میراث مکتوب- مرکز فرهنگی شهر کتاب با همکاری بنیاد علمی و فرهنگی بوعلیسینا چهارشنبه هشتم بهمن درسگفتارهایی دربارۀ بوعلی سینا را آغاز کرد. نخستین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره بوعلی سینا با حضور دکتر رضا داوریاردکانی، دکتر حسین معصومیهمدانی و دکتر محمدجواد اسماعیلی بهصورت مجازی برگزار شد. در ادامه گزارش مباحث مطرح شده در این درسگفتار را میخوانید.
سخنرانی رضا داوری اردکانی
درباره بزرگی ابنسینا و نسبتی که در این زمان با او و جهان او داریم
دکتر داوری اردکانی در ابتدای سخنانش در این درسگفتار گفت: در بزرگی ابنسینا کسی تردید نمیکند. این بزرگی را همه جهان تصدیق میکنند و شاید دیگران چون از بیرون نگاه کردهاند این بزرگی را بیش از ما شناخته باشند. با اینکه بسیاری از آثار ابنسینا از میان رفته است باقیمانده آثارش چندان عظمت دارد که ناظر را به اعجاب وامیدارد اکنون جهان و حتی ما با این آثار چه باید بکنیم؟ ممکن است کسی بگوید ابنسینا و آثارش متعلق به گذشتهاند و به کار امروز نمیآیند. البته اگر میخواهیم ابنسینا به کار هر روزیمان بیاید باید بیشتر به علم و تفکر در نسبت با شرایط مناسب برای زندگی بیندیشیم. البته فیلسوف میتواند به ما بگوید که برای رسیدن به هر مقصد و مقصود چه وسایلی لازم و مناسب است. ابنسینا در قانون درس سلامت و درمان بیماریهای تن داده و در شفا و اشارات آئین خرد آموخته است. همه درسهای خرد به هر زمانی و هر قوم و سرزمینی که متعلق باشند همیشه راهگشایی میکنند. اکنون در دانشگاهها و مخصوصاً در بعضی حوزههای علمی- دینی آثار ابنسینا تدریس میشود. این خوب است ولی کافی نیست بلکه باید بدانیم که حاصل این تدریس و آشنایی با آراء ابنسینا چیست. در هفتاد سال اخیر کوششهایی برای نزدیک شدن به ابنسینا یا لااقل درک مشکل نسبتمان با فیلسوف صورت گرفته است.
در حدود هفتاد سال پیش که قرار بود مراسمی به یاد بوعلی برگزار شود استادان زمان بعضی آثار او را تصحیح کردند و آن آثار غالباً با مقدمههای عالمانه چاپ شد. یکی از این آثار متن کوتاهی منسوب به ابنسیناست که استاد دکتر غلامحسین صدیقی درباره اصل و نسب آن پژوهش دقیق کرده و نشان داده است که این نوشته که از پهلوی به فارسی درآمده اثر بوعلیسینا نیست و چون بوعلی مشهور ابوعلی سینا بوده کاتبان و فهرستنویسان ترجمه آن را به او نسبت دادهاند. اسم این اثر کوچک ظفرنامه است که اسم هم با مضمون مناسبتی ندارد. اینجا نباید بیش از این درباره این نوشته چند صفحهای و البته بسیار مهم بحث کرد. من فقط عبارتی از آن را نقل میکنم که میتوان آن را گفته ابنسینا دانست یا بهرحال با حکمت بوعلی موافقت تام دارد و آن این است: «گفتم آفت علم چند چیز است. گفت بر مردمان عرضه کردن بیآنکه درخواهند و به ناسزا آموزانیدن و پیش کسی که نداند گفتن». فلسفه را باید کسانی بیاموزند که درد و شوق دانستن دارند و میتوانند به عمق سخن فلسفی پی ببرند. صاحب اندرزی که نقل شد به احتمال قوی بوذرجمهر حکیم است. او نمیدانسته است زمانی میرسد که عصر اطلاعات نام دارد و همه چیز را به همه کس بیآنکه که در خواهند عرضه میکنند و در همه جا میآموزند و پیش همه میگویند ولی فلسفه علم ظاهر نیست و آن را در طلب خرد و خردمندی باید آموخت.
دیدگاه هانری کربن در باب آثار تمثیلی ابنسینا
هانری کربن در سال ۱۳۳۲ که هزاره ابنسینا در تهران برگزار شد و بسیاری از ایرانشناسان اروپا به دعوت انجمن آثار ملی در آن شرکت کردند سخنرانی مهمی در باب آثار تمثیلی ابنسینا که غالباً به زبان فارسی است ایراد کرد. تفصیل آن به صورت کتابی در آمد که در سلسله انتشارات انجمن آثار ملی منتشر شد. این سخنرانی مخصوصاً از آن جهت اهمیت داشت که به قول ایراد کنندهاش «به جز معدودی از شخصیتهای بزرگ ایرانی آن هم عمدتاً شاعران این دیار، تبار فیلسوفان و متکلمان و عارفان که اصالت این فرهنگ در محدوده جهان اسلام مرهون آنهاست از هر لحاظ در افق انسان غربی غایبند» (کربن، آثار تمثیلی ابنسینا، مقدمه مولف برای ترجمه انگلیسی، ترجمه انشاءالله رحمتی، انتشارات جامی، ۱۳۸۷، صفحه ۸۶). ظاهراً کربن تأمل در آثار ابنسینا را به خصوص برای غربیان نه تنها مفید بلکه ضروری میدانست. همه کسانی که در درسها و مجالس او حاضر میشدند این مطلب را از او شنیدهاند. من بارها میخواستم از ایشان بپرسم با اینکه شما به خوبی میدانید قرون وسطاییان و حتی رنسانسیها به آثار فیلسوفان جهان اسلام و به خصوص با آثار فلسفی و طبی بوعلیسینا توجه بسیار