدی انگلیسی- فارسی معاصر پس از هفت سال کار منتشر شد و برنده جایزه اول کتاب سال جمهوری اسلامی شد ولی از شرکت در مراسم و دریافت جایزه خودداری کرد. این فرهنگ بارها ویرایش شد و ویراستهای متعدد آن تجدید چاپ شد. علاوه بر فرهنگهای انگلیسی-فارسی و فارسی- انگلیسی مجموعهای از فرهنگها بهعنوان «پویا» به سرپرستی او و همت «انتشارات فرهنگ معاصر» منتشر شد. او همچنین تألیفهای بسیاری در زمینه زبان و زبانشناسی داشت که در دانشگاهها تدریس شده و همواره از دروس مهم و پایهای دورههای زبانشناسی بوده است، ازجمله «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی» که بیش از 30 بار تجدید چاپ شده، «مسائل زبانشناسی نوین»، «نگاهی تازه به دستور زبان»، «چهار گفتار درباره زبان»، «زبان و تفکر» و «پیرامون زبان و زبانشناسی».
باطنی اگرچه روزنامهنگار نبود، اما پس از انقلاب نیز به نوشتن مقالات در نشریات مستقل ازجمله «آدینه» و « دنیای سخن» ادامه داد. بحثهای او با ابوالحسن نجفی درباره کتاب «غلط ننویسیم» او و در موضوع درست و غلط در زبان فارسی که با عنوان «اجازه بدهید غلط بنویسیم» در «آدینه» منتشر شد، بسیار مورد توجه نویسندگان و اهل ادب و زبانشناسان قرار گرفت.
دکتر محمدرضا باطنی زبانشناس، فرهنگنویس و پژوهشگری برجسته و پایهگذار علم زبانشناسی نوین در دانشگاههای ایران بود. او دروسی جدید در رشته زبانشناسی در دانشگاه دایر کرد که با دروس دورههای زبانشناسی در بهترین دانشگاههای دنیا مطابقت داشت، ازجمله روانشناسی زبان، جامعهشناسی زبان، معناشناسی و کاربرد منطق در زبانشناسی. او نخستین زبانشناس ایرانی است که نظریههای جدید زبانشناسی را به پژوهشگران فارسیزبان بهخوبی معرفی کرده و نهتنها در حوزه تخصصی زبانشناسی بلکه هم در حوزه فرهنگنویسی دوزبانه و هم در حوزه دستورنویسی پیشتاز و بسیار تأثیرگذار بوده و آثار بسیار ارزشمندی از خود بهجا گذارده است.
محمدرضا باطنی نویسندهای مستقل، متعهد و آزاداندیش بود. به هیچ حزب یا گروه سیاسی وابستگی نداشت. او دل در گرو اعتلای فرهنگی انسان داشت و از هیچ تلاشی در این راه فروگذار نکرد. در کنار عشق به دانش و اعتلای فرهنگ، تعهدی عمیق و پایدار به انسان و آزادی داشت که از کودکی پررنج و مشقتبار او ریشه میگرفت. او هرگز در برابر نارواییهای اجتماعی ناظری ساکت و بیطرف نبود. تا آخرین روزهای عمر پرثمر خود دست از تلاش برای اهداف انسانی خود نکشید. پرتوی که در طول حیات پرثمرش از او ساطع میشد، گره بسیاری از ندانستهها را بر ما گشود. متبرک باد نام او!