داشتهاند. شرقشناسان و ایرانشناسان هم مطالعات بسیار در باب فلسفه و کلام و عرفان کردهاند مرادتان از این گفته که فیلسوفان جهان اسلام در افق غربیان حضور ندارند چیست. آیا منظورتان از افق غربیان افق تاریخ جدید و معاصر غربی است. اگر نپرسیدم یک وجهش این بود که میدانستم او از روش ایرانشناسان سلف خود پیروی نمیکند و میداند که اعتنای قرون وسطائیان به فیلسوفان جهان اسلام در عصر جدید منتفی شده است. مقصود کربن این نبود که فلسفه اسلامی را در دانشگاهها تدریس کنند یا لااقل این را کافی نمیدانست. او میخواست «جهان معنوی ایران در نهایت جایگاه و جلوه حقیقی خویش را در آگاهی مدرن پیدا کند و تا آنجا پیش رفت که گفت جهان معنوی ایران رسالت خاصی برای مقابله با خطری که عالم جان را تهدید میکند دارد و انسان غربی هم برای نجات خود باید از این سرچشمه سیراب شود». در آنچه کربن گفته است باید درنگ و تأمل کرد. آیا به نظر او تفکر ابنسینا و سهروردی و ملاصدرا در خودآگاهی ما ایرانیها حضور دارد و اگر دارد آثارش چیست. اگر پاسخ این پرسش را میدانستیم، میتوانستیم دریابیم که کربن تا چه حد حق داشته است که نجات جان جهان غربی را از فلسفه و تفکر ابنسینا و سهروردی بخواهد. در نظر کربن باید تأمل کرد ولی اگر با اندیشه کربن موافق نباشیم در مورد فلسفه و آراء ابنسینا و دیگر بزرگان فلسفه چه نظری میتوانیم داشته باشیم و فکر میکنیم که آنها چه دارند که برای ما و امروز ما بگویند. این پرسش دشواری است که پاسخ آن را مفسران و محققان فلسفه هم به آسانی نمیتوانند بدهند. یک کنگره دیگر هم در سال ۱۳۵۹ در تهران برگزار شد که در آن استادان معاصر مطالب مهمی در باب ابنسینا گفتند. یکی از مسائل هم این بود که از ابنسینا چه میخواهیم بیاموزیم و چه میتوانیم بیاموزیم. برای اهل فلسفه روشن است که چرا به فلسفه رو کردهاند و آدمیان در زندگی چه نیازی به فلسفه دارند. ظاهراً وجدان بشری نیز به پاسخی هر چند اجمالی به این پرسش رسیده است. تاریخ، فلسفه را نه مشغولیت گروهی به نام فیلسوف بلکه طرح اساسیترین مسائل در نسبت آدمی با وجود میداند. ما نیز کم و بیش و به نحو اجمالی میدانیم که با ابنسینا نسبتی داریم اما میخواهیم این نسبت را روشنتر بشناسیم.
کنفرانسی که به آن اشاره شد به توصیه یونسکو برگزار شد. چهل و یک سال پیش بیستمین اجلاس کنفرانس عمومی یونسکو به کشورهای عضو توصیه کرد که به مناسبت هزاره ابنسینا مجالس بحث و نظر ترتیب دهند و مقام فیلسوف و دانای بزرگ ایران را بهتر بشناسند. در آن زمان یعنی در سال ۱۳۵۸ برای ما برگزاری این مجلس میسر نشد اما در سال ۱۳۵۹ آن را برگزار کردیم. متأسفانه دانشمندان غیر ایرانی نتوانستند در آن شرکت کنند. اما استادان فلسفه حوزه و دانشگاه با شرکت توأم با علاقه و ایراد سخنان محققانه خود این نقص را تدارک کردند و مقالاتی در فلسفه و عرفان و طب و زبان و زمان ابنسینا نوشتند و در مجلس ایراد کردند و مجموعهای جامع از آن مقالات فراهم آمد که چاپ شد و مناسب است و درخواست میشود که کمیسیون ملی یونسکو آن را پس از چهل سال تجدید چاپ کند. یکی از امتیازهای این یادبود این بود که شورای علمیش مرکب از استادان اهل نظر و ممتاز بود و میخواست به عمده مطالب و مسائل آثار ابنسینا پرداخته شود و طرح و بحث در مسائل مشخص فلسفه و عرفان و طب و موسیقی و زبان را به محققان و استادان ابنسیناشناس پیشنهاد داد. نتیجه این شد که تقریباً از همه مسائل و مطالب و دانش ابنسینا مجموعهای تحقیقی فراهم شد بیآنکه مطلبی تکرار شود. کنفرانس چنان که اشاره شد مزایا و عیبهای خاص خود داشت از جمله اینکه دانشمندان غیر ایرانی نتوانستند در آن شرکت کنند. ابراهیم مدکور که به قول خودش عمر را صرف تحقیق در آثار بوعلی کرده بود شکوه کرد که چرا از او دعوت نشده است. دانشمند مصری حق داشت گله کند. از او عذرخواهی کردند و گفتند که اگر قرار بود یک غیر ایرانی دعوت شود او ابراهیم مدکور بود، ظاهراً عذر را پذیرفت. به حسن علمیبودن و تحقیقیبودن کنفرانس اشاره شد. حسن نه چندان مهم اما بیسابقه و تکرارنشدنی دیگری که داشت بیهزینهبودنش بود. هیچ بودجهای برای آن اختصاص نیافت و گزافه نیست اگر گفته شود همه پولی که دبیرخانه کمیسیون ملی یونسکو برای کنفرانس هزینه کرد از دو سه هزار تومان بیشتر نشد. همه کارهای آمادهسازی و فراهم کردن شرایط برگزاری کنفرانس را کارکنان دبیرخانه کمیسیون ملی بیمنت و بدون چشمداشت پاداش انجام دادند. آنها حتی در آمادهسازی سالن کنفرانس هرچه توانستند کردند.