شبی به اندازه یک عمر / ضیاء موحد
زندهیاد دکتر محمدرضا باطنی، عاشقِ علم بود و هر مطلبِ تازهای را با اشتیاق گوش میداد. ایشان زمانی که در گروه زبانشناسی دانشگاه تهران بود، و البته در دورهای هم ریاستِ این گروه را بر عهده داشت، برنامههای گروه را تنظیم میکرد و در آنجا به این نتیجه رسیده بود که نظریۀ مجموعهها کاربردِ بسیاری در زبانشناسی دارد و درسی با این عنوان در برنامه درسی دانشگاهی نیست. این بود که از من خواست تا چند جلسهای نظریۀ مجموعهها را تدریس کنیم. من هم چند جلسهای رفتم و مقدماتی را که فکر میکردم در زمینه نظریۀ مجموعهها مورد نیاز است، تدریس کردم. چون مفاهیم و مسائلِ نظریۀ مجموعهها در علوم بسیار استفاده میشود، یکوقتی هم یادم هست که در کتابهای درسی دبیرستان میآوردند و حالا نمیدانم تا چه حد میآوردند، اطلاعی ندارم. دکتر باطنی خودشان در تمام جلسات شرکت میکردند. آقای سمیعی هم که به زبانشناسی علاقهای داشت مرتب در این جلسات شرکت میکرد. این قضیه چندین جلسه ادامه پیدا کرد تا اینکه دکتر باطنی، جلسۀ آخر از من دعوت کرد که شام به منزل ایشان بروم. من شب به منزل ایشان رفتم و بعد از صحبتهایی که کردیم گفتم آقای دکتر، مرکز اسناد و مدارک علمی ایران، بورسی به من داده است که بروم دکترا بگیرم، اما اینها میخواهند من رشتۀ کتابداریِ نوین بخوانم. (آنوقت تازه این سیستمهای آنلاین آمده بود و هنوز اینطور نبود که همه با کامپیوتر کار کنند و برنامهنویسی بدانند و اینها را در خارج تدریس میکردند). گفتم من به این رشته علاقه ندارم، چه کار کنم؟ نکتهای که میخواهم بگویم این است: ایشان به من گفت آقا شما برو، بعد آنجا تغییرِ رشته بده! این حرف برای من بسیار دلگرمکننده بود، ولی در عین حال شاهد بودم در دانشگاه تهران به جوانی که استعداد ریاضی داشت و رفته بود رشته پزشکی و میخواست از این رشته منتقل شود به رشته ریاضی و دکتر هشترودی هم سفارشش را کرده بود، رضایت نداده بودند، تا حدی که او که لابد استعدادی در ریاضی داشت، کارش به خودکشی کشید. من دیدم وقتی در ایران چنین اتفاقی میافتد، در انگلستان که لابد سختگیریها و نظم و انضباط بیشتر است. در هر صورت، بعد از یک سال که رفتم در دپارتمانِ «بایگانی و علوم اطلاعات» (and Information Science Archive)، دیدم به هیچ عنوان ذوقِ این کار را ندارم. یک بار وقتی به دپارتمانهای دیگر سَر میزدم، به دپارتمان فلسفه برخوردم و درسهای آنجا را که نگاه کردم، دیدم همان چیزی است که من میخواهم یاد بگیرم. آنجا ثبتنام کرده بودم، پس باید رضایتِ گروه کتابداری را میگرفتم، رضایت گروه فلسفه را هم میگرفتم، از طرفی رضایت ایران را هم میگرفتم که قبول کنند تغییر رشته بدهم. خلاصه، یکی از کسانی که در ایران بسیار به من کمک کرد، مرحوم احسان نراقی بود، هر بار هم که او را میدیدم تشکر میکردم. خلاصه، یک سالی با این موانع جنگیدم تا بالاخره آن رشتهای را که میخواستم بخوانم، خواندم. این اشاره و راهنماییِ دکتر باطنی، دلگرمی و جرئتی به من داد تا این ماجرا را ختم به خیر کنم. این خاطره خوب و ناگفتهای بود که من از دکتر محمدرضا باطنی داشتم.
در سوگ مردی دیگر از تبار تلاش / محمدعلی آرامی. متخصص مغز و اعصاب
در دوران پیشاکرونا و در روزهای مختلفی که جلسات بحث وگفتوگوی عصبپژوهی به همت دکتر عبدالرحمن نجلرحیم گرامی برگزار میشد، همواره منتظر بودیم که دکتر محمدرضا باطنی، پس از شنیدن دقیق گفتار سخنران به پا خیزند و دری از دانش و گنجینه ارزشمند خود را در حوزههای مختلف علم و معرفت برای ما بگشایند. امروز که خبر ازدستدادن این عزیز گرانمایه را شنیدم، از اینکه فرصت یافته بودم تا از نظرات و کامنتهای ایشان بهره ببرم، بر خود بالیدم و شکرگزار زندگی شدم. ذهنی جستوجوگر و حافظهای قدرتمند از ایشان فردی مطلع در حوزه زبانشناسی و سایر علوم انسانی ساخته بود. حضور ایشان در هر جمعی بر غنای گفتوگوها میافزود. با وجود بیمهریهایی که در دورههای مختلف پیش و پس از انقلاب بر ایشان روا داشته بودند، راه خود را در عمقبخشیدن به دانش زبانشناسی و نقد برخی نظریات و تصورات بیهیچ ملاحظهای ادامه دادند. مقالات بحثبرانگیز ایشان مانند «اجازه دهید غلط بنویسیم» و یا «فارسی، زبانی عقیم؟» از جمله تلاشهای او برای گستراندن گفتوگو و نقادیهای علمی بود. کتابهای ایشان در حوزه زبانشناسی مانند کتاب «زبان و تفکر» در راستای گسترش و تقویت زبان فارسی مورد توجه ارباب فن قرار گرفتهاند. علاوهبر ترجمه چندین کتاب و مقاله کلیدی که تا آنجا که به خاطر دارم آخرین ترجمه ایشان کتاب «مغز ما» بود، با خلق فرهنگ دوجلدی انگلیسی فارسی به نهضت ترجمه ایران نیز کمک کردند. مروری بر زندگینامه پر فراز و نشیب ایشان و سختیهایی که پشتسر گذاشتهاند و مقام علمی شاخصی که به آن دست یافتند، حقیقت این بیت رودکی را آشکار میسازد که «اندر بلای سخت پدید آید/ فضل و بزرگواری و سالاری». یادش گرامی باد.
روشنفکر دوران / اکبر معصومبیگی
زندهیاد دکتر باطنی از اعماق جامعه و فرودستترینِ طبقات برآمده بود و گذشتهاش همواره پیش رویش حضور داشت. اینطور نبود که او گذشتهای توأم با فقر را پشتسر گذاشته و آن را فراموش کرده باشد. چون از اعماق جامعه برآمده بود، همیشه کسانی را که به اعماق جامعه تعلق داشتند مدنظرش بود. در رفتار و صحبتها و برخوردهایش همدلی عمیقی با مردم اعماق و فرودست جامعه دیده میشد. اگرچه او به مدارج علمی بسیار بالایی رسید، تا جایی که میتوان او را بنیانگذار واقعی علم زبانشناسی در ایران دانست، اما با اینحال هیچگاه پسزمینه و گذشتهای را که با تنگدستی همراه بود فراموش نکرد. او توانسته بود با همت شخصی و خودساختگی خودش را بربکشد اما هرگز به گذشتهاش پشت نکرد. باطنی کسی بود که لحظهای از عمرش را تلف نمیکرد. شاید زیستن در فقر و تنگنا و برآمدن از اعماق جامعه این واقعیت را برایش روشن کرده بود که هیچ لحظهای از عمرش را نباید تلف کند.
شخصیت دکتر باطنی، به عنوان انسانی که در طول حیاتش یادگارهای ارزشمندی از خودش به جا گذاشت، دو وجه داشت. وجهی دانشگاهی که شاید بتوان او را از بسیاری جهات با زبانشناس بزرگِ نظریهآوری مثل نوآم چامسکی مقایسه کرد اما این تمام چهره باطنی نبود. اخیراً در مصاحبهای با چامسکی از او درباره دلشغولیها و علایقش پرسیده بودند، گفته بود علاقۀ اصلی من به علم و هنر و ادبیات است، ولی نمیتوانم به دنیای اطرافم بیاعتنا بمانم. در مورد زنده یاد باطنی هم همین سخن صدق میکند. فعالیتهای علمی دکتر باطنی سبب نمیشد که او خودش را از جهان پیرامونی که در آن زندگی میکرد منفک بداند. آنچه در این جهان میگذشت با او بیگانه نبود. از اینروست که میگویم شخصیت او دو وجه داشت؛ یکی اینکه او دانشور و دانشمند بود که در این هیچ تردیدی نیست، و دیگر اینکه او روشنفکر بود. به این معنا که نه تنها نسبت به وضعیت اجتماعی اطرافش بیاعتنا نبود بلکه اساسا عمق نگاهاش متوجه جهانی بود که در آن زندگی میکرد. اگر به فرض زمانی در عالم روشنفکری ایران بحق به مجتبی مینوی لقب پژوهشگر ستیهنده دادند، به نحو دیگری در دهه شصت از دکتر باطنی با عنوان دانشمند شورشی یاد کردند. باطنی در مقابل هر آنچه که با اخلاق روشنفکری، یعنی با تعهد به آزادی بیان و آزادگی و وابستهنبودن به قدرت، مغایرت داشت، میایستاد. وجه روشنفکری چهرهاش از او دانشمندی شورشی ساخته بود که در مقابل بیرسمیها و نارواییها میایستاد. این دو وجه در زندگی دکتر باطنی کاملا آشکار بود.