اگر ابن سینا زنده بود جهان کنونی را چگونه میدید؟
قرار است سال آینده هم سمینار ابن سینا برگزار شود. اگر باشم و به مجلس سمینار دعوت شوم و بتوانم چیزی بنویسم یا حرفی بزنم خواهم گفت بیایید تعارف را کنار بگذاریم و حقیقتاً فکر کنیم که اکنون از ابنسینا چه میتوانیم و باید بیاموزیم. کسانی شاید بگویند که او بزرگ دوران طلایی تمدن اسلامی و مایه فخر ایران است و به این جهت به او احترام میگذاریم. درست میگویند اما آیا او صرفاً در تاریخ مفاخر ما جایی دارد و با او نسبت دیگری نداریم و اگر صرفاً باید به او افتخار کنیم با آثارش چه کنیم. آیا لازم نیست و نمیتوانیم هیچگونه همسخنی با او داشته باشیم. تاریخ صرف تاریخ مفاخر نیست و آن را صرف بیان حوادث گذشته و بیارتباط با اکنون و آینده نباید دانست. مفاخر جای خود دارند اما تاریخ وجه دیگری هم دارد و نگاه دیگری هم به گذشته میتوان کرد و چه بسا با آن نگاه، گذشته را بتوان به اکنون آورد و آن را به آینده در پیوست. کاش میتوانستیم ابنسینا را به اکنون زندگیمان که باید پیوند گذشته و آینده باشد بیاوریم و از او بپرسیم جهان و زندگی کنونی را چگونه میبیند و برای بودن در آن چه درسی به ما میدهد. تدریس کتابهای ابنسینا و تحقیق در آثار و آراء او غنیمت است ولی باید دقت کنیم که شاید در بین سطور نوشتههای فیلسوف نکاتی پنهان مانده باشد اگر بتوانیم بعضی از آن تذکرها و درسهای نهفته را دریابیم یا به تعبیر معاصران متن نوشته بوعلی را استنطاق کنیم و از آن بخواهیم که با ما سخن بگوید شاید به حکمتهایی برسیم که تاکنون آنها را درنیافته بودیم اما اگر فکر میکنیم تمام معانی و مطالب منطوی در کلمات او فهم شده است وظیفهای جز فراگرفتن فلسفه رسمی او و احترام به مقام استادیاش برایمان نمیماند.
سخن را به صورت دیگری خلاصه و تکرار کنم. میگویند دوران طب بوعلی گذشته است و فلسفهاش را هم نمیدانیم برای چه باید بخوانیم و به چه کارمان میآید. صورت اساسی پرسش این است که اگر فلسفه نباشد چه نقص و نقصانی در زندگی پدید میآید؟ فلسفه دو وجه دارد. یکی وجه آموزشی و آموختنی و دیگر وجه روحبخشی و مددرسانی به خرد زمان و هر دو صورت باید با هم توأم باشند. اگر فلسفه وجه روحبخش نداشته باشد از آموزش آن نتیجهای که باید حاصل نمیشود. فلسفه در تفصیل مطالبش میخواهد روشن کند که جهان آدمی بر چه مبادی و اصولی قرار دارد و آدمیان در جهان خود چها میتوانند و باید بدانند و بکنند و این آگاهی است که رهآموز و کارساز زندگی میشود. در تاریخ هم میبینیم که هر وقت تفکر بوده زندگی نشاط داشته و هرجا که تفکر نبوده، زمان زمان رکود و سکون و انحطاط بوده است. از این سخن نتیجه نباید گرفت که پس بیاییم به سراغ فلسفه برویم تا کار زمان روبراه شود. بهرهداشتن از تفکر و محرومبودن از آن در اختیار ما نیست. اگر در راه آن بکوشیم شاید بینصیب نمانیم ولی بدانیم که بود و نبود تفکر تابع آموزش و ترویج نیست. رجوع به فلسفه برای تفنن نیز سودی ندارد. هرچند که کسانی از سر تفنن فلسفه میخوانند و شاید تفنن خوبی را اختیار کرده باشند. به این معنی هم توجه داشته باشیم که در طی زمان و تاریخ بسیار چیزها به وجود میآیند که زود از میان میروند اما بعضی چیزها میمانند. تفکر در زمره ماندنیهاست و آدمی همواره و همیشه به آن نیاز دارد و بقاء او به آن بسته است. اگر اعتنا به فلسفه دوام داشته و فلسفه باقی مانده است از آن روست که نیازی را و شاید نیاز اصلی زندگی آدمی را برمیآورده است.
بوعلی سینا در تاریخ سخن تاریخساز گفته است
به ابنسینا بازگردیم. اگر در مورد مقام و اثر بوعلی در تاریخ دوره اسلامی ایران کمتر پرسش شده است یک وجهش شاید این باشد که اثر فلسفه بوعلی بیش از آن بوده است که اهل علم و حتی خود فیلسوف میاندیشیدهاند و میاندیشند. فیلسوفان و شاعران کم و بیش از مقام خود آگاهی دارند اما همه و همیشه از سرّ بزرگی مقام خود خبر ندارند. ابنسینا در تفکر خود، خرد فلسفی و درک دینی را بیشتر با هم آشنا کرده و سازش داده و در بنای نظام عقل دینی و دین عقلی اثر قطعی داشته است و این یکی از وجوه ماندگاری او در تاریخ است. بوعلی اگر در تاریخ مانده است از آن روست که سخن تاریخساز گفته است. اگر این معنی را دریابیم اندکی با رمز تفکر او آشنا میشویم. شاید آنچه گفتم کلمات شعری و خطابی تلقی شود. درست است که زبان مناسب برای بیان و تفصیل فلسفه، منطق است اما فلسفه با یافت آغاز میشود و زبان یافت، شاعرانه است و کاشکی من از این نعمت شاعرانه سخن گفتن، بهره داشتم. یک کلمه دیگر بگویم و با درود و سلام به روان بوعلی سخن را پایان دهم.
میدانیم که فلسفه حب دانایی است. این حب اگر نباشد دانایی نیست. ابنسینا در طی پنجاه و شش سال زندگی و در عمر کوتاه و ناآرام خود صدها کتاب نوشت. این نوشتهها چه بود و همتی که فیلسوف را به نوشتن واداشت از کجا آمد. بوعلی همه عمر کوتاه خود را یکسره وقف دانایی کرد. این علاقه ریشه در روانشناسی شخصی ندارد و تا کششی از سوی دیگر نباشد جنبش و جوششی این چنین پیدا نمیشود.
به میپرستی از آن نقش خود زدم بر آب/ که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه/ کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
جسارت فیلسوف و عزم او در پیمودن راه پرخطر تفکر درسی بزرگ است. خدا را شکر که ایرانیان هزار سال از آثار علم و تفکر و تعلیمات ابنسینا بهره داشتهاند. کاش بتوانیم از زندگی این آموزگار بزرگ و از آنچه در لابلای سطورش پنهان مانده است بیشتر بیاموزیم.