باطنی یکی از منسجمترین و بهسامانترین پیکرهها را از دستور و ساختار زبان فارسی به دست داد. گاهی اوقات وقتی به آثار او نگاه میکنیم، فکر میکنیم چگونه فردی که با این خشکی و سردی عقل با مسائل برخورد میکند و نوشتههای علمی و خشکی درباره دستور زبان نوشته میتواند در جایی دیگر اینقدر با گرمی و شور و حرارت دل نسبت به مسائلی که در اجتماع پیرامونش میگذرد واکنش نشان دهد. این ویژگی در وهله اول آدم را تکان میدهد اما واقعیت این است که انسان موجود پیچیدهای است که میتواند هر دو وجه را در خودش داشته باشد. باطنی درست در نقطه مقابل کسانی قرار داشت که تنها به رشته و تخصص دانشگاهی و سرسپردن به امور درسی و علمی اهمیت میدهند و معمولا هر اتفاقی که بیفتد با موضع بیطرفی در سوی مسلط میایستند چون اساسا هر موضع بیطرفی درنهایت طرف جریان مسلط ایستادن است. باطنی هیچگاه چنین نبود و با تبعات متعددی هم در دورههای مختلف مواجه شد. مثلا در دوران حکومت شاه، ساواک نسبت به دکتر باطنی بسیار حساس بود و به دکتر خانلری تذکر میداد که حتی مقالات او را در «سخن» منتشر نکند. این در خاطرات خانلری آمده که حتی یکبار هیئت تحریریه و شخص خانلری را وادار میکنند که بخشی از یکی از مقالههای باطنی را از «سخن» دربیاورند، طوری كه اساساً از آن پس مقالههای او با حروف اختصاری اسمش منتشر میشد.
حساسیت نسبت به باطنی در تمام سالهای حیاتش وجود داشت چرا که او دید و موضعی بیطرف نداشت و با جهان اطراف و مسائلی که در آن میگذشت بیگانه نبود و نسبت به مصائبی که بر انسان معاصر میگذرد بیتفاوت نبود. این ویژگیها طبیعتا حساسیتها را در هر دوره و هر زمانهای برمیانگیزد. این حساسیتها همواره نسبت به کسی که سرش را زیر نمیاندازد تا فقط به درس و کتابش برسد بلکه با دنیا و مافیها کار دارد وجود دارد.
امثال دکتر باطنی حاصل یک دوران هستند. عقبه این سنت و این دوران را میتوان در اروپا تا ولتر و بعد امیل زولا پی گرفت. زولایی که در ماجرای دریفوس درنگ را اصلا جایز نمیداند و پا به میدان میگذارد و از بیگناهی یک آدم دفاع میکند. اگرچه زولا مورد اذیت و آزار و حملههای متعددی قرار میگیرد و حتی محکوم به زندان میشود و درنهایت مجبور میشود به انگلستان فرار کند اما باز هم به کارش ادامه میدهد و شانه خالی نمیکند چون فکر میکند وظیفه یک نویسندهِ روشنفکر این است که نسبت به دنیای اطراف خودش بیاعتنا نباشد. در این سنت در دوران معاصر مثلا چهرههایی چون ژان پل سارتر و هاینریش بل را داریم که اساسا نمونههایی از روشنفکری در یک دوران بودند. اینها نمادهای مجسم روشنفکری بودند که تعهد به آزادی همواره در زندگی و آثار و رفتارشان وجود داشت. آنها همواره نسبت به دنیای اطرافشان تعهد داشتند و معتقد بودند آنچه در بیرون از من میگذرد با من بیگانه نیست. آنچه انسانی است با من بیگانه نیست و انسانها دائما در رنج و تعب و تنگنا هستند و بنابراین چیزی به نام بیاعتنایی به دنیای اطراف و سر را زیر انداختن و «خلاقیت» پدید آوردن در این سلسله و سنت جایی ندارد. دکتر باطنی در همین سلسله جای میگیرد. او در فضای تعهد به آزادی و ایستادگی در برابر وضعیتی که هر دم میخواهد تنگناها را بیشتر کند ساخته شد. دکتر باطنی به آنچه میخواست رسید و از مفاخر مسلم فرهنگ و ادب و زبانشناسی ایران است. در زمینه علمی حتما غبنی وجود داشته از اینکه از دانشگاه اخراج شد و هزاران دانشجو از دانشش محروم شدند اما با این همه واقعیت این است که او به آنچه میخواست رسید. من در آخرین دیداری که با او داشتم این را به عینه میدیدم که هیچ غبنی و حسرتی از دنیا ندارد و حتی ناله و شکایتی هم از ناملایماتی که دیده بود نمیکرد بلکه چون دائما در حال کار کردن و تفکر و جوش و جلا بود بسیار سرزنده و در عین بیماری به قول معروف دل به نشاط بود. حتی به دلیل علاقهای که به علوم اعصاب داشت جلساتی در این زمینه برگزار میکرد و با افرادی که شرکت میکردند گفتوگو میکرد و دانشش را به خصوص به جوانان منتقل میکرد. روحیهای هم که داشت عجیب بود. او سن بالایی داشت اما روحیهای بسیار جوان داشت و هیچوقت آثار پیری فکری در او دیده نمیشد و از این بابت متمایز بود با کسانی که حتی در جوانی پیر میشوند. از این نظر او به هدفهایی که در عرصه آکادمیک داشت رسید و ضمنا با وجدانی کاملا آسوده از این جهان رفت. میدانست که در هیچجایی ناروایی و بیرسمی و ستمی نبوده که ببیند و جلوی آن نایستاده باشد و عنوان دانشمند شورشی واقعا برازندهاش بود و به قول شاملو این صفت «وصفی است ناگزیر» در حق دکتر باطنی.
دید دکتر باطنی نسبت به زبان فارسی دید فردی ادیب نبود، گرچه خود ادیبی ارجمند و بلندپایه بود. او در وهله اول به عنوان زبانشناس و دقیقتر گفته باشیم از دیدگاه یک زبانشناسی اجتماعی به ادبیات نگاه میکرد. او زبان را امر فردی نمیدانست. زبان در درجه اول برای این است که به واسطه آن بتوان ارتباط برقرار کرد. بیتردید اگر رابینسون کروزو جمعهای نمیداشت که بخواهد کارهایش را بکند هیچ لزومی نداشت که بخواهد زبانش را به کار ببندد. در آن صورت او به واسطه زبان با چه کسی میخواست صحبت کند؟ با گیاهان و جانوران جنگل که نمیشد صحبت کرد. زبان در درجه اول امری است ارتباطی و چون ارتباطی است پس اجتماعی است. اجتماع یعنی بیشتر از یک نفر، یعنی آدمهایی که با هم گفتوشنود میکنند و منظور هم را میفهمند. باطنی زبان را امری اجتماعی میدید و بین زبان ادبی با زبانی که مردم با آن صحبت میکنند تفاوت قایل میشد. در نسلی که من به آن تعلق دارم، در کتابهای درسیمان باید تکههایی از «قابوسنامه» و «تاریخ بیهقی» و «مرزباننامه» و شعرهایی از دیوانهای شاعران بزرگ حافظ و سعدی و مولوی و نظامی و فردوسی را میخواندیم. این حقیقتا عذابی بزرگ بود برای بچهای که قرار بود زبان یاد بگیرد و قرار نبود ادبیات یاد بگیرد. یادمان باشد که کودک در درجه اول قرار است خواندن و نوشتن یاد بگیرد اما مسئله اینجا است که اساسا دیدگاه کسانی که کتب درسی را مینویسند مبتنی بر خَلطی است که بین زبان و ادبیات صورت گرفته است. آنها به غلط زبان و ادبیات را یکی میدانستند. دکتر باطنی بین این دو تفکیک قایل بود. برای مثال اگر من ادیبم و نمیخواهم کلمه بیتفاوت را مقابل indifferent به کار ببرم بلکه از کلمه بیاعتنا استفاده میکنم و اصرار دارم که بیتفاوت گرتهبرداری از زبان بیگانه است، دکتر باطنی میگفت بسیاری از کلماتی که ما از آنها استفاده میکنیم گرتهبرداری است و در اجتماع باب شده و مردم اینها را به کار میبرند و کسی نمیتواند اینها را از دایره لغات مردم بیرون براند. بنابراین غلط و درست در زبانشناسی مقولهای است کاملا متفاوت با آنچیزی که در ادبیات به کار میرود. دید ادبی به زبان داشتن دیدی سنتی است که از قدیمالایام به جا مانده و معتقد بوده که یک لغت زمانی درست است که در آثار گذشتگان به کار رفته باشد، تازه زمان این گذشته را هم معین نمیکند، تا کی، تا چه زمانی؟ اما بسیاری از لغاتی که در دوران معاصر ساخته شده در آثار گذشتگان وجود نداشتهاند. مثلا اگر امروز کسی مینویسد «حلیم بیرونبر موجود است»، «بیرونبر» بر چه اساسی ساخته شده و از کجا آمده است؟ نیاز زمانه این لغت را ساخته است و در هیچ اثر ادبی و لغتنامۀ معتبری هم این واژه دیده نمیشود. یا مثلا «آچار شلاقی» از کجا آمده است؟ کسی که از این ابزار استفاده میکرده به نظرش آمده که این ابزار شبیه شلاق است و این لغت را به کار برده است. بنابراین راندن لغات از زبان و به عبارتی زبان را فقیر و تهیدستکردن به خاطر دید ادبی اساسا از نظر دکتر باطنی قابل قبول نبود و زبانشناسی زیر بار چنین تفکیکهای ناکارآمد و عتیقهای نمیرود. زبانشناسی علم کاملی است که در بین علوم انسانی یکی از کاملترین علوم است و قابل قیاس با جامعهشناسی و روانشناسی نیست و با وجود همه نظریاتی که ممکن است ظاهرا با هم تفاوت داشته باشند نزدیک به علوم دقیقه است. از اینرو به فرض اگر یک ملتی همه میگویند مُحَبت بورزیم، معلوم نیست به چه دلیلی یک عدهای باید بگویند مُحَبت غلط است و مَحبت درست است. دلیلی ندارد چون یک زمانی کلمهای اینگونه به کار میرفته امروز هم همه به همان صورت از آن استفاده کنند. اگر به فرض سرشماری شود از هشتاد و پنج میلیون نفر همه میگویند مُحبت و حالا دلیلی ندارد که چند ادیب با دید کاتبانه و ادیبانه و به شیوه میرزابنویسهای قدیم بگویند که این غلط است و باید کنار گذاشته شود. بسیاری از لغاتی که ما استفاده میکنیم بعدها ساخته شدهاند. مثلا کلمه حفاظتشده؛ حفاظتشده در زبان عربی هم وجود ندارد و ما آن را ساختهایم. آنها میگویند محافظت. اما امروز ما میگوییم منطقه حفاظتشده و هیچکسی نمیگوید منطقه محافظتشده البته جز معدودی ادیب. بنابراین دید دکتر باطنی دیدی مدرن به زبان و زبانشناسی بود.