سخنرانی حسین معصومی همدانی
پزشک افسانهای
در بخش دیگری از این درسگفتار دکتر معصومی همدانی به طرح مباحث خود با موضوع «جایگاه و اهمیت ابنسینا در تاریخ فلسفه» پرداخت و گفت: ابنسینا به عنوان پزشک، آثار مهمی چون «قانون در طب» دارد. این کتاب نه فقط در کشورهای اسلامی، بلکه در اروپا مدتها کتاب مرجع و آموزش پزشکی بوده است. او رسالههای دیگری نیز در زمینه پزشکی دارد. اما ابنسینا حتی در رسالههای پزشکی نیز یک فیلسوف پزشک است، نه یک پزشک محض. داستانهایی راجع به پزشکی او از قدیم مطرح بوده که بسیاری اکنون به داستانهای عامیانه بدل شده است، حتی مرحوم صبحی (فضلالله مهتدی) که زمانی در رادیو برای کودکان قصه میگفت، مجموعهای از این داستانها را با عنوان افسانههای بوعلی سینا فراهم کرده بود که برای بچهها بسیار خواندنی است. او در این کتاب از طبابتها و تشخیصهای حیرتانگیز ابنسینا که غالبا افسانه است، روایت میکند. این موضوع نشان میدهد که ابنسینا از قدیم، مورد توجه بوده و حول و حوش او مجموعهای از افسانهها ساخته شده است. ولی من در همه این داستانها چیزی راجع به اینکه ابنسینا، جان خودش را برای نجات بیمارانش به خطر انداخته، ندیدم و بنابراین به نظرم باید از پزشکان امروز ما که در این دوران همهگیری کرونا، واقعا از جان گذشتگی میکنند، تقدیر فراوانی شود، به این اعتبار که چیزی بر آن فضایل پزشکی که تشخیص و درمان باشد، افزودهاند که همان از جان گذشتگی و تعهد حرفهای تا پای جان است.
در جستوجوی علت اهمیت ابنسینا
بحث من بیشتر راجع به جایگاه ابنسینا در تاریخ فلسفه و اهمیت اوست. ابنسینا بین سالهای ۳۷۰ تا ۴۲۸ هـ .ق. زندگی کرده است که دوران مهمی از تاریخ ایران و اسلام محسوب میشود. برای درک اهمیت این دوره از لحاظ علمی و فلسفی، میتوان به سه چهره بزرگ علمی در تاریخ تمدن اسلامی اشاره کرد که هر سه در این دوره یعنی نیمه دوم قرن چهارم تا نیمه اول قرن پنجم هجری زندگی میکردند: ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (۴۴۲-۳۶۲ هـ .ق.)، ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا و ابوعلی محمد بن حسن بن هیثم بصری (۴۳۰-۳۵۴ هـ .ق.). ابنسینا زندگی نسبتاً کوتاهی داشته و اطلاعات ما راجع به اساتید او، یعنی کسانی که نزد ایشان فلسفه آموخته، زیاد نیست و در واقع بسیار کم است. تصویری که ما از او داریم، بیشتر به عنوان فردی خودآموخته است و بنابراین نمیتوان درباره جایگاهش در فلسفه یا حتی پزشکی، با توجه به اساتیدش سخن گفت. خود ابنسینا هم در ساختن این تصویر از خودش که فردی خودآموخته بوده، موثر است. او در رسالهای که به عنوان «رساله سرگذشت» معروف است و بخش عمدهای از آن از زبان خود اوست، از دوستان و همکارش یاد میکند، اما از اساتید بحث چندانی نیست.
بنابراین برای تعیین جایگاه او در تاریخ فلسفه بیشتر باید به دنبال این بود که ابنسینا خودش را مدیون چه کسانی میداند، شیوه کارش چطور است، با چه کسانی موافق و مخالف است. آثار فلسفی ابنسینا بسیار زیاد است. فقط شفای او در چاپ قاهره ده جلد است. از این ده جلد، چهار جلد به منطق، سه جلد به طبیعیات و یک جلد به متافیزیک اختصاص دارد. رسالههای بسیار زیادی به ابنسینا نسبت داده شده که مشخص نیست همه متعلق به او باشد. تعیین اینکه کدام یک از این مجموعه عظیم متعلق به ابنسیناست، کار دشواری است که برای تعیین جایگاه او بسیار اهمیت دارد.
آثار ابنسینا در شرایط شخصی و حتی میتوان گفت سیاسی و جغرافیایی مختلفی نوشته شده است. محیط زندگی ابنسینا، از شرق ایران تاریخی شروع شده و در حدود همدان متوقف شده است. بنابراین هیچ دلیلی نداریم که بگوییم او از همدان آن سوتر رفته است. آموزش فلسفی و پزشکی او – هر چه بوده- در این منطقه رخ داده است. بنابراین با اتفاقاتی که در سایر مناطق رخ داده، تماس غیرمستقیم داشته است.
فیلسوف ارسطویی، دنبالهرو فارابی
برای تعیین جایگاه ابنسینا در فلسفه، دو نکته میتوان گفت: نخست اینکه ابنسینا در فلسفه به هر حال به جریان ارسطویی تعلق دارد؛ دوم اینکه ابنسینا، هم از لحاظ مسائلی که به آنها میپردازد، هم از حیث سبک کار و هم از منظر پاسخهایی که به مسائل فلسفی میدهد، بیش از هر کس در میان فیلسوفان مسلمان، خودش را دنباله رو ابونصر محمد بن محمد بن طارخان فارابی (۳۳۹-۲۵۹ هـ .ق.) میداند. این دو، اجمالا مطالبی است که میتوان راجع به موقعیت فلسفی ابنسینا گفت.
ارسطویی بودن به چه معنا؟
اما وقتی از ارسطویی بودن ابنسینا سخن میگوییم، باید در نظر داشته باشیم که خود مفهوم ارسطویی بودن هم مفهوم روشنی نیست، زیرا آموزشهای ارسطو، ازدوران متاخر یونانی با آموزشهای نوافلاطونی توام شده بود. این داستانی که از طریق خاورشناسان در میان ما بر سر زبانهاست که مسلمانان به اشتباه، آثار فلوطین (۲۷۰-۲۰۴م.)، بنیانگذار مکتب نوافلاطونی را به ارسطو نسبت میدهند، درست نیست. در واقع این آمیزش از شارحان یونانی ارسطو شروع شده بود که اینها شاید با یکی، دو استثنا، همه به مکتب نوافلاطونی تعلق داشتند. این کاری نیست که ابنسینا یا فارابی کرده باشند. این آمیزش قبلا در یونان و در دوران هلنیستیکی (یونانی مآبی)، یعنی دوران متاخر فلسفه یونان شروع شده بود و ابنسینا و پیش از او فارابی تا اندازه زیادی وارث این جریان بودهاند.
شاگرد فارابی؟
نکته دیگر اینکه ابنسینا همچون استاد معنویاش فارابی- فارابی مدتها قبل از ابنسینا میزیسته و هیچ ارتباطی میان این دو نبوده و دلیلی ندارد بگوییم که ابنسینا نزد شاگردان فارابی درس خوانده باشد- اگرچه وارث جریان نوافلاطونی تفسیر ارسطوست، اما خودش مفسر ارسطو نیست. یعنی ابنسینا با غالب فیلسوفان بزرگی که پیش از او زندگی میکردند، این تفاوت را دارد که متنی از ارسطو را بگیرد و بکوشد مشکلات آن را توضیح دهد. ما در عالم اسلام فیلسوف بزرگی چون ابن رشد داریم که کار خودش را توضیح ارسطو میداند و تقریبا عمده آثارش به صورت شرحها و تلخیصهای آثار ارسطو است. درحالی که اگرچه اساس فلسفه ابنسینا ارسطویی است، اما تقریبا عمده آثار مهمش، تاملاتی در حول آثار ارسطو و شارحان او و حتی نقد آنهاست. دنبال کردن این وجه اندیشههای ابنسینا برای پژوهشگران بسیار سخت است، زیرا در خیلی از موارد وقتی ابنسینا کسی را نقد میکند، از او اسم نمیبرد و بدون ذکر نام به بیان نظر او و نقد آن میپردازد. اخیرا با انتشار مجموعه پروژه بزرگی که یک محقق انگلیسی پارسی از هند، به تدریج در مییابیم که شارحان ارسطو چه کسانی بودند و ابنسینا به چه کسانی پاسخ میداده است. من در تحقیقی، به نقدی از ابنسینا به فردی برخوردم که مشخص نبود کیست. سالها بعد، رسالهای از فیلسوفی متعلق به قرن ششم میلادی پیدا شد که در عالم اسلام به عنوان یحیای نحوی مشهور است و معلوم شد نظری که ابنسینا نقد میکند، دیدگاه یحیای نحوی است.
ابنسینا شارح ارسطو نیست
سبک نویسندگی ابنسینا، متفاوت است. یعنی آثاری دارد که خیلی اندیشیده شدهاند، مثل اشارات که به یک معنا شخصیترین اثر اوست و آثاری هم دارد که نسبتاً سادهتر هستند، مثل نجات که خلاصه شده برای استفاده گروه وسیعتری هستند. آثاری هم دارد که واقعا به قصد استفاده فیلسوفان نوشته شده که مهمترین آنها شفاست که واقعا اثری عظیم است. نکته دیگر در آثار ابنسینا، این است که نه فقط خودش شارح ارسطو نیست و خودش را شارح او نمیداند، اگرچه به طور کلی خودش را ارسطویی میداند، بلکه با کسانی که کار فلسفه را صرفا شرح ارسطو میدانستند، موافق نیست. یعنی ابنسینا با فلاسفهای که پایگاهشان بغداد بوده و خصوصیت قومی و مذهبیشان این بوده عمدتا مسلمان نبودند و بیشتر مسیحی بودند، خیلی خوب نیست. این نکته از اشاراتی که به کارهای اینها دارد، روشن میشود. مثلا در عبارتی میگوید، یکی از کسانی که عمرش را در فلسفه عوامانهای که در بین مسیحیان بغداد رایج است، سپری کرده بود. یعنی دیدگاه او را متعلق به فلسفهای همگانیتر و عامیانهتر میداند و فلسفه خودش را یک فلسفه حرفهای تلقی میکرده است.
در برابر التقاطیها
همچنین بنا به قرائنی میتوان گفت که ابنسینا با کسانی که قبل از خودش بودند، چندان بر سر مهر نیست، مثل ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب مُسکویه رازی (۳۲۰یا۴۲۱- ۳۲۶ هجری) یا بوالحسن محمد بن یوسف عامری (۳۸۱-۳۰۰ هـ .ق.) صاحب کتاب «السعاده و الاسعاد فی السیره الانسانیه» یعنی کسانی که میخواستند یک نوع فلسفه التقاطی درست کنند، میخواستند پاسخ نسبتاً آسانی به مساله دین و فلسفه بدهند. ابنسینا با اینها خوب نیست. یکی از تمهای اصلی فلسفه ابنسینا که شاید بتوان گفت در جاهایی اوج کار او محسوب میشود، این است که به نحوی در داخل سیستم فلسفی خودش جایی برای مفهوم نبوت پیدا کند. این کوششها را کسانی چون ابن مسکویه و ابوالحسن عامری نیز صورت میدادند، اما به نظر ابنسینا، تلاش اینها جدی نیست و با این نوع کوشش، موافق نیست. به هر حال اینها خطوط اصلی اهمیت جایگاه ابنسینا در فلسفه است؛ بدون اینکه بخواهم وارد نظریات خاص ابنسینا در مسائل مختلف بشوم.
شاگردان ابنسینا
اما نکته دیگری که در سرگذشت ابنسینا اهمیت دارد، این است، با آنکه ما استادان ابنسینا را نمیشناسیم، بعضی از شاگردان او را میشناسیم، از جمله ابوعبداللّه محمد بن احمد معصومی اصفهانی (وفات ۴۵۰هـ.ق.)، ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان سالاری (وفات در۴۴۶هـ.ق.) و… اینها کسانی هستند که فلسفه ابنسینا را به تدریج رواج دادند. ما شخص فارابی را به عنوان یک چهره بزرگ داریم، اما نمیدانیم اگر ابنسینا بعد از فارابی نمیآمد، چه چیز از فارابی به عنوان فیلسوف باقی میماند. آثار فارابی نسبت به آثار ابنسینا، بسیار موجزتر است و به اندازه آثار ابنسینا، سیستماتیک (نظام مند) نیست. اما ابنسینا فلسفهای ساخت که این فلسفه میتوانست آموخته و تدریس شود. از اینجاست که مفهوم فلاسفه اسلام و نه فلسفه اسلامی پیدا میشود. البته قبل از آن هم عده زیادی از فلاسفه مسلمان بودند، اما بسیاری هم مسیحی یا یهودی یا… بودند. اما از آنجا که خودشان را عمدتا شارح ارسطو میدانستند، یا کسانی بودند مثل مسکویه و ابوالحسن عامری که یک فلسفه التقاطی درست میکردند، فلسفه اینها رنگ خاص اسلامی نداشت.