موضوع دیگری که مایلم به آن اشاره کنم این است که در کار ترجمه «فرهنگ پویا» کتاب بالینی من بوده است. اگر بخواهم وصفی در حق این فرهنگ بکنم، باید بگویم که یکی از دقیقترین یا شاید دقیقترین فرهنگ دوزبانه انگلیسی- فارسی است که ما داریم. دکتر باطنی فرهنگهای مختلفی منتشر کردند اما بهطور مشخص «فرهنگ پویا» از کارآمدترین فرهنگهای دوزبانه است. در اینجا او دقیقترین و خوشلفظترین معادلها را در مقابل کلمات انگلیسی گذاشته است. من از این فرهنگ بسیار استفاده کرده و استفاده خواهم کرد. یادم میآید وقتی ویراست چهارم کتاب منتشر شد، از او پرسیدم آیا ویراست دیگری هم از این فرهنگ منتشر میشود و گفت که کار من با این فرهنگ تمام شده و این نسخه نهایی کار است. یکبار در گفتوگویی که با زندهیاد دکتر علیمحمد حقشناس داشتم، او از فرهنگ دکتر باطنی بسیار تعریف میکرد و میگفت بسیاری از معادلها را من از فرهنگ ایشان گرفتهام. حتی میگفت که یکبار به دکتر باطنی گفتم که چقدر شما واژه ابداع کردهاید و دکتر باطنی با تعجب گفته جدی میگویید؟ او اطلاعی نداشته است و دکتر حقشناس میگوید من فهرستی برای شما مینویسم از واژههای ابداعی شما. واژههای ابداعی که بسیار خوشلفظ هستند و به راحتی میتوان آنها را به کار برد. دکتر حقشناس با شوق و ذوق زیاد از دکتر باطنی و رفاقت و همکاری نزدیکی که با او داشت حرف میزد و میگفت من هم از فرهنگ باطنی استفاده کردهام. به اعتقاد من فرهنگ زندهیاد حقشناس هم از فرهنگهای بسیار خوب است اما اگر قرار باشد یک فرهنگ را انتخاب کنم تردیدی ندارم که فرهنگ زندهیاد باطنی دلپذیرترین فرهنگی است که از آن استفاده کردهام.
دفاع از زبان اخلالگر / شیما بهرهمند
«طرفداران پاکی زبان همواره از تغییرات زبان شِکوه کردهاند، ولی غیر از همان آه و نالهها طرفی نبستهاند… اصرار بر اینکه زبان ثابت بماند، شِکوه از اینکه چرا مردم دیگر از قوانین دوران خوشِ گذشته اطاعت نمیکنند، اعتراض به فساد خیالیِ زبان، همه به کار شاه کانوت میماند که به امواج دستور داد عقب بنشینند با این تفاوت که کانوت خوب میدانست که دستورهای او بیهوده و عبث است ولی اینان نمیدانند».