مکتب ابنسینا
فیلسوفان اولا یک گروه اجتماعی بودند که به عمده مذاهبی که در آن زمان وجود داشته، تعلق داشتند. ثانیا چنان نبود که فلسفهشان به صورت سیستماتیک به مسائل بپردازد. اما کمی بعد از ابنسینا شاهدیم که شاگردان او یک فعالیت وسیع فلسفی را شروع میکنند که عمده این فعالیت در مرکز و شرق ایران انجام میشود. درست است که خود ابنسینا از شرق ایران بود و احیانا در آنجا آموزشهای فلسفی دیده بود، قطعا آنجا مدارس یا مکاتبی بوده است، اما در آن زندگی پرماجرایی که احتمالا با آن آشنا هستید، بیشتر دوران کاریاش را در مرکز و غرب ایران سپری کرد. اما شاگردانش عمدتا به طرف شرق ایران رفتند. از بین شاگردان ابنسینا، کسانی مثل بهمنیار- که خودش از یک خانواده زردشتی بود و به احتمال زیاد خودش هم زردشتی بود- به ترویج فلسفه او پرداختند. بهمنیار احتمالا نخستین کسی است که تلاش کرده براساس آثار ابنسینا متنی بنویسد که سهلالوصولتر باشد. حاصل کتابالتحصیل است. بعد شاگرد بهمنیار، ابوالعباس لوکری، همین کار را ادامه میدهد. در شرق ایران، یعنی در منطقه خراسان و بیهق و منطقهای که الان مرز غربی خراسان قدیم تلقی میشود، بنا به شهادت کتابهای تاریخ فلسفه، به خصوص کتاب تاریخ حکماءالاسلام مشهور به ابن فُندُق مورخ و ادیب قرن پنجم هـ .ق، عده زیادی مطرح میشوند که در واقع متخصص فلسفه ابنسینا بودند.
بنابراین شاید بتوان گفت که ابنسینا اولین کسی است که در جهان اسلامی- ایرانی یک مکتب منسجم فلسفی تاسیس میکند که در آن رابطه استاد- شاگردی پیدا میشود. به همین دلیل است که تا ابنسینا، میتوانیم سلسله فلاسفه و حکما را از شاگرد به استاد دنبال کنیم. ابوالحسن بیهقی صراحتا میگوید این ابوالعباس لوکری که خودش اهل منطقهای در افغانستان امروز بود، در انتشار فلسفه ابنسینا در خراسان نقش بسیار موثری داشت. بنابراین به یک معنا میتوان گفت، اگرچه ابنسینا خودش وارث فارابی است و بسیاری از مسائل را از فارابی گرفته و سبک فلسفهاش، از فارابی اخذ شده، ضمن آنکه فلسفه سیاسی نزد ابنسینا، هیچگاه به غلظت و شدت فارابی مطرح نمیشود، اما به هر حال مسائلی چون مساله نبوت که مسائلی جدید بودند و به هر حال در یک جامعه مذهبی مطرح میشدند، اگرچه با فارابی یک نوع فرمولاسیون (صورتبندی) دقیق فلسفی پیدا میکنند، اما صورتبندی نهایی آنها تا قرنها از ابنسیناست و انتشار این مطالب، از اوست. حتی مخالفین این آدمها نیز به این نکته توجه داشتند.
مثلا حکیم سنایی (۵۴۵-۴۷۳ هـ .ق) میگوید: «یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت/ چنان کز وی به رشک آید روان بوعلی سینا». یعنی گویی بوعلی سینا مظهر یک تفکر عقلانی است که مثلا عدهای از عرفا مثل سنایی آن را نمیپسندیدند. یعنی وقتی میخواستند اسم فیلسوف را بیاورند، نام ابنسینا را ذکر میکردند. انوری شاعر (درگذشته ۵۷۵ هـ .ق) میخواهد شاعران را به عنوان افرادی که دریوزگی میکنند و مدح این و آن میکنند، معرفی و نقد کند، میگوید: «رو شفای بوعلی میخوان، نه ژاژ بحتری». یعنی شاعر بزرگ عرب، بحتری را در مقابل فیلسوف مسلمان میگذارد. یا ابوالحسین محمد بن احمد بن جبیر (۶۱۴-۵۴۰ق) سیاح و جغرافیدان اندلسی که به تعبیر امروزی انسانی قشری بوده و با فلسفه مخالف بوده، دو بیت به زبان عربی دارد و میگوید: در دوران ما یک فرقهای ظاهر شده که ظهور این فرقه برای زمانه ما شوم است و اینها در دین جز به چیزی که ابونصر و ابنسینا آورده باشد، اعتقاد ندارند. یعنی ابن جبیر، در وطن خودش یا در سفری که به شرق داشته، اسم ابنسینا را شنیده بوده و او را مظهر فیلسوفان مسلمان تلقی کرده است.
همچنین میبینیم که وقتی ابن رشد (۵۹۵-۵۲۰هـ.ق.) میخواست پاسخ امام محمد غزالی (۵۰۵-۴۵۰ هـ .ق.) را بدهد، میگوید، این حرفهایی که تو میزنی، درست است، اما در نظر داشته باش که این حرفها، سخنان ارسطو نیست، بلکه اینها مطالبی است که فارابی و ابنسینا مطرح کردهاند و با آنها ارسطو را خراب کردهاند! یعنی اینطور میکوشد جواب بدهد.
ابنسینا واضع یک جریان آکادمیک
به طور خلاصه اگر بتوان جریانی آکادمیک را در نظر گرفت که به تعبیر امروزی، یک جریان آکادمیک تلقی شود و حاصل تاملات شخصی افراد در گوشه خانهشان نباشد، یعنی متن و کتاب داشته باشد و آموخته شود و این آموزش تکرار شود و مکتب تشکیل شود، این اتفاق واقعا به یک معنی از ابنسینا شروع میشود. یعنی از فیلسوفی که ما واقعا استادان او را نمیشناسیم، اما شاگردانش را تا اندازه زیادی میشناسیم. این مکتب است که بعدها، در سرنوشت فلسفه قرون وسطا به خصوص بسیار تاثیر میگذارد، از طریق بهخصوص ترجمه شفای ابنسینا. این تحریر سیستماتیک فلسفه، در فلسفه قرون وسطای مسیحی بسیار موثر است، همچنین در طرح پرسشهای جدید در فلسفه آن زمان نیز موثر است. همین الان پروژه چاپ ترجمه لاتینی شفا سالهاست ادامه دارد و تاکنون قریب به بیش از بیست جلد آن به چاپ رسیده و هنوز پایان نپذیرفته است. ابنسینا در کنار ابن رشد، کسانی هستند که از طریق ترجمه آثارشان به لاتینی (در مورد ابن رشد گاهی ترجمه به عبری) در تحول فلسفی اروپا بسیار موثر بودند و نقش داشتند.
ابنسینا فیلسوفی مستقل و بزرگ
اهمیت این موضوع از این حیث است که در تاریخ فلسفه، تصور رایج و شایع این بود که ما یک فلسفه قدیم داریم و بعد فردی به اسم دکارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶م.) میآید و به کلی فلسفه جدیدی ایجاد میکند. این نگاه قالب و کلیشهای، الان مورد تردید قرار گرفته است و عده زیادی از مورخین فلسفه، قائل به یک نوع پیوستگی میان فلسفه جدید و فلسفه قرون وسطی قائل هستند. از این حیث آنچه به عنوان فلسفه مسیحی قرون وسطی معروف است، یک عنصر خیلی قوی ابنسینایی و ابن رشدی دارد، هم از حیث تاثری که از این دو متفکر گرفته و هم از منظر پاسخهایی که متفکران مسیحی در نقد و پاسخ به این دو متفکر ارایه کردهاند.
خلاصه اینکه ما باید این مفهوم را که فیلسوف، انسانی است که صبح از خواب بیدار میشود و افکار عمیقی به ذهنش میآید را از ذهنمان بیرون کنیم. فیلسوف کسی است که در یک فضایی که مسائل فلسفی پیشاپیش در آن مطرح است، پرورش مییابد و به این مسائل فکر میکند. او آموزش میبیند، آموزش میدهد و مینویسد. حتی امکان دارد همه افکار او تازه نباشد و بخش کوچکی از اندیشههای او تازگی داشته باشد. اما امکان دارد این بخش کوچک از افکار او، خیلی موثر واقع بشود و تازه باشد. اما برای همین بخش کوچک موثر و تازه نیز فیلسوف تا حد زیادی متکی به اندیشههایی است که قبل از او مطرح شده است. به همین دلیل احتمالا این فیلسوف متعلق به یک مکتبی است، اگرچه ممکن است آن مکتب را نقد کند. ابنسینا در بسیاری از موارد، در طرح برخی از مسائل طبیعی میگوید من از دوستان مشاییام یک کلمه حرف حساب در این زمینه نشنیدهام! یعنی در برخی مسائل تا این اندازه منتقد آرای فیلسوفان مشایی بوده است. او در بسیاری موارد در منطق و طبیعیات از دیدگاههای آنها تجاوز کرده است. در الهیات که دیگر بحث مفصل و جداگانهای است. اما به هر حال، این ایده که ابنسینا شارح ارسطو بوده، دیدگاه درستی نیست. ابنسینا فیلسوفی است که مثل همه فیلسوفان، متکی بر یک سنتی موجود است که در آن سنت تصرف کرده و مسائل جدید و راهحلهای جدید ارایه کرده است و از این حیث میتوان او را یک فیلسوف بزرگ و درخور توجهی دانست.
سخنرانی محمدجواد اسماعیلی
ابنسینا به آرا و اندیشههای حرکتشناسی ارسطو توجه کرد
دکتر محمدجواد اسماعیلی در ادامه این درسگفتار به «مساله حرکت در فلسفه» پرداخت و گفت: حرکت یکی از مسایل مهم در فلسفه بهشمار میرود. اگر از منظر تاریخی بخواهیم به آن بپردازیم به نخستین دستنوشتههایی که از فیلسوفان یونانی برجای مانده است میتوانیم اشاره کنیم. هراکلیتوس به مساله حرکت بسیار دقیق و ژرف نگریسته و آرای این اندیشمند بسیار اثرگذار بوده است. پارمنیدس، فیلسوف پیشاسقراطی در مقابل نگرش هراکلیتوس از ثبات دفاع میکند بنابراین در یک سمت نگرش اصالت حرکت داریم و در سوی دیگر اندیشمندی که از اصالت ثبات دفاع میکند. آرای این دو اندیشمند را در افلاطون میبینیم که هر دو رای را به گونهای پذیرفته است و در جهان محسوسات از اصالت حرکت صحبت میکند و حرکت را به عنوان اصل حاکم بر جهان طبیعت برمیشمارد.
فیلسوف دیگر ارسطو است که در کتاب طبیعیات خود بسیار دقیق و ژرف به مساله حرکت توجه میکند و نه تنها به مساله حرکت بلکه به مبادی و مبانی حاکم بر حرکت از یک سو و به پیامدهای بحث حرکت از سوی دیگر توجه میکند. کتاب طبیعیات ارسطو با شرح و تفسیرهای گوناگونی در زبان یونانی، عربی، فارسی و لاتین سریانی بر جای مانده و باعث شده در مکتبهای گوناگون به نگرش ارسطو در باب حرکت التفات و توجه صورت میگیرد. بعد از ترجمه عربی از طبیعیات ارسطو، فارابی و ابنسینا نخستین متفکرانی هستند که به صورت نظاممند به آرا و اندیشههای حرکتشناسی ارسطو توجه کردهاند.
فارابی آنطور که ابنخلکان میگوید بیش از 40 بار به طبیعیات ارسطو توجه و شرح و تفسیرهایی هم بر این کتاب نوشته است. شوربختانه این شرح و تفسیر که ابونصر فارابی بر طبیعیات ارسطو نوشته به دست ما نرسیده اما نقلقولهایی از دیگر اندیشمندان مثل ابن رشد به دست ما رسیده و تا اندازهای میتوانیم از دغدغههای فارابی بر باب طبیعیات ارسطو آگاه شویم که بر چه مسایلی متمرکز بوده است اما کسی که بیش از همه داد سخن داده و درباره مسایل طبیعتشناسی و بهخصوص حرکت در آرا ارسطو بحث کرده ابن سینا است شاید نخستین اثری که از ابن سینا در این باب برجای مانده همان کتاب شفا باشد. فن اول در کتاب شفا سماع طبیعی نام دارد در این کتاب به مساله حرکت توجه ویژهای شده است و میتوان به بحث حرکت از چند منظر نگریست.