این شروع توفانیِ نقد جنجالیِ دکتر محمدرضا باطنی با عنوانِ «اجازه بدهید غلط بنویسیم»1 است بر کتابِ «غلط ننویسیمِ» ابوالحسن نجفی، که سالیانی است بهاصطلاح انجیلِ زبان فارسی و متر و معیار آن است. باطنی، نقدِ خود را با نقل قولی از رابرت هال، زبانشناس آمریکایی، آغاز میکند که باور دارد طرفداران پاکی و ایستاییِ زبان، طرفی نخواهند بست و زبانْ پدیدهای پویاست که بهرغم تمام مخاطراتی که محافظانِ زبان فهرست میکنند مسیر خودش را میرود و ازاینرو است که تمثیلِ خواستِ شاه کانوت را میآورد که به کاری ناممکن امر کرده بود. باطنی با نوشتنِ این نقدِ مهم و بنیادی، بنای درافتادن با مؤلفِ کتاب را ندارد که به قولِ خودش، ابوالحسن نجفی به طور یقین به فرهنگ و ادب این سرزمین خدمات شایانی کرده و سخت مورد احترام است، بلکه باطنی به حکمِ صداقت علمی و دفاع از «زبانشناسی بهعنوان یک علم» وارد میدان میشود و مینویسد «اگر قرار باشد جنگی که فراهم آمده است یک کار زبانشناسی تلقی شود، حاصل آن جز بیاعتبار ساختن زبانشناسی چیزی نخواهد بود». باطنی در مقامِ یک زبانشناس باور دارد که ماحصلِ امر و نهیهای جزمی در زبان، چیزی جز لرزشِ دست به وقتِ نوشتن و به لکنت افتادنِ زبان نخواهد بود. او بیدرنگ راه را بر خطا و خُردهگیری محافظان زبان میبندد و مینویسد: «زبانشناسها در مسائل زبانی روادارتر و آسانگیر هستند، نه به این دلیل که در کاربرد زبان شلخته و بیبند و بارند، بلکه به این دلیل که از ماهیت زبان، شناختی درستتر و واقعبینانهتر دارند. آنها خوب میدانند که آنچه مایه دغدغهخاطر برخی از افراد میشود، درست همان راهی است که زبان باید طی کند و خواهد کرد». از منظر زبانشناسانی همچون دکتر باطنی، ایندست غیظ و غضبها به زبان که راه را بر هر نوع نوگراییِ زبان میبندد، دگرگونی زبان را نوعی لغزشِ زبانی میخوانَد.
موریس بلانشو زمانی که از کلماتِ اخلالگر2 سخن میگفت، «قدرتِ تخریب-ساختنِ» زبان را نیز در نظر داشت. او تمام زورِ متنها را، از نص قانون تا ادبیات، در امکانِ برهمزدن وضعیتهایی میداند که نظمِ دموکراتیک در آن از کار افتاده است، و این قدرتِ اخلالْ خود را در مفهومِ «امتناع» نشان میدهد؛ در عبارتِ «به گسست آری بگویید». گسست از هر آنچه به سیطره قدرت درآمده است. بلانشو مصداقِ این انقیاد را، دانشگاه و ایده دانش و مناسبات زبانی موجود میداند و البته شیوه فهم ما از زبان و این مناسبات. اگر ایده گسستِ بلانشو را به زبان نسبت دهیم و مواجهه دوگانه زبانشناسان و محافظان زبان با این پدیده، باید به جانبداری از زبانشناسان به گسست از مناسبات زبانی رسمی و مألوف، آری بگوییم. البته جای گفتن ندارد، امتناعی که بلانشو از آن سخن میگوید امتناعِ فعال است که در یک دقیقه منفی نمیمانَد و در واقع آریگویی به امکانهای تازهای است که نظم موجود آن را تاب نمیآورد. هر ترتیب و آرایشِ جدید در مناسبات زبانی، محافظهکاران را به ستوه میآوَرد تا ناقوس مرگ زبان را به صدا درآورند، حال آنکه زبانْ پدیدهای است که در نسبت با سیاست و جامعه تعریف میشود و بالطبع از هرگونه تعینِ قطعی مبراست. قطعیت و صلب و سخت پنداشتنِ زبان یا هر نوع رویکردی که به این سمت مِیل کند، بهطرزی فروبسته، خواستهناخواسته همدستی با نظم مستقری است که میخواهد با منقادسازیِ زبان، جامعه را به انقیاد بکشانَد. و چهبسا این مسیر که از نهادهای رسمیِ محافظ زبان میگذرد، در نهایت به انسداد زبان هم منجر شود. ازاینرو است شاید، که زبانشناسی گاه تنه به تنه سیاست و جامعه پیش میرود تا با دفاع از تغییر و آریگویی به گسست، از امکانِ تغییرپذیری در جامعه دفاع کند. بلانشو از کلماتی رها از گفتمان، سخن میگوید: تراکتها، پوسترها، بولتنها، کلمات خیابانی، کلمات بیپایان. کلماتی که فرامیخوانند، برمیآشوبند و نظمِ بهظاهر ابدی را برهم میزنند. این کلماتِ اخلالگر را که آرام نمیگیرند، بهطرزی استعاری میتوان مترادفِ تحولات زبان گرفت که کنشگرند و پیوستارِ مناسبات زبانی موجود را مختل میکنند.
محمدرضا باطنی به این نقشِ زبان توجهِ خاص داشت. او در مقالهای با عنوانِ «زبان در خدمت باطل»3 به نوشتهای از کلوس مولر، جامعهشناس آمریکایی ارجاع میدهد که از «نقش سیاست در ارتباط» مینویسد. در بخشی از این کتاب، مولر نشان میدهد که برخی از نظامهای سیاسی با دستکاری زبان و سوءاستفاده از ابزار زبان، دست به مردمفریبی میزنند، او همچنین ارتباطِ بین زبانِ تحریفشده را با حفظ وضع موجود برملا میکند. چنانکه باطنی در این مقاله مینویسد کاربرد زبان در زندگی روزمره ما، همانقدر عادی و بدیهی تلقی میشود که راهرفتن، غذاخوردن یا استنشاق هوا عادی و بدیهی فرض میشود و به همین دلیل شاید کمتر به خود زحمت میدهیم یا ضروری میبینم تا درباره نقش این پدیده شگفت در شکلدادن به زندگی فردی و اجتماعی خود به تأمل بپردازیم. «بنابراین، از طرح این سؤال بسیار ساده که کار یا فایده زبان چیست؟ نباید تعجب کرد. اگر این سؤال را از کسانی که با زبان سروکار دارند بکنید یا در کتابهای زبانشناسی به دنبال پاسخی برای آن بگردید، جوابی که خواهید یافت معمولا از این مقوله خواهد بود: زبان وسیله ارتباط اجتماعی است؛ کار زبان این است که بین افراد اجتماع رابطه برقرار کند. اگر بیشتر پافشاری کنید که منظور از وسیله ارتباط اجتماعی، و برقرارکردن ارتباط، چیست، احتمالا خواهید شنید که افراد اجتماع از راه زبان میتوانند افکار و اندیشههای خود را به یکدیگر منتقل کنند. در پاسخهایی که سنجیدهتر باشد ممکن است جایی هم برای احساسات افراد گذارده شود: زبان وسیله انتقال افکار و بیان احساسات افراد جامعه است. این پاسخها غلط نیست؛ حقیقت است ولی فقط جزئی از حقیقت است».4 و از قضا دکتر باطنی با جزئی دیگر از حقیقت بیشتر سروکار دارد و تمام عمر بر این وجه از حقیقت تأکید میکند. باطنی از روی دیگرِ کاربرد زبان پرده برمیدارد که در آن زبانْ دیگر تنها بازگوکننده واقعیاتِ ذهنی نیست، و نیات و مفاهیم و افکار و ذهنیاتِ افراد، لباس لفظ نمیپوشد، بلکه زبانْ گاه برای استتار اندیشه به کار گرفته میشود و کلمات در لفافهای پیچیده میشود که معنای مورد خواستِ فرد را برسانَد. اینجور کاربردِ فریبکارانه زبان به طور کلاسیک متعلق به قدرت است که برای پیشبرد مقاصدش نیاز به تداوم نظم مستقر و انقیاد ذهنها دارد. از اینجاست که زبانْ خصلتی سیاسی پیدا میکند و گاه قدرت حتی با دخالت مستقیم، زبان را به ابزار مؤثری برای منحرفکردن یا شکلدادن به افکار عمومی بدل میکنند. کلوس مولر، نمونههایی از این نوع دستکاریِ زبان را میآورد که دولتها تحتِ عنوان مقررات زبانی سعی داشتند جا بیندازند، مقرراتی که حاملِ نوعی امر و نهی زبانی است و در رویکردِ محافظهکارانه به زبان نیز -با هر نیت خیرخواهانهای که باشد- میتوان رَد آن را گرفت. باطنی با آریگویی به گسستهای زبان از مناسبات رسمی زبان و صلبپنداری آن، مدام از تغییرات زبان در بستر اجتماع دفاع کرد و درعینحال، بر علمی بودن زبانشناسی تأکید بسیار داشت، ازاینرو هر نوع متن و مکتوبِ غیرعلمی حول محور زبان، که خواستهناخواسته، زبان را به نظم و قالبی درمیآورد که دستورالعمل و نسخهپردازی به حساب میآمد، مورد عتاب و انتقاد او واقع میشد.
1. «اجازه بدهید غلط بنویسیم»، محمدرضا باطنی، مجله آدینه، خرداد ۱۳۶۷، شماره ۲۴.
2. «کلمات اخلالگر»، موریس بلانشو، ترجمه ایمان گنجی و محدثه زارع، نشر بان.
3، 4. «زبان در خدمت باطل»، دکتر محمدرضا باطنی، نشریه بخارا، شماره 76، مرداد-شهریور 1389.
منبع: روزنامه شرق