ابنسینا به مساله حرکت در سنت ارسطویی وفادار است
یکی از ویژگیهای بحث حرکت این است که بر نوعی دگرگونی و تغییر استوار است و به نوعی از فرایند ما توجه میکند. سخن گفتن از واقعیتی که همواره در حال شدن، صیرورت و دگرگونی است و دشوار به نظر میرسد. یکی از پیچیدگیهای مساله حرکت مربوط به تعریف حرکت است تا شناخت از حرکت جامع و کامل نباشد امکان شناساندن حرکت هم نمیتواند جامع و کامل باشد. هویت حرکت مبتنی بر دگرگونی دایم و پویایی همیشگی است. نخستین دشواری که برای ما به وجود میآید مبتنی بر شناخت حرکت است موجودی که دایم در حال پویایی است و ما میخواهیم به واسطه فکر خود چارچوبی برای این موجود بیان کنیم که دیگران هم بتوانند این چارچوب را بشناسند.
یکی از ویژگیهای دیگر حرکت و اصولی که حاکم بر آن است نسبتمندی است. وقتی از حرکت سخن میگوییم در واقع امری را میان محرک و متحرک مطرح میکنیم و تا این دو وجود نداشته باشند نمیتوانیم از حرکت صحبت کنیم. ویژگی دیگر در مساله حرکت این است که حرکت دارای سرشت و حقیقتی است که آن سرشت هم در یکی از فصول فن سماع طبیعی ابن سینا تحلیل و ارزیابی شده است. وقتی ابن سینا صحبت از انواع حرکت میکند در پی بررسی انواع حرکت است که ما را به سرشت حرکت متصل میکند و اینکه حرکت دارای سرشتی است و سرشت حرکت را بیش از هر چیز به مقوله انفعال و اثرپذیری نزدیک میداند. تعریفی که از سنت ارسطویی باقی مانده و ابن سینا هم به آن وفادار است تعبیر کمال است که حرکت، کمال محسوب میشود و کمال آنچه بالقوه است از آن جهت که بالقوه است. وقتی موجودات عالم را تقسیمبندی میکنیم برخی از موجودات بالقوه و موجوداتی نیز بالفعل هستند. پیمودن مسیری از قوه به فعلیت را میتوان به عنوان کمال مطرح کرد و کمال توانمندی پذیرفتن صورت یا شکل چیزی شدن است و در هر لحظه و هر مسیری که میخواهد طی شود این قابلیت را دارد و از آن به عنوان کمال یاد میشود.
توجه ابن سینا به مساله کمال در کتاب مبدا و معاد
آیا کمال فقط در تعریف حرکت مورد توجه است یا در جای دیگر هم ابن سینا از آن یاد میکند؟ ابن سینا در کتاب مبدا و معاد به این نکته توجه کرده که ثمره بحث طبیعیات این است که در مباحث نفسشناسی باید خود را نشان دهد یعنی طبیعتشناسی مقدمهای برای مباحث نفسشناسی است زیرا در کتاب نفس هم میبینیم وقتی صحبت از نفس میشود تعریف نفس کمال است. و پیوندی که ابنسینا میان مباحث حرکت شناسی و نفسشناسی انجام میدهد در سنت ارسطویی هم مبحث حرکت با کمال تعریف میشود و پیوندی که ابنسینا از آن یاد میکند ثمره مباحث طبیعتشناسی است که باید در پیوند با کمال نفس انسانی مطرح شود.
مساله دیگر نسبت بحث حرکت به عنوان یک بحث فلسفی با بحث حرکت به عنوان بحث علمی است. زیرا وقتی از حرکت صحبت میشود بسیاری این پرسش را مطرح میکنند که بحث حرکت در آثار ابن سینا با آنچه در مباحث فیزیکدانها یعنی گالیله و نیوتن آمده چه پیوندی و ارتباطی با هم دارند؟ در این مبحث هستیشناسی حرکت است و شناختشناسی و معرفشناسی حرکت است. تحلیل فلسفی از حرکت پرتاپهها در ارسطو مبتنی بر عناصر اربعه بوده مثل آب و هوا که چگونه کشتی از خشکی وارد دریا میشود و چطور به مسیر خود ادامه میدهد در این باره ابن سینا در آثار خود به تفضیل پرداخته و از آن به عنوان نظریه میل یاد کرده است. ویژگی که ابن سینا درباره حرکت پرتاپهها اشاره میکند با بهرهگیری مفهوم میل است که محرک به متحرک انتقال داده شود.
سنت تفسیری بحث حرکت در آثار ابن سینا
نوشتهها و آثار ابن سینا به زبانهای گوناگون ترجمه شده و برخی از اندیشمندانی که در سدههای میانه به آثار ابن سینا التفات کردند این مطالب را خواندهاند و توانستهاند از نظر تاریخی این مفهوم را با مساله حرکت پرتابهها تبیین کنند و به نقد و بررسی آن بپردازند. اگر از مبحث تاریخی به مساله حرکت نگاه کنیم در دو قلمرو میتوان آن را بررسی کرد: در جهان فلسفه و جهان علوم. جهان علوم متکی بر کمیت حرکت و جهان فلسفه بر پایه مفاهیم منطقی و فلسفی است و کوشش شده شناختی از سرشت حرکت بهدست بیاوریم. وقتی صحبت از جهان فلسفه و علوم میشود ما باید به جدایی و تعارض آن اکتفا کنیم یا به ویژگیها و خصایصی که به نوعی گفتوگو میان جهان فلسفه و علم را بهوجود آورده است. دو جهان ویژگیها و خصایص خود را دارند، خوانش و تفسیری که فیلسوفان از حرکت دارند و خوانشی که عالمان و فیزیکدانها نسبت به حرکت دارند هر کدام به جنبهای از ساحتهای انسانی توجه میکند وهر انسانی از منظری میتواند به پدیدههای هستی التفات و توجه و گفتوگویی میان فلسفه و علم برقرار کند. یکی از ویژگیها سنت تفسیری بحث حرکت در آثار ابن سینا است، سنت تفسیری به این معناست که آثاری را از ابن سینا داریم آیا شرح و تفسیر گوناگونی نسبت به آن صورت گرفته است؟ کتاب اشارات و تنبیهات به عنوان کتاب درسی شرح و تفسیرهای گوناگونی بر آن نوشته شده و این تفسیرها در میان تفسیرهای گوناگون کتاب اشارات و تنبیهات به عنوان اثری شناخته شده و نزد بسیاری از اهل فلسفه و دانش مورد توجه قرار گرفته و سنت تفسیرنویسی بر آن گسترده است. بحث حرکت بسیار پرماجراست و کمتر اندیشمندی را سراغ داریم که این ویژگی را تحلیل و ارزیابی نکرده باشد.
منبع: روزنامه اعتماد و پایگاه اطلاعرسانی مؤسسۀ فرهنگی شهر کتاب